محمد ملکی؛ 70 سال مبارزه با استبداد

دکتر محمد ملکی درگذشت. دریافت چنین خبری در آغاز صبح امروز (چهارشنبه 12 آذر 99) بسی دردناک و می توان گفت هولناک بود. یک سالی است که هر چند روز یک بار خبر مرگ عزیزی می رسد. مرگ طبیعی و یا برآمده از بیماری همه گیر و عالمگیر کرونا. این فهرست متأسفانه طولانی است. هنوز خیلی از زمان درگذشت خانم قدسیه میرمعز (همسر ملکی) نگذشته و هنوز داغ او برای خانواده و دیگر دوستدارتان این بیت شریف تازه است که مرگ بزرگ خاندان محمد ملکی نیز دررسید. خدایش رحمت کند. برای آن بزرگ رحمت و غفران الهی و برای بازماندگان و بستگان و به طور خاص فرزندان آن عزیز (مریم، موگه، ابوذر و عمار) تسلیت می گویم و برای همه آرزوی سلامتی و شکیبایی دارم.
زندگی و زندگی نامه و در واقع کارنامه محمد ملکی بسی پربار است و درخور بررسی و تحقیق همه جانبه؛ کارنامه ای که آشنایی با آن برای نسل جوان امروز و نسل های آینده مفید تواند بود. من اگر اطلاعات و تجربه زیسته خودم با ایشان و خانواده اش را گزارش کنم، سخن طولانی خواهد شد ولی در این مجال صرفا به انگیزه نکوداشت و ذکر خیر آن بزرگوار، به گزارشی کوتاه بسنده می کنم.
محمد ملکی در سال 1312 در تهران زاده شده و در سال 1340 در رشته بهداشت و صنایع غذایی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. بعدتر به تدریس در دانشگاه پرداخت. پس از پیروزی انقلاب از سوی نخست وزیر دولت موقت به عنوان نخستین رئیس دانشگاه تهران برگزیده شد. اما مدیریت او چندان دوام نیاورد. زیرا در آن دوران پرآشوب، از یک سو دوران فعالیت های گسترده گروههای سیاسی در دانشگاهها و کشمکش های پیاپی این گروهها بود و از سوی دیگر بر جدال های سیاسی در اردوگاه مقامات حکومتی تازه به دوران رسیده هر روز و یا هر ساعت افزوده می شود. ملکی وفق دیدگاه جریان چپ اسلامی در آن دوران، بر شورای شدن مدیریت دانشگاه اعتقاد داشت و بر دموکراتیک بودن این مدیریت ها تأکید می کرد و البته چنین دیدگاه و سیاستی چندان مطلوب جناح روحانی و به اصطلاح «خط امامی» آن روز، که عمدتا در حزب جمهوری اسلامی متمرکز بودند، نبود. بعدها روشن شد که چرا جناح خط امامی، که به ولایت مطلقه یعنی استبداد مطلقه زیر پوشش مذهب باور داشت و از همان آغاز دنبال آن بود، با چنین تفکری سازگاری نداشت. همان گونه که آیت الله طالقانی، که او نیز در عالی ترین سطح اندیشه ضد تمرکز و ضد انحصارطلبی را نمایندگی می کرد، در آخرین خطبه نماز جمعه اش در بهشت زهرا نسبت بدان هشدار داد و در واقع اعلام خطر کرد.
پس از آن ملکی یک لحظه آرام نگرفت و بر انتقاداتش افزود. در تابستان 1360 بازداشت شد. چند سالی در زندان بود و دشواری ها و شکنجه های هولناک دهه سیاه 60 شامل او هم شد. خود او بارها در باره آن شکنجه ها گفته و نوشته است. در تابستان سال 65 از زندان آزاد شد. پس از آن عمدتا در اشکال مختلف به فعالیت های فرهنگی و سیاسی اش ادامه داد. شرح این فعالیت های حدود چهل ساله در این مجال نمی گنجد. در بعد فعالیت های فرهنگی عمدتا به سخنرانی های مناسبتی و یا نگارش مقالات در اینجا و آنجا و در حد وسع و امکانات اهتمام داشت. در بعد سیاسی همواره در شرایط سختی قرار داشت و بارها بازداشت شد و حبس های کوتاه و بلند را تجربه کرد. پس از رویداد دوم خرداد، با امیدواری به بهبود اوضاع و اندک تغییری در حال مردم، از جنبش دوم خرداد حمایت کرد ولی پس از مدتی از آن فاصله گرفت. در سال 88 نیز از جنبش سبز حمایت کرد و در این ارتباط بار دیگر بازداشت شد و پس از حدود شش ماه آزاد گردید.
ملکی وابسته به هیچ حزب و گروه سیاسی نبود. به تمامی مبارزان ضد استبداد احترام می گذاشت. همان گونه که با استبداد سلطنتی و پهلوی دوم مبارزه کرده و چند سالی را در زندان گذرانده بود، در دوران رژیم جایگزین (که قرار بود به گونه ای متفاوت عمل کند) نیز عمری را در دشواری و زندان و شکنجه گذراند. اما فعالیت های سیاسی ملکی در بیش ار دو دهه اخیر در قالب شورای فعالان ملی – مذهبی بود که عمدتا به وسیله زنده یاد مهندس عزت الله سحابی مدیریت می شد. در ارتباط با دستگیری شمار زیادی از فعالان این جریان در اسفند 79 بازداشت شد و همراه زندانیان این گروه مدتی را در زندان مخوف سپاه در عشرت آباد گذراند.
با این حال پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 84 راه خود را از شورای فعالان ملی – مذهبی جدا کرد. چرا که ایشان دیگر هیچ امیدی به تغییرات اصلاحی و تدریجی در ساختار حقوقی و حتی حقیقی جمهوری اسلامی نداشت و هر نوع مسالمت و به طور خاص حضور در انتخابات های جاری را مضر و حداقل بی فایده می دانست. در این سالها به میزانی که فضای فکری و فرهنگی و سیاسی محدودتر می شد و نظام حاکم در غرقاب های فساد و تباهی و استبداد بیشتر فرو می رفت، مواضع سیاسی ملکی نیز تندتر و رادیکال تر می شد. سرانجام قلب بیمار ولی جوان او در روز 11 آ ذرماه 99 از حرکت بازایستاد.
شاید بتوان به کوتاهی محمد ملکی را در سه بعد معرفی کرد:
یکم. شاید برجسته ترین وصف ملکی همان مبارزات پردوام سیاسی او باشد. اگر این مبارزات را از دوران جوانی و دانشجویی و نهضت ملی بدانیم، وی تقریبا هفتاد سال بی وقفه بر ضد استبداد و انواع فسادهای مذهبی و سیاسی دو رژیم سلطنتی و ولایی مبارزه کرده است. او هرگز از مردم و مطالبشان دور نشد. از آزادی اندیشه و مطبوعات و احزاب و حقوق زنان (از جمله نفی حجاب اجباری) دفاع کرد و از مدافعان پایدار اصل لغو مجازات اعدام در ایران بوده است.
دوم. اما ملکی یک چهره فرهنگی و علمی و دانشگاهی و اهل اندیشه و قلم هم بوده است. سالها استاد دانشگاه بوده و شاگردان زیادی را در رشته تحصصی اش پرورش داده است. هرچند چندان اهل تولید اندیشه و در شمار نظریه پردازان فکری نبود ولی در عمل در گفتار و نوشتار در این عرصه گام می زده است. تا آنجا که الان به یاد می آورم، چند اثر از ایشان منتشر شده است. شورا در اسلام، دیروز و امروز و دانشگاه و جای امپریالیسم. همان گونه که دو عنوان اخیر نشان می هد این نوشتارها بیشتر در حول همان ماجراهای دانشگاه و انقلاب فرهنگی و بیان افکار و مواضع ایشان در قبال آن تحولات است.
اما او شاعر هم بود. نمی دانم از کی شاعری می کرده ولی وقتی از زندان آزاد شد من با توان شاعری ایشان آشنا شدم. شاید زندان او را شاعر کرده بود. چنان که من هم در بهار و تابستان 80 در زندان انفرادی 59 ادای شعر و شاعری در می آوردم. پس از زندان مجموعه شعری (که فکر می کنم مثنوی بلندی بود) با عنوان «پیامبر آگاهی» منتشر کرد که در معرفی نبی اسلام بوده است. البته این هنر را ادامه داد.
ملکی همواره به جریان نوانیشی دینی معتقد و باورمند بوده و خود بر همین مشی سلوک می کرده است. به مهندس بازرگان و بیشتر آیت الله طالقانی ارادت می ورزیده است. همان گونه که هم سن شریعتی بود، همراه و همدل و همفکر او نیز بوده است. البته در بعد سیاسی، از وفاداران به پیشوای نهضت ملی دکتر مصدق هم شمرده می شده است.
سوم. بعد دیگر شخصیت و منش دکتر ملکی، خصیصه اخلاقی و انسانی او بوده است. یکی از ممیزاتی که ملکی را جذاب و دوست داشتنی می کرد، سلوک اخلاقی و انسانی و مردمی این بزرگوار بوده و گزاف نیست گفته شود که همین ویژگی بر نفوذ کلام و بر بُرد مواضع سیاسی وی نیز مؤثر بوده است. بارها گفته و نوشته ام، می توان با برخی افکار و یا مواضع بازرگان ها و سحابی ها مخالف بود، ولی در صورت آشنایی نزدیک با آنان، نمی توان دوست شان نداشت و حداقل نمی توان دشمن شان بود؛ در باره دکتر ملکی هم همین را می گویم.
به هر تقدیر اکنون او رفته است و ما مانده ایم و کارنامه ای بد یا خوب که البته دیگران خواهند نوشت. اما کُلّ نفس بماکسبت رهینه

Share:

More Posts

Send Us A Message