از قرآن چه و چگونه می توان آموخت

اشاره: مقاله زیر به قلم آقای دکتر علی پایاست که در سایت نیلوفر منتشر شده و بعد در سایت زیتون بازنشر شده و اکنون در اینجا نیز مجددا نشر می شود

از قران چه و چگونه می توان آموخت؟ یک بررسی از منظر عقلانیت نقاد -۱
علی پایا[۱]

چکیده[۲]
هدف این مقاله معرفی رویکرد عقلانیت نقاد به قران پژوهی است. در بخش نخست معرفی کوتاهی ازاین رویکرد ارائه می شود. در دنبال نکاتی به اختصار و اجمال در باره دیدگاه عقل گرایان نقاد در خصوص دین بازگو می گردد و سپس در بخش سوم یک مجموعه از مفاهیم مرتبط یعنی “قابلیت فشرده شدن به نحو آلگوریتمی”، سیستم های پیچیده”، و “عمق منطقی” معرفی خواهند شد. در چهارمین بخش مقاله و با استفاده از مقدماتی که در بخش های پیشین عرضه شده اند، استدلال خواهد شد قران یک سیستم پیچیده با عمق منطقی زیاد است و پیام آن را به بهترین نحو می توان به مدد رویکرد عقلانیت نقاد فهم و درک کرد. در بخش پنجم رویکرد های معنا انگارانه و هرمنیوتیستی به قران مورد ارزیابی نقادانه قرار می گیرند. بخش ششم به یک مقایسه نقادانه (هرچند مختصر) میان رویکردی که امام علی علی (ع) برای فهم قران پیشنهاد کرده اند و به “روش استنطاق از قران” شهرت یافته است و رویکرد عقلانیت نقاد اختصاص دارد. در هفتمین بخش برخی انتقادهای احتمالی به رویکرد عقل گرایی نقاد مطرح و ارزیابی می شوند. آخرین بخش به اختصار هر چه تمامتر به جمع بندی مباحث مطروحه در بخش های پیشین می پردازد.
واژگان کلید: قران، عقلانیت نقاد، عمق منطقی، روش استنطاق، حدس و گمانه، یقین.

بجای مقدمه

با توجه به اهمیت قران برای مسلمانان و نیز احیانا محققان غیر مسلمان، هر کوششی برای کمک به خوانندگان برای درک بهتر پیام این کتاب به گونه ای عینی، می باید برای آنان که به این کتاب علاقمندند مغتنم شمرده شود. مطالعه کنونی مبتنی بر یک رویکرد معرفتی/فلسفی خاص موسوم به عقلانیت نقاد (عقل گرایی نقاد)[۳] است. من جنبه های اصلی این رویکرد را در بخش بعد توضیح می دهم. مخاطب اولی و اصلی این مقاله مسلمانند. اما مقاله به گونه ای تحریر شده است که مخاطبان غیر مسلمان نیز می توانند استدلال های آن را پی بگیرند و در خصوص آنها به گونه ای عینی داوری کنند.

۱- عقل گرایی نقاد
عقل گرایی یک شیوه زیست و یک روش سلوک فکری و یک دیدگاه و رویکرد فلسفی است. این رویکرد نخستین بار به وسیله فیلسوف اتریشی الاصل انگلیسی، کارل پوپر ارائه شد (پوپر۱۹۴۵الف، ۱۹۴۵ب، ۱۹۶۳/۲۰۰۲، ۱۹۷۲/۱۹۷۹، ۱۳۸۴) و به وسیله برخی از شاگردان و همکاران پوپر بسط بیشتری یافت (میلر ۱۹۹۴، ۲۰۰۶؛ بارتلی ۱۹۶۲/۱۹۸۴). برخی از اصلی ترین جنبه های این شیوه زیست و چشم انداز معرفتی بدین قرار است[۴]:
عقل گرایی نقاد جست و جو برای دستیابی به معرفت و حقیقت، برای “رهایی از رهگذر کسب معرفت”، و [دستیابی] “آزادی معنوی” است؛
رویکرد نقادانه ای است که می کوشد همه گرایش ها، اندیشه ها، نهاد ها، و سنت ها را، به همراه همه آنچه که اصطلاحا معرفت، و آزادی نامیده می شود در معرض ارزیابی نقادانه قرار دهد؛
عقل گرایان نقاد تاکید می کنند که هر که را با او ارتباط برقرار می کنیم می باید به منزله یک منبع بالقوه برای استدلال عقلانی و اطلاعات معقول لحاظ کنیم و این رویکرد را در پیش بگیریم که “من ممکن است برخطا باشم و شما بر صواب، اما با بذل جهد می توانیم مشترکا به حقیقت نزدیک تر شویم” (پوپر ۱۹۴۵، ۱۳۸۴)
عقل گرایی نقاد به منزله یک چارچوب روش شناسانه/معرفت شناسانه بر آن است که:
* واقعیتی موجود است که بر ساخته ذهن و زبان و اندیشه و قرارداد های میان آدمیان نیست. این واقعیت اما علی الاصول برای آدمیان قابل شناخت است.
* همه معرفت ها ظنّی و گمانه زنانه اند و همواره چنین می مانند. همه دعاوی معرفتی نیز همواره گمانه زنانه و ظنّی اند تا زمانی که ابطال شوند. مع هذا نزدیک تر شدن به درکی حقیقی از واقعیت، خواه واقعیت طبیعی و خواه واقعیت برساخته اجتماعی، از رهگذر درس گیری از اشتباهات خود و تامل در اشتباهات دیگران، ناممکن نیست.
* شان معرفت صرفا واقع نمایی یا ارائه تصویری حقیقی از واقعیت است. افزودن هر صفت دیگری به معرفت که این جنبه اصلی را مخدوش کند، معرفت را از معرفت بودن دور می سازد.
* در حوزه معرفت اندوزی آنچه واجد اهمیت است “رشدِ معرفتِ درخور و پر محتوا در باره واقعیت” است و نه “معرفت بخودی خود”.
* معرفت به دو نحو (که مکمل یکدیگرند) رشد می کند: به نحو سلبی و به نحو ایجابی. رشد معرفت به نحو سلبی ناظر است به ابطال شدن گمانه های ما در باره واقعیت از رهگذر آشکار شدن خطا ها و کاستی های آنها. آنچه در این فرایند در باره واقعیت می آموزیم آن است که واقعیت هر چه باشد، چنان نیست که گمانه های ابطال شده ادعا می کردند. رشد معرفت به نحو ایجابی ناظر است به گمانه هایی که تا این زمان و علیرغم بهترین کوشش های صادقانه ما برای آشکار ساختن خطا ها و نقص هایشان، تقویت شده باقی مانده اند. این قبیل دعاوی بهترین معرفت موقت در باره واقعیت را (تا زمانی که گمانه یا گمانه های بهتری جایگزین آنها شود) در اختیار ما می گذارند.
* معرفت انسانی مطلق، قطعی، یقینی، تردید ناپذیر، و موجه نتواند بود. به عبارت دیگر، معرفت آدمی، که همواره گمانزنانه و ظنّی است نمی تواند واقعیت را دقیقا (با توجه به همه اجزای آن، که علی الفرض عقل گرایان نقاد به گونه ای نامتعین پر شمار و نامتناهی است) ارائه دهد. آدمیان، که موجوداتی خطا پذیر با ظرفیت های ادراکی محدود هستند نمیتوانند به امر نامتناهی احاطه یابند. بهترین گمانه های آنان تنها تقریبی از برخی جنبه های واقعیت را ارائه می دهند.
* معرفت تنها از رهگدر تعامل با چالش هایی که واقعیت به اشکال گوناگون به ما عرضه می کند رشد می کند. در پاسخ به این چالش ها ما گمانه هایی را به منزله پاسخ های ممکن صورتبندی می کنیم. این گمانه ها سپس می باید در معرض دقیق ترین ارزیابی های نقادانه قرار گیرند تا نقص ها و خطاهایشان آشکار شود به این امید که در گام بعدی بتوانیم گمانه ای کم خطا تر به عنوان پاسخ یا راه حل تکمیل کنیم. از آنجا که موجوداتی غیر معصوم با ظرفیت های ادراکی محدود هستیم پیشاپیش می دانیم که هر آنچه بر بسازیم، خواه گمانه ای برای فهم عالم یا ابزاری برای تغییر آن، خالی از عیب و نقص نخواهد بود. به همین اعتبار، کوشش ما در مسیر رشد معرفت می باید مصروف شناسایی هر چه سریع تر خطا ها در برساخته هایمان به نیت حذف آنها و بهبود بخشی به آنها و نیز یاد گیری از رویکرد های خطا با هدف پرهیز از آنها شود. دو نمودار ذیل الگویی را برای رشد معرفت از رهگذر یادگیری در مسیر حذف خطا ارائه می دهند.

مساله شماره ۱ ← راه حل پیشنهادی در قالب یک گمانه ← ارزیابی نقادانه به نیت آشکار سازی و حذف خطا ← مساله شماره ۲
الگوی شماره ۱- رشد معرفت از طریق حذف خطا (الگوی ساده)

n2

نمودار ۲- الگوی رشد معرفت از رهگدر حذف خطا (الگوی بسط یافته)

در دونمودار فوق ، مسائل، چالش هایی هستند که در عرصه های مختلف به وسیله واقعیت به ما عرضه می شود. راه حل های پیشنهادی همگی در قالب گمانه هایی هستند که ما برای غلبه بر چالش ها ارائه می دهیم. هر راه حل می باید مورد ارزیابی نقادانه قرار گیرد تا قوت ها و از آن مهم تر ضعف هایش آشکار شود. با روشن شدن ضعف ها، تلاش برای رفع آن ها و جایگزین کردن گمانه های اولیه با گمانه ها و راه حل های بهتر آغاز می شود. یکی از نشانه های هر تکاپوی معرفتی سازنده که در مسیر صحیح به پیش می رود ظهور مسائل اصیل و تازه در پی هر بار تعامل برای مواجهه با چالش هاست. دلیل این نکته آن است که چون علی الفرض عقل گرایان نقاد واقعیت به گونه ای نامتعین نامتناهی است، تعامل با هر جنبه آن، جنبه های دیگر مرتبط با آن را که احیانا در لایه های زیرین و یا در ظروف و جایگاه های دیگر پنهانند آشکار می سازد و با ظاهر شدن آثار عِلّی آنها، چالش های تازه ای از حیث شناخت دقیق تر واقعیت و ظرفیت های موجود در آن آشکار می شود.
* آزمودن نقادانه گمانه ها یا دعاوی معرفتی به دو صورت به انجام می رسد. آن دسته از گمانه ها که فاقد محتوای آزمون پذیر تجربیند و یا در باره جنبه هایی از واقعیتند که دسترسی تجربی به آنها امکان پذیر نیست به شیوه های عقلانی، منطقی و تحلیلی-نظری ارزیابی می شوند. آن دسته از گمانه ها یا دعاوی معرفتی که واجد محتوای تجربی هستند هم به شیوه فوق و هم با تکیه به شیوه های تجربی مورد ارزیابی نقادانه واقع می شوند.
* رشد معرفت در گرو اخلاقی بودن فاعلان شناسایی است. اخلاقی بودن حداقل به صورت ذیل تاثیر خود را آشکار می سازد. فاعلان شناسایی می باید به دیگری، که سرچشمه ای برای کسب معرفتی بدیع به شمار می آید، به منزله غایتی فی نفسه و نه وسیله ای برای رسیدن به هدف نظر کنند. فاعلان شناسایی همچنین در ارزیابی دعاوی معرفت شناسانه، بخصوص گمانه هایی که خود پیشنهاد کرده اند، می باید از توسل به شیوه هایی که نقادی را بلا اثر می سازد پرهیز کنند. این قبیل شیوه ها عنوانی مشخص دارند: تعبیه های (فریبکارانه) برای وصله پینه کردن گمانه های پیشنهادی و مصون نگاه داشتن آنها از آشکار شدن ضعف هایشان[۵].
* از دیدگاه عقل گرایان نقاد میان رشد معرفت با کثرت گرایی و پلورالیسم در زیستبوم معرفتی رابطه ای مستقیم برقرار است. شانس دستیابی به گمانه هایی که در مسیر صواب و در راستای ارائه تقریبی حقیقت نمایانه از واقعیت دارند، در زیستبومی که کثرتی از دیدگاه ها و گمانه های متنوع در آن عرضه می شود، به مراتب بیشتر از زیستبوم هایی است که در آنها تک اندیشه ها حاکمیت دارند.
* عقل گرایان نقاد، واقعیت را از یک منظر به بخش های ذیل تقسیم می کندد: آن بخش از واقعیت که جهان مادی را در خود جای داده است جهان ۱ (W1) نامیده می شود. جنبه های معرفتی و روانشناسانه و احساسی و ادراکی هر فرد آدمی جهان ۲ (W2) نام دارد. از تعامل میان جهان ۲ و جهان ۱، واقعیت تازه ای ظهور می یابد که عبارت است از جایگاهی که در برگیرنده همه برساخته های معرفتی-زبانی آدمی برای تعامل با چالش های واقعیت است. صورت همه نظریه ها، گمانه ها، اصول اخلاقی، قوانین و مقررات، نقشه نهاد ها و ماشین ها و ابزار ها و همه انواع دیگر تکنولوژی ها، صورت همه نغمه ها و موسیقی ها و تصویر ها و نقاشی ها و … در این جهان جای دارد. جهان ۳، جهانی واقعی و عینی است. واقعی است زیرا مهم ترین معیار واقعی بودن واجد بودن توانایی بر تاثیر گذاری بر واقعیت های دیگر است. هستومند های موجود در جهان ۳ از این توانایی برخوردارند. به عنوان مثال متن یک سخنرانی یا کتاب می تواند بر افراد (جهان ۲) تاثیر بگذارد و آنان را به انجام فعالییت هایی در جهان ۱ وادارد. این جهان در عین حال عینی است، زیرا شرط عینی بودن را داراست. عینی بودن یعنی “دسترس پذیر بودن و قابل ارزیابی نقادانه بودن در حیطه عمومی است” (پایا ۲۰۱۱، ۱۳۹۴الف). آنچه در جهان ۳ جای می گیرد این شرط را حائز است.
*جهان ۲ واسطه میان دو جهان ۱ و ۳ است. تحولات در جهان ۱ چالش هایی را برای فاعلان شناسایی (جهان ۲) پدید می آورد. صورت پاسخ ها به این چالش ها در جهان ۳ درج می شود. آنچه در جهان ۳ مندرج است نیز می تواند چالش های تازه ای را برای فاعلان شناسایی مطرح سازد و آنان را به اعمال تغییرات در جهان ۱ وادارد.
* دعاوی معرفتی می باید عینی باشند (به تعبیری که در بالا ذکر شد). معرفت به این اعتبار به جهان ۳ تعلق دارد. هر فرد آدمی در جهان ۲ی خود احیانا می تواند واجد معرفت (در قالب دعاوی معرفتی) باشد. اما از آنجا که این دعاوی عینی نیستند (یعنی افراد در حیطه عمومی بدان دسترسی ندارند و نمی توانند نقادانه ارزیابیشان کنند)، معرفت جهان ۲، “معرفت عینی” به شمار آورده نمی شود.
* یقین به قلمرو روانشناسی شخصی تعلق دارد و امری معرفت شناسانه نیست. القای یقین در افراد با استفاده از علل بیرونی، نظیر تبلیغات، مغز شویی، متصل کردن الکترود به مغز و گذراندن جریان های الکتریکی یا الکترومغناطیسی و نظایر آن کاری شدنی است. اما یقینی که از این طریق حاصل می شود، فاقد هر نوع ارزش معرفتی است. یقینی که شخص در تجربه های شهودی شخصی و تجربه های زیسته وجودی بدان ها دست می یابد احیانا ممکن است برای خود شخص معرفت آفرین باشد. اما این نوع “معرفت” چون در حیطه عمومی دسترس پدیر نیست (و تا زمانی که چنین باشد) “معرفت” (در معنای دقیق این اصطلاح) به شمار آورده نمی شود. معرفت، چنان که گذشت، می باید در حیطه عمومی قابل دسترس و ارزیابی نقادانه باشد.
* هرچه در سه جهانی که آدمی بدان دسترسی دارد جای می گیرد ضرورتا محدودیت های این سه جهان را نیز پذیرا می شود. در هر یک از سه جهان ظرفیت های بالقوه نامتنهای به نحو نامتعینی موجود است، که علی الاصول، می توانند بالفعل شوند. جهان ۳، دارای هستومند هایی است، نظیر سلسله های بینهایت ریاضی، که به نحو نامتناهی و احیانا نامتعین بزرگند.
* همه نظریه ها، گمانه ها و فرضیه ها (و امثالهم) که می باید به وسیله آدمی در مواجهه با واقعیت تولید شوند، می باید به وسیله آدمیان برساخته شوند. واقعیت هیچ راه حل یا گمانه یا نظریه ای پیشنهاد نمی کنند. نقش واقعیت آن است که به منزله داور و قاضی، دعاوی معرفتی ما را تصحیح کند (پوپر ۱۳۸۴، فصل ۱). اگر راه حل پیشنهادی ما در مسیر ناصواب قرار داشته باشد واقعیت آن را رد (ابطال) می کند. اما حتی در این حال نیز ما (به نحو سلبی) معرفتی در باره واقعیت کسب می کنیم. اگر از سوی دیگر، نظریه یا گمانه پیشنهادی ما مورد تقویت قرار گرفت، در آن صورت حداکثر چیزی که می توانیم استنتاج کنیم این است که در حال حاضر، و تا زمانی که واقعیت نقایص گمانه پیشنهادی ما را آشکار سازد، می توانیم آن را در مسیر صواب (یعنی در مسیر نزدیک شدن به شناخت (تقریبی) واقعیت) تلقی کنیم و از آن برای حل مسائل عملی خود بهره بگیریم.
* در مسیر کسب معرفت به شیوه ارائه گمانه ها و تلاش برای تصحیح نقایص آنها، می باید میان دو ظرف و زمینه مهم تفکیک قائل شویم: “ظرف و زمینه اکتشاف[۶]” و “ظرف و زمینه داوری و ارزیابی[۷]”. نقش این دو ظرف و زمینه در تولید متفاوت اما مکمل یکدیگر است. هیچ یک از این دو ظرف و زمینه بتنهایی نمی توانند معرفت تولید کنند. ظرف و زمینه اکتشاف به قلمرو روانشناسی شخصی تعلق دارد. این ظرف و زمینه عمیقا با جهان ۲ هر فرد مرتبط است. این قلمرویی است که در آن در نتیجه تکاپوی مستمر و نظام مند شخص برای حل مسائل و غلبه بر چالش هایی که واقعیت برایش مطرح ساخته است (به شرط احراز شرایطی که بعدا توضیح داده خواهد شد – بخش ) احیانا این امکان بوجود می آید که راه حل مسائل مورد نظر در قالب بارقه بصیرت، الهام غیبی، تجلی شهودی، و نظایر آن بر شخص مکشوف شود. این قبیل تجربیات، همگی از سنخ تجربیات وجودی و شخصی اند، جنبه معرفت شناسانه ندارند، زمان درازی نمی پایند و نظیر هر تجربه دیگر عینا قابل تکرار نیستند. برای بهره گیری از این تجربه ها می باید آنها را به مدد حافظه، زبان و مفاهیم بازسازی کرد. صورت بازسازی شده تجربه های شخصی آنگاه می باید در “ظرف و زمینه داوری و ارزیابی” در معرض نقادی در حیطه عمومی قرار گیرد تا نقص ها و کاستی های آن آشکار شود. صورت های بازسازی شده تجربه های شخصی هیچگاه نمی تواند بتمامه همه جنبه های تجربه مورد نظر را در خود جای دهد و همواره صورتی تقریبی و ناقص از آن واقعیت های زیسته خواهد بود. این نکته البته در مورد همه مواردی که جنبه ای از جنبه های واقعیت به مدد زبان و مفاهیم برساخته ما بازسازی می شود صادق است. مع هذا نزدیک شدن به شناختی دقیق تر و صحیح تر از واقعیت به مدد همین صورت های بازسازی شده، علی الاصول، نا ممکن نیست.
* همه مشاهدات پیچیده در نظریه ها و مسبوق به آنها هستند. چیزی به عنوان فکت (امر واقع) برهنه و عاری از پوشش نظریه وجود ندارد.
* موجه سازی، به هر شکل و صورت، نه تنها نامطلوب که ناممکن است[۸].
* رویکرد استقرایی، در مقام یک شیوه استنتاج منطقی، نامعتبر و عقیم و به منزله روشی برای اکتشاف، ناممکن است.
* مساله استقراء، یعنی تعمیم بینّه ها و داده های موجود به حیطه هایی که در دسترس نیستند، یکی از فروع مساله تفکیک میان معرفت اصیل از شبه معرفت[۹] است. دومی ناظر به این نکته است که چه می آموزیم و اولی ناظر به این که چگونه می آموزیم (میلر ۲۰۰۶).

۲. عقلانیت نقاد و دین
در نظر آن دسته از عقل گرایان نقاد که گرایش دینی دارند[۱۰] همه ادیان از دو بخش اصلی تشکیل یافته اند. بخش اول دربرگیرنده جنبه های وجود شناسانه و معرفت شناسانه پیام ادیان است و متشکل از دو گزاره “ساده” ذیل است (پایا ۱۳۹۱، ۱۳۹۴الف، ۱۳۹۴ب، ۲۰۱۶ب):
الف- گزاره وجود شناسانه: مُلک هستی صاحبی دارد؛
ب- گزاره معرفت شناسانه: شناخت صاحب مُلک هستی علی الاصول امکان پذیر است.
گزاره نخست بازگو کننده این نکته است که هستی به خود ظاهر نشده است بلکه مالک و نگاهدارنده ای دارد. ادیان مختلف احیانا ویژگی های مختلفی به این نگاهدارنده و مالک نسبت می دهند. در برخی از ادیان ممکن است ویژگی های این مالک و نگاهدارنده در قالب مشخصه های انسان مدارانه (آنتروپومورفیک)، نظیر برخورداری از حکمت و قدرت و دست و چشم و … بیان شود. در برخی دیگر از ادیان احیانا این مالک و نگاهدارنده در قالب نوعی نیرو و انرژی بی شکل کیهانی توصیف می شود. اما در همه ادیان بر سر این نکته توافق وجود دارد که مُلک هستی کر و کور و فاقد حس نیست و به رفتار افراد و گروهها به شیوه های معین “پاسخ” می دهد.
بخش دوم آموزه های ادیان یکسره ناظر به جنبه های تکنولوژیک است که در قالب شعائر و دستورالعمل های مختلف برای کنش و رفتار در عرصه های فردی و اجتماعی ظاهر می شود (پایا ۱۳۹۱). تکنولوژی ها، از هر سنخ، چنان که عقل گرایان نقاد توضیح می دهند (پایا ۱۳۸۶، ۱۳۹۱) دارای دو کارکرد اصلی اند: برخی به نیاز های غیر معرفتی افراد پاسخ می دهند. البسه، اتومبیل ها، خانه ها، حکومت ها و از آنجمله دموکراسی ها، هتل ها، بانک ها، رستوران ها، و نظایر آنها از این قبیلند. برخی دیگر از تکنولوژی به منزله ابزار به تسهیل تکاپو ها برای رفع نیاز های معرفتی کمک می کنند. اما هیچ نوع تکنولوژی هیچگاه نقش پاسخگویی به رفع نیاز معرفتی را به صورت مستقیم عهده دار نمی تواند شد. رفع این دسته از نیاز ها با دانش/معرفت است. کامپیوتر ها، کتاب ها، قلم ها، عینک ها، تخته سیاه ها، و … به این دسته دوم از تکنولوژی ها تعلق دارند. برخی از تکنولوژی ها نیز البته می توانند هر دو کارکرد را متکفل شوند. به عنوان مثال تلفن های همراه (موبایل) جدید هم وسیله ای برای سرگرمی و گذران وقتند و هم ابزاری برای کمک به تکاپو های معرفتی.
تکنولوژی های دینی نیز نظیر همه دیگر تکنولوژی ها همان دوکارکرد اصلی را (اما در دایره اهداف دین) حائزند. شعائر و مناسک دینی نظیر نماز های روزانه، حج عمره و تمتع، زکات، روزه، امر به معروف و نهی از منکر، احکام معاملات و نظایر آن همگی تکنولوژی های دینی به شمار می آیند: آنها یا به رفع نیاز های غیر معرفتی مومنان در ظرف و زمینه یک فرهنگ دینی کمک می کنند (نظیر کارکرد زکات یا احکام مربوط به معاملات در دین اسلام) یا صرفا به منزله ابزار تکاپو های معرفتی مومنان را در ظرف و زمینه حیات دینی شان تسهیل می کنند. مهم ترین نیاز معرفتی مومنان در ظرف و زمینه یک دین خاص، شناخت بهتر “صاحب عالم” بر وفق آموزه های آن دین است. به عنوان مثال نماز، در ظرف و زمینه دین اسلام، می تواند مومنان را کمک کند تا به درک بهتری از خدا نائل شوند. اما البته خود نماز معرفت بخش نیست. بلکه یک نماز مقبول به رشد روحی و معنوی و معرفتی فرد کمک می کند و تکاپوی معرفتی وی را تسهیل می نماید. برخی از تکنولوژی های دینی هر دو کارکرد را توامان انجام می دهند. به عنوان مثال، حج از یک سو به مسلمانان در ایجاد جامعه ای با همبستگی بیشتر کمک می کند و به این ترتیب یک نیاز غیر معرفتی مومنان را برطرف می کند و از سوی دیگر به مومنان در تکاپویشان برای نزدیک تر شدن به درکی حقیقی تر از خدا مدد می رساند (پایا ۱۳۹۱).
یک نشانه وثیق در خصوص عملکرد موثر تکنولوژی دینی در کمک به مومنان در کسب اهداف معرفتی شان (در قلمرو دین) بروز تحولات مثبت در شیوه سلوک و رفتار فرد مومن است. اگر رفتار مومن با دیگران (اعم از مومن و غیر مومن) به لحاظ معیار های اخلاقی و انسانی غیر قابل قبول باشد، نظیر این که فرد مومن به دیگران ظلم کند، یا در معامله با آنها مرتکب تقلب شود، یا حقوق دیگران را زیر پا بگذارد، در آن صورت می توان حکم کرد که تکنولوژی های دینی (نظیر حج و نماز و …) با فرض این که شخص عامل به آنها باشد، تاثیری در فرد نداشته اند و او نتوانسته است از کارکرد های این تکنولوژی ها به نحو مناسب و در راستای مورد نظر دین بهره بگیرد (پایا ۱۳۹۱).
۳- سیستم های پیچیده، قابلیت فشرده شدن به نحو آلگوریتمی[۱۱]، عمق منطقی و قران
سیستم های پیچیده در زمره پدیدار هایی هستند که توجه دانشمندان و محققان را در دو قرن اخیر به خود جلب کرده اند. در دهه های اخیر پیشرفت های زیادی در زمینه کاوش در خصوص انواع، مشخصه ها و نحوه رفتار سیستم های پیچیده حاصل شده است. در دهه ۱۹۶۰ برخی از محققان (آندرئی کولموگروف[۱۲] در اتحاد جماهیر شوروی، و گرگوری چیتین[۱۳] در آمریکا) که دست اندرکار تکمیل دانش جدید انفورماسیون (اطلاعات) بودند ایده ذیل را برای تشخیص سیستم های پیچیده و تمییز گذاردن میان این نوع سیستم ها از دو نوع دیگر سیستم، یعنی سیستم های ساده و سیستم های آشوبناک، پیشنهاد کردند. آنان توضیح دادند که درجه پیچیدگی یک سیستم را می توان با توجه به طول کوتاهترین توصیفی که می تواند آن را وصف کند مشخص ساخت (دیویس ۱۹۸۸، ص ۲۵۰).
سیستم های ساده آنهایی هستند که می توان با توصیفات کوتاهی آنها را وصف کرد. در برابر، سیستم هایی که رفتارشان اتفاقی (رندوم[۱۴]) است یا سیستم های آشوبناک[۱۵] را، یعنی سیستم هایی که هیچ نوع الگوی منظمی را نمی توان در آنها تشخیص داد، می توان یا با کمک یک پیام ساده اما فاقد محتوای اطلاعاتی غنی، نظیر این که “سیستم فاقد هر نوع الگوی منظم است” توصیف کرد؛ یا با پیامی که طول آن به اندازه طول خود سیستم است: یعنی به اندازه هر جزء یک سیستم واجد یک توصیف متناظر با آن جزء است. به این اعتبار، سیستم های واجد رفتار اتفاقی یا سیستم های آشوبناک را نمی توان به مدد پیام هایی که به نحو آلگوریتمی فشرده شده اند توضیح داد.
در برابر سیستم های ساده، اتفاقی و آشوبناک، سیستم های پیچیده ای قرار دارند که می توان آنها را با استفاده از پیام هایی که به نحو آلگوریتمی قابل فشرده شدن هستند توصیف کرد. به عنوان مثال می توان رفتار سیستم متشکل از خورشید و سیارات منظومه شمسی را با استفاده از قوانین مکانیک نیوتنی توصیف کرد. این قوانین صورت فشرده شده آلگوریتمی توصیفات این سیستم پیچیده هستند. به عبارت دیگر، سیستم های پیچیده، نظیر سیستم منظومه شمسی، که توصیفاتشان قابلیت فشرده شدن به صورت آلگوریتمی را داراست، از الگوهای رفتاری منظم برخوردارند. همین الگو های رفتاری است که در قالب توصیفات آلگوریتمی فشرده شده، قابل ارائه است (دیویس ۱۹۹۵).
زمانی که دانشمندان توجه خود را به بزرگترین سیستم شناخته شده، یعنی کل کیهان معطوف کردند متوجه شدند که این سیستم نوع خاصی از پیچیدگی را واجد است که با پیچیدگی سیستمی نظیر منظومه شمسی تفاوت دارد. سیستمی نظیر کیهان هم دارای نظم های مکرر و الگو های منظمی است که در قالب توصیفات قابل فشرده شدن به نحو آلگوریتمی قابل بیان است، و هم دارای جنبه های بکلی آشوبناک است که در آن هیچ نوع نظم مشهودی را نمی توان تشخیص داد. دانشمندان برای مشخص ساختن این قبیل سیستم های پیچیده، از عنوان “پیچیدگی نظام مند[۱۶]” استفاده می کنند (دیویس ۱۹۹۲، ص ۱۳۶). همه سیستم های پیچیده ای نظیر کیهان که ترکیبی از نظم های مشهود و جنبه هایی را که نظم مشهودی را نمی توان در آنها شناسایی کرد به نمایش می گذارند، دارای این نوع از پیچیدگی هستند.
گام بعدی در شناخت سیستم های پیچیده به وسیله چارلز بِنِت دانشمند آمریکایی که در موسسه آی بی ام به پژوهش سرگرم است برداشته شد. بنت شیوه ای را برای مشخص کردن سیستم های پیچیده، به گونه ای کم و بیش کیفی، و نه بر اساس طول کوتاهترین توصیف ممکن سیستم، پیشنهاد کرد. شیوه پیشنهادی بنت متکی به مفهوم “عمق منطقی[۱۷]” بود که معیاری است برای ارزیابی “کیفیت” یا “ارزش” یا “عمق” پیامی که برای توصیف یک سیستم به کار می رود:
یک رشته از شیر یا خط ها دارای محتوای اطلاعاتی بالا اما ارزش پائین است؛ یک جدول نجومی، که موقعیت ماه و سیارات را در هر روز برای یک دوره صد ساله معین می کند، اطلاعی بیش از آنچه که معادلات مربوط به گردش ماه و سیارات به همراه شرایط اولیه ای که محاسبات با استفاده از آنها انجام شده است ارائه می دهند، در بر ندارد، اما این جدول، دارنده آن را از انجام دوباره محاسبات برای تعیین موقعیت این اجرام معاف می سازد.
به این اعتبار به نظر می رسد ارزش یک پیام نه در اطلاعات موجود در آن مندرج است، نه در اضافات واضح و آشکار موجود در پیام (نظیر تکرار مکررات)، بلکه در آنچه که احیانا می توان آن را «اضافات مدفون شده» نامید – یعنی بخش هایی که تنها می توان با دشواری فراوان آنها را پیش بینی کرد، چیز هایی که گیرنده پیام علی الاصول می تواند از آنها، بی آن که کسی او را راهنمایی کند، سر در آورد، اما تنها با صرف هزینه و وقت و انرژی و توان محاسباتی بسیار قابل ملاحظه .
به عبارت دیگر، ارزش یک پیام در میزان کاری مندرج است که خالق پیام برای آن که گیرنده پیام را از انجام دوباره [اما همراه با مشقت فراوان آن] معاف سازد، به انجام رسانده است (بنت ۱۹۸۸).
به دیگر بیان، بنت پیشنهاد کرد که هر چه کاری که خالق یک سیستم برای تولید آن به انجام رسانده است بیشتر بوده باشد، عمق منطقی سیستم تولید شده، یعنی میزان اطلاعات مندرج در آن مرتبط با نوع کار انجام شده، بیشتر خواهد بود. مثال ذیل نکته مورد نظر بنت را بهتر توضیح می دهد. دو اسکلت بدن انسان، یکی متعلق به یک جسد واقعی و دیگری برساخته شده از چوب، به عنوان مدل برای آموزش آناتومی بدن آدمی به کودکان، از حیث “عمق منطقی” در خصوص اطلاعاتی که راجع به بدن آدمی ارائه می دهند تفاوت دارند. تفاوت میان دو اسکلت در ارتباط با “عمق منطقی” آن دو به این قرار است: برای تولید اسکلت واقعی، کیهان –که بر اساس آخرین دانسته های کیهان شناسانه از عمر آن ۱۳.۷ میلیارد سال می گذرد- از لحظه مِه بانگ[۱۸] اولیه تا زمان تکمیل اسکلت مورد نظر قریب ۱۳.۷ میلیارد سال در تکاپو بوده است تا بتواند این سیستم (یعنی اسکلت واقعی مورد اشاره) را تولید کند. معنای این امر آن است که کلّ اطلاعاتی که از لحظه مه بانگ اولیه تا زمان تکمیل اسکلت برای تولید آن به کار گرفته شده است (یعنی از اولین لحظه انفجار بزرگ تا مراحل بعدی شکل گیری ستاره ها و کهکشان ها تا زمانی که منظومه شمسی پدید آمد و سپس سیاره زمین در آن شکل گرفت و آنگاه در این سیاره حیات ظهور یافت و از دل انواع گونه های حیاتی انسان ایجاد گردید و یکی از آنان اسکلت مورد اشاره را حائز شد) در درون اجزای اسکلت موجود است و با کنار زدن هر لایه می توان گام به گام این اطلاعات مندرج در درون اسکلت را بازیافت کرد و تاریخچه کل کیهان را در این مسیر خاص (مسیر تولید این اسکلت مشخص) بازسازی کرد. به این ترتیب اسکلت مورد اشاره، دارای “عمق منطقی” بسیار قابل ملاحظه ای است: عمقی به اندازه عمر کل کیهان. در مقایسه، اسکلت چوبی، از حیث اطلاعاتی که به محققان در خصوص نحوه تولید یک اسکلت انسانی عرضه می کند، واجد “عمق منطقی” بسیار اندکی است: احیانا صرفنظر از شباهتی ظاهری میان شکل بیرونی دو اسکلت، دومی هیچ نوع اطلاعی در خصوص فرایند تولید اسکلت انسانی در اختیار دانشمندان قرار نمی دهد. به این اعتبار، یک زیست شناس یا پزشک که قصد مطالعه در راز و رمز های اسکلت آدمی دارد، از مطالعه اسکلت چوبی بهره ای نمی برد. البته این نکته را نباید از یاد برد که اسکلت چوبی، از حیث “چوب بودن”، دارای عمق منطقی قابل مقایسه با اسکلت مورد اشاره است. یعنی کیهان برای تولید چوب هایی که از آنها برای تولید اسکلت چوبی استفاده شده است، زمانی معادل ۱۳.۷ میلیارد سال صرف کرده است. بررسی این چوب ها، به دانشمندان اطلاعات جامعی در خصوص یک مسیر تطوری دیگر که در کیهان تحقق یافته است ارائه می دهد. اما آن مسیر تطوری واجد اطلاعی در باره نحوه شکل گیری “اسکلت آدمی” نیست بلکه به نحوه تولید چوب مربوط است.
“عمق منطقی” و “قابلیت فشرده شدن به نحو آلگوریتمی” هر دو معیار هایی برای سنجش درجه پیچیدگی سیستم های پیچیده هستند. از آنجا که می توان سیستم های پیچیده را با استفاده از کامپیوتر شبیه سازی کرد، تفاوت میان این دو معیار را می توان این گونه توضیح داد: “در حالی که معیار قابلیت فشرده شدن به نحو آلگوریتمی توجه خود را به طول کوتاه ترین برنامه کامپیوتری (برنامه نرم افزاری) که می تواند سیستم مورد نظر را باز سازی کند معطوف می کند، معیار عمق منطقی به کوتاه ترین زمانی که کامپیوتر می باید کار کند تا بتواند سیستم مورد نظر را شبیه سازی کند، توجه دارد” (دیویس ۱۹۹۲، ص ۱۳۷).
مفهوم “عمق منطقی” و غنای اطلاعاتی سیستم های پیچیده به نحوی وثیق با مفهوم درجه “نظم” مشهود این سیستم ها ارتباط دارد. دانشمندان از مفهوم آنتروپی برای توصیف درجه “بی نظمی” سیستم ها استفاده می کنند. “آنتروپی عبارت است از شمار شیوه های متفاوتی که می توان با استفاده از آنها در اجزای کوچک تر سیستم تغییر داد بی آن که در ترکیب کل سیستم تغییری ایجاد شود” (بکر ۲۰۱۴). به عنوان مثال، آنتروپی سیستمی نظیر یک تَلّ از آوار بر جای مانده از یک ساختمان تخریب شده بسیار بالاست زیرا با جابجا کردن قسمت های مختلف تَلّ آوار، همچنان “سیستم” مورد نظر هویت خود را که عبارت است از “تلّی از آوار” حفظ می کند. اما آنتروپی سیستمی نظیر یک بنای شکیل (نظیر مسجد شیخ لطف الله در اصفهان) یا یک اثر هنری، مثلا مینیاتور های رضا عباسی، مینیاتوریست نامدار ایرانی در دوره صوفیه، بسیار پائین است. نظم میان اجزای این قبیل سیستم ها چنان بالاست که هر نوع دستکاری در ترکیب اجزاء، زیبایی اثر را از بین می برد و سیستم را دستخوش تغییر می کند. سیستم های دارای آنتروپی بسیار اندک و درجه نظم بسیار بالا، سیسم هایی هستند که از عمق منطقی زیاد برخوردارند.
با بهره گیری از بحث بالا می توان این گمانه را مطرح ساخت که قران، “سیستم پیچیده ای” است که از عمق منطقی بسیار زیاد برخوردارست. این “سیستم” واجد درجه سازماندهی بسیار بالا و دربردارنده محتوای اطلاعاتی فوق العاده غنی است. برخی از عقل گرایان نقاد این گمانه را پیشنهاد می کنند که قران “کتابی گشوده” است مشابه و مکمل “کتاب کیهان”: هر دو کتاب، بر مبنای نظر مسلمانان در بردارنده هدایت هایی است که صاحب عالم برای راهنمایی ابناء بشر ارائه کرده است. هر دو “کتاب” چنان که گذشت واجد اطلاعاتی اند که مکمل یکدیگر به شمار می آیند، هرچند که در بردارنده برخی جنبه های مشترک و برخی تفاوت های اساسی نیز هستند. شاید مهم ترین تفاوت میان این دو “کتاب” صرفنظر از این که “آیات” یکی در قالب نماد ها و رمز های مکتوب یا مصوت (آوایی) بیان می شود و دیگری در هیئت ساختار های متشکل از اجزاء مادی، آن است که “کتاب قران” بر خلاف “کتاب طبیعت” هم واجد اطلاعات توصیفی است و هم اطلاعات تجویزی. از حیث شباهت ها میان دو کتاب می توان به این نکته اشاره کرد که هر دو نظم هایی را به نمایش می گذارند که می تواند در قالب پیام هایی که به نحو آلگوریتمی قابل فشرده شدن هستند آنها را توصیف کرد. علاوه بر این هرچند در قران علی الظاهر جنبه های “آشوبناک” به چشم نمی خورد اما هر دو سیستم قران و کیهان واجد جنبه هایی هستند که از فهم زمانه فراتر می روند و الگوی منظم خاصی را آشکار نمی سازند.[۱۹]

ادامه دارد …

[۱] . مدرسه مطالعات اجتماعی، علوم انسانی و زبانها، دانشگاه وست مینستر، کالج اسلامی لندن، و مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور
آدرس پست الکترونیک:
a.paya1@westminster.ac.uk; alipaya@hotmail.com
[۲] . روایت انگلیسی این مقاله در نشریه آکادمیک ذیل در دست انتشار است:
Ali Paya, “What and How Can We Learn From the Quran: A Critical Rationalist Perspective”, Islamic Studies, 53, no. 3, 2014/2016. This paper will actually be published in 2016 however, due to the Journal’s backlog of papers it runs behind the actual calendar year. Their current issue dates 2013 and all papers which will be published in 2016 will appear in the issue dated 2014.
[۳] Critical rationalism
[۴] . این بخش بعضا مبتنی است بر (پایا ۱۳۹۴الف، ۲۰۱۵، ۲۰۱۶الف) که به نوبه خود تا اندازه ای وامدار آثار پوپر، میلر و بارتلی است که در بالا بدان اشاره شد.
[۵] Ad-hoc manoeuvres
[۶] Context of discovery
[۷] Context of assessment
[۸] . به این اعتبار، از دیدگاه عقل گرایان نقاد تعبیر استاندارد از معرفت، یعنی معرفت به منزله باور صادق موجه، از بنیاد فاقد اعتبار است.
[۹] . problem of demarcation
[۱۰] . شماری از عقل گرایان نقاد لاادریند. اما همگی آنان چنان که گذشت هم به لحاظ اخلاقی بودن از جنبه فردی و هم به اعتبار قائل بودن به پلورالیسم معرفتی، در مقابل دین مداران رفتاری توام با احترام دارند هرچند که احیانا ممکن است نسبت به برخی شیوه هایی که از سوی نهاد های وابسته به ادیان سازمان یافته اعمال می شود انتقاد داشته باشند.
[۱۱] . algorithmic Compressibility
[۱۲] . Andrei Kolmogorov
[۱۳] . Gregory Chaitin
[۱۴] . random
[۱۵] . chaotic
[۱۶] . organised complexity
[۱۷] . logical depth
[۱۸] . Big Bang
[۱۹] . در قران به آیات مختلفی می توان برخورد که واجد جنبه ای اند که در متن بدان اشاره شد. یعنی دستیابی به عمق معنای پیام آنها کار آسان (و یا حتی امکان پذیری) نیست. هرچند که معنای ظاهری عبارات به کار گرفته شده برای بیان آیات، احیانا کم و بیش در خور فهم عرفی است. یک نمونه در این زمینه، آیات ۱ تا ۱۰ سوره نجم است. بسیاری از مفسران قران به این قبیل موارد توجه داده اند. به عنوان مثال جلال الدین سیوطی در الاتقان.

منبع: سایت نیلوفر

Share:

More Posts

Send Us A Message