حسین مکی در 28 مرداد چه کرد؟ دو خاطره

این روزها به مناسبت هفتادمین سالگرد کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق، که با مدیریت نهادهای امنیتی دو دولت آمریکا و انگلیس و با همراهی محمدرضا شاه و دربار عملی شد، حرف و سخن بسیار گفته شده و می شود. گزیده سخن آن است که، هر ایرادی به مصدق و دولتش وارد باشد، اما دیگر نمی توان اصل وقوع کودتای خارجی علیه دولت مصدق را کتمان کرد و یا مفتضح تر آن رخداد ضد ملی و شوم را «قیام ملی» نامید. وقتی عاملان و آمران کودتا خود به وقوغ کودتای از پیش طراحی شده اذعان می دارند و حتی اسنادش را پس از سال ها منتشر می کنند، دیگر چه جای طرح مدعیات واهی و پوچ و گزافی چون انکار کودتا و حتی بالاتر طرح این دعوی که این مصدق بود که علیه شاه کودتا کرد و نه شاه علیه مصدق! وقتی امروز شده که حتی فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدی به عنوان نخست وزیر در مقطعی انجام شده که هنوز مجلس هفدهم منحل نشده بود، چگونه می توان ادعا کرد که شاه حق داشته است فرمان عزل او و نصب دیگری را صادر کند؟ راستی شگفت است!!

اما در این ارتباط مفید دانستم خاطره ای را بازگویم که شاید برای اهل دقت بصیرت افزا باشد.

در اوایل انقلاب و در اوایل کار محلس بود که از انتشار کتاب دو جلدی «خلع ید» (کتاب سیاه) اثر حسین مکی، که مدتی پیش انتشار یافته بود، باخبر شدم. من به دلایلی در آن اوان بسیار علاقه مند بودم که در باره نهضت ملی و به ویژه اختلاف مصدق و کاشانی بیشتر بدانم. از این رو هر مطلبی در این باب را می خواندم و هر سخنی را می شنیدم. کتاب خلع ید را تهیه کرده و با علاقه خواندم. در آنجا مکی بارها از مهندس بازرگان نیز یاد کرده بود که نماینده دولت مصدق برای اجرای خلع ید از انگلیسی ها بوده و برای تحقق این امر به آبادان رفته بود.

در آن زمان هنوز با بازرگان و دوستانش آشنا نشده و ارتباطی پیدا نکرده بودم. پس از خواندن کتاب مکی روزی یادداشتی برای مهندس بازرگان فرستام. در آن یادداشت نوشته بودم که کتاب مکی را خوانده ام و در آنجا بارها از شما نام برده، خواستم نظر شما را در مورد حسین مکی بدانم. ضمنا نوشته بودم پاسخ را لطفا مکتوب بدهید.

اما بازرگان پاسخی نداد تا این که کار مجلس تمام شد (احتمالا برای تنفس معمول). در آن زمان بازرگان به آرامی به طرف من آمد و گفت: یوسفی اشکوری شما هستید؟ بعد اشارتی کرد به یادداشت که در دستش بود و افزود: این مطلب را شما نوشته اید؟ پاسخ مثبت دادم. لبخندی زد و گفت: اگر مایل هستید چند کلمه صحبت کنیم. استقبال کردم. روی صندلی نشستیم.

بازرگان اول پوزش خواست از این که پاسخ مکتوب نداده و با لبخند و با بیان طعنه آمیزی گفت: چون شما را نمی شناختم، گفتم شاید می خواهید پرونده ای در اثبات جرم برای من تشکیل دهید که تقاضای پاسخ مکتوب کرده اید! بعد لبخند تلخی زد و افزود: آخر، شما روحانی هستید! توضیح دادم، چنین قصدی نبوده و فقط می خواستم نظر شما را به طور مستند داشته باشم. شاید، با توجه به فضای حاکم آن ایام، بازرگان می پنداشته روحانی بودن لزوما به معنای ضد مصدقی بودن است! 

پس از آن بازرگان شمّه ای از زندگی نامه حسین مکی گفت. توضیح داد او یک ژاندارم ساده بوده ولی پس از شهریور بیست روزنامه نگار شد و در مطبوعات مطالب مختلفی در باره دوران دیکتاتوری رضاشاه نوشت و چون آن زمان جامعه تشنه شنیدن و خواندن چنین مطالبی بود، نوشته های روزنامه ای مکی با استقبال مواجه شد (همان نوشته ها بعدتر دستمایه «تاریخ بیست ساله ایران» شد که به هشت جلد رسید). هرچند مقالات و مطالب مکی سطحی بودند با این حال این مقالات موجب شهرت و محبوبیت مکی شد. در تداوم این فضا بود که نهضت ملی نفت پیش آمد و مکی نیز به جمع ملیون پیوست و در جمع حامیان مصدق قرار گرفت و در جریان خلع ید نیز در آبادان فعال بود. در آن دوران مکی عنوان «سرباز وطن» پیدا کرده بود. اما مکی در نیمه راه به دشمنان نهضت ملی و مصدق پیوست. در ادامه بازرگان نتیجه گرفت که: من نقاط مثبت و خدمات حسین مکی را نادیده نمی گیرم و او را هم به وابستگی به جایی متهم نمی کنم اما به گمانم او که یک فرد ساده و ساده اندیش بود وقتی عنوان «سرباز وطن» هم پیدا کرد، دچار توهم و غرور شد و به بیراهه رفت.       

این اولین برخورد و آشنایی من با بازرگان بود. سخنان متین و منصفانه او در باره فردی که در جناح مقابل او قرار داشت، برایم بسیار جذاب و آموزنده بود. به ویژه که مکی در همان کتاب خلع ید بارها از بازرگان انتقاد کرده بود. در آن ایام فضا چنان آلوده به حب و بغض بود که سخنی منصفانه و از موضع اعتدال و انصاف کمتر شنیده می شد.

مدتی پس از آن با مهندس عزت الله سحابی آشنا شدم. داستان خلع ید و گفتگو با مهندس بازرگان را برای ایشان نقل کردم. در جریان این گفتگو دریافتم که مکی هنوز زنده است. اظهار تمایل کردم او را ببینم. سحابی قول داد شماره اش را پیدا کند و به من بعد. به وعده اش وفا کرد. از طریق تلفن با منزل مکی تماس گرفتم. خودم را معرفی کردم. طبعا او مرا نمی شناخت ولی وقتی گفتم نماینده مجلس ام به اصطلاح گرم گرفت. اظهار علاقه کردم که می خواهم شما را ببینم. پذیرفت. عصری به دیدنش رفتم. خانه اش در حوالی میدان شاپور (احتمالا خیابان فرهنگ) بود. یک خانه قدیمی و با آرایش قدیمی. به گرمی استقبال کرد.

به ایشان گفتم کتاب شمار را خوانده ام و می خواهم در باره نهضت ملی و مسائل مصدق و کاشانی مطالبی بدانم. با این که موضع خاصی را اعلام نکرده بودم ولی از سخنانش چنین استنباط می شد که او هم، احتمالا به دلیل روحانی بودنم، تصور می کرده است که من لابد طرفدار کاشانی و مخالف مصدق هستم. کلی حرف زد. هرچه بیشتر حرف می زد دیدگاه بازرگان را بیشتر تصدیق می کردم که او به مراتب کمتر از شهرتش می نماید. اکنون به یاد نمی آورم که دقیقا چه ها گفته شد ولی اجمالا بیشتر خاطره گویی بود و هرچند خیلی شفاف نمی گفت ولی جهت گیری های او حمایت از کاشانی و در نقد مصدق و مصدقی ها بود.

از جمله از مطالبی که در ارتباط با وقایع آن دوران گفت، حمایتش از کودتای 28 مرداد و ارتباط نزدیک با فضل الله زاهدی (نخست وزیر کودتا) بوده است. یکی از خاطراتش در این ارتباط، که به دلیل اهمیتش دقیق به خاطر دارم، این بود که نقل کرد: مدتی پس از مرداد 32، نیمه شبی زاهدی نخست وزیر از طریق تلفن با من تماس گرفت و خبر داد که عشایر شورش کره اند، می خواهم برای فرونشاندن شورش، به ما کمک کنید. پذیرفتم و گفتم: باشد، اما دو چیز در اختیار من بگذارید؛ یکی مبلغی پول و دیگر یک هلیکوپتر؛ زاهدی قبول کرد. بعد مکی با لحنی افتخارآمیز افزود: من هم رفتم و شورش عشایر را خواباندم.

بیفزایم ارتباط من با مرحوم حسین مکی مدتی تلفنی ادامه یافت. یک بار هم ایشان البته به عنوان بازدید به منزلم آمد. در این دیدارها و گفتگوها عمدتا ایشان حرف می زد و من معمولا من پرسش کننده و شنونده بودم. برای من مهم بود که حرفهای چنان شخصی با چنان سابقه و تجربه ای را بیشتر بشنوم و بدانم.

حال که آشنایی و ارتباط با مکی مطرح است، بهتر است خاطره ای دیگر از ایشان نقل کنم که شاید مفید باشد یک بار مکی از من خواست که از آقای شیخ صادق خلخالی، که او هم نماینده مجلس بود، بخواهم به این پرسش دهد که در هنگام مراجعه به آرامگاه رضا شاه برای تخریب، آیا پیکر شاه پهلوی در آنجا بوده یا نه؟ مکی توصیه کرد که از خلخالی بخواهم پاسخ را به طور مکتوب اعلام کند.

منتظر بودم در فرصت مناسبی با خلخالی صحبت کنم. در فرصتی از پله های زیر زمین محلس بالا می آمدم که دیدم خلخالی به طرف پایین می رود. وقتی کنار هم قرار گرفتیم، پیام حسین مکی را با او اعلام کردم. فورا پذیرفت. از من کاغذ و قلم خواست. در اختیارش گذاشتم. کاغذ را روی نرده (فکر می آهنی) گذاشت و بدون کمترین فکری و تأملی مطلبی نوشت. جزئیانش را به یاد نمی آورم ولی اجمالا اول کلی بدو بیراه به رضا شاه گفت و او را با القابی نواخت و در نهایت نوشت که: هنگام تخریب آرامگاه رضا شاه، پیکری در آن قرار نداشت. انتشار خبری مبنی بر یافتن پیکری که تقریبا درست بود در حوالی ابن بابویه روشن شد که پاسخ او درست بوده و خاندان پهلوی (احتمالا) برای حراست از کالبد پهلوی اول از همان آغاز او در خارج از محدوده آرامگاه رسمی و اعلام شده دفن کرده بودند.

من هم متن مکتوب پاسخ خلخالی را در اختیار مکی قرار دادم. مکی نیز متن دستخط خلخالی را عینا در پایان جلد هشتم کتاب «تاریخ بیست ساله ایران» خود منتشر کرد. وی در همانجا نیز از واسطه این اقدام یعنی من نام برده است.             

Share:

More Posts

سلام بر وجدان های بیدار

آنچه در این روزها و هفته ها و ماه های اخیر موجب بقای امید و حداقل موجب تسلی خاطر است گسترش مخالفت ها و تعمیق

Send Us A Message