اشاره: چند روز پیش دوست گرامی جناب اکبر گنجی در باره سیر ابراهیم تازه درگذشته از من پرسید و من هم نیز بدان ها پاسخ دادم. حال که این پرسش ها و پاسخ توسط ایشان منتشر شده است مفید می دانم که همان متن با اندکی اصلاح و تغییر در اینجا بازنشر شود. از آنجا که مجموعه آن ها طولانی است در سه قسمت بازنشر می شود.
یک. دربارهی روحانیت مشهد در نظام جمهوری اسلامی و موضوع جانشینی
همانطور که مشهور است، خمینی هرگز پس از بازگشت به ایران به مشهد و حرم رضا سفر نکرد. میگویند او با روحانیت مشهد که محافظهکار و سنتی بود، مشکل داشت. و حتی بازی قدرتی در کار بود. آیا این درست است؟ و آیا میتوانیم بگوییم با رهبری خامنهای و به تدریج با قرارگرفتن ابراهیم رئیسی در ریاست جمهوری و قالیباف در ریاست مجلس (هر دو مشهدی)، روحانیت مشهد قدرت زیادی پیدا کرد؟ و حالا مرگ ابراهیم رئیسی به عنوان یکی از نامزدهای جانشینی خامنهای، آیا تأثیری بر عمق نفوذ روحانیت مشهد برای پس از جانشینی خواهد گذاشت؟ شما درباره سرنوشت جانشینی خامنهای با حذف رئیسی چه فکر میکنید؟
پاسخ:
از آنجا که مشهدی نیستم و در مشهد نیز هرگز نبوده ام، اطلاع دقیقی از روحانیت آن شهر و گروه های متفاوت و احیانا متعارض روحانی آن شهر ندارم. با این همه آنچه به نظر می رسد آن است که بخش بزرگ تر علمای مذهبی مشهدی سنتی بوده و در این جریان نیز غالبا مخالف فلسفه و به ویژه عرفان اسلامی – شیعی بوده اند. حداقل آن است که شماری از این علما تفکیکی هستند یعنی مدعی هستند که ضد فلسفه نیستند اما به جدایی مبانی و مقولات فلسفی با مبانی و مقولات دینی باور دارند و خلط آن دو سنت را انحراف می دانند. اسلام و تشیع آنان نوعی اخباریگری است و عمدتا به روایات امامان شیعی استناد می کنند. حتی نویسنده نوگرا و اثرگذاری چون محمدرضا حکیمی از مبلغان و حامیان این جریان است. اکنون بخشی از روحانیون و افراد دیگر وابسته به این جریان توسط یک عالم دینی یعنی سید جعفر سیدان رهبری می شوند و در واقع جریانی قدرتمند در مشهد به حساب می آیند.
در حد اطلاع این جریان ها (اعم از سنتی های غیر تفکیکی و تفکیکی) غالبا با دیدگاه های انقلابی شیعی مطرح در دهه چهل و پنجاه موافق نبودند و از این رو با آیت الله خمینی و برخی حامیانشان همراه نبودند. خمینی خود اهل فلسفه و عرفان بوده و طبعا نمی توانسته با فلسفه ستیزان همدل و همراه باشد. حتی عالمی چون حاج حسن آقای قمی (فرزند حاج حسین قمی عصر رضاشاه و دهه بیست) نیز گرچه سیاسی بود با رژیم پهلوی نیز مخالف بود ولی وی به شدت شریعت محور بود و خواهان بی تنازل فقه و شریعت تحت کنترل فقیهان بوده و به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب با خمینی و دیگر مقامات جمهوری اسلام به شدت مخالف بوده است. از این رو سالیانی دراز در حصر خانگی گذراند.
اما جریانی دیگری در مشهد وجود داشت که تقریبا غیر سنتی و تا حدودی نوگرا بوده و از این رو پس از آغاز مبارزات روحانیت با زعامت آیت الله خمینی حامی وی بوده اند. اینان غالبا منبری و «واعظ» بوده اند و از این رو با جریان عام علمای سنتی حوزه مشهد فاصله داشتند. شیخ علی مرادخانی (تهرانی)، واعظ طبسی، برادران خامنه ای (البته جز پدرشان) و سید عبدالکریم هاشمی نژاد از مشاهیر منبری دهه چهل و پنجاه بوده اند. در این میان علی تهرانی، هاشمی نژاد بهشری و سید علی خامنه ای آذری از شهرت بیثتری در سطح کشوری برخوردار بوده اند.
پس از انقلاب با ریاست جمهوری خامنه ای و تولیت واعظ طبسی روحانیون درجه دوم و سوم مشهدی قدرت سیاسی و مالی بیشتری در مشهد و خراسان پیدا کردند. این اقتدارگرایی با تصدی رهبری خامنه ای تحت عنوان «ولایت مطلقه فقیه» در مشهد افزون شد. به ویژه تولیت آستان قدس امکانات مالی بی مانندی را به روحانیون رانت خوار جمهوری اسلامی منتقل کرد.
در چند سال اخیر امامت جمعه مشهد در اختیار یک روحانی سنتی – انقلابی ضد توسعه به نام علم الهدی قرار گرفت و او عملا حاکم علی الاطلاق مشهد شد. با برآمدن محمدباقر قالیباف به عنوان یک عنصر نظامی و سپس برکشیده شدنش به ریاست قوه مقننه به اضافه به عرصه آوردن یک طلبه مبتدی به نام ابراهیم رئیسی در رأس قوه مقننه و اندکی بعد تولیت آستان قدس مشهد و اخیرا در قامت رئیس قوه مجریه، عملا مدیریت جمهوری اسلامی در اختیار مشهدی های اصالتا غیر مشهدی قرار گرفت.
در جریان این تغییرات تدریجی عملا بخشی از روحانیت به ویژه روحانیون وابسته به نظام سیاسی بیش از پیش قدرت یافته اند. اما اکنون با حذف رئیسی تغییرات مهمی در روند فعالیت های سیاسی روحانیون مشهدی ایجاد نخواهد شد. چرا که اولا رکن رکین اقتدار در دست آقای سیدعلی خامنه ای در قامت رهبر مطلق العنان قرار دارد و ثانیا ابراهیم رئیسی واجد هیچ نقشی به ویژه نقش مذهبی در مشهد نبوده است.
قسمت دوم
اما در باره رهبری آینده. هرچند بسیار بعید می نمود که طلبه بیسوادی به نام ابراهیم رئیسی نامزد رهبری آینده باشد ولی حال که او به هر دلیل حذف شده است، فکر می کنم غیر از مجتبی خامنه ای فرد دیگری مطرح نباشد. هرچند او هم با چالش هایی از جمله تداعی نوعی حکومت موروثی در ذهن مردم مواجه است با این حال فعلا کفگیر ته دیگ خورده و خامنه ای هر فرد دیگری را با نوعی حذف کرده و میدان خالی شده است. البته برخی افراد دیگری چون اعرافی را مطرح کرده اند بعید می دانم چنین افرادی (به ویژه غیر سید) بر صندلی رهبری جمهوری اسلامی بنشیند.
دو. دربارهی آیتالله بودن ابراهیم رئیسی.
آیا رئیسی اساساً آیتالله بود؟ درجهی واقعی حوزویاش چیست؟
پاسخ:
هرچند تا کنون هیچ سند و مدرکی برای اثبات تعلیم حوزوی (از سطح گرفته تا اجتهاد مطلق و حتی متجزی) سید ابراهیم رئیسی منتشر نشده (و حداقل من ندیده ام) از این رو نمی توانم در باره مراتب دانش حوزوی وی سخنی بگویم اما تمامی شواهد گواه اند که او نمی تواند حتی سطح در حد «لُمعه» درس خوانده باشد. پس از پیروزی انقلاب رئیسی حدود نوزده ساله بود که وارد دستگاه قضایی شد. از آنجا که او کاملا با دستگاه خشن سرکوب همراه بود و در دستگیری ها و شکنجه ها و اعدام بی پروا بود خیلی زود مراتب قضایی را طی کرد. به ویژه یکی از چهار نفری بود که از طرف آیت الله خمینی در اعدام فاجعه بار تابستان سال 67 گروه مرگ را تشکیل داده و چند هزار نفر را بالای چوبه دار فرستاد. همان گروهی که آیت الله منتظری اعلام کرد در تاریخ از شما به عنوان «جنایتکار» یاد خواهد شد. در دوران رهبری دوم نیز پله های قدرت را با شتاب طی کرد و در نهایت در یک انتخابات غیر رقابتی تام به عنوان «رئیس جمهور» برکشیده شد و مقام دوم کشور را پیدا کرد.
می توان پرسید که در این حدود 45 سال رئیسی چگونه و در کجا تعلیم دیده و عنوان «مجتهد» پیدا کرده و درخور عنوان «آیت الله» شده است؟ هرکسی که اندک اطلاعی از نظام آموزشی حوزه داشته باشد نیک می داند که تعلیم یک دوره اصول فقه حدود ده سال و یک دوره خارج فقه حدود پانزده سال طول می کشد. احتمالا اجتهاد ایشان از طریق تأیید تلویحی رهبری نظام احراز شده است. چرا که طبق قانون اساسی احراز مقام ریاست قوه قضاییه مشروط به احراز اجتهاد است. لابد به دلیل برکشیدن کسی به این مقام از سوی رهبری، به معنای تأیید اجتهاد ریاست قوه است. این در حالی است که حتی اجتهاد شخص رهبر نیز محرز نیست.
البته ممکن است که رئیسی در درس خارج فقه رهبری گاه شرکت کرده باشد اما محصول این زمان نه چندان کوتاه حضور در کلاس درس خارج فقه چه بوده است؟ آیا متن مکتوبی برای اثبات میزان دانش رئیسی و حتی خامنه ای در دسترس است؟ حداقل من از آن بی خبرم.
گفتنی است که متأسفانه در جمهوری اسلامی نه تنها بسیاری از واژه ها و اصطلاحات و عناوین بی معنی شده اند که اساسا غالبا در خلاف مصطلحات رایج و متعارف تعریف شده و در واقع به ابتذال کشیده شده اند. یکی از آن ها «مجتهد» و «آیت الله» و «آیت الله العظمی»
قسمت سوم
سه. دربارهی «شهید» خواندن رئیسی و همراهانش.
جمهوری اسلامی مقامهایی را که حین انجام کارشان در سوانح کشته میشوند، شهید میخواند. «شهید خدمت» مثلاً. آیا این با انگارهی شیعی شهید جور درمیآید؟
اساساً تناقضی دیگر هم در کار است که مشخص نیست با تعریف شیعی از «شهید» چه نسبتی دارد. به هر حال ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس دولت یکی از مسئولان اصلی در مورد سلامت و کارآمدی زیرساختها و عرضهی شایستهی اموری همچون حمل و نقل و تکنولوژی و …. است. او در یک سانحهی بالگرد کشته شد. در واقع تجهیزاتی که دولت باید فراهم آورد، مناسب نبودند. بخشی از مسئولیت چنین چیزی متوجه شخص او ست. در این صورت، باز هم میتوان او را شهید خواند؟
پاسخ:
در قرآن به عنوان معتبرترین سند دین شناحت مسلمانان، بارها اصطلاح «شهید» و مشتقات آن به کار رفته است؛ اما هیچ یک به معنای شهید در معنای متأخر آن نبوده و نیست. شهید و شاهد و شهود به معنای گواه و یا نمونه و یا عینیت است؛ شهاده در برابر غیب. در زمان نبی اسلام نیز شهید به معنای کنونی آن نبوده است.
اما پس از قرن اول و به ویژه در عصر تدوین (پس از قرن دوم) برای کسانی که در رکاب پیامبر و در میدان جنگ و در راه دفاع از حق و حقیقت ذیل عنوان «جهاد فی سبیل الله» کشته شده بودند، شهید اطلاق شد. در واقع در این دگردیسی، از یک اصطلاح عرفی عنوان ارزشی و حتی با بار قداست مذهبی تولید شد. به ویژه در فرهنگ و ادب شیعی حول ماجرای کربلا و «شهادت حسین بن علی» عنوان «شهادت» و «شهید» بسیار با اهمیت شد و کاربرد گسترده ای پیدا کرد.
با این همه در فرهنگ معمول شیعی شهید کسی است که اولا در جنگ و جهاد به قتل آمده باشد و ثانیا در رکاب معصوم (نبی یا امام) و حداقل با اذن معصوم کشته شده باشد.
اما در چند قرن اخیر اصطلاح شهید عام تر شد و به فردی که در مسیر درست و حق و در مسیر مبارزه با ظلم و ظالم فدا شده باشد شهید اطلاق می شود. اصطلاح «شهید راه وطن» یکی از این برساخته هاست. از جمله جریان های مارکسیستی نیز برای قربانیان خود از عنوان شهید استفاده کرده و می کنند. این عنوان گشاده دستانه پس از مشروطیت رواج یافت و به ویژه در دهه چهل و پنجاه توسط گروه هایی چون مجاهدین خلق و شریعتی و روحانیون مبارز و انقلابی و حامیانشان تثبیت شد.
با این همه در فرهنگ و ادب شیعی امامی متأخر شهید کسی است که در مسیر امامان معصوم قربانی شده باشد. عبدالحسبن امینی کتابی دارد با عنوان «شهداء الفضیله» و او در آن کتاب حتی زائرانی که در مسیر زیارت کربلا کشته اند را شهید می داند. زیرا در ذهنیت شیعیان سنتی زیارت خود یک فضیلت مذهبی تام است.
با این شرح کوتاه روشن می شود که اولا استفاده گشاده دستانه از عنوان شهید برای هر فردی حداقل با اندیشه کلامی شیعی و اسلامی سازگار نیست و ثانیا حداقل این عنوان درخور کسی چون ابراهیم رئیسی با آن سوابق و کارنامه تباه نبوده و نیست. رئیسی هرگز نه تنها در مسیر حق و عدالت و دفاع از مظلوم نبوده بلکه در تمامی دوران کارگزاری اش یکسره در خدمت استبداد و ستم و سرکوب بوده و احیانا صادقانه در تحکیم ظلم و ظالم کوشیده است. بدین ترتیب حتی عنوان موسع و متأخر «شهید» نیز درخور ابراهیم رئیسی نیست. «شهید خدمت» نیز جعلی است و غیرمنطبق با معیارهای مذهبی و ایدئولوژیک مرسوم. احتمالا همین موضوع موجب شده که رهبر نظام محتاطانه از تعبیر «شهادت گونه» برای مرگ ابراهیم رئیسی استفاده کند.
پنجشنبه سوم خرداد 1403