چهار شنبه 26 فروردین 88 / 15 آوریل 2009
صبح امروز از تهران به رم پرواز کردم. همسرم و پسرم روح الله مرا به فرودگاه آوردند. از آنجا که احتمال داشت از خروجم جلوگیری شود، آن ها ساعتی پس از ورود من به سالن برای تحویل بار و پاسپورت ماندند تا به طور نسبی یقین کنند که خطری نیست.
در سالن فرودگاه پس از تحویل پاسپورت، زمانی که نشسته بودم و با نوشیدن قهوه کتاب می خواندم، جوانی نزد من آمد و با تردید مرا شناخت. او هادی نام داشت و خانمی نیز با او بود ساره نام که هردو دانشجو بودند و در فلورانس درس می خواندند. از نام فامیلی شان نپرسیدم. آشنا شدیم و دقایقی صحبت کردیم. تا رم و در هواپیما کنار هم نشستیم. سفر خوبی بود و به ویژه آشنایی با آن دو و همسفری با آنان، مشکل آمدن از فرودگاه به ترمینی و نیز تهیة بلیط قطار برای کیوسی و به هرحال مشکل زبان ندانی من را را حل کرد. ساعت یازده به وقت ایتالیا به فرودگاه رم رسیدیم و از فرودگاه به ترمینی رفتیم و آن دو ساعت 2 بعد از ظهر به فلورانس رفتند و من ساعت 3 و ساعت 5 به کیوسی رسیدم.
آقاهادی چهار سال است که در فلورانس در رشته علوم سیاسی درس می خواند و البته کار هم می کند. جوان با اطلاع و اهل سیاست بود و با مسائل کشور و شخصیت های سیاسی و خط و خطوط سیاسی ایران آشنا بود. می گفت آرزو داشت دو نفر را ببیند، گنجی و مرا. او افزود دو بار سفرش به تأخیر افتاده و دلیل آن را نیز شانس دیدار و آشنایی با من می دانست. می گفت به خاتمی رأی داده اما اکنون او را خائن می شمرد. او سخت معتقد بود که نباید رأی داد و رأی دادن و شرکت در انتخابات به معنای رأی دادن به بقای رژیم است. اما من کوشیدم قانعش کنم که این تحلیل درست نیست و از آن هیچ مشکلی حل نخواهد شد.
شنبه 29 فروردین 88 / 18 آوریل 2009
1
این چند روز کار نگارش پیشرفت خوبی داشته است. واقعیت این است که از سرگیری کار نوشتن پس از مدتی گسست و فاصله کمی دشوار است. بالاخر وقتی پشت آدم مدتی باد می خورد، دوباره حال و هوای کار پیدا کردن و به روال گذشته برگشتن، آسان نیست.
هوای اینجا خیلی خوب است، لطیف و ملایم است و طبیعت جوان، زیبا و چشم نواز است. گرچه هوا هنوز کمی (و بیشتر شبها و یا ساعات بارانی) سرد است اما در مجموع هوا بسیار معتدل و خوب است. دیروز 18 درجه بالای صفر بود. عصر امروز برای راه رفتن به حوالی شهر رفتم.. قصد داشتم به دریاچه بروم ولی نم نم باران مانع از آن شد که به آنجا بروم. در عین حال در جاده پروجا یک ساعت و نیم راه رفتم. هوا و طبیعت چندان زیبا و شامه نواز و چشم نواز بود که به وصف نمی آید. نم نم باران و پخش عطر گیاهان و برگهای نورسته و بوی خاک و زمین واقعا سکر آور بود. تقریبا طبیعت و حال و هوای جنگل و برگ ها و سبزه زارها، شبیه اشکور ما در اردیبهشت و خرداد است.
2
طبق گزارش رسانه ها خانم رکسانا ها صابری، خبرنگار و دختر جوان 31 ساله ایرانی – آمریکایی، که چند ماهی است در بازداشت است، به هشت سال حبس محکوم شده است. خانواده اش اعلام کرده است که از وی با اجبار و با وعده¬ی آزادی اعترافاتی گرفته و همان ها را سند جرم و محکومیت وی قرار داده اند. کاری که به طور معمول می¬کنند. واقعیت چیست، فقط خدا می¬داند. اما تجربه نشان می¬دهد که این نوع اتهامات و محکومیتها هیچ پایه و اساسی ندارد و برآمده از توهمات و یا اغراض سیاسی و مقطعی مقامات امنیتی و قضایی ایران است. شنیدن این خبر حال خوش ساعت پیش را نا خوش کرد.
دوشنبه 4 مرداد 400
یادداشت های روزانه – قسمت هفتاد و ششم