دلایل مخالفت امام حسین با یزید و خلافتش

درآمدnnبه گمانم مبهم ترین و از این رو چالش برانگیزترین رخداد قرن نخست اسلام (و احیانا در تمام ادوار تاریخ اسلام) رخداد پیچیده جنبش امام حسین بن علی و واقعه کربلاست. انگیزه های این جنبش چه بوده و حسین به واقع دنبال چه هدف و یا اهدافی بوده است؟ چرا چنین مواجهه فاجعه باری رخ داد؟ مواضع دو طرف چه بوده و هر یک در وقوع چنین واقعه هولناکی چه نقشی داشته اند؟ آیا جنبش کربلا یک جنبش اصلاحی بوده و یا انقلابی و براندازانه؟ و اگر انقلابی بوده با معیارهای سیاسی آن دوره و حتی در چهارچوب تفکر امامان شیعی (از امام علی تا امام دوازدهم) شورش و آن هم شورش نظامی به قصد خلع خلیفه حاکم و تسخیر ماشین قدرت سیاسی مجاز و مشروع بوده است؟ اصولا آیا رخداد کربلا با معیارهای عقلانی و متعارف تاریخ نگارانه قابل فهم و تحلیل است؟ جایگاه «خواب» و عنصر «علم امام» (حداقل به گونه ای که شیعیان کنونی باور دارند) در تفسیر عقلایی کربلا و جنبش حسینی کجاست و آیا می توان این دو را با معیارهای عقل و عقلانیت عرفی سازگار کرد؟ و آیا . . .و آیا . . .nnدلایل مخالفت امام حسین با یزید و خلافتشnnدر اینجا فقط می کوشم به پرسشی نه چندان مهم در تاریخ کربلا و قیام امام حسین پاسخی کوتاه بدهم و آن این است که:nnواقعا ایراد امام حسین به یزید و یا خلافتش چه بود؟ چرا و به چه دلیل وی نه تنها حاضر نشد با یزید بیعت کند و او را به رسمیت بشناسد بلکه آشکارا با جانشین معاویه به رقابت برخاست و حاضر شد تا مرز جنگ و پیکار با دستگاه خلافت و خلیفه وقت پیش برود؟ بررسی تاریخ رخداد کربلا (از مدینه تا مکه و تا کربلا و عصر عاشورا) پاسخی روشن به این پرسش می دهد ولی در این مقام، به عنوان جمع بندی به سه ایراد مهم و در واقع سه عامل در این جدال بدفرجام اشاره می کنم:nnیکم. باور به مشروعیت خلافت برای خود و عدم مشروعیت ذاتی برای یزیدnnعامل نخست، همان اعتقاد به صلاحیت بیشتر خود برای تصدی مقام خلافت و امامت جامعه مسلمانان بود؛ اندیشه ای که در خانواده علوی از سقیفه به بعد، یک سنت بود و در مقطع مرگ معاویه امام حسین به عنوان وارث معتبر و مشروع خاندان هاشمی و علوی، نماد این تفکر شمرده می شد. در این تفکر، امارت غیر هاشمی و غیر علوی و به ویژه فرمانروایی اموی، ذاتا فاقد مشروعیت بود و در مقابل، امارت امام حسین، از مشروعیت طبیعی و دینی و ذاتی برخوردار بود. اگر بتوان به گزارش ابن اعثم اعتماد کرد، در گفتگوی تند با مروان در یکی از کوچه های مدینه در مقطع روز بعد از دیدار با ولیدبن عتبه، امام حسین با استناد با اقوالی از پیامبر، امویان و به طور خاص بوسفیانیان را ملعون و فاقد هر نوع صلاحیت و مشروعیت معرفی می کند و به همان سخن مشهور احتجاج می کند که به گفته رسول خلافت بر «طلقاء» حرام ابدی است.[1]nnاین دعوی در سخنان امام حسین در طول داستان کربلا در اشکال مختلف اظهار و ابراز شده است. با این حال نکته بس مهم این است که حسین در این سخنان هرگز مدعی نشده است که خلافت او منشاء الهی و نصب دارد، بلکه بر عکس، وی همواره بر بیعت و رضایت مردم و اجرای عدالت و مانند آنها تأکید دارد. البته این شیوه و سنت علی و فرزندش حسن و اکنون حسین بوده و همواره بر آن تأکید شده است. واقعیت امر نیز این است که صلاحیت شخصی حسین بن علی از جهات مختلف (به ویژه صلاحیت های اخلاقی و خاندانی و وجاهت اجتماعی) نه تنها برتر و بیشتر از شخصی چون یزید بود بلکه می توان گفت که با او و همتایانش قابل قیاس نیز نبود. چنان که یزید خود بارها (در پیش از رخداد کربلا و پس از آن) به مراتب فضل و مکرمت امام حسین اذعان و اعتراف کرده است. از جمله وی در مقطع حرکت حسین از مکه به سوی عراق نامه ای به بزرگان قریش نوشته و در آن به روشنی به پیوند خانوادگی و تباری خود و نیز مراتب فضل و فضایل حسین اشاره کرده است.[2] nnدوم. باور به عدم صلاحیت شخصی یزید برای تصدی مقام خلافتnn دومین ایراد و یا عامل اختلاف، اعتقاد به عدم صلاحیت شخصی یزیدبن معاویه برای احراز مقام مهم خلافت بر مسلمانان است. البته این اصل مهمی است که در آن زمان تقریبا غالب مسلمانان و بازماندگان صحابه و تابعین بر آن توافق داشتند و از این نظر امام حسین تنها نبود. از این رو در سال 56 که معاویه تصمیم گرفت فرزندش یزید را به عنوان جانشین و خلیفه پس از خود معرفی کند و از مردم بیعت بستاند، این اقدام با واکنش های منفی زیاد و با انتقادهای تند مواجه شد. تقریبا تمام بزرگان و رجال دینی-سیاسی آن دوران، با این کار مخالفت کردند. از ابن عمر و ابن زبیر و ابن ابی بکر گرفته تا حسین بن علی (یعنی فرزندان نامدار و محتشم سه خلیفه راشده و نخستین) با ولایتعهدی یزید مخالفت کردند. حتی در اردوی امویان و در میان رجال سیاسی دستگاه معاویه (کسانی چون مروان[3] و زیادبن ابیه هرچند با انگیزه هایی متفاوت) نیز با خلافت یزید موافق نبودند. انگیزه مخالفت نیز، جز مسئلة نقض پیمان قرار صلح با امام حسن، فقدان صلاحیت کافی برای شخص یزید در تصدی مقام مهم خلافت بوده است.nnاین عدم صلاحیت نیز در دو قلمرو برجسته می نمود. یکی، خصوصیات فردی و شخصیتی یزید؛ و دیگر، فقدان درایت لازم در ملکداری و تدبیر امور در او. در مورد ویژگی های شخصی، عموما یزید را فردی بلهوس، شرابخواره، میمون باز، سگ باز، طنبورنواز و در مجموع فاسق و متظاهر به فسق و قاتل بیگناهان توصیف کرده اند.[4] از این رو طبق قولی در لهوف ابن طاوس حسین در همان دیدار با ولیدبن عتبه و در برابر پیشنهادش مبنی بر بیعت با یزید، ضمن برشمردن اوصاف مذموم وی می گوید «چون منی با یزید هرگز بیعت نمی کند». حتی روایاتی از پیامبر در نکوهش و یا عدم صلاحیت یزید از پیامبر نقل شده است.[5]nnاما در ویژگی دوم، باید اذعان کرد که یزید هم در زمان پدر نه چندان تمرین ملکداری و سیاست ورزی کرده بود و نه استعداد لازم برای جانشینی سیاستمداری چون معاویه بن ابی سفیان از خود نشان داده بود و نه اصولا دانش دینی لازم را برای احراز مقام خلافت اسلامی داشت.[6] بی تدبیری های او، از همان لحظات مرگ پدر و آغاز خلافتش، با اجبار به بیعت شخصیت های مهمی که حتی پدرش موفق به تسلیم کردنشان نشده بود، شروع شد و به طور گریزناپذیری به حوادث تلخ و خونین بعدی (از واقعه کربلا تا سرکوبی مردم مدینه در سال بعد و حمله به مکه و ویرانی آن شهر و مکه اندکی پس از آن) منتهی شد؛ پیامدهای تلخی که در فرجام خود، حداقل به انتقال خلافت از شاخه بوسفیانی اموی (کاری که معاویه با تدابیر زیاد برای آن برنامه ریزی کرده بود) به شاخه دیگر اموی (شاخه مروانی) منتهی شد. او حتی به توصیه های پدر مبنی بر عدم تعرض نسبت به حسین علی و حتی حفظ حریم و حرمت او اعتنایی نکرد.[7] اگر یزید از درایت و تدبیر و دوراندیشی لازم بهره داشت، سیر حوادث به گونه ای دیگر رقم می خورد.nnسوم. اعتراض به ستمگری های امویانnnعامل دیگر در اعتراض به یزید، ستمگری های امویان بود که از دوران عثمان آغاز شده و در روزگار فرمانروایی چهل ساله معاویه (بیست سال امارت بر شامات و بیست سال خلافت بر کل جهان اسلام) ادامه یافته بود. هرچند این اقدامات و عملکردها در مقطع رخداد کربلا معطوف بود به معاویه و دیگران و یزید شخصا در آنها نقشی اثرگذار نداشت[8]، اما حوادث دوران خلافت کوتاه یزید نیز نشان داد که این ستمگری ها و تبعیضات و اتلاف منابع عمومی و تضییع حقوق مردم و بی اعتنایی به ارزش های مذهبی و نقض اخلاقیات رایج عموم مؤمنان، همچان و حتی با بی پروایی بیشتر ادامه دارد. گرچه نارضایتی از سیاست های امویان چندان زیاد بود که کنترل آن در دوران پس از معاویه چندان آسان نبود اما اگر یزید راه دیگری در پیش می گرفت و در اندیشه ترمیم دستگاه خلافت با بزرگان معتبر و محبوب مردم و نیز کاهش تنش بین حکومت و مردم بود، شاید سرنوشت مسلمانان به گونه ای دیگر رقم می خورد.[9]nnدر هرحال، به استناد واقعیت های تاریخی، اعتراضات حسین بن علی به عدم صلاحیت فردی یزید و رواج انواع ستم و تبعیض و تجاوز به حقوق عمومی و بی اعتنایی والیان غالبا اموی به ارزش های دینی و اجتماعی، کاملا درست و واقع بینانه بوده و از این نظر حسین تنها نیز نبوده و در آن زمان عموما بر همین نظر بوده اند. nnجدای از این نوع خرده گیری ها، اگر حوادث را در ظرف زمانی خودش مورد فهم و تحلیل قرار بگیرد، درک چنین مجادلاتی چندان دشوار نمی نماید؛ مشکل اساسی این است که در ادوار بعد این رخدادها، که در زمان وقوع عادی می نمود، با عواطف و تعصبات فرقه ای و جناحی عجین شده و در نهایت داستان «فرشته/شیطان» و یا «دیو/دلبر) بازسازی شده و هنوز هم در حال بازتولید شدن است. در داستان کربلا، امام حسین و یارانش پاک ترین مردان روزگار و حتی تاریخ به تصویر کشده اند؛ و در مقابل، نه تنها یزید شیطانی مجسم تصویر شده بلکه افکار و اعمال دیگر کارگزارانش در کربلا و کوفه نیز، جملگی با انگیزه های شخصی پلید تحلیل شده و حتی قاتلان حسین به لحاظ جسمی و فیزیکی نیز دارای عیب و ایراد بوده اند.[10]و حال آن که، جدای از شخصیت فردی امام حسین و رقیبش یزید، می توان افکار و رفتارهای سیاسی این دو رجل سیاسی آن روزگار را با بی طرفی و انصاف و متکی به اسناد معتبر در منابع کنونی، مورد واکاوی و نقد و بررسی قرار داد. nn[1] . ابن اعثم (فتوح، جلد 5، ص 16-17) و نیز ابن نما (مثیرالاحزان، ص 15). اما مضامین به کار رفته در این خبر طولانی، احتمال برساختگی تمام و یا پاره هایی از آن را افزایش می دهد. جدال های تند فرقه ای در آن آشکار است؛ جدالی که در آن زمان هنوز چندان برجسته و آشکار نبود. از جمله در این خبر آمده است که پیامبر فرمود هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید، شکمش را بدرید. چنین فرمانی نه تنها از شخصیتی چون پیامبر اسلام پذیرفته نیست بلکه از هیچ انسال فی الجمله اخلاقی و مسلمان نیز مقبول نمی نماید. چرا که با قواعد مسلم اسلامی و شرعی در تعارض است. آیا می توان پذیرفت که شخصیتی چون نبی اسلام، فرمان کسی را صادر کند که (ولو ناحق) قرار است حداقل سی سال پس از آن، بر کرسی خلافت تکیه زند؟ بگذریم که تحریم ابدی یک خاندان (=طلقاء=خاندان ابوسفیان) نیز با هیچ منطقی قابل دفاع نیست. nn[2] . ابن کثیر، البدایه، جلد 8، ص 177.nn[3] . به نقل مسعودی (مروج الذهب، جلد 2، ص 32) مروان یزید را «کودک» خوانده بود.nn[4] . مطهری (حماسه حسینی، جلد 3، ص 138-140) شرحی در باره شخصیت و منش یزید آورده است. به روایت او: مادر یزید دختر مجدل [در طبری، بجدل] کلبی بوده است که زندگی با معاویه در شهر را کراهت داشت. معاویه همسر و فرزندش را به بادیه فرستاد و یزید در بادیه بزرگ شد. از این رو یزید اخلاق بادیه نشینی و صحرانشینی داشت. زبانش فصیح بود. یزید دیوانی دارد که چاپ شده است. ابن خلّکان می گوید از مزیت های یزید فصاحت است. به شکار علاقه داشت. به اسب سواری و مسابقه و تربیت حیوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانی داشت. این صفات در یک مردی که قوی و نیرومند و صاحب ملکات فاضله باشد کمال و موجب تکمیل قوای او می شود ولی در اهل تنّعم و اعقاب و سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزاده ها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنّعم می شود. یزید روی فصاحت بدوی به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطیل علاقه فراوانی داشت آن هم از نوع اشعاری که در اسلام لهو و لعب است . . .به هرحال شعراء و بطّال ها در دربار یزید مقامی داشتند و خودش هم در وصف خمر و سایر چیزها اشعاری دارد (مطهری چند نمونه از این اشعار را نقل کرده است). علاقه وافر یزید به شکار و تفریح مانع از رسیدگی به کارهای مملکتداری و سیاست بود و ناچار کارها در دست دیگران بود. اما علاقه او و سرگرمی او به بازی با حیوانات، کارهای او را به صورت مسخره ای در آورده بود. یزید در کودکی در بادیه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. مطهری در جای دیگر (ص 143) به نقل از عقاد می گوید که یزید جوانی خوش سیما و بلند قامت بود. همچنین به نقل از همان منبع می آورد یزید به مسابقه و کشتی علاقه مند بود ولی بیشتر جنبه لهوی داشت نه جنبه جدی و شجاعانه. وی به تمام معنی مردی مهمل و عیاش و سبکسر بوده است. برای تأیید این مدعا به شعری که یزید هنگام اعزام به جنگ قسطنطنیه در زمان معاویه استناد شده است. هرچند مطهری منبع و یا منابع گزارش خود را (جز دو مورد) ذکر نکرده است اما این مطالب به عبارات مختلف و به تفاریق در منابع مختلف (از جمله در مروج، جلد 2، ص 71-72 و ابن اعثم، فتوح، جلد 5، ص 12) و ابن طاوس (لهوف، ص 26) بازتاب یافته است. باز وفق گزارش ابن اعثم (جلد 5، ص 137-140) زمانی که پس از ماجرای کربلا محمدبن حنفیه به دعوت یزید به شام رفت و با او به گفتگو نشست و در نهایت با او بیعت کرد، هنگام بازگشت محمد به مدینه در برابر این گفته یزید که اکنون که از پیش ما می روی دوست ندارم که چیز بدی در اخلاق من یافته باشی، اشاره کرد که جدای از داستان حسین، اکنون جز خیر در شما نمی بینم جز این که میخواره ای و این عمل زشتی است و شیطانی و البته یزید نیز خرسند شد و قول داد که به توصیه های او عمل خواهد کرد. ابن قتیبه (الامامه والسیاسه، جلد 1، ص 224) نیز نقل می کند وقتی پس از مرگ معاویه از ابن عباس، که در مکه بود، خواسته شد که با یزید بیعت کند، او نیز در عدم صلاحیت وی همان میخواری و هرزگی های او را مطرح کرد و از بیعت تن زد.nnبا این حال باید توجه داشت که اولا، برخی از این اوصاف در فضای فکری و ذهنی مسلمانان آن روزگار مذموم شمرده می شده و ممکن است در زمان های بعدی و به ویژه در زمان ما چنین نباشد (مانند شکار و یا علاقه وافر به شعر و ادبیات و یا حتی علاقه داشتن به سگ و میمون و کشتی و مهم تر از همه علاقه به موسیقی . . .)، و ثانیا، بسیار محتمل است که در باره شخصیت و منش و اوصاف یزید مبالغه شده و حتی نسبت هایی جعل شده باشد. اعمال یزید در همان حدود سه سال خلافتش، چنان بد و نفرت انگیز و موجب آزردگی عموم مسلمانان شد که به زودی او را به عنوان نماد شر و پلیدی شناخته و از این رو (مانند موارد مشابه) بعید نیست که برخی اوصاف منسوب به او اصولا برساخته و یا همراه با گزافه گویی باشد تا در نهایت نمادسازی شیطانی در یزید به کمال رسیده باشد. به ویژه که در برخی تفسیرها سوء ظن شدید به یزید و حتی دشمنی با او عیان است. nn[5] . در ابن اعثم (جلد 5، ص 24) روایتی از ابن عباس (در حضور حسین و ابن عمر) از پیامبر نقل شده است مبنی برای که «مالی و لیزید لابارک الله فی یزید، و انه یقتل ولدی و ولد بنتی الحسین و . . .».nn[6] . با این همه نخستین خطبه او در مقام خلافت نشان می دهد که یزید نه تنها از هوشمندی بی بهره نبود بلکه از هوش و درک بالایی نیز برخوردار بود. به نقل طبری او با جنگهای تهاجمی پدرش به روم مخالفت کرد و این امر از درایت جانشینش حکایت می کند. مضمون دیگر در گزارش مسعودی (مروج الذهب، جلد 2، ص 69) بازتاب یافته است. در این سخنان او، ضمن اذعان به کم دانشی اش، به نکات مهمی اشاره می کند که جمله جمله آن هوشمندانه و حتی می توان گفت منصفانه و واقع بینانه است. او گفت: «معاویه ریسمانی از ریسمان های خدا بود که وقتی می خواست آن را کشید و همین که خواست آن را برید. از سابقون خود کمتر و از لاحقان خود بهتر بود. اگر خدایش بیامرزد خدا اهل آمرزش است و اگر عذابش کند اقتضای گناهان اوست. من پس از او به خلافت رسیده ام از جهالت عذر نمی خواهم و به طلب علم اشتغال ندارم. شتاب مکنید که هرچه خدا بخواهد می شود. خدا را یاد کنید و از او آمرزش بخواهید».nn[7] . معاویه هنگام مرگ به فرزند و جانشینش وصیت کرد که متعرض حسین نشود و به ویژه رعایت حال حسین را بکند. در البدایه (جلد 8، 175) و ابن عساکر (الامام الحسین، 291) آمده است که معاویه هنگام مرگ به پسرش گفت: حسین بن علی پسر فاطمه است و او محبوب ترین کس در میان مردمان است، به سود و صلاح توست که با او مدارا کنی و صله رحم را رعایت نمایی. به گزارش طبری حتی معاویه توصیه کرده بود که جانشینش رعایت حال مردمان عراق و حجاز را بکند. nn[8] . شگفت می نماید که به گزارش ابن اعثم (فتوح، جلد 5، ص 15) (و نیز ابن طاوس) امام حسین در همان گفتگو با ولیدبن عتبه امیر مدینه، یزید را متهم به «قتل نفش محترمه» می کند و حال آن که روشن است در آن سپیده دم خلافت یزید هنوز قتل نفسی صورت نگرفته بود. بسیار محتمل است که چنین سخنی در ادوار بعد ساخته و پرداخته شده باشد.nn[9] . البته اگر دعوی مشروط شدن ولایتعهدی حسین پس از حسن در قرارداد صلح امام حسن با معاویه مقبول باشد، نقض این پیمان را می توان دلیل چهارم مخالفت حسین با یزید و امتناعش از بیعت، دانست. چنان که وفق گزارش ابن اعثم (فتوح، جلد 5، ص 12) امام حسین دلیل خودداری اش از بیعت با یزید را نقض پیمان معاویه مبنی بر جانشینی اش از برادر می داند. اما نکته آن است که اساسا سنت ولایتعهدی در تفکر عربی-اسلامی قرن نخست به لایل مختلف قابل قبول نیست. با این که در قرار صلح امام حسن و معاویه امر خلافت و تعیین خلیفه به شورای مسلمانان وانهاده شده بود، حداکثر آن است که این جانشین بالقوه و پیشنهادی می تواند حسن بن علی باشد. چرا که او خلافت مشروع خود را داوطلبانه به رقیب وانهاده و از این رو منطقا می تواند از اولویت برخوردار باشد ولی این امتیاز برای حسین و یا هرفرد دیگری نامعقول می نماید و با سنت اسلامی آن دوران نیز سازگار نمی نماید. قابل تأمل این که ابن اعثم در حالی به سخن امام حسین اشاره می کند که خود در گزارشش از به ماجرای صلح نامه امام حسن با معاویه، هیچ اشاره ای به داستان دعوی شرط جانشینی حسین پس از حسن نکرده است. nn[10] . در اینجا مطهری (حماسه حسینی، جلد 3، ص 147-149) در باب برخی رجال اموی و مردان کوفی در کربلا سخنانی دارد شندینی که به عنوان نمونه نقل می شود:nnایشان با اشاره به کسانی چون شمر و عبیدالله و مسلم بن عقبه می گوید: هر یک از اینان نقصی در بدن و یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد می خواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی می کند و احیانا جبران نقص خود را در پایین آوردن و منکوب کردن دیگران می خواهد تا تعادل برقرار شود. شمر پیس و و زشت رو و بدقیافه بود. مسلم بن عقبه یک چشم و گلگون و سپید موی بود و چون راه می رفت گویی دو لنگش را می خواهد از گل بیرون آورد. در مورد عبیدالله نیز مطهری همان عیب بزرگ همان داستان استلحاق پدرش را پیش می کشد و می افزاید او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمی کرد، و چون می خواست یکی از حروریان خارجی را عیب گوید می گفت: هروی، و شنوندگان همه به او خندیدند. یکبار خواست بگوید: شمشرهاتان را برکشید، گفت: شمشرهاتان را باز کنید، و یزیدبن مفرغ او را به این مناسبت هجو کرد. حتی در عیب جویی پای مادر عبیدالله نیز به میان کشیده شده و مطهری با این بیان که مادر عبیدالله کنیزی مجوسی بود و مرجانه نام داشت، «کنیز» بودن و «مجوسی» بودنش (که احتمالا در اینجا به معنای ایرانی بودن است) را برای منکوب کردن پسرش مورد استفاده قرار داده است. وقتی مطهری (همانجا، جلد 2، ص 23) همه امویان را ناپاک می داند، چنین تحلیل هایی چندان دور از انتظار نمی نماید. قابل ذکر این که به نقل طبری (جلد 4، ص 371) مرجانه زنی نیک کردار بود و پس از واقعه کربلا از نخستین کسانی بود که به فرزندش عبیدالله اعتراض کرد. ابته برخی از این نسبت ها در منابع اسلامی نیز آمده اند.nnدر هرحال فروکاستن یک اختلاف بزرگ و شناخته شده و قابل تحلیل تاریخی در ظرف زمانی حودش، به عواملی این چنین (حتی اگر جملگی راست باشند)، نه کاری است علمی و نه در نهایت گرهی می گشاید و البته در انحراف اذهان و دامن زدن به جدالهای فرقه ای و تقویت نقارها و نفرت ها نقشی مهم ایفا کرده و می کند.nn منتشر شده در زیتون

Share:

More Posts

Send Us A Message