شعار جان به لب رسیدگان

تجارب مکرر جنبشهای اجتماعی از جمله در انقلاب های فراگیر نشان می دهد که توده¬ی مردم به تناسب زمان وقتی به خیابان می آیند شعارهایی سر می دهند که برآمده از ذهن و ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه شان است. هرچند بی تردید تمامی شعارهای سر داده شده در خیابان و در جمع های خرد و کلان شعار عموم و حتی اغلب مردم در مقطعی خاص نبوده و نیست ولی این نیز قطعی است که برخی از این شعارها در نهایت فراگیر شده و زبان حال اغلب مردم خواهد بود. این را در خیزش عمومی مردم ایران در سال 1356 – 1357 دیدیده و تجربه کرده ایم. nاکنون نیز چنین است. اگر مقطع جنبش سبز را نقطه¬ی آغازین فصل تازه ای در جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران کنونی بدانیم و در تداوم آن خیزش های کم دامنه تر اما رادیکال تر 96 و 98 و 400 را معیار قرار دهیم، به روشنی می بینیم که شعارهای عمومی سر داده شده به وسیله¬ی بخش هایی از جامعه متکثر ایران، دارای سه ویژگی اساسی است که در گذشته نه تنها سابقه نداشته بلکه به ویژه در عصر انقلاب ایران معکوس بوده است. این سه شعار عبارت اند از: اعتراض به سوء استفاده از ساحت دین و مقدسات مذهبی، مرگ خواهی علیه نظام سیاسی و ولی فقیه حاکم و شعارهایی بر ضد علما و روحانیون و حتی مرگ خواهی آنان به صفت عام.nاین سه شعار محوری که، با استفاده از تعبیر درست و دقیق میرحسین موسوی، می توان آن ها را «شعار جان به لب رسیدگان» خواند، برآمده از درک تاریخی و وجدان عمومی بخش های قابل توجه مردم است که مستعد فراگیری تام در آینده¬ی نه چندان دور است. nدر مورد شعار نخست به یک شعار محوری جان به لب رسیدگان در آبان 98 بسنده می کنم: «اسلامو پلّه کردین / مردمو ذلّه کردین». سخن جاودانه ای است که از اعماق تجربه¬ی زیسته¬ی غالب مردم ایران برخاسته است. این سخن دقیق و منطبق با واقعیت های رخ داده در عمر جمهوری اسلامی، بی نیاز از ترجمه و تفسیر است.nدر مورد دوم نیز مضمون و محتوا و انگیزه¬ی شعارهای مرگ خواهی علیه رهبر نظام و دلایل و انگیزه های آن نیز روشن است. این خشم و خروش و تندی مردم یکی به دلیل آن است که رهبر نظام قانونا و عملا مسئول عملکردهای قوای ثلاثه و ¬مجموعه¬ی حاکمیت است و از این رو باید پاسخگو باشد که البته نیست و دیگر این که ایشان یک روحانی و عالم دینی است و از این رو در جبهه¬ی علما و روحانیون حاکم و غیر حاکم دارای مسئولیت مشترک است. nاما در مورد سوم. در این سالها، هرچند شعارهایی علیه نهاد علما و مجموعه¬ی روحانیون کم نبوده ولی اخیرا شعاری مهم شنیده شد که از عمق خشم و نفرت بسیاری از مردم چه بسا مؤمن و مسلمان حکایت می کند: «تا آخوند کفن نشود / وطن، وطن نشود». می دانیم که در ماههای آخر عمر رژیم پهلوی، همین شعار سر داده می شد و اکنون با تغییر یک کلمه علیه کسانی مورد استفاده قرار می گیرد که روزی خود علیه فرمانروای وقت مورد استفاده قرار داده بودند. آن هم به وسیله¬ی نسلی که در آن زمان نبوده و هیچ خاطره ای از آن دوران ندارند. nدر چرایی چرخش عبرت آموز این تحولات، سخن بسیار است اما در این مجال کوتاه فقط می توان گفت که علت اساسی این رخداد آن است که علمای شیعه ایران در این بیش از چهار دهه، در مجموع کارنامه¬ی منفی و به زیان مردم به نمایش گذاشته اند. جان سخن همان است که مردم اعلام کرده اند: اینان اسلام را پلّه¬ی قدرت سیاسی و اقتصادی و منزلت اجتماعی خود کرده و در مقابل اکثریت قریب به اتفاق مردم را به ذلت و فقر و بدبختی و استیصال کشانده اند. روحانیون نیز، جز گروهی اندک، سه گروه اند: گروهی مستقیما در حاکمیت شکست خورده حضور دارند و دارای مناصب رسمی حکومتی اند، گروهی در حاشیه اند ولی مؤید افکار و اعمال حاکمیت اند و از رانت های مختلف سود می برند و دسته¬ی سوم ظاهرا مستقل اند و حتی بسیاری در نهان مخالف و منتقد ولی عملا با سکوت و محافظه کاری بی دلیل خود در چشم مردم همدست حاکمان و ستم های آنان شمرده می شوند. nشنبه 9 مرداد 400

Share:

More Posts

Send Us A Message