پاسخ به دو پرسش 

در ارتباط با سه یادداشت اخیرم حول محور نقد «حزب جاوید شاه»، بخش زیادی از مخاطبان واکنش منفی نشان داده و هریک از زاویه ای به نقد و رد مضامین آن پرداختند و البته شماری نیز با بیانی غیر متعارف و از سر خشم و نفرت همراه با انواع توهین و هتاکی پاسخ دادند و گاه نیز از ایراد تهمت و توسل به دروغ و جعل نیز ابایی نداشتند. با این حال، برخی نیز از سر مسئولیت پذیری و خیرخواهی، برخی نکات را یادآوری کردند. در این میان دو نکته را به دلیل اهمیت شان با شما در میان می گذارم. به ویژه که این دو مطلب، بُعد شخصی ندارند و می توانند پرسش خیلی های دیگر هم باشد.
نکته نخست: شما چه راه حلّی دارید؟
می پرسند شما که سلطنت و پادشاهی را به طور کلی و به طور خاص پهلوی خواهی را برای ایران پساجمهور اسلامی مناسب نمی دانید، چه راه حلی و در واقع چه جایگزینی دارید؟
پاسخ من کوتاه است. دو نکته:
نکته نخست آن است که من در هرحال جمهوری را، به رغم تمامی عیب و ایرادی که عملا می تواند داشته باشد، به نوع رژیم سلطنتی، به رغم این که می تواند همراه با برخی نقاط مثبت باشد، ترجیح می دهم. اصولا نظام موروثی، همراه با انواع امتیازات نامعقول فردی و خاندانی، منطقا ارتجاعی است و در چهارچوب حقوق برابر شهروندی قابل قبول نمی نماید. از این رو (چنان که یک بار در همین کانال نوشتم)، من حتی اگر در لندن هم زندگی کنم، مخالف سلطنت و حامی قاطع «جمهوری» هستم.
دوم این که، در شرایط فعلی هیچ فردی (تأکید می کنم هیچ فردی یا جریانی)، دقیقا نمی داند که چه باید کرد. همه خواهان تغییرات بنیادی و ساختاری در نظام حکمرانی ایران هستند و شمار قابل توجهی هم شعارشان براندازی مطلق نظام جمهوری اسلامی (اسقاط رژیم) است اما کسی نمی داند که در عمل چگونه و در چه بازه زمانی می توان رژیم را برانداخت و یا تحولات ساختاری ایجاد کرد. بگذریم که حداقل برای راقم دقیقا روشن نیست که تحول خواهی مورد نظر با براندازی نظام سیاسی به ویژه از طریق یک انقلاب تمام عیار سیاسی، چه فرق فارقی دارد. همه می گوید «اینا باید بروند» اما چگونه و در عمل با کدام ابزار ممکن؟ البته اصلاح طلبی مرسوم را تا اطلاع ثانوی ممتنع می دانم ولی این که واقعا چه می توان کرد و چه باید کرد که با کمترین هزینه و به شکل خشونت پرهیز به تغییرات مطلوب یعنی تحقق دموکراسی و عدالت و حقوق بشر رسید، برایم روشن نیست. حداقل آن است که من یک بار در تاریکی و هیجان حرکت کرده ام، دیگر حاضر نیستم در ابهام مطلق سخنی بگویم و احیانا غیرمسئولانه عمل کنم.
با این همه به گمانم در این مورد انتظار پاسخ قاطع از فردی و گروهی داشتن، معقول و واقع بینانه نمی نماید؛ اگر راه درست انتخاب شود و راه رفتن نیز متناسب با مقتضیات زمان باشد، به موقع راه حل هم با گذر از صافی تجارب نسل ها و به ویژه نسل درگیر مبارزات سیاسی و اجتماعی، پیدا خواهد شد.

ایراد دوم آن بوده است که نباید سخنی گفت که موجب تفرقه شود، بلکه باید بر همبستگی و اتحاد همه افراد و گروهها علیه جمهوری اسلامی تأکید شود. اما پاسخ من:
بی تردید اتحاد و همبستگی در مبارزات سیاسی و اجتماعی علیه بی عدالتی و استبداد و ستم و ستمکاران بسی بهتر و حتی می توان گفت مطلقا خوب است. اما و هزار اما: اولا، این بستگی بیشتر در میدان عمل است که شکل می گیرد و نه در تئوری و ذهن و زبان. مطالبات نیز می تواند عام و ملی باشد (مانند آزادی، عدالت، دموکراسی، برابری، حقوق بشر و . . .) و می تواند گروهی و صنفی و حتی محلی باشد (مانند مبارزه برای استیفای حقوق کارگران، تأمین منافع کشاورزان، کارمندان، زنان و . .). در این موارد البته اگر در قالب تشکل ها و نهادی باشد، مطلوب تر و کارسازتر است اما اگر هم چنین نشد، در عمل افراد و یا گروه های هم سرنوشت هم را پیدا خواهند کرد و در یک روند طبیعی (نه مکانیکی) همبستگی و حداقل نزدیکی پدید خواهد آمد. تا آنجا که به یاد می آورم، در انقلاب بزرگ و مردمی 57 علیه تبعیض و انواع ستم نیز چنین شد. در سال 57 همبستگی بی سابقه پدید آمد اما نه از طریق اتحاد مکانیکی و حزبی متعارف. توده ها بی شکل بودند و تجلّی مبارزه و مقاومت و مداومت در کف خیابان بود و در نهایت پیروزی.
اما اتحاد به معنای یکی شدن و حتی کنار هم نشستن و بیانیه دادن و منشور نوشتن با برخی افراد و گروه ها نه ممکن است و نه مفید. البته اگر اتحادی حول رهبری فردی معین شکل بگیرد، ممکن است در تجمیع نیروها مؤثر واقع شود و حتی در نهایت به پیروزی برسد. ولی پس از پیروزی محتمل است که به تفرقه و انشعاب های پیاپی و چیرگی استبدادی بسیار خطرناک تر مبدل شود. در انقلاب 57، در چند ماه آخر، رهبری بلامنازع آیت الله خمینی قطعیت یافت و از آن پس «همه با هم» تبدیل شد به «همه با من» و پیامدهای آن را بعدا دیدیم و می بینیم. این نوع رهبری، گرچه در پیروزی انقلاب مهم و مؤثر بوده است ولی پیامدهای ویرانگر هم داشت. در هرحال هدف فقط اسقاط رژیم نیست، هدف غایی آزادی و عدالت و بهبود وضع مردم و نجات کشور است.
حال ممکن است در خیزش اخیر (هرچند در حال حاضر نشانه ای از پیروزی سیاسی در حد اسقاط رژیم وجود ندارد) نیز این داستان رخ دهد. فعلا همه دم از اتحاد و همبستگی می زنند و همگان می کوشند حول خواسته های حداقلی اتحاد حداکثری شکل بگیرد، اما در نهایت، چه خواهد شد؟ به ویژه پس از پیروزی آن «یک نفر»، واقعا به وعده هایش وفا خواهد کرد؟ اگر خود او بخواهد، صدها فرد و دهه ها گروه دارای منافع مشخص «حاجی انا شریک» نخواهند گفت و همه چیز را به سود خود مصادره نخواهند کرد؟ و آیا . . .؟
بگذارید شفاف بگویم (هرچند باز هم انواع دشنام ها را خواهم شنید) در مقطع کنونی اگر رهبری در دست دو گروه بیفتد، برای سرنوشت مبارزات مردم و حتی کشور ایران پرخطر می بینم، یکی سازمان مجاهدین خلق و دیگر حزب جاویدشاه. مرادم شخص رضا پهلوی نیست، مراد گروهی در پیرامون اوست که از همین الان در گفتار و شعار و عملی ماهیت و هویت سیاسی خود را آشکار کرده و می کنند. خدمت دوستانی که توصیه به حفظ وحدت می کنند،عرض می کنم که هر نوع وحدتی با این دو نه ممکن است و نه مفید. در حدی که اطلاع دارم، حتی تمامی پادشاهی خواهان و به اصطلاح مشروطه خواهان نیز نمی توانند با هم یکی بشوند. صد البته همگرایی و اجتناب از تفرقه نارواست و بایسته است که در حد ممکن انجام نشود، ولی چه باید کرد که منطق امور و تجارب تاریخی گواه است که اتحاد با آزادی ستیزان و هتاکان نه ممکن است و نه مفید؛ حداقل برای من یکی ممکن نیست. با کسانی که به هر بهانه ای به زمین و زمان بدو بیراه می گویند و تحمل کمترین مخالفت را ندارند، چگونه می توان دست اتحاد داد؟
سخن آخر این که حال که خیزش بزرگ ایرانیان کمی در خیابان فروکش کرده، فرصت خوبی است تا امکان گفتگو بین افراد و جریان های مختلف فراهم شود و هم در نهایت پالایش افراد و نیروها و روشن تر شدن افق های آینده حاصل شود. در بازار مسگرها که حرف به حرف نمی رسد. ای کاش در انقلاب ایران نیز چنین فرصتی پیش می آمد.
یکشنبه 17 اردیبهشت 1402

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message