سیما و سیره محمدۖ در قرآن ۸- بخش دوم – فصل دوم- واكنش مخالفان و انگيزه‌هاي آن

در فصل اول با تكيه بر قرآن و گزارشهاي تاريخي گفتيم هفت گروه اعتقادي- سياسي و اجتماعي در زمان نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام در عربستان حضور داشتند و طبعاً مخاطب دعوت ديني پيامبر بودند. اكنون در اين بخش از منظري اجتماعي ابتدا به پايگاههاي اجتماعي مخالفان اشارتي مي‌شود و آنگاه به شيوه‌هاي مخالفت آنان و در نهايت به انگيزه‌هاي مخالفت در اسلام نياوردنشان مي‌پردازيم.

 

الف- گروههاي اجتماعي مخالفان

در اين طبقه‌بندي و تحليل با توجه به پايگاههاي اجتماعي و انگيزه‌هاي اجتماعي و سياسي مخالفان دعوت اسلام درمكه و مدينه و قبايل، مي‌توان مخالفان و دشمنان پيامبر و دين نوظهور او را چنين برشمرد:

1- ارباب قدرت. (سران قريش و بزرگان قبايل)

به شهادت قرآن و منابع تاريخي و سيره‌ها، اولين مخاطبان دعوت اسلامي، سران و بزرگان قريش در مكه بودند، اما اغلب اينان نه تنها ايمان نياوردند بلكه با مقاومت و مخالفت شديد در برابر دعوت ايستادند و جنگيدند و سرانجام در سال هشتم هجرت با فتح مكه ايمان آورده و يا تسليم شده و به هرحال از صفحه رقابت و مخالفت حذف شدند. دعوت با « وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (شعراء /214) آغاز شد اما كساني از بني‌هاشم و به ويژه سران وابسته به قبيله عبدشمس اسلام نياوردند (ابولهب و ابوسفيان) بعدها سران قبايل ديگر در مكه و مدينه به آنان پيوسته و جبهه متحدي در برابر پيامبر و دعوت اسلام پديد آوردند. بيشترين درگيري و جدال اقتصادي، سياسي و نظامي پيامبر با اينان بوده است. اينان را مي‌توان «ارباب قدرت» دانست. در مقابل با پيامبران گذشته نيز چنين بوده است. نمرود و فرعون و امپراتور از نامدارانند. درآيه 123 سوره انعام به اين «اكابر مجرم» اشاره شده است.

 

2- ارباب ثروت .

قرآن به صراحت مي‌گويد: « وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ » [1] (سباء/ 34). در سوره زحرف آيه 23 نيز همين آيه با دنباله‌اي ديگر تكرار شده است. گرچه از نظر اجتماعي

و تاريخي ارباب قدرت و ثروت قابل تفكيك هستند و در واقع دو نهاد قدرتمند اجتماعي شمرده مي‌شوند اما اين دو، يا يكي هستند و يا در پيوند تنگاتنگ با هم قرار دارند. البته گاه نيز، به دلايلي، در تعارض با هم قرار مي‌گيرند و به رقابت هم برمي‌خيزند. اما در قرن هفتم ميلادي در عربستان صاحبان قدرت سياسي و قدرت اقتصادي و اجتماعي حتي يكي و حداقل با هم بودند (به ويژه در حوزه بت‌پرستان و مشركان).

3– ارباب ديانت.

در تاريخ پيامبران، همواره روحانيان و رهبران ديني در برابر دعوت ديني پيامبر جديد مقاومت كرده‌اند. به طور مشخص مي‌توان به بلعم باعور و فريسيان در برابر موسی و عيسي اشاره كرد. قرآن از آنها تحت عنوان «احبار» و «رهبان» ياد مي‌كند و آنها را « يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ » مي‌داند. (مائده/63 و توبه/31و 34 ). ظاهراً منظور از «احبار» (عالمان) پيشوايان ديني آيين يهود هستند رهبان (= راهبان- پارسايان) روحانيان مسيحي‌اند. در مورد اسلام نيز چنين بوده است. به ويژه احبار و رهبان يهودي و مسيحي به سادگي تسليم نشدند و مخصوصاً يهوديان و بزرگانشان كه تاريخ شناخته شده‌اي در صدر اسلام دارند. نكته مهمي در اينجا وجود دارد كه قابل توجه است. به شهادت قرآن پيامبران گذشته در مرحله اول پيشوايان ديني حاكم را مورد خطاب و دعوت قرار مي‌دادند و از اين رو پيش از هر چيز و هركس آنان بودند كه به مخالفت برمي‌خاستند و بعدها فرمانروايان و ارباب قدرت سياسي و اقتصادي به ياري پيشوايان ديني در دشمني با پيامبران برمي‌خواستند اما در مورد پيامبر اسلام ظاهراً به عكس است چرا كه در آغاز حاكمان مكه بودند كه دست به مقاومت زدند و آنگاه روحانيان اديان. اگر اين تحليل درست باشد، به نظر مي‌رسد دو عامل در اين پديده مؤثر بوده است: يكي اين كه بر اساس فرمان «و انذر عشيرتك الا قربين» و به ضرورت واقعيت اجتماعي مكه نخستين مخالفان پيامبر قوم او بودند و آنان نيز قدرت سياسي و اقتصادي و ديني مكه و در واقع سراسر عربستان را در خود جمع داشتند، و ديگر اين كه اسلام اساساً يك دين اجتماعي و با جهت‌گيريهاي روشن سياسي و اقتصادي است. ضمناً اين نكته نيز قابل توجه است كه در عربستان عصر نزول قرآن اساساً نهاد روحانيت قدرتمندي (به ويژه در بت‌پرستي) وجود نداشت.                             

4- جاهلان

مخالفان اصلي و مؤثر و درگير در تمام عرصه‌ها، البته همان ارباب زر و زور در تزوير بودند اما در اين ميان توده‌هاي مردم نيز در شمار مخالفان و دگرانديشان بودند. اين گروه شامل بت‌پرستان و اهل كتاب و ديگران هم مي‌شود. البته اينان به تدريج از جبهه مخالفان و مشركان و كافران جدا شده به اسلام مي‌گرويدند. به ويژه با توجه به جهت‌گيريهاي اجتماعي و طبقاتي اسلام و سيره عملي پيامبر و مسلمانان نخستين، طيف

جوان‌تر و محروم‌تر زودتر به دعوت اسلام گردن نهادند. به هرحال توده‌هاي مردم عموماً حسابشان از بزرگان جدا است چرا كه اينان از سر ناآگاهي و استضعاف فكري و تعصب و تقليد‌گرايي از بزرگان و يا از ترس عقوبت اربابانشان و يا به دليل طمع به معيشت بخور و نمير و ترس از دست دادن حداقل زندگي در صف مخالفان باقي مي‌ماندند. از اين رو نحوه برخورد پيامبران نيز با آنان متفاوت بوده است. اين گروه را مي‌توان جاهلان دانست. گرچه به گفته ايزوتسو «جهل» در قرآن در برابر «حلم» قرار دارد. ولي در فرهنگ عمومي اسلام جهل نا‌آگاهي و عدم علم تعريف و تفسير شده است.

 

ب- انگيزه‌‌هاي مخالفت

مهم است كه بدانيم به روايت قرآن دلايل مخالفت و مقاومت در برابر پيامبران و از جمله پيامبر اسلام چه بوده است. شايد بتوان دلايل متعدد در اين عدم تسليم برشمرد اما به نظر مي‌رسد كه سه دليل عمده باشد:

1- سنت پرستي و تقليد گرايي

نخستين و شايد از جهاتي مهمترين عامل مقاومت در برابر دعوت جديد دين در هر عصري، سنت پرستي و تقليدگرايي و پيروي جاهلانه از آرا و آداب و سنن بزرگان و آبا و اجداد و گذشتگان بوده است. قرآن بارها به اين نكته مهم اشاره كرده است. از جمله : « وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ »[2] (زخرف/23). (در آيه 22 مقتدون آمده است) در ده آيه در قرآن به موضوع استدلال منكران نبي بر حجت و اعتبار آباء و ضرورت پيروي از آنان اشاره شده است. در آيه 74 سوره شعراء در ارتباط با دعوت ابراهيم آمده است: « قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ »

درسوره (احزاب /67) آمده است: « وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا »[3] اين پيروي از سنن و ميراث گذشتگان هم شامل بزرگان بوده و هم توده‌هاي مردم.

2- در خطر افتادن منافع

مسأله مهم حفظ منفعت و دفع ضرر محتمل ‌كه البته يك اصل عقلايي و سودگرايانه است، پس از سنت‌پرستي، مهمترين مانع شنيدن حق و پيروي از دعوت تازه و جديد است. بديهي است دعوت ديني تازه كه

هم سد عقايد آبا و اجدادي و سنن قومي و قبيله‌اي ديرين را در هم مي‌شكند و هم مستلزم پديد آوردن انديشه نو و جامعه‌اي تازه و متفاوت است و به ويژه از محرومان و فرودستان حمايت مي‌كند، نمي‌تواند براي بزرگان و ارباب قدرتهاي سياسي و اقتصادي و ديني خرسند كننده و قابل قبول باشد. از اين رو ممكن است بسياري از بزرگان حقيقت را دريابند اما منافع مادي و تضمين شده مانع از آن مي‌شود كه به سادگي تسليم شوند. به ويژه كه در اين حال بزرگان براي تحريك مردم به سود خود و به زيان رقيب از حربه‌هاي مؤثري چون حفظ دين مردم نيز استفاده مي‌كنند. فرعون كه طبق تاريخ فراعنه مصر رهبري دينی را هم به عهده داشت، در برابر دعوت موسي به مردم مي‌گويد: « وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ »[4]  (غافر/26).

3- عناد با حق از سر خودخواهي و غرور

البته در اين ميان قطعاً كساني هم بودند كه حق بر آنان آشكار شده بود اما از سر جحود و عناد و خودخواهي حاضر نشدند تن به حقيقت بدهند. براي اينان ممكن است مسأله منافع و انگيزه‌هاي مادي و منزلت‌هاي اجتماعي مهم نباشد اما غرور شخصي مانع از پذيرفتن راستي و حق مي‌شود. به ويژه هر چند مقابله و مبارزه طولاني‌تر و شخصي‌تر مي‌شود، تن دادن به افكار رقيب مشكل‌تر مي‌شود. قرآن در (مائده/82-83 ) به تفاوت عكس‌العمل يهوديان و مسيحيان و نقش استكبار در عدم تمكين به حق اشاره كرده است. « لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ

مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ / وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ »[5]

 

ج- شيوه‌هاي مخالفت

اين دگرانديشان و مخالفان چگونه و به كمك چه ابزارهايي مخالفت مي‌كردند؟ مي‌توان اين شيوه‌ها را در ذيل چهار عنوان طبقه‌بندي كرد:

1– استدلال:

از آنجا كه پيامبر (و پيامبران) ضمن دعوت ديني و قاطعيت در سخنان و آموزه‌هاي الهي خود، همواره كوشش مي‌كرد كه مخاطبان و منكران را از نظر عقلي و استدلالي قانع سازد، مخالفان نيز در مقابل مي‌كوشيدند براي عقايد سنتي خود و دلايل پايبندي به آنها استدلال بكنند. در قرآن بارها ضمن محاجه خدا و رسول با منكران، استدلالها و بینه‌هاي آنان را ذكر و روايت كرده است. مانند استدلال دهریان و يا بت‌پرستان و يا اهل كتاب.

2- استهزاء وتحقير:

قرآن بارها اشاره كرده است كه مخالفان، پيامبران را مورد مسخره و استهزاء و تحقير قرار مي‌دادند. از جمله سوره حجر/11 و انبياء/41. « وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ » (حجر/11) در آيه 10 نيز همين موضوع بازگو شده است. به طور كلي تحت عناوين استهزاء و مشتقات آن و نيز هزواً و نيز سخره حدود 30 بار در قرآن آمده است. استهزاء از نظر رواني و ريشه‌يابي، به چند عامل باز مي‌گردد. از جمله: 1- خوار شمردن مدعيات تازه و طرف مقابل 2- جوسازي و ايجاد فضاي مساعد براي مقابله با طرف مقابل 3- انزوا و در هم شكستن و در نهايت كوتاه آمدن طرف مقابل. چنان كه قرآن درباره فرعون مي‌گويد: « فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ » (زخرف/54).

3- تهمت و افتراء

از حربه‌هاي ديگر مخالفان و منكران، متهم‌كردن پيامبر(وپيامبران) به اموري بود كه مهمترين آنها عبارتند از: جنون، شاعري، سحروساحري، و كهانت و كذاب، در باره جنون به عنوان نمونه بنگريد به سوره (مومنون/70) و (حجر/6 ) حدود يازده مورد اين اتهام ذكر شده است. در سوره (صافات/36) آمده است: « لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ ». در سوره (ذاريات/ 39و52 )آمده است: « سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ». در سوره (طور/29) آمده است: « فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ ». در آيه بعد اتهام شاعري نيز آمده است. منظور از جنون ديوانگي نيست بلكه همزادي از جن با خود داشتن است. نيز شاعري به معناي شعر گفتن نيست بلكه اشارتي است به باور اعراب آن روزگار

مبني بر اين كه كساني هستند كه داراي جن مددكار هستند و از اين رو به كارهاي خاص از جمله شعر گفتن توانا هستند.[6]  در واقع قرآن در برابر آن اتهامات پيامبرش را از مدد گرفتن از اجنه در كلام وحي تبرئه مي‌كند. آيه 4 سوره ص: « سَاحِرٌ كَذَّابٌ ».

4- اقدامات عملي

بالاخره سران قريش دست به تحريك، شكنجه، محاصره اقتصادي و اقدامات نظامي زدند كه داستانش روشن است و ما بعداً بدان خواهيم پرداخت. نيز يهوديان مدينه دست به عمليات رواني و توطئه و خيانت و نقض پيمان زدند كه اشاره خواهيم كرد.


[1] . و هيچ هشدار دهنده‌اي  به هيچ شهري نفرستاديم مگر آنكه گفتند ما رسالت شما را منكريم.

[2] . و بدين سان پيش از تو در هيچ آبادي، هشدار دهنده‌اي نفرستاديم مگر آنكه نازپرودرگانش گفتند ما پدرانمان را به شيوه‌اي يافته‌ايم، و ما در پي آنان دنباله روانيم.    

[3] . و گويند پروردگارا ما از پيشوايان و بزرگترانمان اطاعت كرديم، آنگاه ما را به گمراهي كشاندند.

[4] . و فرعون گفت مرا بگذاريد تا موسي را بكشم و او پروردگارش را بخواند. چه مي‌ترسم دين شما را تغيير دهد، يا در اين سرزمين فتنه و فساد آشكار كند.

[5] . يهوديان و مشركان را دشمن‌‌ترين مردم نسبت به مؤمنان مي‌يابيهمچنين مهربان‌ترين مردم را نسبت به مؤمنان كساني مي‌يابي كه مي‌گويند ما مسيحي هستيم یا اين از آن است كه در ميان ايشان كشيشان و راهباني هستند و نيز از آن روي است كه كبر مي‌ورزند/ و چون آنچه بر پيامبر نازل شده است شنوند، مي‌بيني كه چشمانشان از اشك لبريز مي‌شود و از آنكه حق را مي‌شناسند، مي‌گويند پروردگارا ما ايمان آورديم، ما را در زمره گواهان بنويس.

[6] . ايزوتسو مي‌نويسد: « كاهن درست چنين مردي بود كه درهر لحظه امكان داشت در تصرف يك نيروي فوق طبيعي قرار بگيرد. و اين شكل الهام شفاهي شناخته شده بر اعراب مشرك بود. شاعر نيز در اصل چنين بوده است .. شاعر جني داشت … محمد را از اين رو متهم به شاعري مجنون مي‌كردند. » خدا و انسان در قرآن، صفحات 215، 216، 217، 219،220 .

Share:

More Posts

Send Us A Message