سیما و سیره محمدۖ در قرآن۱۴-بخش سوم -فصل چهارم: جهاد و فلسفه آن

با توجه به مطالب گذشته، وقت آن رسيده است كه به جهاد و قتال به عنوان سيره پيامبر در قرآن بپردازيم و ببينيم كه جهادها و جنگهاي متوالي آن حضرت در مدينه چگونه بوده و داراي چه انگيزه و فلسفه و ماهيت و چه هدفي بوده است. في‌المثل به اين پرسش‌‌ها پاسخ دهيم كه: آيا اين جنگها به اقتضاي نبوت و رسالت ديني و اخلاقي پيامبر رخ داده است يا به اقتضاي حكومت و مديريت اجتماعي؟ آيا اين پيكارها به انگيزه اعتقادي بوده و هدف آن فتوحات سرزمين‌هاي ديگر و گسترش دين اسلام بوده يا دلايل اجتماعي و سياسي زماني- مكاني خاص و مرتبط با شرايط صدر اسلام در مدينه داشته است؟ قتال و جهاد با چه كساني و يا گروههايي مطرح بوده است؟ كافران، مشركان، ملحدان، منافقان و اهل كتاب؟ و يا همه آنها؟

براي سهولت در يافتن پاسخ‌هاي روشن به پرسش‌‌هاي یاد شده و پرسشهای ديگر درباب جهاد اسلامي، مباحث اين فصل را ذيل عناوين زير پي مي‌گيريم:

1- جنگهاي صدر اسلام چگونه پديد آمدند

2- طرف مقابل جنگها چه كساني بودند

3- واژه شناسي معناي جهاد و قتال در قرآن

4- طبقه‌بندي آيات جهاد و قتال

5- مراحل و شرايط جهاد

6- جهاد آزادي بخش

7- نقد سيره‌ها بر اساس معيارهاي قرآني جهاد و قتال

8- جمع‌بندي و نتيجه‌گيري

 

1- جنگهاي صدر اسلام چگونه پديد آمدند؟

به كوتاهي مي‌توان گفت جنگهاي صدر اسلام در مدينه به دو دليل و يا بهتر بگويم در دو زمينه شكل گرفتند و به ضرورت عملي (نه لزوما اعتقادي) پديد آمدند. يكي تداوم درگيريهاي فكري – سياسي در مكه، و دوم ، احراز قدرت سياسي و حاكميت يافتنن پيامبر در مدينه. با توضيح بيشتر مي‌توان گفت كه حدود سيزده سال در مكه، جدالهاي فكري ، ايماني، لفظي ، سياسي، اقتصادي و خشن در اشكال تبعيد و محاصره اقتصادي و اجتماعي و آزارجسمي بين پيامبر و جناح ايمانيان از يك سو با جناح مشركان و كافران از سوي ديگر در جريان بود و سرانجام به مرحله‌اي رسيد كه براي بقا چاره­اي جز مقاومت نظامي و سياسي تمام نبود. اگر شرايط مكه را در سالهاي 10 تا 13 ( و به طور مشخص پس از درگذشت ابوطالب و خديجه در سال دهم بعثت) در نظر بياوريم، به روشني مي‌بينيم كه پيامبر بر سر دوراهي تعيين كننده‌اي قرار گرفته بود يا مي‌بايست در مكه بماند و تمام ستم‌ها و فشارها را تحمل كند، يا بماند و دست به مقاومت مسلحانه و نظامي بزند و از استراتژي مقابله به مثل استفاده كند، و يا از مكه خارج شود و در جاي مناسب ديگر دعوت خود را پي بگيرد و در صورت لزوم مقاومت تمام عيار كند.  راه اول ممكن نبود چرا كه ديگر تواني براي ادامه دعوت و بقا در مسلمانان باقي نمانده بود و در صورت ماندن مسلمانان در مكه اقليت مؤمنان يا از بين مي‌رفتند و يا حداقل دعوت دچار ركود و نابودي مي‌شد. راه دوم نيز امكان نداشت چرا که روشن است يك اقليت ناتوان و بي­سلاح و بي­امكانات مادي و معنوي هرگز قادر نخواهد نبود در برابر قدرت فائقه چهل قبيله قريش و ديگر قبايل متحد مقاومت كند و پيروز شود. تنها گزينه، گزينه سوم بود، يعني هجرت به سرزمين مساعد ديگر. به هر دليل شهر يثرب ارتباط برقرار كرد و پيامبر آن شهر را براي ادامه دعوتش برگزيد. در يثرب از همان آغاز حاكميت سياسي بلامنازع پيامبر احراز شد و در اين مقطع عنصر قدرت  سياسي، اقتصادي و نظامي نيز به پيامبر كمك كرد تا بتواند در برابر تهاجم‌هاي شديد و نظامي مكيان عرض اندام كند و از موجوديت خود دفاع نمايد.

شواهد و قراين حكايت از آن دارد كه پيامبر با هوشمندي و درايت بالاي خود، به خوبي مي‌دانست كه مكيان او را به سه دليل رها نخواهند كرد:

1- احساس خطر به دليل قدرت يافتن اسلام و چيرگي آن بر سراسر عربستان و از جمله مكه به عنوان پايگاه ديني، سياسي و اقتصادي قريش.

2- احساس خطر به دليل انتقام‌كشي احتمالي مسلمانان رانده شده و شكنجه ديده

3- احساس خطر به دليل قدرت پيدا كردن يثرب و استقلال يافتن دومين شهر قابل توجه در شبه جزيره كه از دير باز با مكيان و سران قريش رقابت داشتند. از اين رو پيامبر مي‌بايست تدبيری مي‌انديشيد و خود را از هر جهت آماده مقابله با دشمنان بالقوه و بالفعل مي‌كرد. از سوي ديگر، پيامبر نيز نمي‌توانست براي هميشه در برابر مكيان و دشمنانش بي‌تفاوت بماند، چرا كه اولاً كعبه خانه توحيد بود و اكنون بتخانه است و بايد احيا شود، و ثانياً مكه مركز شبه جزيره است و تا آنجا گشوده نشود دعوت اسلام به عنوان يك دين جهاني پيش نخواهد رفت، و ثالثاً از نظر اجتماعي و انساني مسلمانان مهاجر كه خانه و زندگي‌شان را در مكه رها كرده و حتي برخي خانواده‌ها دو پاره شده و در مدينه زيست موقت دارند، نمي‌توانند براي هميشه همه چيز را فراموش كنند و لذا اينان نيز بايد به شكلي و در مقطعي به وطن و كاشانه و زندگي‌شان باز گردند. بنابراين اگر هم مكيان پيامبر و مسلمانان را به حال خود مي‌گذاشتند، پيامبر به دلايل ديني و سياسي و مصالح مهاجران نمي‌توانستند به مكه و مكيان بي‌تفاوت باشند. اين ضرورتهاي دوطرفه درگيري و برخوردهاي سياسي _ نظامي حاد را اجتناب ناپذير كرد. اين گونه بود كه جنگهاي پياپي و متعدد ده ساله مدينه آغاز شد.

 

2- طرف مقابل چه كساني بودند؟

پيش از اين از گروههاي دگرانديش در برابر دعوت ديني پيامبر اسلام ياد كرديم. اكنون با تكيه بر همان طبقه‌بندي ، مي‌توان گفت كه از ميان گروههاي هشتگانه مذكور (بت‌پرستان، يهوديان، مسيحيان، صابئيان، ملحدان (= دهريان)، يكتا پرستان )، دو گروه بت‌پرستان و يهوديان، درطرف مقابل پيامبر در جنگها قرار داشتند. قبلاً از گروه كافران و مشركان ياد كرديم و گفتيم در قرآن اين طبقات عمدتاً به عنوان گروههاي اجتماعي و سياسي در تقابل با پيامبر و جبهه مسلمانان ياد مي‌شود و لذا عنصر ايمان و عقيده  تحت الشعاع تقابلها و توطئه‌ها و كارشكني‌ها و درگيريهاي نظامي آنان قرار دارد. در عين حال مي‌توان كافران و مشركان را گروه‌‌هاي «اعتقادي- سياسي- نظامي» توصيف كرد. با توجه به اين نكته اكنون از باب تسامح دو گروه را ذيل عنوان «كافران» ياد مي‌كنيم. اما حال بايد در جبهه دشمنان پيامبر از گروه ديگري ياد كنيم كه به دليل داخلي بودن، قبل از اين از آن عنوان استفاده نكرديم، و آن ، « منافقان » است. در عين حال منافقان عمدتاً همان يهود‌يانند. در جمع‌بندي مي‌توان گفت كه در سطح كلي دو طيف و يا گروه طرف مقابل جنگهاي صدر اسلام بودند: كافران و منافقان.

3- واژه‌شناسي جهاد و قتال در قرآن

جهاد به معناي كوشش و تلاش است. واژه جهد و جهاد و مشتقاتش حدود چهل بار در قرآن به كار رفته است. قتل و قتال نيز با مشتقاتش 170 بار به كار رفته است. قتل به معناي بي­حركت كردن و يا از حركت بازداشتن است. كشتن نيز مرتبط با اين معناي لغوي است. محققي گفته است كه در بيش از سيصد آيه قرآن مسائل مربوط به جهاد و قتال و احكام آن آمده است. در قرآن گاه جهاد و قتال در معناي كلي و لغوي آن دو به كار رفته و گاه نيز در معناي خاص و اصطلاحي : « وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ » (عنكبوت آيه 69 ) از آياتي است كه در آن جهاد به معناي عام آن است. معناي فقهي جهاد و قتال جنگ و كشته شدن و يا كشتن است كه البته با قيد « في‌سبيل الله » مقيد است. در آيه 190 بقره آمده است: « وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّه ِ… » مخالفان و دشمنان نيز لقب « قتال در راه طاغوت » را دادند. آيه 76 نساء : « … وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ  … »

4- طبقه‌بندي آيات جهاد و قتال در قرآن

با توجه به تنوع آيات قتال و جهاد در قرآن كه شامل موضوعات مختلف و متنوع مي‌شوند، از منظر‌هاي مختلف و به قصد‌هاي متعدد مي‌توان طبقه‌بنديهاي مختلفي از اين آيات انجام داد كه البته داده‌اند و شما در منابع فقهي و روايي و يا تفسيري مي‌بينيد. اما در اين بحث، مي‌توان گفت كه آيات جهاد و قتال دو دسته‌اند: دسته اول به لحاظ تحول معنايي و يا در مقام طرح يك فريضه ديني، عام هستند يعني بدون هيچ قيد و شرطي گفته‌شده‌اند، و دسته دوم، آياتي هستند كه با انواع شروط و قيد و بيان شده‌اند. بر اساس قواعد عقلايي مختلفي از جمله : قاعده مطلق و مقيد، قاعده مجمل و مبين، قاعده عام و خاص و …… مي‌توان اين آيات را كه هر كدام در مقامي و شأن نزولي نازل شده‌اند، تفسير وتحليل كرد. بنابراين نمي‌توان فقط به يك آيه و يا چند آيه و يا با تكيه بر اطلاقات و عمومات، استناد كرد و نتيجه قطعي و عام گرفت. اين روش در باره تمام موضوعات قرآن ( اعم از اعتقادي، فقهي، اخلاقي و …… ) به كارگرفته مي‌شود. في‌المثل در آيه 9 تحريم آمده است: « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ». روشن است كه ترجمه تحت الفظي و اطلاق آيه مي‌گويد با كافران و منافقان پيكار كنيد و نسبت به آنان سخت بگيريد چرا كه جايگاهشان جهنم است. در اين آيه نه زمان مطرح است و نه مكان و نه هيچ شرط و قيدي. اما اين نيز بديهي است كه اولاً بايد روشن شود كافران و منافقان چه كساني‌اند، ثانياً جهاد به معناي لغوي است و يا اصطلاحي يعني قتال و پيكار نظامي، ثالثاً در

آيات متعدد ديگر قرآن ( و گاه در روايات وسيره) قيد‌هاي متعددي آمده است كه تمام آنها بايد لحاظ شود. از جمله جهاد ابتدايي و يا دفاعي كه خيلي مهم است.

 

5- مراحل و شرايط جهاد

در قرآن ( وحتي در فقه اسلامي) ، جهاد يعني پيكار نظامي با دشمنان بالفعل، داراي مراحل و شرايط و شروط بسياري است كه از مجموعه آيات و نيز شأن نزول‌ها و نيز شناخت و فهم شرايط و زمينه‌‌هاي تاريخي و اجتماعي مكه و مدينه در سالهاي610 تا 633 ميلادي بدست مي‌آيد كه البته ما اكنون فقط حول محور آيات قرآن در اين باب سخن مي‌گويم. مراحل و شرايط جنگ را به اجمال مي‌توان چنين برشمرد:

1- جنگ به عنوان آخرين راه حل و تنها گزينه در دفاع از موجوديت اسلام و مسلمانان. پيش از اين گفتيم كه پيامبر در حوزه نبوت و رسالت، كه محور كار اوست، در برابر مردم و به ويژه مخالفان، اقداماتي به شرح زير انجام مي‌دهد:

1. دعوت و تبليغ 2. محاجه و استدلال 3. انتظار  4. گذشت و بي‌توجهي  5. اعراض و دوري گزيدن و 6. صبر و بردباري. البته پس از آن محدوديت و قتال. بنابراين بر اساس قاعده عقلي و شرعي « قبح عقاب بلا‌بيان … » پيامبر پيش از اتمام حجت و طي تمام مراحل و مقدمات، عقلاً و شرعاً حق محاربه وحتي سختگيري به كسي را ندارد.

2- تنها دفاع مشروع جايز است. در اين كه جهاد اسلامي جهاد دفاعي است و يا تهاجمي و ابتدايي، نظر واحدي وجود ندارد، كساني جهاد ابتدايي را جايز مي‌دانند و درچهارچوب سيره نبوي عقيده دارند كه برخي جهادهاي صدر اسلام ابتدايي بوده است. اما بسياري از عالمان و متفكران مسلمان (به ويژه در روزگار ما) تمام جنگهاي صدر اسلام را دفاعي مي‌دانند و بر اين نظرند كه در زمان پيامبر حتي يك جنگ ابتدايي نداشتيم. پيش از ادامه بحث لازم است اشاره كنم منظور از جهاد ابتدايي، جنگ با دگرانديشاني است كه مشكلي با مسلمانان ندارند و آزاري نمي‌رسانند اما مسلمانان براي مسلمان كردن آنان و يا به دليل چيرگي بر آنان با آنان پيكار كنند (در واقع تحقق همان شعار يا اسلام يا شمشير). اما جهاد دفاعي، عبارت است از دفاع مسلحانه مسلمانان از موجوديت و امنيت و يا سرزمين خود در برابر تجاوزات مخالفان محارب ( يعني همان جنگ دراالسلام با دارالحرب) . البته بعدها از جهاد با بغات يا اهل بغي نيز ياد شده است كه برآمده از جنگهاي داخلي است ولي در قرآن از چنين عنواني نشاني نيست.

و اما من بر اين نظرم كه جهاد و قتال در صدر اسلام دفاعي بوده است نه ابتدايي و براي قبول و يا حتي تبليغ اسلام. دلايل من به اختصار اينها است: 

الف- مغايرت شعار يا اسلام يا شمشير با اصول آزادي ، آزادي ايمان (لااكراه في‌الدين) و نفي جباريت از رسول و حتي نفي غلظت و تند‌خويي از پيامبر و نيز نفي وكالت و حفيظ بودن از نبي و انتساب هدايت و ضلالت مردمان به خداوند. وقتي پيامبران مي‌گويند: ( أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ ) ، هرگز نمي‌توان اجبار در اسلام آوردن ديگران را پذيرفت.

ب- سير حوادث مكه و مدينه و تحولات پديد آمده در مناسبات پيامبر و مخالفانش نشان مي‌دهد كه مشروعيت قتال و جنگ زماني است كه جنگ اجتناب ناپذير و تنها گزينه باشد. به رغم تمام آزارهاي روحي و جسمي و اعمال انواع فشارهاي كافران و بت‌‌پرستان بر مسلمانان و پيامبر، هرگز پيامبر و مؤمنان مجاز به مقاومت خشن نبودند و به اصطلاح فرمان جهاد صادر نشد. هجرت و انتقال پيامبر و مسلمانان از مكه به مدينه، هم جنگ را اجتناب ناپذير ساخت و هم مقاومت خشن مشروعيت پيدا كرد. بيعت عقبه دوم در سال دوازدهم بعثت با عنوان «بیعه الحرب» شناخته شده است.[1]نخستين آيات نازل شده در باره مشروعيت قتال و جهاد مؤيد اين معنا است. البته دقيقاً روشن نيست كه كدامين آيه اول نازل شده است. اما فرقي نمي‌كند، شرايط و ضرورت مشروعيت جهاد را به مثابه دفاع مشروع نشان مي‌دهد بعضي گفته‌اند نخستين آيه 39 و 40 سوره انفال است :

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ»[2] در نظر برخي ديگر، اولين آيه ، آيه 190 سوره بقره است: « وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ » [3]بعضي گفته­اند آيات 39 و 40 سوره حج نخستين آيات در مدينه است: « أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ / الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ » [4] در آيات 7 تا 9 سوره ممتحنه نيز به موضوع اخراج اشاره است. هر سه آيه نشان مي‌دهد كه مشروعيت جنگ مشروط است به شرايط ويژه آن ايام . در عين حال گفته شده است[5] كه از سال دوم هجرت پيامبر اسلام مأمور به ابلاغ حكم جهاد شده است.

ج- شواهد متعدد در سنت و سيره اين نظر را تأييد مي‌كند. از جمله سخنان امام علي (ع) در نهج البلاغه . امام در نامه دوازدهم (صحبي الصالح) به يكي از سردارانش كه مأمور پيكار با شاميان است، مي‌فرمايد : « ولا تقاتلن الا من قاتلك »، و در نامه چهاردهم نيز مي‌فرمايد: « لا تقاتلوهم حتي يبدوكم ».

د- صرفنظر از نخستين آيات نازل شده در باب مشروعيت و يا وجوب جهاد و مطالب مذكور ديگر، اساساً اكثريت قريب به اتفاق آيات مربوط به جهاد و قتال با دشمنان آن روز پيامبر مشروط به شرايط و قيود متعددي است و اگر چند آيه‌اي هم به طور مطلق بيان شده است، قطعاً بايد در كنار آيات فراوان و مقيد ديگر قرار بگيرد تا مراد خداوند كاملاً روشن شود. با توجه به آيات ياد شده و آيات ديگر مي‌توان اين قيدها را چنين برشمرد :

1- جنگ با كساني كه فتنه مي‌انگيزند (انفال/ 39)[6]

2- جنگ با كساني كه ابتدا جنگ مي‌كنند و پيشقدم مي‌شوند و يا مقدمات آن را فراهم مي‌كنند.[7]  (بقره / 187 و 191)

3- جنگ با كساني كه ستم مي‌كنند (حج/39)

4- جنگ به مثابه مقابله به مثل «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ » (بقره/194)[8] به ويژه آيات 9 تا پايان سوره تحريم مسأله مشروعيت جنگ با پيمان شكنان و خائنان را به روشني بيان مي‌كند.

5- جنگ با پيمان شكنان « وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الخَائِنِينَ»[9] (انفال/58)

به ویژه آیات نهم تا پایان سوره تحریم مسأله مشروعیت جنگ با پیمان­شکنان و خائنان را به روشنی بیان می­کند. اين قسمت با آيه « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ … » آغاز مي‌شود. در پي آن بلافاصله مي‌فرمايد : خداوند در باره كافران مثلي مي‌زند، و آن همسر نوح است و همسر لوط كه در حباله دو بنده از بندگان شايسته‌ما بودند، سپس به ايشان خيانت كردند، و آن دو [ پيامبر ] در برابر امر [ وعذاب ] الهي چيزي را از آنان باز نداشتند … و نيز خداوند درباره مؤمنان مثلي مي‌زند و آن همسر فرعون است … و نيز مريم دختر عمران … » و يا آيه 8 سوره منافقون: « يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ »[10]

3- رعايت قوانين نظامي و جهات انساني و عادلانه در جنگ ؛ با توجه به نكاتي كه گفته شد، پيامبر و مؤمنان مجاز نيستند به صرف عقيده با فرد و يا گروهي دگرانديش بجنگند و يا در جنگ پيشقدم شوند، اما اگر جنگ مشروع آغاز شد، مجاهدان اسلام به حكم شرع و انسانيت مجاز نيستند به هركاري دست بزنند، تا پيروز شوند و به اصطلاح از استراتژي «پيروزي به هر قيمت» پيروي كنند و هواهاي نفساني مانند خودخواهي و انتقام‌جويي و مال دوستي و جمع غنايم حاكم بر اعمال و جهادشان باشد. اين يك اصل مسلم و يك تمايز محتوايي و اصيل در جهاد اسلامي در قياس با ديگر جنگها است. برخي از اين مقررات عبارتند از:

الف. جنگ تا دفع تجاوز و فتنه « … َمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ » (بقره/ 194) [11] و (انفال /39 )

ب.  قطع جنگ در صورت گريز از جنگ به وسيله دشمن « فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ »  ( بقره / 192 )[12]

و نيز ( محمد/ 4 ) : « فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاء اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ »[13]

ج. نفي انگيزه‌هاي دنيوي و مادي در جهاد « مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ  »[14] ( انفال  / 67 )

د.  پايان جنگ با اسلام آوردن دشمن « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ». ( نساء /94 )[15]  

ح.  پايان جنگ با تمايل دشمن به صلح « وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »   ( انفال / 61)[16]  

خ.  رعايت عدالت « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ »[17] ( مائده/ 8 ) و شرايط بسيار ديگر كه در سيره‌ها و فقه‌اسلامي آمده است كه به دليل پايبندي به متن قرآن به آنها نمي‌پردازيم.[18]

 

6- جهاد آزاديبخش

يكي از اصطلاحات رايج در انديشه فقهي _ سياسي مسلمانان، اصطلاح « جهاد آزاديبخش » است. اين اصطلاح از انديشه جهاد ابتدايي بر‌مي‌خيزد. در واقع مدعا آن است كه ما مسلمانان متعهد هستيم تا مردمان ديگر را كه مسلمان نيستند و يا در تحت ستم نظامهاي ستمگر زندگي مي‌كنند و به ويژه كساني را كه از ما ياري مي‌خواهند، و لو با جنگ و پيكار نظامي، نجات دهيم و آنان را به نعمت ديانت حق و هدايت برسانيم. همين انديشه ( و البته انگيزه‌هاي ديگر) موجب شد تا فتوحات پس از پيامبر آغاز شود و ادامه پيدا كند و به تشكيل امپراتوري اسلامي (اموي و عباسي و عثماني) منتهي شود. در قرن اخير، كه عصر بازخيزي سياسي مسلمانان است، اين فكر بار ديگر قوت گرفته‌و ما اوج آن را در سالهاي انقلاب و ده سال پس از انقلاب شاهد بوديم . انديشه « نجات مستضعفين جهان » در قالب تشكيلاتي « نهضت‌‌هاي آزاديبخش » و يا « بين‌الملل اسلامي » و يا

« جنگ ، جنگ تا رفع فتنه در جهان » نمادها و نتايج اين فكر كهن اسلامي است. اين فكر مباني و مستنداتي دارد كه لازم است به آنها توجه شود و مورد تأمل و تحقيق قرار گيرند. مستندات عبارتند از :

1- برخي آيات قرآن 2- نامه‌هاي پيامبر به برخي فرمانروايان جهان 3- فتوحات نيم‌قرن اول اسلام  4- رسالت جهاني اسلام.

به ترتيب در باره هر كدام توضيحي مختصر مي‌دهيم و مي‌گذريم.

1- آيات قرآن:

يكي از مشهورترين آيه در باب جهاد آزاديبخش آيه 75 سوره نساء است: « وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا »[19]

از آنجا كه از گذشته تا حال معمولا از اين آيه استفاده اطلاق شده است، چند نكته در اين باب قابل تأمل است: اولاً آيه از نظر شأن نزول، مربوط است به ستمديدگان مكه و با توجه به جهات ديگر كه خواهيم گفت و آيات مقيد ديگر قرآن، مورد مخصص است و نمي‌توان به اطلاق استناد كرد و در نهايت از آن يك حكم ديني جاودانه استخراج كرد.

ثانياً اگر از آن اطلاق و حكم هميشگي به عنوان يك فريضه استنباط شود، جهاد ابتدايي خواهد بود و آن به دلايلي كه گفتيم با محكمات آيات قرآن و مباني اعتقادي و ضرورتهاي عملي در تعارض قرار مي‌گيرد. حتي شرط تقاضاي ياري ستمديدگان نيز مشكل را حل نمي‌كند.

ثالثاً اگر چنين جهاد آزاديبخش در آن روزگار و به طور كلي جهان ما قبل مدرن عملاً ممكن بود، امروز در جهان جديد و در عصر ملت- دولت‌ها و حاكميت‌ملي با معيارهايي چون وحدت سرزمين و قانون و دمكراسي و حقوق بشر و روابط بين‌المللي جديد، چنين رسالتي عملاً ساقط است و در عمل نه تنها مفيد فايده نيست بلكه نتيجه‌اي جز هرج و مرج و جنگها و آشوبهاي بي‌‌پايان و كشتارها و غارتهاي مداوم نخواهد داشت.

رابعاً در عين حال حداکثر چيزي كه مي‌توان گفت، اين است كه به عنوان مسلمانان و حتي حكومت اسلامي مي‌توانيم با توجه به انواع ملاحظات و مصلحت انديشی‌ها به ستمديدگان جهان مساعدت انساني و فرهنگي و سياسي و حتي اقتصادي بكنيم.

آيه ديگر آيه 123 سوره توبه است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ »[20]  

در مورد اين آيه نيز گفتن ندارد كه آيه شأن نزول دارد و اشاره‌اي دارد به دشمنان بالفعل (يعني گروه كافران مكه) در روزگار پيامبر و در فضاي برخوردها و جنگهاي جاري آن روز. از جمله اشاره قرآن به دشمنان همسايه زماني – مكاني بودن آيه را نشان مي‌دهد. چگونه و به چه دليل مي‌توان از اين آيه استفاده كرد كه بايد براي هميشه با دگر انديشان و حتي دشمنان بالقوه جنگيد و غلظت و درشتي و قدرت خود را به رخ آنان كشيد؟ به هر حال جهاد ابتدايي از اين آيه استفاده نمي‌شود. آيه ديگر 29 سوره توبه است: « قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ »[21]

واقعيت اين است كه اگر ما باشيم و ظاهر اين آيه، از آن فكر « يا اسلام يا شمشير» استنباط مي‌شود، چرا كه آيه صريحاً مي‌گويد با كساني از اهل كتاب كه : 1- به خدا ايمان نمي‌آورند، 2- به قيامت ايمان نمي‌آورند،        3- چيزهايي را كه خدا و رسول حرام كرده‌اند حرام نمي‌دانند، 4- دين حق را نمي‌پذيرند، بجنگيد تا تسليم شوند و با حقارت جزيه دهند. اما چند نكته در اين باب قابل ذكر است:

اولاً اين آيه بايد طبق قاعده در كنار آيات متعدد قرآن در باره اهل­كتاب قرار گيرد تا جايگاه معنايي خود را پيدا كند كه در اين صورت آيه نه اطلاق خواهد داشت و نه فتوايي است براي جنگ اعتقادي. اگر چنين بود شخص حضرت رسول مي‌بايست با اهل كتاب بجنگد كه چنين نبود. ثانياً معنا و مراد واقعي آيه ظاهراً چندان روشن نيست. مگر كساني از اهل كتاب (به ويژه يهوديان و مسيحيان) بوده‌اند كه نه به خدا باور داشته‌باشند و نه به قيامت؟ اساساً اسلام از اين جهت يهوديان و مسيحيان و مجوسان را به رسميت شناخت كه به خدا و قيامت و وحي و پيامبران ايمان و اعتقاد داشتند. در دو مورد بعدي نيز روشن است كه اهل كتاب به دين حق ( اسلام ) باورمند نبودند و حلال‌‌ها و حرام‌هاي خدا و رسولش را رعايت نمي‌كردند، چرا كه آنها به دين خود بودند و احكام ديني خود را اجرا مي‌‌كردند. احتمالاً آيه به افراد خاص از اهل كتاب (احتمالا يهوديان) نظر دارد كه امروز به ما آشكار نيست.

آيه ديگر آيه چهارم سوره محمد است كه پيش از آن به مناسبت ديگر از آن ياد كرديم: « فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاء اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ »

روشن است كه اين آيه نيز اطلاق ندارد و مقيد است. چرا كه اولاً آيه مربوط است به كافران حربي نه مطلق كافران. ثانياً كلمه لقیتم آشكار مي‌كند كه مسأله رويارويي در ميدان جنگ است نه ديدن و يا ملاقات به معناي متعارف كلمه. ثالثاً توصيه به گرفتن اسير نشان مي‌دهد كه منظور باز دارندگي است نه اعتبار بخشيدن به جنگ و آن هم جنگ اعتقادي و هميشگي. اين كه در ادامه توصيه مي‌شود كه اسيران را بي فديه و يا با فديه آزاد كنيد، مؤيد اين سياست باز دارندگي است.

به هر حال آياتي كه در قرآن پيامبر و مومنان را به طور كلي تشويق مي‌كند كه با كافران و دشمنان بجنگيد و يا نسبت به آنان سختگيري كنيد ( مانند آيات 65 انفال، [22] و 9 تحريم [23] و 52 فرقان [24] ) ، جملگي در ارتباط با كافران و يا اهل كتاب محارب وپيمان شكن بالفعل است و نمي‌توان از آن حكم جهاد ابتدايي و يا اعتقادي و حكم ديني جاودانه از آنها استنباط كرد. 

2- اما نامه‌هاي پيامبر به سران كشورهاي جهان آن روز

واقعيت اين است كه نامه‌هاي منسوب به پيامبر اسلام، كه خطاب به سران چند كشور مهم جهان آن روز نگاشته شده است، از جهاتي مبهم است و جاي دقت و تأمل و تحقيق دارد. تا آنجا كه حتي درباره صحت آنها نيز بايد تحقيق كرد. يكي از جهات تأمل، روايات مختلف از متن نامه‌ها و يا تعدد نامه‌‌‌‌‌ها است كه تا حدود زيادي آشفته است. در عين حال از نامه‌هاي موجود پيامبر به سران ايران و روم و مصر و ديگر فرمانروايان، نه جنگ استنباط مي‌شود و نه كشور گشايي و نه حتي تهديد جدي و مستقيم به جنگ و حمله. در يك نگاه كلي چهار نكته در اين نامه‌ها ديده مي‌شود:

1- با مخاطبان نامه محترمانه برخورد شده و منزلت پادشاهي آنان لحاظ شده است.

2- دعوت به اسلام با اين استدلال كه « اسلام بياور تا سالم بماني» ( اسلم تسلم) ( در نامه به هراكليوس پادشاه روم و فرمانرواي مصر به آيه 64 آل عمران « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء … »  استناد شده است).

3- وگرنه گناه مردم تو به گردن تو خواهد بود.

4- جزيه بپردازيد.

البته نامه‌هاي ديگري هم به اسقف‌هاي مسيحي در روم و جاهاي ديگر ارسال شده است.

چنان كه ملاحظه مي‌شود، در اين نامه‌ها دعوت به قبول اسلام و حداقل وحدت حول محور مشترك خداپرستي و ديگر مشتركات اديان توحيدي مطرح شده است نه جنگ و كشور گشايي به خاطر تحميل عقيده و يا كسب غنايم. تنها در مورد جزيه است كه شايد بتوان نوعي تهديد ضمني از آن استنباط كرد. اتفاقاً فقط در يك مورد، آن هم به امپراتور روم، اشاره است كه در صورت عدم قبول اسلام، بايد جزيه بپردازيد. احتمال تهديد زماني قوت مي‌گيرد كه در نامه به آيه 29 سوره توبه استناد شده است كه « با كساني كه به خدا و روز واپسين ايمان نياورده‌اند و آنچه را كه خدا و رسولش حرام مي‌شمرند حرام نمي‌دانند و به آيين حق نمي‌گروند و اهل كتابند جنگ كنيد تا آنگاه كه با حقارت بدست خويش جزيه بپردازند ». اما چنين تقاضايي از امپراتوري روم ( و به طور كلي از يك كشور ديگر ) معقول به نظر نمي‌رسد. چراكه اولاً خلاف فقهي است كه به استناد قرآن و سنت بعدها پديد آمده است، ثانياً خلاف عقل و تدبير است و ثالثاً اساساً شدني و ممكن نيست. از این رو درباره سندیت حقیقت ­نامه به امپراطور روم می­توان تردید کرد.

به هر تقدير نامه‌هاي پيامبر به سران كشورها، مجوزي شرعي و عقلي و عملي براي جهاد آزاديبخش مسلمانان نيست، حتي نامه‌نگاري براي سران كشورهاي جهان در دنياي كنوني به منظور پذیرش اسلام امري نامعقول و حتي مضحك و موجب وهن و تمسخر خواهد بود تا چه رسد به دفاع از آن به عنوان یک حکم شرعی و اسلامی.

 3- فتوحات نيم قرن اول اسلام

گاه فتوحات نيم قرن اول اسلام را به عنوان سند و دليلي بر مشروعيت جهاد آزاديبخش به مثابه يك فريضه ديني جاودانه مطرح مي‌كنند. از جمله فتح ايران كه در زمان خليفه دوم اتفاق افتاده و ظاهراً تمام اصحاب پيامبر درآن حضور داشتند و يا آن را مورد حمايت قرار دادند. از جمله حمايت‌هاي ضمني امام علي از لشكر‌كشي به ايران و يا حتي حضور امام حسن در يكي از جنگها، براي شيعيان مورد استناد است. در اين مورد به تحقيق گسترده و بي‌طرفانه تاريخ نياز است اما در ارتباط با اين بحث به اختصار مي‌توان به چند نكته اشاره كرد:

1.اين كه امام علي واقعاً با هجوم به ايران موافق بوده است يا نه، نمي‌توان (و لااقل من اكنون نمي‌توانم) قاطعانه سخن گفت. اما سه نكته وجود دارد كه مي‌توان با تكيه بر آنها، مخالفت وي را با اين لشكركشي استنباط كرد. اول اين كه خود امام نه به عنوان فرمانده و نه فرمانبر و در واقع در هيچ سطحي در جنگ شركت نكرد. دوم اين كه در مقام مشورت عمر با وي، سخني گفت كه بوي مخالفت مي‌دهد. او فرمود: « فاما ما ذكرت من مسير القوم الي قتال المسلمين فان الله سبحانه هواكره لميسيرهم منك، و هوا قدر علي تغيير ما يكره »[25]

به نظر مي‌رسد مراد امام اين است كه خداوند از عزم ايرانيان به جنگ با مسلمانان ناخشنود است و از تو نيز ناخشنودتر اما اين دليلي بر پيشدستي تو در حمله نمي‌شود و آنگاه حل ماجرا و دفع حمله ايرانيان را به خداوند ارجاع مي‌دهد و بدين ترتيب خيلي ظريف و بدون مخالفت مستقيم خليفه را از حمله به ايران نهي مي‌كند. نكته سوم اين است كه امام علي در دوران حكومتش فتوحات را ادامه نداد. اما اگر واقعاً فرزند امام علي در جنگ شركت كرده باشد ( كه من ترديد دارم )، احتمالات فوق تا حدودي ضعيف مي‌شوند. هر چند گفته‌اند كه امام حسن مدتي كوتاه در جبهه بودند و به محض مشاهده برخي ستم‌ها و تخلفات به عنوان اعتراض به مدينه بازگشتند.

2. گفته شده است (و از سخن نهج البلاغه كه نقل شد هم استنباط مي‌شود)، خليفه پس از اطلاع از حمله قريب الوقوع ايرانيان به اعراب مسلمانان، به عنوان جنگ پيشگيرانه به ايران حمله آورد. به نظر مي‌رسد كه چنين خبري درست نباشد (شايد به خليفه خبر دروغ داده باشند)، اما در صورت صحت خبر باز طبق موازين قرآني و شرعي خليفه مجاز نبود به سرزمين ديگر مستقيماً حمله كند، حداكثر مي‌توانست مانور نظامي بدهد و خود را آماده مقابله كند.

3 . آخرين نكته اين كه فتح ايران و يا ديگر فتوحات به هر دلیل و بهانه  نادرست و غير قابل دفاع است و قطعاً انگيزه اصلي كشورگشايي و غارت و غنايم بوده است كه خلاف صريح قرآن و آموزه‌هاي ديني است. رفتار عربان مهاجم در ایران و جاهای دیگر مؤید این مدعاست.

 

4- رسالت جهاني اسلام

غالباً گفته مي‌شود كه : 1- اسلام دين جهاني است، 2- رسالت مسلمانان نيز جهاني است، 3- با توجه به دو فريضه مهم جهاد و امر به معروف و نهي منكر، بر مسلمانان واجب است كه اسلام را در سطح جهان تبليغ كنند و نامسلمانان را به اسلام دعوت كنند (همان گونه كه پيامبر كرد و آيات قرآن مي‌گويد) و در صورت لزوم  (از جمله بي‌فايده شدن تبليغ و اتمام حجت) و در صورت وجود امكانات، از طريق جنگ، اسلام را در جهان حاكم كنند. گاه استدلال مي‌شود، اين كشورگشايي عين عدالت است چرا كه مستضعفان فكري و اجتماعي و اقتصادي را از جهل و خرافه و ستم و بي ديني نجات مي‌دهد. يكي از مباني فكري اين نظريه نيز آن است كه در اسلام آزادي فكر وجود دارد اما آزادي عقيده وجود ندارد ( در بخش چهارم به اين بحث باز خواهيم گشت. )

اما روشن است كه اين نظريه یعنی تبليغ اسلام از طريق احراز قدرت سياسي و يا تشكيل حكومت ديني و جهاد مسلحانه براي تسخير سرزمين‌ها و نامسلمانان ديگر، نه با شرع سازگار است و نه با عقل و نه به ويژه در دنياي جديد ممكن است و نه مفيد. گزاره‌هايي چون جهاني بودن اسلام و يا رسالت تبليغي مسلمانان در سطح جهاني درست‌اند اما از اين مقدمات نتيجه نمي‌شود كه بايد به نامسلمانان اعلام جنگ داد و دگرانديشان را به زور شمشير مسلمان كرد.

 

7- نقد سيره‌ها بر اساس معيارهاي قرآني جهاد و قتال

 

فكر مي‌كنم تاريخ اسلام و به ويژه سيره نبوي را بايد بازنگري و بازنويسي كرد و در اين بازنگري در مرحله نخست قرآن و سيما و سيره نبوي در قرآن ملاك و معيار ارزيابي، تحليل و داوري است. اكنون بررسي سيره‌‌‌ها موضوع تحقيق و بررسي ما نيست و بايد جداگانه و به تفصيل و در سطح گسترده و پژوهشگرانه بدان پرداخت. اجمالاً مي‌توان گفت كه با شناختي كه تا اينجا از شخصيت، منش، رفتار و سيره‌عملي و اجتماعي پيامبر گرامي اسلام بدست آورديم و به ويژه با توجه به معيارها و شيوه‌‌هاي حكومتي پيامبر و از جمله پديده و فریضه جهاد اسلامي در مدينه، بايد بگوييم قطعاً برخي از گزارش‌هاي تاريخي سيره‌ها در ارتباط با برخورد پيامبر با مخالفان فكري و سياسي و نظامي‌اش نادرست است و برخي ديگر نيز محل ترديد و تأمل است و بايد درباره آنها تحقيقات تازه و عالمانه‌اي صورت بگيرد.

در اين قسمت از باب نمونه به دو موضوع مهم و قابل بحث اشاره مي‌كنم. يكي موضوع برخورد پيامبر با يهوديان و مخصوصا يهوديان بني­قريظه است و ديگر ذكر چند مورد ترور در منابع سيره. در مورد اول لازم است يك پژوهش همه جانبه و محققانه در باره يهوديان عربستان و سوابق تاريخي و خصوصيات اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي و سياسي آنان و نقششان در معادلات قدرت و ثروت و فرهنگ آن ناحيه به ويژه نقش قبايل يهود در شهر يثرب و پيروان آن در آستانه نفوذ اسلام در مدينه و هجرت پيامبر اسلام به اين شهر و تحولات پس از هجرت صورت بگيرد تا فهم ارتباط آنان با اسلام و مسلمانان و شخص محمد (ص) آسان شود و روشن شود كه چرا آنان در آغاز از پيامبر و مسلمانان مكي استقبال كردند ولي پس از آن به مخالفت گراييدند و كارشان به دشمني و توطئه و پيمان شكني كشيد و سرانجام با پيامبر و مسلمانان به پيكار برخاستند و در نهايت سرنوشتي شوم پيدا كردند و بالاخره تقريباً از شهر و مدينه حذف شدند. در ارتباط با برخورد با يهوديان بايد گفت برخوردها اولاً از سوي يهوديان بود كه با شايعه پراكني، جعل و دروغ، تهمت، نقض پيمان، توطئه‌و حتي اقدام نظامي آغاز مي‌شد و ادامه مي‌يافت، ثانياً عكس­العمل‌هاي پيامبر و تصميماتي كه گرفته كاملاً در چهار چوب عرف حقوقي متداول آن روز نظام قبيله‌اي اعراب بود. در مورد يهوديان بني قنيقاع و بني­نضير و بني قريظه و يهوديان خیبر فدك تمام مراحل حقوقي و سنت رايج آن روزگار رعايت شد. اتفاقاً سنت يهودي نيز در اين نوع حوادث رعايت مي‌شد. از جمله تبعيد و يا كشته شدن مردان و به غنيمت گرفتن اموال و زنان و فرزندانشان، كه ظاهراً در مورد بني قريظه اجرا شد، طبق حكم تورات بوده است. در تورات (سفر تثنيه) باب بيستم، آيات 10 تا 16 ) چنين آمده است: « چون بر شهري نزديك آيي تا با آن جنگ نمايي آن را براي صلح ندا كن، و اگر ترا جواب صلح بدهد و دروازه‌ها را براي تو گشايد آنگاه تمامي قومي كه در آن يافت شوند به تو جزيه دهند و ترا خدمت نمايند، و اگر با تو صلح نكرده با تو جنگ نمايند پس آن را محاصره كن، و چون يهوه خدايت آن را به دست تو بسپارد جميع ذكورانش را بدم شمشير بكش، ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد يعني تمامي غنيمتش را براي خود به تاراج ببر و غنايم دشمنان خود را كه يهوه خدايت به تو دهد بخور، به همه شهر‌هايي كه از تو بسيار دورند كه از شهرهاي اين امت‌ها نباشد چنين رفتار نما، اما از شهرهاي اين امت‌هايي كه يهوه خدايت ترا به مالكيت مي‌دهد هيچ ذي نفس، را زنده مگذار» روال حقوقي و عرفي زمان نيز در مورد بني­قريظه كاملاً طي شد. چرا كه پس از پايان جنگ احزاب، پيامبر با سپاه خود قلعه بني­قريظه را محاصره كرد و آنان را به جرم پيمان شكني و همدستي با مشركان قريش و تصميم به حمله به مسلمانان از داخل، محارب شناخت و از آنان خواست كه تسليم شوند. اما آنها نه تنها تسليم نشدند كه قصد مقاومت كردند و حتي تصميم گرفتند كه پيامبر را ترور كنند. سر انجام سعدبن معاذ به عنوان داور نهايي تعيين شد و حكم كرد مردانشان كشته شود و اموالشان مصادره شود. از نظر حقوقي اشكالي ديده نمي‌شود اما واقعيت اين است كه كشته شدن ششصد و يا هفتصد و يا نهصد تن در يك روز از جهات مختلف جاي پرسش و تأمل دارد و به نظر مي‌رسد با شخصيت پيامبر و برخي مسلمات فكر و عقيده قرآني و اسلامي و سيره نبوي سازگار نيست. خوشبختانه اخيراً دوست دانشمندي مقاله‌اي، كه به قلم يك محقق عرب و به زبان انگليسي است، به من معرفي كرد و در آنجا ادعا شده است كه كشتار گسترده يهوديان بني­قريظه نادرست و جعل است و احتمالاً بعدها به وسيله يهوديان برساخته شده است. مقاله را دوست ديگري ( خانم گيسو باقري نيا ) ترجمه كرد و من فقط بخشي از آن را براي شما مي‌خوانم و متن كامل آن را در اختيار شما مي‌گذارم.[26]

و اما در مورد ترورها طبق گزارش­های منابع سیره چند مورد ( سه يا چهار ) وجود دارد كه پيامبر تلويحاً دستور ترور داده و از تروركنندگان نيز حمايت و تشكر كرده است. مشهورترين آنها ترور كعب‌بن اشرف است. گر چه كساني چون كعب عناصري فاسد، هتاك و ناقض پيمان بوده‌اند و شايسته مجازات، اما از آنجا كه ترور ( فتك و اغتيال ) قطعاً در شرع اسلام حرام است، نمي‌تواند مورد تأييد پيامبر بوده باشد و يا پيامبر بدان دستور داده باشد. در مورد حرمت شرعي ترور، مطالعه مقاله‌دكتر كديور در كتاب « دغدغه‌‌هاي ديني» و نيز در كتاب « بهاي آزادي » ايشان مفيد است بدان مراجعه شود. در روايتي از پيامبر ايشان فرمود : « ان اعتا الناس علي الله _ عزوجل _من قتل غير قاتله و من ضرب من لم يضربه ». يعني ستمكارترين مردم بر خداوند _ عزوجل _ كسي است كه جز كسي را كه در صدد كشتن او برآمده است، بكشد و كسي را نزند، كه او را نزده است.[27] اگر  حرمت فتک و اغتیال را از نظر اسلامی و فقهی قطعی بدانیم که قطعی است، باید قاطعانه گفت که عمل ترور ( ولو تلویحی ) نمی­تواند از شخصی چون پیامبر سرزده باشد.

 

8- جمع‌بندي و نتيجه‌گيري نهايي

اكنون مي‌توان بر اساس آنچه گفته شد، چنين نتيجه گرفت كه:

1- جهاد اسلامي و قتال در حوزه اقتدار سياسي و حاكميت پيامبر بالضروره مطرح شده است نه در قلمرو دين. گرچه به دليل اين كه پيامبر اسلام همزمان نبي و حاكم بوده و آيات فراوان قرآن در ارتباط با جهاد نازل شده و پيامبر و مؤمنان قاطعانه فرمان جهاد يافته‌اند، تفكيك كامل بين جهاد به مثابه يك فريضه دينی و به مثابه يك ضرورت عملي به مقتضاي شرايط و حفظ موجوديت اسلام و مسلمانان در برابر انواع دشمنان و مخالفان كار آساني نيست و به سادگي درك نمي‌شود، ولي با تأمل و دقت بيشتر، روشن مي‌نمايد كه جنگ و قتال كاملاً پس از حاكميت يافتن پيامبر در مدينه مطرح شده و ضرورت يافته است، قطعاً اگر چنين نمي‌شد، حكمي به عنوان جهاد نمي‌توانست وجود داشته باشد. شأن نزول آيات و تاريخ و سيره نيز مؤيد اين نظر است. اما احكامي چون نماز و روزه و حج و زكات چنين نيستند و لذا اجراي آنها در هر زماني هم ممكن است و هم مفيد. چرا که فلسفه این شمار احکام در قرآن و روایات معتبر، نشان میدهد که این مقررات در تمام شرایط و احوال مفید و کارآمد است. در عين حال با توجه به نزول وحي در باب جهاد، مي‌توان گفت كه اين فريضه با توجه به كاركرد مهم و سياسي آن در آن احوال، داراي ماهيت الهي- سياسي است، همان گونه كه گفتيم حكومت پيامبر نيز به لحاظ منع مشروعيت داراي ماهيت الهي- مردمي است.

2- جهاد اسلامي صرفاً دفاعي است نه تهاجمي. با توجه به آيات فراوان و استدلالهايي كه عرضه شد، جنگ مشروع و اسلامي تنها زماني مجاز مي‌شود كه مسلمانان در معرض تهديد جدي نظامي قرار بگيرند و دشمن اقدام به جنگ نمايد. بنابراين جنگ به انگيزه تحميل عقيده و يا فتح سرزمين و يا انتقام و يا غارت و كسب غنايم قطعاً حرام مؤيد است. به ويژه كه اين جهاد « جهاد في سبيل‌الله » است و وجه تمايز آن، با جهاد في‌سبيل‌الطاغوت، در همين انگيزه و رفتار و ماهيت است. هر چند كه البته طبق سنت رايج در تمام جنگها، پديده‌هايي چون اسيران و غنايم نيز وجود داشته است كه البته اسلام در قياس با مقررات آن روز عربستان در اين موارد عادلانه و انساني‌تر عمل كرد.

3- در صورت وقوع جنگ بين مسلمانان و دشمنان، اصول و مقررات مربوط به جنگ از سوي مسلمانان واجب است كه به برخي از آنها اشاره شد. البته اين مقررات دو گونه بوده است، بخشي مربوط به سنت اعراب بوده است و مورد تأييد اسلام نيز واقع شد (مانند حرمت قتال در ماههاي حرام و يا دركنار كعبه) و بخشي نيز مربوط به اسلام بوده است (مانند حرمت پیشگامي در جنگ و يا مقررات مربوط به اسيران).

4- جهاد و قتال ذاتاً و موضوعاً نمي‌تواند يك حكم جاودانه ديني باشد، در واقع پس از اين همه بحث و گفت‌وگو، اين پرسش اساسي مطرح است كه قتال، مانند احكامي چون نماز و روزه و حج و زكات…… يك حكم جاودانه است؟ به نظر مي‌رسد چنين نيست. يعني اگر هم بين شأن نبوي و شأن حكومتي پيامبر تفكيك قايل نشويم و جهاد را هم مانند ديگر واجبات ديني بدانيم، باز بايد گفت كه اين حكم به مقتضاي فلسفه و كاركردش نمي‌تواند هميشگي باشد. اگر اصول مطرح شده پيشين را قبول كنيم، چنين نتيجه‌گيري و استنباط الزامي است. برخي از دلايل اين است:

الف. جهاد و قتال پس از حاكميت يافتن پيامبر بوده‌و لذا مي‌توانست نباشد اما دين اسلام باشد.

ب. جهاد ابتدايي مشروع نيست، در اين صورت مدعياتي چون جهاد آزاديبخش و يا جهاد براي گسترش و تبليغ اسلام قابل قبول نخواهد بود، در این صورت، جهاد و قتال بلاموضوع می­شود.

ج. در جهان جديد كه مرزهاي جغرافيايي و حاكميت ملي و دمكراسي با مدل دولت- ملت بر اساس دمكراسي و حقوق بشر شكل گرفته و تمام مسلمانان – ولو ظاهراً و رسماً – آن را پذيرفته‌اند، عملاً جايي براي جهاد به عنوان يك حكم جاودانه و يك فريضه باقي نمي‌ماند. اين حكم نيز مانند شماري ديگر از احكام اسلام و قرآن (از جمله احكام اهل كتاب و كفار ذمي) موضوعيت خود را از دست داده است.

د. در جهان جديد و در نظامات اجتماعي و سياسي كنوني، البته اگر سرزمين يك كشور مورد حمله و هجوم نظامي قرار بگيرد، دفاع و حفظ آب و خاك الزامي است و حاكميت مردمانش را به اراده و اجبار بسيج مي‌كند تا از مرزها و مملكت خود دفاع كنند، اما روشن است كه چنين دفاعي ماهيت و موضوعيت مذهبي ندارد بلكه به اقتضاي قانون و ميثاق ملي و سيره عقلاً انجام مي‌شود. في‌المثل مدعياتي چون جنگ براي حفظ اسلام و يا خدمت به دين و خدا معناي محصلي ندارد. در عين حال اگر مؤمنان با انگيز‌ه‌هاي ديني و از باب اين كه دفاع از آب و خاك و خانه و كاشانه و وطن و يا مسلمانان مطلوب شارع است و آن را به قصد قربت انجام بدهند، نه تنها بي‌اشكال است، بلكه مطلوب هم هست. اما فراموش نكنيم كه اين مدعا با آنچه در تفكر سنتي و فقهي در باب مباني جهاد و احكام و فلسفه آن گفته مي‌شود، تفاوت دارد. به ويژه فراموش نكنيم كه مسأله دفاع مشروع، يك اصل عقلايي و يك ضرورت عملي هميشگي است و اگر روزگاري دين اسلام بر آن تأكيد كرد، هم به ضرورت خاص زمانه بود و هم ارشاد به حكم عقل بوده است. از اين رو اگر آن را به عنوان يك حكم ديني جاودانه تلقي نكنيم، در عمل خلائي و مشكلي رخ نخواهد داد


[1] . در كتاب بيست و سه سال مطلبي در ارتباط با «بيعه الحرب» و سخناني كه پيامبر خطاب به بيعت كنندگان يثربي گفت آمده است كه از جهل و يا غرض ورزي نويسنده حكايت دارد. پيامبر در برابر كساني كه بيمناك بودند پس از كاميابي پيامبر در يثرب وي با قريش و در واقع اقوام خود صلح كند و آنها را در برابر قريشيان تنها بگذارد و فرمود: « بل الدم الدم، الهدم الهدم، انا منكم و انتم مني، احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم. » خون خون، ويراني ويراني، من از شمایم، شما از منيد، با هركس جنگ كنيد، مي‌جنگم و با هركس سازش كنيد، سازش مي‌كنم. آيا تكرار كلمه‌هاي خون و انهدام جمله معروف مارا انقلابي معروف فرانسه را به خاطر نمي‌آورد كه مي‌نوشت: « من خون مي‌خواهم » (صفحه 123). نويسنده خيلي رندانه و با ابهام گويي متن را تحريف بللكه وارونه ساخته است. چرا كه در حاشيه جلد دوم طبري صفحه 363 آمده است « كانت العرب تقول عندالحلف والجوار: دمي دمك و هدمي ‌هدمك؛ اي ماهدمت من الدماء هدمته انا » در سيره ابن هشام، كه نويسنده مطلب خود را از آن نقل كرده است، بلافاصله آمده است: « يقال: الهدم يعني الحرمه. اي ذمتي ذمتكم و حرمتي حرمتكم » بنابراين «هدم» به معناي حرمت است نه هدم به معناي نابودي. پيامبر نيز از يك ضرب المثل عربي استفاده كرده و به آنان گفته است كه خون من خون شما است و حرمت من نيز حرمت شما است. توضيح بيشتر را در كتاب خيانت در گزارش تاريخ، اثر مصطفي طباطبايي، بخش سوم، صفحات 42- 49 ملاحظه فرماييد.

[2] . و با آنان كارزار كنيد تا آنكه فتنه باقي نماند و دين، سراسر دين خدا (و يا براي خدا) باشد، و اگر دست بردارند خداوند به كارشان آگاه است

[3] . و در راه خدا با كساني كه با شما مي‌جنگند كارزار كنيد، ولي تعدي روا نداريد، خداوند تعدي كنندگان را دوست نمي‌دارد .

[4] . به كساني ( از مومنان) كه (مشركان) با آنان كارزار كرده‌اند، رخصت جهاد داده شده است، چرا كه ستم ديده‌اند، و خداوند بر ياري دادن آنان تواناست. همان كساني كه از خانه و كاشانه‌شان به ناحق رانده شده‌اند، جز اين نبوده كه گفته‌اند خداوند پروردگار ما است.

[5] . احكام قرآن ، دكتر محمد خزائلي ، تهران سازمان انتشارات جاويدان، 1361، چاپ پنجم ، صفحه 519

[6] . در مورد مفهوم فتنه تفسيرها متفاوت است. برخي شرك را مراد آيه دانسته‌اند. ولي به نظر مي‌رسد كه با توجه به مجموعه آيات قرآن و دلايل استوار و روشن آزادي ايمان و فكر و عقيده در اسلام، مراد توطئه‌ها و نقشه‌هاي پنهاني و علني و اقدامات سران قريش بر ضد مسلمانان باشد. به ويژه با توجه به كاربرد واژه « فتنه» در آيه 191 و 217 سوره بقره، حداقل يكي از مصاديق فتنه همان اخراج رسول و مؤمنان باشد. به هر حال صرف عقيده مشركانه، نمي‌تواند فتنه تلقي شود. مخصوصاً فتنه اساساً از جنس اقدام و عمل است نه نظر. مثلاً وقتی قرآن (191 بقره) مي‌گويد « الفتنه اشد من القتل» روشن است كه مقايسه فكر و قتل نامعقول است.

[7] . برخي با استناد به برخي سريه‌ها در سالهاي نخست هجرت و كمين كردن مسلمانان در مسير كاروانهاي قريش، جهاد دفاعي را نتيجه گرفته‌اند: اما به نظر مي‌رسد در صورت قطعيت گزارشهاي تاريخي و اعتماد به سيره‌هاي موجود، اين اقدام صرفاً به دلايل خاص سياسي و نظامي صورت گرفته‌است. از جمله : 1- اعلام آمادگي براي مقابله و مأمور و مانور نظامي در برابر مخالفان.2- ناامن كردن راههاي تجاري تاجران قريش، 3- تقويت روحيه مسلمانان در برابر دشمنان قدرتمند. به هر حال شايد بتوان نوعي جنگ پيشگيرانه را در اقدامات پيامبر ديد ولي بايد آن را از نوع جنگ دفاعي دانست نه ابتدايي. نيز آيه 12 سوره توبه: « وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ » ( اگر پس از تعهدي كه دارند سوگند‌‌هاي خود را بشكنند و نقض­عهد كننده و شما را مورد طعن قرار دهند، پس با سردمداران كفر جنگ كنيد، زيرا پايبند عهد و سوگند [خود] نيستند.) قابل توجه است که آیات شش تا هشت سوره حشر اموال بدست آمده از سران قریش را، که اصطلاحاً به آن فی گفته می­شود به مثابه اموال به جا مانده در مکه مهاجران می­داند.

[8] . پس هركس كه بر شما ستم کرد به همانگونه که بر شما ستم می­کند بر او ستم روا دارید و از خداوند پروا کنید و بدانید که او با پرهیزگاران است.

[9] . هرگاه ، از خيانتي قومي بيمناك شدي، تو نيز مانند آنان عهدشان را به سويشان بينداز، كه خداوند خائنان را دوست ندارد.

[10] . مي‌گويند چون به مدينه باز گرديم؛ بلند پايگان، فرومايگان را از آنجا بيرون خواهند كرد، حال آنكه عزت، خاص خداوند و پيامبر او و مؤمنان است، ولي منافقان نمي‌دانند.

[11] . به همان گونه كه بر شما ستم مي‌كند، بر او ستم روا داريد و از خداوند پروا كنيد و بدانيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

[12] . و اگر دست از جنگ كشيدند، خداوند آمرزگار مهربان است.

[13] . پس چون با كافران [حربي] روبرو شويد، گردنهايشان را بزنيد تا آنكه ايشان را به زانو درآوريد [و در دست شما اسير شوند] آنگاه بندهايشان را سخت استوار كنيد، و پس از آن يا منت نهيد [و رها كنيد بدون فديه] و يا فديه بستانيد [و رهايشان كنيد] تا اهل كارزار بارهاي [سلاح] خود را فروگذارد، چنين است [حكم الهي]، و اگر خداوند مي‌خواست از ايشان انتقام مي‌كشيد، ولي [چنين كرد] تا بعضي از شما به بعضي ديگر بيازمايد، و كساني كه در راه خدا كشته شده‌اند، هرگز [ خداوند] اعمالشان را تباه نخواهد كرد.

[14] . هيچ پيامبري را نسزد كه اسيران [ دشمن] را نگاه دارد، مگر زماني كه در اين سرزمين استيلا و استقرار يابد، شما متاع دنيوي مي‌خواهيد و خداوند آخرت را [ براي شما] مي‌خواهد، و خداوند عزيز و فرزانه است.

[15] . اي مؤمنان، هنگامي كه [براي جهاد] در راه خدا گام برمي‌داريد، [در مورد دشمن] تحقيق كنيد. و به آن كسي كه نسبت به شما ابراز اسلام (برخي گفته‌اند مسالمت كه درست به نظر نمي‌رسد) كرد نگوييد كه ايمان نياورده‌اي با غنايم نزد خدا است، در گذشته چنين بوديد ( اشاره به انگيزه‌هاي غارتگري پيشينيان در جنگها ) و خدا بر شما نعمت بزرگي داد، پس بينديشيد و تحقيق كنيد، كه خدا از آنچه مي‌كنيد آگاه است.

[16] . اگر [ دشمنان] براي اصلاح تمايل نشان دادند، تو هم به آن متمايل شو بر خدا توكل كن كه او شنوا و داناست.

[17] . اي مؤمنان همواره براي خدا ايستاه باشيد و به عدالت گواهي دهيد و دشمني با هر گروهي به بي‌عدالتي وادارتان نكند، عدالت ورزيد، كه به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا كنيد، كه به آنچه مي‌كنيد آگاه است.

[18] . از جمله در الموطاء مالك آمده است: خيانت نكنيد، حيله‌گري نكيند، اجساد كشته‌شدگان را قطعه قطعه نكنيد، هيچ كودكي را نكشيد، در باره كشاورزاني كه بر ضد شما جنگ به پا نكرده‌اند از خدا بترسيد، زنان را نكشيد. كاري كه پيامبر در فتح مكه كرد در تاريخ بي سابقه است. در جنگ حنين شش هزار اسير جنگي را بخشود. ابن هشام و طبري آورده اند كه پيامبر خود به اسيران چنين ياد داد كه پس از نماز ظهر از او بخواهد تا او را واسطه قرار دهند و او از يارانش بخواهند كه اسيران را آزاد كنند. پيامبر وقتي در جنگ احد دندانش شكست و چهره‌اش زخم برداشت و خونين شد ، در پاسخ يكي از يارانش كه گفت : اي رسول خدا چه شود بر دشمنان نفرين كني؟ فرمود: « اني لم ابعث لعاناً ولكني بعثت داعيا و رحمه، اللهم اهد قومي فانهم لايعلمون» يعني من به لعن و نفرين مبعوث نشده‌ام بلكه براي دعوت و رحمت برانگيخته شده‌ام، بارخدايا قوم مرا هدايت كن كه ايشان نمي‌دانند» ( خيانت در گزارش تاريخ ، بخش سوم، 62 و 63 ).

[19] . و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى‏جنگيد همانان كه مى‏گويند پروردگارا ما را از اين شهرى كه مردمش ستم‏پيشه‏اند بيرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خويش ياورى براى ما تعيين فرما

[20] . اي مومنان، با كافراني بجنگيد كه به شما نزديكند ( در همسايگي‌تان قرار دارند ) و بايد در شما قاطعيت احساس كنند، و آگاه باشيد كه خدا با تقوا پيشگان است.

[21] . با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز واپسين باور نمي‌آورند و آنچه خدا و پيامبرش حرام كرده است، حرام نمي‌دانند و دين حق را نمي‌پذيرند، جنگ كنيد، تا ( تسليم شوند) به دست خود با حقارت جزيه دهند

[22] . « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَفْقَهُونَ »

[23]يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ »

[24] . « فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا »

[25] . اين كه گفتي آنان به راه افتاده‌اند، تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودي خداي سبحان از عزم آنان به جنگ با مسلمانان از تو بيشتر است، و او بر دگرگون ساختن آنچه خود ناپسند مي‌دارد تواناتر. كلام 146

[26] . چون متن کامل مقاله در پايان اين قسمت آمده است، از نقل بخشي از آن كه در جلسه خوانده شد، خود‌داري شد.

[27] . پيام پيامبر، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي و مسعود انصاري، صفحه 732

Share:

More Posts

Send Us A Message