اخیرا حدود صد نفر از فعالان فکری و سیاسی ایران با تنظیم و انتشار بیانیه ای نسبتا مفصل در باره نمایشی به نام «انتخابات» پیش رو اعلام نظر و موضع کرده و دیگران را دعوت به حضور در این مناسک کرده اند؛ بیانیه ای که بر اساس محوریت رأی نویسندگان و امضاکنندگان آن به «بیانیه افق گشا» شهرت یافته است.
اکثر این افراد را می شناسم و شماری از آن ها از دوستان خوب من هستند از این رو نه تنها در باره خیرخواهی و مصلحت اندیشی ملی آنان تردیدی ندارم بلکه می توانم با دیدن نیمه پر لیوان و همدلانه بگویم قصد تک تک آنان واقعا افق گشایی در بازار مکاره سیاست ورزی در ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی واقعا موجود ایران است. اما پرسش اساسی آن است که به راستی در فضای کنونی جمهوری ولایی با زعامت مطلقه آقای خامنه ای اندکی، آری اندکی افق گشایی و اثرگذاری در سرشت حکمرانی و اندکی، فقط اندکی تغییر در احوال مردم ایران ممکن و حتی محتمل است؟
همان گونه که من اغلب این دوستان را می شناسم، آنان نیز بی تردید مرا می شناسند و یا نوع تفکر و سوابق فکری و عملکردهای سیاسی من در طول این چهل و پنج سال آشنا هستند. فکر نمی کنم کسی مرا به تندروی و احیانا جوّزدگی متهم کند و حتی اگر من نیز استدلال های دوستان را معقول می یافتم، همان موضع را اعلام می کردم. با این حال تجربه زیسته من در طول این کمتر از نیم قرن به ویژه از چهار سال مجلس اول تا بعد و به طور خاص تجربه دوران اصلاحات و بعدتر به نیکی و به طور مکرر نشان داده است که در فضای حقوقی و نظری جمهوری اسلامی و مزید بر آن فضای نظام ولایی از نوع حکمرانی آقای خامنه ای حداقل تا اطلاع ثانوی امکان کمترین بهبود اوضاع به سود مردم وجود ندارد.
جدای از ساختار حقوقی جمهوری اسلامی و تناقض غیرقابل حل شریعت و دموکراسی و مؤلفه های آن از جمله انتخابات و تفکیک قوا و پارلمان و قانونگذاری، تحلیل تجربی آن است که پس از رخداد دوم خرداد 76 و دوران معروف به اصلاحات امید می رفت که گشایشی هرچند محدود ایجاد شود اما جبهه ضد اصلاحات با زعامت تام و تمام آقای خامنه ای به هر دلیل به مصلحت خود و جبهه متحد خود ندید که این تغییرات محدود و اندک نیز در سیاست های داخلی و خارجی ادامه پیدا کند. محمود احمد نژادی مأموریت یافت تا جبهه دوم خردادی را از عرصه نظام ولایی براندازد اما در عمل به طور کامل ممکن نشد. در پی آن جنبش سبز رخ داد و مردم خسته و نومید از همه چیز و همه جا، به میدان آمدند تا اندکی مجال تنفس پیدا شود. اما دیدیم و دیدید که چه شد. با این همه در پی آن سیاست سیاه و ضد ایرانی از نوع احمدنژادی، انتخابات 92 برگزار شد و مردم بار دیگر به جنبش در آمده تا شاید افقی گشوده شود. اما با سد سدید ولایی مواجه شد و در نهایت نشد که نشد. در عین حال در سال 96 در اوج خستگی و نومیدی باز به میدان آمدند ولی بار دیگر ناامیدتر به خانه بازگشتند. در تداوم این سیاست اعمالی حکومتی، آقای خامنه ای و جناح امنیتی – نظامی ولایی به این نتیجه رسیدند که دیگر نباید کمترین امکان خودنمایی به اکثریت مردم داده شود و نباید ریسک کرد. چرا که جهت گیری های مردم به نیکی روشن شده بود. چنین بود که دو انتخابات 98 و 1400 نیز با قهر کامل اکثریت مردم مواجه شد.
حال به راستی دوستان چه نشانه ای در سیاست حکمرانی ولایی می بینند که دعوت به افق گشایی کرده اند؟ آنچه در متن بیانیه تفصیلی دوستان دیده می شود کم و بیش همان نوع استدلال های تجربه شده بیست و پنج سال اخیر است. این نوع نگاه بیشتر از سر استیصال است و نه افق گشایی.
بی تردید گفته خواهد شد که «پس چه؟»، گزینه بعدی چیست؟ ولی حتی اگر گزینه بدیلی مناسب وجود نداشته باشد، که به زعم بسیاری وجود دارد، حداقل آن است که خردمند به ضرورت خردمندی هرگز کار بیهوده و لغو انجام نمی دهد. من جرّب المجرّب حلّت به الندامه! آیا تجربه دو سال قبل و تراژدی همتی برای بیداری و تجربه اندوزی کفایت نمی کند؟! آیا جنبش انقلابی و رادیکال «نسل ضد» برای بیداری کفایت نمی کند؟! واقعا آدم عاقل از یک سوراخ چندبار گزید می شود؟
منتشر شده در زیتون