این روزها مصادف است با سالگرد قتل های مشهور زنجیره ای. اوایل آذرماه 1367 بود و فضای سیاسی ایران بسیار تب آلود همراه با خشم فروخورده بسیاری از نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران. جنگ تازه به پایان رسیده بود و هشت سال رنج و مرگ و ویرانی و بی تدبیری حاکمان و در عین حال همراه با غرور و مقاومت جانانه عموم مردم به ویژه جوانان در برابر دشمن متجاوز و در نهایت خرسند از این که به هر تقدیر خاک ایران جدا نشده بود، تمام شده بود. به ویژه کشتار دهشتبار تابستان 67 تازه بود؛ هرچند ابعاد آن به طور کامل برای عموم (حداقل برای من) هنوز عیان نشده بود.
در این میان قتل روشنفکران و سیاستمداران منتقد نیز یکی پس از دیگر بر سر زبان ها افتاد. نخستین این قتل ها مرگ دکتر کاظم سامی بود که در 4 آذرماه 67 رخ داد. اما در ادامه در نیمه دوم دهه هفتاد ترور و قتل های زنجیره ای اتفاق افتاد. ظاهرا مرگ خاموش مجید شریف نخستین بود که در 28 آبان 77 رخ داد. سپس کاردآجین شدن شبانه داریوش و پروانه فروهر در خانه اش بود که در 1 آذرماه رخ داد. در ادامه قتل محمد مختاری در تاریخ 12 آذر بود. سپس قتل محمدجعفر پوینده بود که در 18 آذر به وقوع پیوست. من در آن سالها در مراسم بزرگداشت (ختم) این افراد (جز مجید شریف که درست به یاد ندارم) در مساجد تهران سخنرانی کردم.
با برخی از این شخصیت های محبوب ارتباط داشته و از نزدیک آنان را می شناختم. با برخی افکار و آثار سامی از پیش از انقلاب آشنا بودم. در چهار سال مجلس اول همکار بودیم و از نزدیک روابط فکری و عقیدتی و سیاسی برقرار شده بود. پس از آن نیز غالبا در جلسات مختلف دیداری و گپ و گفتگویی رخ می داد. مجید شریف را از اوایل دهه شصت می شناختم. بعد به ایران آمد و پس از چندی در منزلش دیداری دست داد. در ادامه به عضویت دفتر فرهنگی شریعتی دعوت شد. هرچند پس از مدتی به دلایل شخصی کناره گرفت ولی رفاقت و روابط فکری ادامه یافت. شب پیش از حادثه قتل آن بزرگمرد در خانه اش و در کتابخانه اش دیداری دست داد و چند ساعت گفتگو کردیم. هرچند در آن لحظات هرگز فکر نمی کردم آخرین دیدار باشد. صد البته حلقه وصل ما با مجید و حتی سامی عمدتا شریعتی و علاقه مشترک به راه و رسم او بوده است.
اکنون در این یادداشت کوتاه قصد بیان خاطرات با آن بزرگواران نیست؛ هدف، ضمن ذکر خیری از آن یاران از دست رفته و نیکونام، بیان یک نکته است که ذکرش را مفید یافتم.
در مراسم ختم زنده یادان فروهرها در مسجد فخرالدوله تهران، به مناسبت مقام، محور سخن عدم امنیت در ایران بوده است. با مروری به تاریخ دراز ایران ادعا کردم که اگر از من بپرسند اصلی ترین مشکل ایران چیست؟ خواهم گفت: عدم امنیت. مرادم نیز عام بود و شامل انواع امنیت از جمله سیاسی و فرهنگی و فکری و اقتصادی و . . . بوده است. اکنون پس از کمتر از سی سال باز بر همان باورم و هنوز هم مدعی هستم بزرگترین مشکل زیست جمعی ایرانیان فقدان امنیت است. هرچند فقدان این امنیت به عواملی چند لایه و پیچیده و متعدد بستگی دارد اما به گواهی تاریخ پرحادثه «ایرانشهر» از روزگاران قدیم، عامل اصلی حکمرانان و حاکمیت عمدتا استبدادی و خشن و سرکوبگر بوده است. به طور خاص در چند دهه اخیر، حاکمیت جمهوری اسلامی ایران زیرپوشش دین و مذهب، بر این علت تاریخی بسی افزوده است. اکنون عموما (حتی حامیان عقیدتی و سیاسی و اقتصادی نظام ولایی موجود که نسبت به فردای خود نگرانند)، در فقدان امنیت همه جانبه به سر می برند.
لازم است به یک نکته مهم و ضروری نیز اشاره کنم.
هرچند هرکسی از منظری خاص می تواند بگوید که فلان عامل (مثلا فقدان آزادی ها و یا سستی اخلاق و یا ضعف همبستگی اجتماعی و . . .) بزرگترین و یا اصلی ترین معضل مردم و تاریخ ایران است ولی، بدون این که هیچ یک از این مؤلفه ها را انکار کنم و حتی بدون این که عنوان «اصلی ترین» یکی از آنها را نادیده بگیرم، بر این گمانم که از منظری که من به تحولات تاریخی خودمان نگاه می کنم، هنوز هم می توان عنوان «عدم امنیت بزرگترین مشکل ایران» را صادق و مقرون به حقیقت دانست؛ به ویژه با توجه به شمول مفهوم و مصادیق امنیت!
امیدوارم روزی شاهد جامعه ای باشیم که عدم امنیت؛ اگر هم کاملا تأمین نشده باشد، که قاعدتا نخواهد شد، حداقل ناامنی ها کاهش یافته باشد. به امید فردایی امن تر!
پنجشنبه 6 آذر 1404