سلام مجدد حاج آقا. ممنون از پاسخی که به سوالم دادید. توضیحات شما برای من مقدار زیادی قانع کننده بود ولی کاملا قانع نشدم. ببینید شما و بسیاری دیگر از نواندیشان دینی میگویند که احکام قرآنی با توجه به شرایط زمانی و مکانی صادر شده است و قابل تجدید نظر هستند. ولی در قرآن میبینم که جلوی بعضی هنجارهای اجتماعی خیلی محکم حکم صادر شده مثلا در مقابل زنده بگور کردن دختران. خوب اینهم یک هنجار اجتماعی بوده . شاید بگویید که خیلی هنجار غلط و دردناکی بوده و جای کنار آمدن با آن در دین اسلام نبوده که قبول است ولی به نظر من برده داری که قرآن با آن کنار آمده خیلی بدتر از زنده بگور کردن دختران است. آخر خرید و فروش انسان چه توجیهی دارد که در قرآن بر علیه آن حکم قطعی صادر نشده؟ تازه به نظر میرسد که مخالفتی هم وجود ندارد. مثلا گفته شده به آقایان که ازدواج کنید اگر نمیتوانید (مثل اینکه بخاطر شرایط مالی) کنیز بخرید. اگر قرار بود دین اسلام با تمام شرایط اجتماعی زمان خودش کنار بیاید که فایده آن چی بود؟ پیشاپیش ممنون
پاسخ:
نخست به دو نکته مهم اشاره کنم. یکی این که ما در زمان نزول قرآن و آغاز تأسیس اسلام و روزگار سیاست ورزی و مملکتداری پیامبر اسلام نیستیم تا بتوانیم شرایط آن روز را به درستی بفهمیم و به تحلیل درست و جامع و واقع بینانه برسیم. بگذریم که اگر هم بودیم باز میزان اطلاعلات و میزان درک و تشخیص و چگونگی معیارها و مفروضات پیشینی هر یک از ماها قطعا در نوع نگاه و نوع تحلیل و درک ما از واقعیتها و حوادث متفاوت و چه بسا متضاد بود. چنانکه در امور مربوط به زمان خودمان نیز چنین هستیم و در میان ما چنین تفاوتها و تعارضها در زمینه تحلیل و تفسیر مسائل روز مره کم نیست. نکته دیگر این است که این گونه امور را نباید از منظر عقاید و علم کلام تفسیر و تحلیل کرد بلکه با نگاه تاریخی و با استناد به واقعیتهای عینی ثبت شده در منابع تاریخی و رخدادها میتوان تا حدودی مسائل روزگاران سپری شده را فهم و تحلیل کرد و در نهایت به برخی پرسشها پاسخ معقول داد و برخی ابهامات را بر طرف کرد. در عین حال نباید فراموش کرد که اولا خواه ناخواه دیدگاهها و دانش و ارزشهای مقبول امروزین ما در این داوریها نقش آفرین است و ثانیا داوری نهایی ما هم کم و بیش نسبی است و غالبا همراه با گمانه زنیها و احتمالات خواهد بود.
با توجه به این مقدمات در مورد پرسش اساسی شما. با ذکر یک نکته مهم پاسخی به آن می دهم. امیدوارم روشنگر باشد. آن نکته این است که صرفا از منظر تاریخی، ما امروز از ورای چهارده قرن نمیتوانیم برخی از رخدادها و انتخابها و گزینههای مختار قرآنی و یا نبوی و یا اولویتها را در حوزه جامعه و سیاست و حقوق به درستی درک کنیم و از این رو قادر نیستیم در تمام موارد به داوری قاطع برسیم. ممکن است موضوع پرسش شما هم در شمار این نوع مسائل و موضوعات باشد. اما به گمانم در مورد پرسش شما مبنی بر برخورد قاطع با پدیده ای به نام دخترکشی یا زنده به گور کردن دختران در عربستان عصر جاهلیت و عدم برخورد قاطع با پدیده ای دیگری به نام بردگی، چنین نیست، چرا که در این مورد از قضا تا حدودی میتوان روشنتر تحلیل و داوری کرد. با این توضیح:
اولا – سنت دخترکشی و زنده به گور کردن دختران یک سنت عمومی و ریشه دار در سراسر عربستان و حتی حجاز نبود، بلکه فقط در برخی قبائل و در برخی جاها رواج داشت و گاه اتفاق میافتاد و از این رو مقابله با آن و برانداختنش چندان دشوار نبود، اما برده داری یک نظام اقتصادی و اجتماعی مهم بود که نه تنها در شبه جزیره عربستان که در اکثر نقاط جهان آن روز بسیار قدرتمند بود و در همه جا یک رکن مهم نظامات اجتماعی و مدنی و اقتصادی شمرده میشد. از این نظر این دو پدیده با هم قابل مقایسه نیستند. درست است که پدیدة شوم بردگی و خرید و فروش انسان و مسلوب الاختیار کردن آدمی در تمام امور زندگی اش، یک فاجعه بزرگ است و در یک سطح کلان از هر فاجعه دیگری فاجعه بارتر است و به یک معنا خود این فاجعه و سنت نامبارک منشاء بسیاری دیگر از فجایع در تاریخ بشر است، اما در عین حال به دلیل طبق منطق امور و به تجربه باید اذعان کرد هرسنتی به میزانی که عمومیتر و ریشه دارتر و دیرینهتر است، نفی و الغاء و حتی اصلاح آن همان اندازه دشوارتر خواهد. تاریخ به ما میگوید این شمار سنتهای اجتماعی، یعنی سنتهایی که افزون بر دیدگاههای فلسفی و اعتقادی مردمان، با زندگی و معیشت و منافع انبوه مردمان به ویژه قدرتمندان و حاکمان بر تاریخ (یعنی مثلث شومی که شریعتی به درستی از شومی آنها یاد میکرد: زرو زور و تزویر) پیوند خورده و میخورد، بسیار سخت جانند و به سادگی نمیتوان آنها را تغییر داد و یا اصلاح کرد. تمام مصلحان تاریخ، اعم از مصلحان بشری و داعیان وحی الهی و نبوت، در برخورد با این نوع سنتها از روش اصلاح تدیجی استفاده کرده اند تا توانسته اند در دراز مدت تغییراتی ایجاد کنند و یا در نهایت به محو کامل چنین سنتی و باوری موفق شوند. برده داری و نظام بردگی یکی از این سنتهاست. تحول در نظام برده داری در طول چند هزار سال و در جوامع مختلف در تعامل با عوامل پیچیده دیگر به تدریج رخ داده است. با یک فرمان و یا شعار و یا توصیه اخلاقی نمیتوان این نوع سنتها را برانداخت و یا اصلاح کرد. در سخت جانی نظام بردگی همین بس که سرانجام در قرن بیستم بردگی به طور رسمی برافتاد. قابل تأمل اینکه در آمریکا زمانی که لینکلن با یک فرمان برده داری را ملغی کرد، بلافاصله بردگان آزاد شده دست به شورش زدند و مدتی نقاط متمرکز برده دار دستخوش غارت و آشوب و ناامنی شد. دلیل اصلی آن این بود که بردههای آزاد شده، یکباره و بدون مقدمات لازم رها شدند و از خانههای اربابان خود خارج یا اخراج شدند اما بی پناه و بی غذا ماندند و از کمترین امکان زیست هم محروم شدند. این بود که پس از مدتی بردگان طی نامهای از منجی خود خواستند که آنها را به بردگی باز گردانند چرا که در آن صورت حداقل جایی برای ماندن و کاری برای انجام دادن و غذایی برای خوردن و نمردن خواهند داشت.
با توجه به این واقعیتها به شرایط اجتماعی و فرهنگی عربستان قرن هفتم میلادی باز گردیم که برده داری مهمترین رکن اقتصادی و معیشتی بخش قابل توجه بزرگان و اشراف قریش در مکه و حجاز بوده است و اگر هم محمد با یک فرمان بردگی را به طور مطلق ملغی میکرد، در عمل ممکن نبود یعنی به جایی نمیرسید و حتی میتوان گفت در عمل به سود خود بردگان هم نبود. چرا که در این مورد مسأله فقط انسانی و امری انتزاعی نیست، بلکه موضوعی مهم و اجتماعی و اقتصادی است که ایجاد و نیز تداوم و نیز در نهایت الغای آن به تغییرات مهمی بستگی داشته و دارد و تا زمانی که آن علل و زمینهها وجو داشته باشد، قطعا معلول هم وجود خواهد داشت.
واقعیت این است که خرید و فروش انسان و اسیر گرفتن زنان و کودکان در جنگها و تصاحب آنها به عنوان غنائم جنگی، نه با هیچ معیار ارزشی انسانی سازگار است و نه با مبانی اصیل و اصول موضوعه خود اسلام منطبق است، اما در عین حال در مقررات حقوقی صدر اسلام این نظام یکباره لغو نشده و در واقع پذیرفته شده اما از جهات مختلف تلاش شده محدود گردد و به تدریج تغییرات و اصلاحات مثبتی در آن نظامات دیرپا ایجاد شود. از جمله شریعت اسلام آزادی و مسئولیت بردگان و کنیزکان و نیز حق مالکیت و برخی امور انسانی دیگر آنان را به رسمیت شناخت. درست مانند حقوق زنان و پیروان ادیان و یا امور دیگر. میتوان این پذیرفتن و تأیید، یک برخورد و تأیید استراتژیک است نه برخورد و تأیید ایدؤلوژیک. میدانیم عالم نظر و ارزش، علم مطلقها و کلیات و انتزاعات است، اما عالم استراتژی و تاکتیک، عالم نسبیت است و تغییرات تدریجی. از آنجا که پیامبر اسلام هم پیامبر بود و هم فرمانروا و هم مصلح اجتماعی، ناگزیر می ایست به این نکات و و اقعیتها توجه میکرد و آنها را در عمل رعایت مینمود، وگرنه توفیقی به دست نمیآورد. من در بخشهای گذشته در این مورد مفصل بحث کرده ام. به هرحال از آنجا که به دلیل برخورد اصلاحی با پدیده برده داری، طبعا برخی مقررات حقوقی آن در قرآن و سنت نبوی هم آمده اما این را میتوان به روشنی نشان داد که روح اسلام و نگرش توحیدی در تعارض با این نظام است و از این رو تدابیری اندیشیده شده که بردگی به تدریج برافتد و در یک روند اصلاحی متحول شد و محو گردد. در واقع در سنت حقوقی اسلام در مورد برده داری طوری عمل شده که به تدریج زمینهای نسخ این نظام ظالمانه فراهم شود. برخی از این نوع نسخ تحت عنوان «نسخ تمهیدی» یاد کرده اند. به همین دلیل است که ما در فقه «کتابالعتق» (=کتاب آزادسازی بردگان) داریم نه «کتابالّرق» (کتاب برده سازی). میتوان ادعا کرد که اگر مقررات اسلامی در متن ارزشهای اخلاقی و دینی و تربیت فرهنگی و معنوی اسلام پس از پیامبر ادامه می یافت، بردگی به تدریج عملا نسخ و محو میشد، اما دریغ که چنین نشد. چنانکه در مورد زنان و بسیاری از مسائل دیگر نیز چنین نشد.
ثانیا – درست است که با توجه به شدت و گستردگی بردهداری و محدودیت عمل دخترکشی در برخی مناطق عربستان، نظام بردگی از جهاتی مهمتر و غیر انسانیتر بود، اما از سوی دیگر، واقعیت این است که قتل مستقیم انسان و آن هم خردسالان و آن هم زنده به گور کردن افراد بیگناه به دست پدرانشان، فاجعهای بزرگ شمرده میشود و نمیتوان نسبت به آن بی تفاوت بود. به ویژه که این اقدام چندان رواج نداشت و از این رو امکان مقابله و محو فوری و قطعی آن وجود داشت. به ویژه در اسلام و قرآن مسأله جان آدمیان (قتل نفس) بسیار مهم است و در این مورد هم توصیههای اخلاقی استوار شده است و هم محدودیت و مقررات قانونی و حقوقی فراوانی اعمال شده و هم مجازاتهای سنگینی در نظر گرفته است. فقط همین یکه آیه «و من قتل نفسا بغیرنفس او فساد فیالارض فکانما قتلالناس جمیعا و من احیاها فکانما احیاالناس جمیعا» (مائده/ 32) برای اهمیت جان انسان کفایت میکند. قصاص نفس در قرآن و شریعت اسلام در آن روزگار قطعا برای ایجاد مانع بر سر راه قتل نفس و حفط جان مردمان در نظر گرفته است. البته این حکم قبلا در میان اعراب بوده و اسلام هم آن را تأیید و امضا کرده است.
به هرحال باید بین برخوردهای ایدؤلوژیک و برخوردها و تصمیمات روزمره و زمانی – مکانی مصلحان اجتماعی از جمله پیامبر اسلام فرق گذاشت، و گرنه دچار اشتباه در درک مفاهیم نقصان در چگونگی و چرایی رخدادهای اجتماعی و تاریخی خواهیم شد.
گفتم از منظر کلامی بسیاری از این حوادث و تصمیمات و احکام شرعی قدیم قابل فهم و تحلیل نیست، باید تاریخی نگاه و فهم و تحلیل کرد. در این صورت، فکر نمیکنم فهم تاریخی احکام اجتماعی صدر اسلام، چندان دشوار باشد. از اشکالات مهم فقیهان و علمای ما عدم تفکیک گزارههای ایدؤلوژیک و احکام اجتماعی و مدنی است و نیز بی توجهی آنان به کنتکسهای اجتماعی و انسانی و الزامات عینی و واقعی بسیار مشکل آفرین شده و مانع از آن است که اینان به اجتهاد جدی و دوران ساز در احکام شرعی دست بزنند و در نهاین گره ها را به طور جدی باز کنند.