قرآن به مثابة يك رخداد تاريخي
1 – پديده ويژه وحي و نبوت در تاريخ
اگر به نحو پسيني و تاريخي به پديده نبوت و دعوي پيامبري نظر كنيم، به روشني ميبينيم كه پيامبري و نبوت و لاجرم دين، يكي از چند پديده مهم و نقشآفرين در تاريخ بشر و در تمام جوامع پيشين بوده و البته هنوز هم در اشكال مختلف و در سطوح متنوع كم و بيش مطرح است. به گواهي تاريخ، جوامع بشري از آغاز تشكيل خانواده و جامعه بدون دين و آداب و مناسك ديني نبوده و البته به نحو پيشيني يا پسيني ديانت و دينورزي نيز بيارتباط با نوعي نبوت به عنوان مؤسس دين خاص نبوده است. اما واقعيت اين است كه پديده نبوت در شرق و به طور خاص در اديان سامي پديده خاص بوده و با مباني و لوازم و آثار انساني و اجتماعي ويژه آشكار شده است.
در اين انديشه يك اصل بنيادين مطرح است و آن اين كه خداوند به شخصي معین از طريق ارسال پيام و گاه انزال كتب مأموريت داده است كه مردمان را به شنيدن آن پيام و پذيرفتن آن و سلوك و تربيت بر اساس محتوا و اهداف آن پيام و در نهايت به رستگاري دعوت كند. گرچه اهداف و فلسفه وحي و نبوت در هردینی متفاوت و با زبان و بيان متنوع بيان شده است اما شايد بتوان عنصر «رستگاري» را عنصر مشترك همه اديان سامي و توحيدي و غير آن دانست. اما سه عنصر آگاهي (= وعي)، رهايي (=آزادیهاي مثبت و منفي) و اخلاق نيز در تمام اديان به شكلي حضور دارند و البته در اديان سامي و توحيدي عمدهتر و برجستهترند. به هرحال در اديان سامي و توحيدي پنج عنصر مطرحاند و در كنار هم و در ارتباط مفهومي با هم قابل طرح و فهم و تحليلاند: 1-خداوند يكتا، 2-وحي، 3-نبي، 4-نبوت و 5-دين. آغاز و بنياد همه چيز خداوند يكتا و يگانه است كه بدون آن مفهوم و پديدة دين در اديان توحيدي بيمعني و حتي بلاموضوع خواهد بود. چرا كه اوست كه آفريدگار هستي است و براي تحقق اهداف ويژهاي در مورد انسان كساني را به پيامبري ميفرستد و از طريق انزال پيام وحياني هم پيامبري را پديد ميآورد و بنا مينهد و هم دين را پديد ميآورد. وحي نبوي نيز در ساده ترین تعبیر ارسال پيام خداوند است به نبي كه به صورتهاي مختلف (در رؤيا يا دريافت قلبي و يا كلام از طريق فرشته وحي و يا طرق ديگر) انجام ميگيرد. نبي نيز، همان گونه كه از عنوان و واژه برميآيد، مخاطب پيام خداوند و دريافتكنندة وحي و خبردهندة آن و مبلغ آن به آدميان است. ايزوتسو ميگويد: «از لحاظ منشأ كلمه عربي نبي، دانشمندان باختري يك كلام برآنند كه اين كلمه از عبري نابهي به عاريت گرفته شده است. ريشه نبأ در آن سوي زبان عربي به زبان سامي قديم به معناي «خبر دادن» و «اعلام كردن» باز ميگردد. نبوت و پيامبري نيز محصول فلسفه و فرآيند وحي الهي است و محصول تمام اينها پديدهاي است به نام «دين وحياني» كه البته از جهات مختلف با اديان غيرتوحيدي متفاوت است». جز سه دين بزرگ سامي و توحيدي يهوديت، مسيحيت و اسلام، دو دين مهم ايراني – آريايي و غيرسامي آئين زرتشت و مانويت نيز در پنج محور يادشده كم و بيش با اديان سامي همانندند.
2- ديدگاههاي متفاوت در باب پيوند وحي با تاريخ
پديده و يا دعوي وحي نبوي، حداقل به گونهاي كه پيامبران توحيدي (موسي، عيسي، محمد، زرتشت و ماني ) گفتهاند و به ويژه غالب گزارش آنها در قرآن آمده است، پديدهاي است مهم و پيچيده و ادعايي است بزرگ كه همواره محل بحث و مناقشه بوده و مخصوصا در ميان متفكران يهودي و متألهان مسيحي و متكلمان و فيلسوفان و عارفان مسلمان پرسشها و جدالهاي فكري گستردهاي پديد آورده است كه هنوز هم ادامه دارد. اين كه وحي الهي دقيقا چيست و ارسال پيام و يا انزال كتاب به چه معناست و چگونه و با چه ابزارها و در چه فرايندي هستيشناسانه و يا طبيعي از مقام الوهي و خداي بيصورت و غيرمتشخص (و حتی متشخص) به انساني مادي و متشخص صورت گرفته و وحي نفسي يا لفظي (وحی ملفوظ باور اجماعي مسلمانان در مورد وحي نبوي يعني قرآن است) چگونه ممكن است و در نهايت دين و شريعت چيست و در پي تحقق چه هدف يا اهداف ويژهاي در زيست جهان آدميزاد است و اگر فيالمثل وحي و نبي و نبوت و دين نبود چه اتفاقي ميافتاد، جملگی پرسشهای ستبری است که همواره مطرح بوده و هست. اما، به رغم پاسخهاي مكرر و بسيار بوسیلة مؤمنان به این ادیان و یا پژوهشگران غیر دینی در شرق و غرب عالم از گذشته تا کنون، حكايت همچنان باقي است و جدالها در سطوح مختلف همچنان ادامه دارد.
در واقع شايد بتوان گفت محور اساسي تحليل مفهومي و انساني وحي و نبوت، تحليل و تبيين عالم قدس (به تعبير قرآن «عالم امر») با عالم طبيعت و زيست جهان انسان (باز به تعبیر قرآن «عالم خلق») است. پاسخ به اين پرسش و تحليل آن، از ديرباز در اديان توحيدي از منظرهاي مختلف فلسفي، عرفاني، تاريخي، كلامي، زباني و… و نيز برونديني و درونديني صورت گرفته و ميگيرد. ميتوان با اندكي تسامح اين موضوع را به مسأله «وحي و تاريخ» تحويل كرد و حداقل در اين حوزه پرسش را عمده كرد و در آن انديشيد. اما آنچه كه اكنون مورد نظر و موضوع بحث من است، ربط وحي و نبوت با تاريخ است. در واقع، ميخواهم به اين پرسش پاسخ دهم كه چه نسبتي است بين وحي و نبوت با «انسان» و «زمان» و يا بين وحي و نبوت با واقعيتهاي عيني عصر نزول وحي و نيازها و الزامات تاريخي و فرهنگي و مادي آن روزگار؟ آيا اساسا بين «عالم امر» و «عالم خلق» ارتباطي وجود دارد؟ آيا مقتضيات عيني و ضرورتهاي انساني و فرهنگي ويژه عصر نزول در زبان و بيان و چگونگي و محتوا و مضامين و يا اهداف بلندمدت و كوتاه مدت گزارههاي وحياني دخيل بودهاند؟
در ارتباط با اين پرسش دو ديدگاه كلان وجود دارد كه البته يكي اصلي و رايج است و ديگري فرعي و بيشتر اخيرا مطرح شده است. ديدگاه مشهور و اصلي هيچ رابطهاي جدي و مهم بين وحي و نبوت با عالم واقع و تاريخ و به اصطلاح فرهنگ زمانه نميبيند و هر نوع تأثيرپذيري و يا دخالت الزامات تاريخي و واقعي را در چگونگي فرایند نزول وحي و تأسيس نبوت انكار ميكند. به عبارت ديگر، از اين منظر، وحي تاريخمند نيست و امري است كاملا قدسي و الهي و ماوراي زمان و مكان و الزامات عصر. در مورد وحی و نبوت در اسلام (با تمرکز روی قرآن) حداکثر اين موضوع پذيرفته می شود كه وحي نبوی و اسلامی به زبان بشر و در قالب زبان عربي نازل شده و ضرورتا به زبان قوم (به تعبیر قرآن «لسان قوم »-ابراهیم، آیه 40-) بوده است و اين نيز به معناي نقشآفريني امر بشري و يا فرهنگ زمانه و ضرورتهاي تاريخي قوم عرب در سده هفتم ميلادي در چگونگي و فرآيند وحي و نبوت نيست. به همين دليل است كه حتي گاه به زبان عربي اصالت و اعتبار ذاتي قدسي داده شده است تا در نهایت همین اندازه پیوند بین زمین و آسمان و بین وحی و تاریخ گسسته شود. به هرحال اين ديدگاه نزول وحي (به طور مشخص قرآن) را به عنوان يك امر كاملا الهي ميبيند كه در لوح محفوظ بوده و احتمالا بار اول به عنوان يك بسته يك جا بر پيامبر فرو فرستاده شده و آنگاه در طول بيست و سه سال عصر نبوت به تدريج و به مقتضاي حال بر رسول اكرم قرائت شده است. یعنی طوماری که در عالم قدسی اولوهی در آغاز یک جا (چنان که در تفسیر گزارش قرآنی نزول قرآن در «لیله القدر» گفته شده است) بر قلب نبی اسلام نازل شده و آنگاه در طول دوران رسالت دارای شأن نزول شده و به تدریج در زمانهای مختلف و مکانهای متنوع بر وفق ضرورتهای خاص پاره پاره فرو فرستاده شده و مجموعه این پاره ها شده است «مصحف شریف» یعنی «قرآن». در اين ديدگاه، به ويژه زمان و مكان، در جعل احكام شرعي (فردي يا اجتماعي) نقشي ندارد و نمی توانند داشته باشند و از اين رو فرازماني و فرامكانياند. یکی از مقدمات و مقومات نظری «جاودانه» بودن قرآن و احکام شرعی و گزاره های وحیانی همین پیش فرضهاست که معمولا نیز در مباحث کلامی و استدلالی برای اثبات جاودانگی شریعت به مثابة اصول موضوعه دینی مورد توجه و استناد قرار می¬گیرند. در این دیدگاه، حتي طول نبوت پيامبر اكرم نیز، هيچ تأثيري در نزول وحي و يا كم و زياد شدن حجم قرآن نداشته و نمی تواند داشته باشد. در اين ميان حتي برخي زبان عربي را تقدس بخشيده و گفته¬اند كه خداوند اين زبان را اختصاصا براي نزول وحي خود پديد آورده¬است. در اين صورت بايد تصور كرد كه حتي اگر محمد (ص) في¬المثل در همان زمان (اوایل سده هفتم میلادی) در آتن و يا سغد و و بلخ و بخارا برانگيخته مي¬شد، لاجرم به زبان عربي وحي را دريافت مي¬كرد. اين ديدگاه رايج و غالب است. حتي زندهياد مهندس بازرگان در كتاب «مسأله وحي» صريحا تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ زمانه و تاريخ را مردود اعلام ميكند.
ديدگاه دوم، وحي و قرآن و نبوت را يكسره زميني، تاريخي و منطبق با پرسشها و مقتضيات تاريخي– قومي عرب در سدة هفتم ميلادي ميداند. اين ديدگاه ابتدا به وسيله شماري از مستشرقان و سيرهنويسان و اسلامشناسان غربي مطرح شد و اخيرا در جهان اسلام و ايران نيز حامياني يافته است. اين ديدگاه وحي و دين را كاملا برآمده از انسان و پرسشها و دغدغههاي دروني شخص پيامبر و تاريخ و طبيعتهاي جاري ميشمارد كه به وسيله پيامبر در قرآن بازتاب يافته است. این دعوی که «نزول وحی از پایین است نه از بالا» محصول و مولود طبیعی و گریز ناپذیر این فرضیه و تحلیل است. در اين رويكرد به طور كلي چنين تحليل ميشود كه محمد(ص) به عنوان يك انسان خيرخواه و مصلح و دردمند و البته داراي جان به خداپيوسته و عارف و پارسا شرايط جامعه و مردم و قوم خود را بحراني ميشمرد و در انديشه بود و يك سلسله پرسشها در برابر او قرار داشت، سرانجام در يك روند تحول دروني به تجاربي باطني دست يافت و بر اساس آن پيامهايي از عالم امر دريافت كرد و آن پيام را به تشخيص خود و با توجه به شرايط و مقتضيات و زمان و مكان به الفاظ آراست و به صورت يك سلسله عقايد و يا اخلاقيات و يا احكام اجتماعي براي سلوك ديني مؤمنان و حل تضادهاي اجتماعي و طبقاتي و گرهگشايي از معضلات عصر صورت بندی کرد و ارائه كرد. در اين تحليل، قرآن ماهيت تفسيري دارد يعني قرآن تفسير و تعبير محمد از تجربه شخصي اوست از عالم و آدم. يا در يك تحليل افراطيتر، تمام وحي و پيامبري برآمده و جوشيده از درون و ضمير محمد (ص) بوده و خود او هم گوينده بوده و هم شنونده، هم شارع بوده است و هم واضع و تمامي گزارههاي گردآمده در قرآن زبان و بيان و علم و تشخيص و مصلحتانديشي پيامبر براي انسانها و يا مؤمنان عصر نزول بوده است، و البته تمام اين گفتارها و رفتارهاي پيامبر و يا آيات قرآن مورد تأييد و امضاي مقام الوهي هم بوده است و يا خداوند او را به گفتن اين كلمات توانا ساخته بود (در واقع این دو ویژگی عامل پیوند بین زمین و آسمان و وحی و تاریخ است).
اما در برابر اين دو ديدگاه، می توان از ديدگاه سومي هم یاد کرد كه قابل توجه است و به شكلي جمع بين دو نظريه شمرده ميشود. اگر بخواهيم اين نظريه را در يك جمله بگوييم، ميتوانيم بگوييم كه وحي و نبوت كاملا رخدادی است تاريخي يعني زمانمند و مكانمند است و از جهاتي متأثر از فرهنگ زمانه اما اين كار را خدا ميكند نه پيامبر.
ميتوان براي تاريخمند بودن وحي و دين و نبوت هر پيامبري (از جمله پيامبر مكرم اسلام) به دلایل مختلفی متوسل شد كه فعلا به چند نكته و يا دليل مهم اشاره ميكنم:
الف – ضرورت تنزيل از عالم خلق به عالم امر
مفهوم نزول، انزال و يا تنزيل، كه بارها در قرآن در مورد وحي نبوي و از جمله قرآن به كار رفته در ارتباط با مبحث كنوني يك اصطلاح كليدي و مهم است و توجه به آن می تواند به رازگشایی از مبحث تاریخمندی وحی و نبوت کمک کند. روشن است كه از نظر لغوي و مفهومي، معنا و مفهوم «فرود آمدن» مضمون اصلي و كانوني هر سه واژه است. بنابراين با توجه به معناي لغوی وحي، معنای اصطلاحی وحی در فرهنگ ادیان سامی بویژه اسلام عبارت است از پيام و يا كلام و يا سخني كه از مقام ربوبي از طرقي (كه حداقل تاکنون و به طور کامل بر ما آشكار نيست) به شكل اشاره و نجواگونه و شتابناك بر قلب يا ذهن و يا گوش و قدرت فاهمه فرو فرستاده شده و نبي آن را عينا بر ديگران قرائت و يا تلاوت كرده و البته اين فرايند به تأسيس دين و شريعت معين در يك مقطع تاريخي و در يك نقطه از مكان منتهي شده است.
اكنون نقطه محوري استدلالم همان مفهوم «نزول» و فرود آمدن است كه به تعبير دقيق و اديبانه دكتر سروش از «مكانتي زبرين» به «مكانتي زيرين» است. نه از «مكاني فوقاني» به «مكاني تحتاني». در اين فرايند سه عنصر كليدي حضور غيرقابل انكار دارند: نازل كننده وحي (خداوند)، مخاطب يا گيرندة پيام و وحي (نبي) و خود وحي (معنا، مضمون، لفظ، متن و…). در اين مجموعه به هم بسته مفهومي، بالا و پايين مطرح است اما بديهي است كه منظور مكان نيست بلكه مكانت و جايگاه است. مانند اصطلاح «نزول رحمت» كه البته با اصطلاح «نزول باران» متفاوت است. در مورد نخست مکانت است و در مورد دوم مکان، در مورد اول مجاز است و در مورد دوم حقیقت. كاربرد واژهها در ساختار جمله و يا گزاره، مجازي و يا حقيقي بودن آنها را معين ميكند.
اندكي در مضمون «تنزيل» تأمل كنيم و به لوازم معنايي و عقلي و تجربي آن بينديشيم. طبق پيشفرضها (روشن است که آنها اکنون مورد بحث و مناقشه ما نیستند)، كلامي يا پيامي از مقام ربوبي به يك انسان، در يك مقطع از زمان، در يك نقطه از زمين، در ميان يك قوم، به زبان معين و براي اهداف معين فرو فرستاده شده است. تمام اين ويژگيهاي ششگانه (انسان، زمان، زمين، قوم، زبان و هدف) محدودكننده و محصور به شرايط زمان و مكان و تاريخ و فرهنگ بشري يك قوماند. يعني اين متن و كلام و پيام به شكل گريزناپذيري و به حكم عقل و تجربه، در تختهبند زمان و واقعيت و تاريخ قرار دارد و در يك كلام در قالب ذهن و زبان و فرهنگ زمانه قوم (در مورد قرآن قوم عرب) نازل شده و به اطلاع آدميان رسيده و مردمان به پذيرفتن دعوت ديني ويژه پيامبر فراخوانده شدهاند. اين ملازمه عقلي و تجربي، به گونهاي است كه به قول اهل منطق تصور آن موجب تصديق آن خواهد شد. تأمل در زبان و ادبيات و تعابير و گزارههاي قرآني در تمام موضوعات نيز اين تاريخمندي را تأييد ميكند.جز اين هم نمي¬تواند باشد زيرا پيام الهي لزوما بايد در سطحي فرود بيايد كه با مخاطبان هم افق باشد تا مفهوم و قابل درك و تفسیر و در نتيجه قابل عمل باشد و نوعی «امتزاج افقها» پدید آید.
بنابراین وحی الهی بدون طبیعت و انسان و تاریخ یعنی زمان و نیز مکان اساسا قابل تصور نیست تا چه رسد به تصدیق و تحقق و تعین. مگر ممکن است چیزی در خارج از طبیعت و زمان و مکان اتفاق بیفتد؟ مگر می توان تصور کرد که سخن و پیام خداوند برای هرکسی و برای هر هدفی و در هر سطحی جدای از انسان و زمان و مکان فعلیت پیدا کند؟ در این صورت، لاجرم باید پذیرفت که پیام عالم غیب و عالم امر به عالم شهود و عالم خلق متناسب با همین زیست جهان آدم مادی و با تمام محدودیتهای طبیعی آن است و لذا زمانمند و مکانمند است و این دقیقا به معنای تاریخمندی وحی و نبوت خواهد بود.
ب – ضرورت انساني بودن زبان
به عنوان يك امر پسيني و تجربي، جاي انكار ندارد كه وحي پيامبر اسلام، قرآن، به زبان «عربي مبين» (نحل/ 103) و « لسان قوم » ( ابراهيم/ 4 ) است و علی الاصول براي همگان (البته در صورت آشنایی حداقلی با زبان و ادبیان عربی) قابل درك و فهم است، از اين رو زبان وحي و قرآن ضرورتا زبان بشري است، و زبان بشري نيز ضرورتا با محدوديتهاي زباني، معنايي، فرهنگي، تاريخي، قومي، منطقهاي و … مواجه است؛ يعني «زبان» به مثابه يك پديده كاملا انساني در تختهبند زمان، مكان، فرهنگ زمانه و تاريخ است. ميتوانيم اين دعاوي را چنين صورتبندي كنيم:
1- زبان يا پيام ملفوظ امري بشري و انساني است و از اين رو گوينده و موضوع و هدف دارد و براي مخاطب مفهوم است. به عبارت دیگر، زبان به معنای متعارف آن که الزاما بشری است، دارای چهار جزء است: گوینده، مخاطب، موضوع و هدف.
2- هر امر بشري و انساني ضرورتا در تخته¬بند ظرفيتها و محدوديتها و كونتكسهاي ويژه تاريخي و فرهنگي مقطعي و زماني– مكاني خاص است.
3- وحي نبوي (قرآن) به زبان عربي مبين و لسان قوم است و لذا ضرورتا بشري است.
4- نتيجه: اگر مقدمات و گزارههاي يادشده را قبول كنيم (که ظاهرا منکر ندارد)، در اين صورت روشن است كه وحي ملفوظ در مرحله تنزيل و براي مفهوم شدن و نقشآفريني در ذهن و زبان و زندگي فردي و اجتماعي آدميان و در نهايت تحقق هدف رستگاري آدمي، كاملا متأثر از فرهنگ و مقتضيات زمانه است. مگر جز اين ميتواند باشد؟ اگر كساني غير از اين مي¬انديشند، بايد استدلال كنند و نشان دهند كه چگونه ممكن است زبان از فرهنگ زمانه جدا باشد.
ج – ضرورتهاي نبوت و دين
جز خود پديده وحي، توجه به الزامات و ضرورتهاي دين و نبوت نيز مهم است و ميتواند دليل مستقلي بر اثبات دعوي تاريخمند بودن وحي و نبوت باشد. ترديد نيست كه وحي در فرهنگ اديان سامي منشأ تأسيس دين و فرهنگ است. هر تعريفي از دين و شريعت داشته باشيم، در واقعيت تاريخ اديان، يك سلسله گزارههايي تحت عنوان عقايد، اصول اخلاقي و احكام عملي ديده ميشود كه مجموعة دستگاه نظري و سلوك تربيتي و عملي دين را تشكيل ميدهند. ممكن است كه شماري از گزارهها به لحاظ مضمون و معنا جاودانه و فراتاريخي باشند (مانند گزاره «خدا هست» و يا «جهان معنادار است» و…) و يا ميتوان بين دين و شريعت فرق گذاشت و يا حتي ميتوان برخي از احكام اجتماعي را متغير و تابع مصالح و مفاسد و در تختهبند زمان و مكان دانست، اما به هرحال بيان و يا جعل هيچ كدام از اين امور، خارج از محدودة انسان و تاريخ و زمان و مكان نيست و نميتواند باشد. نكته مهم آن است كه اگر دعوت ديني و اصلاحگريهاي پيامبران و احكام شرعي زمانمند و مكانمند نباشند، هرگز نميتواند موجب تغييرات اجتماعي و اصلاحات سطحي يا عمقي در باورها و اخلاقيات و روابط مدني و انساني آدميان گردد. هم¬افقي و هم کنشی پيام و كلام وحياني با ذهن و زبان و فاهمه آدمي موجب فهم و آگاهي و در نتيجه تحول دروني يا اجتماعي و اصلاحي خواهد شد.
به ويژه لازم است به اين نكته اساسي نيز اشاره شود كه به باور نوانديشان مسلمان دين براي انسان است نه انسان براي دين. اگر به اين اصل و الزامات منطقي آن ملتزم باشيم، آشكار است كه دين انساني و عادلانه، در صورتي ميتواند به تغيير احوال آدمي (تغيير فردي يا اجتماعي) كمك كند كه واقعيتها و ضرورتها و مقتضيات انسان و زمانه را بشناسد و آنگاه با توجه به تمام شرايط و شروط و محدوديتها به شكل مرحلهاي براي خروج از بنبستهاي اخلاقي و معنوي و يا اجتماعي راه حل و يا برنامه قابل اجرا و تحقق ارائه كند. و اين امور يعني تاريخمند بودن وحي و نبوت.
البته مسأله مهم تجديد بعثتها نيز خود دليل ديگري است بر اثبات دعوي تاريخمندي وحي و نبوت. طبق روايت مشهور 124 هزار پيامبر داشتهايم و در اين ميان چند دين بزرگ تاريخي و نهادينه شده داريم كه يكي از پي ديگري ظهور كرده و منشأ تغييرات و تحولات مهم شدهاند. ارسال پياپي رسولان و ظهور اديان مختلف و از جهاتي متفاوت، بيانگر اين واقعيت است كه ضرورتها و مقتضيات هر عصر سبب شده است كه نبوتها و بعثتها تجديد شوند وگرنه يكبار و براي هميشه همه چيز گفته ميشد و همه برنامهها عرضه ميشد و در این صورت فقط یک پیامبر بود و یک شریعت و کار تمام بود. البته در اين ميان در مقام نقض این مدعا مسأله «ختم نبوت» قابل طرح است و ميتوان دربارة آن صحبت كرد. انصافا مسأله ختم نبوت، كه مورد ادعاي تمام اديان سامي و ايراني است، از غامضترين مسائل است و بايد جداگانه به آن پرداخت.
د – گواهي متن قرآن
براي اثبات مدعاي تاريخمند بودن وحي و نبوت چندان نيازي نيست كه به دلايل عقلي و مستندات و شواهدي بيرونديني استناد كنيم، متن قرآن گواه روشني براي اثبات اين دعوي است. با تحقيق و داوري دقيق زبانشناسانه و تاريخي درمييابيم كه هر آيه و يا گزاره قرآني و وحياني نازل شده بر محمد(ص) برآمده از ذهن و زبان و فرهنگ و آداب و ضرورتهاي زمانه است و لاجرم آيه آيه قرآن رخداد تاريخي شمرده ميشوند. اثبات و توضيح اين مدعاي بزرگ نيازمند بحثهاي مفصل و تحقيق علمي گسترده و دقيق و ارائه شواهد متعدد است. اما در اين مجال به عنوان نمونه به چند نكته مهم اشاره ميكنم.
زبان و اصطلاحات قرآن. گفتيم كه قرآن به زبان بشري و به زبان عربي سدة هفتم ميلادي در حجاز و به لسان قوم عرب در مقطعي از زمان و در نقطهاي از زمين نازل شده است و از اين رو به «ضرورت تنزيل» (روی این اصل محوری تأکید دارم و لذا در خور توجه ویژه است) اين متن در چهارچوب قواعد زباني و فرهنگي ويژه آن مرحله و آن زبان پديد آمده و شكل گرفته است. اصطلاحات و تعبيرات به كار رفته در قرآن در تمامي امور روحاني و اخلاقي و تاريخي و طبيعي و عقيدتي و احكام شرعي برگرفته يا الهام پذيرفته از باورها و عقايد و ادبيات و فرهنگ اعراب آن دوران و احيانا فرهنگ منطقهاي و يا جهاني است. استعارهها، تمثيلها، مجازها در مقام بيان از خدا و توحيد گرفته تا قيامت و طبيعت و قصص و انسان و حتي انتزاعيترين گزارهها عينا و يا متأثر از انديشهها و تصورات و ادبيات آن دوران (و البته بیشتر عرب حجاز) است كه البته گاه از طريق قاعده «دالّ و مدلول» استفاده شده و گاه از طريق «دالّ و دالّ» افاده مقصود شده است. ظاهرا هيچ اصطلاحي و يا واژهاي را قرآن جعل و ابداع نكرده است (گرچه برخی چند واژه را در قرآن یافته اند که گویا پیش از آن در زبان عربی نبوده است). ساختمان واژگاني و ادبي قرآن «عربي» به معناي دقيق كلمه آن است، هر چند واژگان غيرعربي (دخيل) در آن كم نيست. در منابع مربوط به علوم قرآني (از جمله در «الاتقان» سيوطي) واژگان سرياني و يوناني و ايراني و آرامي و هندي و… احصا شدهاند. اما كار بزرگي كه وحي نبوي كرد، ايجاد يك تحول استثنايي و ميتوان گفت انقلاب بنيادين در مفهوم سازی نوین و نوع تفكر و جهانبيني اعراب آن روزگار بود كه ميتوان آن را «معجزه قرآن» و در نهایت معجزه اسلام و پیامبر آن ناميد، چرا كه قطعا هيچ شخص و يا كلام ديگري نميتوانست چنين كند و نكرد. به نظر ميرسد كه اگر اين كلام، كلام برساخته شخص محمد(ص) بود، چنين قدرتي و اثري نداشت. چنان كه كلام غير وحياني او منشاء هيچ تحول اساسي در هيچ زمينهاي نبود. در واقع اهمیت و اثرگذاری سخن خود پیامبر، که امروز در سنت و سیره انعکاس یافته و به میراث مانده است، به دلیل ارتباط و استناد به اساس وحی و نبوت اوست و به عبارت دیگر کلام نبوی در ذیل کلام وحیانی نقش آفرین شده است نه به صورت مستقل.
به هرحال ايزوتسو در كتاب مهم «خدا و انسان در قرآن»، به اين مهم توجه كرده و محققانه در اين زمينه سخن گفته و مراجعه به این اثر محققانه می تواند صحت دعوی یاد شده را نشان دهد. يك قطعه از گفتار ايشان را عينا نقل ميكنم: «… اسلام آنها ]واژگان و دستگاه فكري– تصوري[ را در كنار يكديگر نهاد، و همه را در يك شبكه تصوري تازه كه تا آن زمان شناخته نبود جاي داد … همين جا به جا كردن تصورات و تغيير وضع اساسي و نظم تازه بخشيدن به ارزشهاي اخلاقي و ديني كه از آن نتيجه شد، انقلابي ريشهدار در طرز نگرش و دريافت اعراب نسبت به جهان و وجود بشري پديد آورد ».
اسبابالنزول. بخش قابل توجهي از آيات و يا سورههاي قرآن داراي «شأن نزول» هستند يعني پرسشي (مانند آياتي كه با يسئلونك … و يا يستفتنونك … آغاز شده) و يا در ارتباط با رخدادهاي معين (مانند سوره توبه و بسياري از آيات جهاد و صلح و امور خانوادگي پيامبر و حجاب و…) و يا تهمتها و افتراها و آزارهاي كافران و مشركان و منافقان و… عليه پيامبر و مسلمانان موجب شده است كه آياتي نازل شده و ابهامي را برطرف كرده و يا گرهي را گشوده است. به گونهاي كه ما امروز با كمك همين اسباب النزولهاست كه قادريم اين شمار آيات را بفهميم و آنها را در بستر واقعيتها و ضرورتهاي گريزناپذير و زمينههاي اجتماعي و تاريخي آنها تفسير كنيم. بنابراين اسبابالنزول آيات گواه روشني و دليل قاطعي است براي اثبات اين دعوي كه وحي الهي و نبوت در ارتباط مستقيم و يا غيرمستقيم با واقعيتها و الزامات زمانه و نیازها و مقتضیات خاص شكل گرفته است.
احكام امضايي. ميدانيم كه از گذشته احكام شرعي را به دو دسته «احكام تأسيسي» و «احكام تأييدي» يا احكام امضايي تقسيم كردهاند. يعني احكامي كه دين اسلام آنها را ابداع كرد و در گذشته سابقه نداشت (به گفته بعضيها مانند جهاد) و احكامي كه قبلا وجود داشت و قوم عرب به آنها عمل ميكرد، اما اسلام آنها را عينا (مانند تحريم قتال در چهار ماه سال) و يا با اصلاحاتي در شكل پذيرفت (مانند حج و حدود و دیات و امر قضاوت و مقررات خانواده) و يا زماني تأييد كرد و آنگاه نفي كرد (مانند تغيير قبله در سال دوم هجری). اكثريت قريب به اتفاق احكام شرعي و به ويژه احكام اجتماعي و قوانين كيفري و جزايي و سياسي و امور خانوادگي امضايي است. در عين حال اين واقعيت بدان معنا نيست كه اسلام بی هیچ معیاری تسليم احكام و آداب و سنن زمانه بوده و از سر انفعال و تأخر فكري و ناتواني عملي دست به تأييد زده است. نحوة مواجهه اسلام با آن سنن اجتماعي و يا فرهنگ زمانه در تمام امور نشان ميدهد كه اسلام و پيامبر آن كاملا آگاهانه و هوشمندانه و در چهارچوب يك تفكر و جهانبيني و انسانشناسي منسجم و هماهنگ و انديشيده شده با آداب و سنن عصر خود برخورد كرده است. اسلام نه راه انقلابي و تحولات شتابناک و دفعی و ناگهاني را پذيرفت و نه تسليم فرهنگ زمانه شد، اسلام و خدا و پیامبرش راه اصلاح را انتخاب كرد ولي به تعبير شريعتي «ا صلاح انقلابي». یعنی برگرفتن قالبها اما تحول غالبا بنیادین در مضمون و محتوا و هدف و جهتگیریها. از اين رو ميبينيم كه اسلام به شکل آگاهانه و مدبرانه و فعال و خلاق با تمام پديدهها و افكار و آداب و سنن حقوقي و خانوادگي و اخلاقي و سياسي و اقتصادي ظالمانه و نادرست و ناسازگار با مجموعه تفكر و جهانبيني و غايتانگاري خود مبارزه كرد و موارد متعارض را قاطعانه مردود و محّرم اعلام كرد. در واقع اسلام آن تحول انقلابي را كه در زبان و ادبيات و مفاهيم كليدي عربي آن روزگار ايجاد كرد، در احكام عملي نيز پديد آورد.
ناسخ و منسوخ. يكي از رخدادهاي مهم در تاريخ وحي و قرآن و جعل احكام، پديده نسخ برخي از آيات به وسيله بعضي از آيات بعدي است. البته اين مسأله همچنان محل بحث است كه آيا واقعا نسخي در كار بوده است يا نه، اما به نظر ميرسد كه حداقل در مواردي نسخ صورت گرفته و لذا ناسخ و منسوخ را در قرآن برشمردهاند. به هر حال فعلا با مفروض گرفتن پديده ناسخ و منسوخ، استدلال ميكنم كه اين رخداد به مثابة يك واقعيت تاريخي معنايي جز اين ندارد كه وحي و قرآن در كنش و واكنش با واقعيتهاي جاري و در تعامل و تأثير و تأّثر متقابل به امور جاري و روزمره شكل گرفته و قوام يافته است.
جمعبندي
جمعبندي و سخن نهايي اين است كه وحي و قرآن و نبوت و دين در تعامل و همكنشي با حوادث و تحولات تاريخي و عيني و ضرورتهاي انساني عصر نزول شكل گرفته و در پايان عصر نبوت در قالب دين و شريعت اسلام درآمده و در قرآن بينالدفتين (کتاب جلد شده) و سيره نبوي خود را سامان داده است، اما تمام اين فرايند با مشيت و خواست و در برخي موارد اوامر و نواهي ذات باري است که در قالب انزال گزاره ها و احكام وحياني خود را آشکار کرده و در عالم خلق تعیّن یافته است. این است که در دین در مرحله اول سخن و كلام الهي است كه حجت است نه كلام مستقل محمد، هر چند كه سنت نبوي نيز در طول كلام الهي حجت شرعي است. امروز ما مسلمانان به چه دلیل و با کدام حجت تعبد (به معنای عبادت خداوند نه بندگی به معنای رابطه خدایگان و بنده) می ورزیم و مثلا نماز می خوانیم و روزه می گیریم و حج می رویم؟ اگر وحی قرآن به معنای پیام و کلام الهی را انکار کنیم و آن را به شخص پیامبر نسبت دهیم، دلیلی (مراد دلیل عقلی خارج از متن) بر این اطاعت داریم؟ چرا باید به گفتة محمد (هر چند دارای جان به خدا پیوسته و عارف و پاک و اهل شهود عرفانی) ایمان باوریم و به اوامر و نواهی دینی و نبوی او گردن نهیم؟ مگر ما در مورد دیگر دعاوی عارفان اهل شهود و تجربه عارفانه چنین عمل می کنیم؟ به نظر می رسد که اگر وحی ملفوظ را انکار کنیم، هیچ دلیل معقولی برای پیروی از اوامر و نواهی دینی نداریم. البته این خود مبحث مهمی است که در جای دیگر باید به آن پرداخت.
به اين نكته هم اشاره كنم كه تاريخمند دانستن وحي و دين، چيزي از اعتبار قدسي و الهي بودن آن نميكاهد. بویژه که در نظریه سوم، که من از آن دفاع می کنم، وحی ملفوظ پذیرفته شده و طبق این نظریه ذات باری، به ضرورت تنزیل و دلایلی دیگری که گفته شد، پیام و کلام خود را بر انبیاء و از جمله نبی اسلام به زبان قوم یعنی تاریخمند و مکانمند فرو فرستاده است. بنابراین قرآن از نظر منشاء و منبع کاملا قدسی است اما در عین حال از نظر بستر و زمینه و زمانه و زبان و بیان و مخاطب و دیگر خصوصیات انسانی زمینی است و در تخته بند انسان و تاریخ و جامعه.
بگذريم كه اساسا در تفكر اقبال و شريعتي، تقسيم جهان و يا طبيعت به ماده و معنا، دنيا و آخرت، مقدس و نامقدس و… واقعي نيست و حداكثر براي تقريب ذهن است و ارزش اعتباري دارند. اگر بحث تاریخمندی وحی و نبوت را در چهارچوب این نظریه مهم تحلیل کنیم، دعوی تاریخمندی وحی و نبوت وضوح و روشنایی بیشتری خواهد یافت.