نااَهلان انقلاب!

آیت الله خمینی در اواخر عمر خود نگران « نا اهلان انقلاب » بود و چند بار ( از جمله در بیانیه مهم اسفند ۶۷ خطاب به روحانیون و علما مشهور به « منشور روحانیت » ) هشدار داد که مبادا پس از او سرنوشت انقلاب و نظام به دست این نا انقلاب بیفتد و انقلاب را از مضمون و محتوای خود تهی کنند و انقلاب اسلامی را به انحراف بکشانند

 
آیت الله خمینی در اواخر عمر خود نگران «نا اهلان انقلاب» بود و چند بار (از جمله در بیانیه مهم اسفند ۶۷ خطاب به روحانیون و علما مشهور به «منشور روحانیت») هشدار داد که مبادا پس از او سرنوشت انقلاب و نظام به دست این نا انقلاب بیفتد و انقلاب را از مضمون و محتوای خود تهی کنند و انقلاب اسلامی را به انحراف بکشانند.

 چنانکه از سخنان تصریحی و تلویحی بنیانگذار جمهوری اسلامی استنباط می شود منظور ایشان از نا اهلان انقلاب به طور کلی عناصر یا جریانهای غیر انقلابی و نا باور به «اسلام انقلابی» و به طور خاص غیر معتقد به تأسیس نظام یا حکومت دینی بر بنیاد ولایت فقیهان در عصر غیبت بود که طبق تحلیل و تشخیص ایشان در دهه نخست انقلاب در دو جریان مشخص یعنی فقیهان و روحانیان نا باور به تز ولایت فقیه و نیز عناصر یا جریان غیر روحانی نا باور به اندیشه حکومت مذهبی و یا سست اعتقاد به نظام به نظام ولایت فقیه متجلی بودند و ایشان بار ها و بارها این دو طایفه را به شدت مورد انتقاد قرار داده اند. به ویژه جریان دوم، که در آن زمان در دو جریان اصلی «لیبرالها» (با محوریت نهضت آزادی) و نیز انجمن حجتیه خود را نشان می دادند، در زبان و بیان و ادبیات آیت الله خمینی به سختی و با تعابیری چون «لیبرالهای خود فروخته» که می خواهند مملکت را تحویل آمریکا بدهند مورد انتقاد و حمله قرار گرفته اند. البته جریان حوزوی نیز در همان منشور افزون بر غیر سیاسی و غیر انقلابی بودن به حمایت از کاخ نشینان و « سرمایه داران زالو صفت »  متهم شده اند. شاید اتهام اصلی و مشترک هر دو جریان ظاهرا نه همگن این است که هر دو اولا به حکومت مذهبی (حداقل به روایت رهبر انقلاب) باور ندارند و ثانیا برای تحقق نظام اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه کار شکنی می کنند و مانع می تراشند.

 اما اکنون پس از بیش از دو دهه از درگذشت ایشان چه می بینیم؟ انقلابیون مورد تأیید ایشان نظام را رهبری می کنند یا همان نا اهلان انقلاب زمام امور را به دست گرفته و نظام مطلوب او را به انحراف کشانده یا می کشند؟ روشن است که اکنون دو گروه مورد خشم و انتقاد آیت الله خمینی یعنی همان نا اهلان مورد بحث نه تنها در حاکمیت نیستند بلکه به شدت مطرود و منزوی اند و حتی هیچ کاری از آنها در تغییر اوضاع بر نمی آید، اما آیا این بدان معنا است که اهلان انقلاب دست اندرکار تدبیر امورند و به سکانداری کشتی نظام اهتمام می کنند؟

 داستان شگفتی است و مسائل بسیار پیچیده و بغرنج است و داوری سخت مشکل! به نظر می رسد که نظام مطلوب و محبوب آیت الله درست از همان جایی که ایشان پیش بینی نکرده بود در معرض خطر و تهدید قرار گرفته است: از ناحیهٔ جریانی افراطی و بی ریشه و به شدت قدرت طلب و احیانا متوهم نسبت به خود و جهان و مردم ایران! گرچه نمی توان جناح حاکم کنونی واز جمله احمدی نژاد و احمدی نژادیسم را در خارج از نظام فکری و میراث آیت الله خمینی دانست و قطعا این جریان بی ریشه بخشی از آن میراث را نمایندگی می کند، اما در یک سطح کلان و در یک تحلیل عمیق تر و محتوایی تر به نظر می رسد که این جریان نمی تواند از جهات مختلف مطلوب آیت الله باشد و حداقل نمی تواند در مجموع بویژه با دستاوردهای عملی حاکمیت نمادین این جریان در پنج سال اخیر مصداق همان اهلان انقلاب مورد نظر قلمداد شود. چرا که امروز پس از بیست سال و پس از پنج سال حاکمیت این جناح افراطی بی ریشه و قدرت پرست کدام تحلیل گر و ناظر بی طرفی از داخل نظام و خارج از آن تردید دارد که میراث بنیادگذار جمهوری اسلامی، که آن همه مورد علاقه و حمایت وی بود و ایشان حفظ آن را از اوجب واجبات می دانست، در خطر جدی قرار گرفته و می رود تا به فروپاشی نزدیک شود؟

 در توضیح بیشتر این تحلیل می توان گفت که درست است در برخی از گفتارها و رفتارهای آیت الله خمینی احمدی نژادیسم نیز استنباط می شود و حتی می توان گفت از آن سنت و میراث چنین تفکری و رفتاری نیز قابل استخراج است، اما انصاف آن است که ایشان در طول ده سال فرمانروایی اش گفتارها و رفتارهای دیگری نیز دارد که نه تنها با گفتارها و رفتارهای نابخردانه و حداقل خلاف «مصالح نظام» جناح حاکم منطبق نیست بلکه آشکارا در تعارض بنیادین با آن است. از باب نمونه می توان گفت:

موعودگرایی و خرافه گرایی رایج و ویژه احمدی نژادی و مشائیسم نسبتی با مهدویت گرایی سنتی آیت الله خمینی و دیگر علمای سنتی ندارد.

بی اعتنایی ایدئولوژیک و معنادار رئیس دولت و دولتیان به فقه و فقاهت و فقیهان و طبعا اصل تئوری ولایت فقیه، که فقط بر اساس آن میراث قابل طرح و تثبیت است، با نگاه و نگرش و سنت آیت الله خمینی بیگانه است.

حاکمیت نظامیان و نظامی گری ( به تعبیر درست زنده یاد آیت الله منتظری « ولایت نظامیان » ) به کلی در تعارض با افکار و آموزه های صریح آیت الله است. این ولایت نظامیان از پس از درگذشت آیت الله آغاز شد و در یک سال اخیر در تمامیت خود آشکار شده است.

ماجراجویی در روابط بین الملل و بحران آفرینی های مداوم برای کشور و نظام با افکار و سنت آیت الله و دولت های مورد حمایت ایشان در دهه نخست انقلاب ناسارگار است و هرگز ایشان از چنین حرکات و رفتارهای نامتعارف موافق نبود.

 اینها چند نمونه است و می توان بر آنها افزود اما چرا به امور کلی و انتزاعی استدلال کنیم، برای اثبات تعارض بنیادین حاکمیت کنونی با آموزه ها و مجموعه میراث مؤسس جمهوری اسلامی، چه دلیلی روشن تر از این که اکنون تقریبا تمام نزدیکان و یاران ویژه آیت الله و حتی اعضای بیت ایشان در سطوح مختلف حاکمیت موجود و نوع مدیریت کنونی را بر نمی تابند و آن را با سنت و میراث مؤسس ناسازگار می دانند و شیوه های مدیریت از سطح رهبری و نهادهای تحت فرمان و نظارت رهبری گرفته تا رئیس دولت و دولتیان را نه با قانون اساسی موافق می بینند و نه با سنت و میراث بنیانگذار سازگار می دانند و نه با مصالح عالی نظام، که عنصر « مصلحت نظام » در آموزه های مؤسس بسیار برجسته بود، منطبق می شمارند. این که این استدلالها چه اندازه درست و جامع است اکنون مورد نظر نیست، آنچه من روی آن تأکید دارم این است که خط امامی های اصیل و مدعی در طول این 31 سال اکنون جناح حاکم و بویژه گروه بی بنیاد احمدی نژاد را به کلی با خط امام بیگانه و در تعارض با آن می بینند و این مدعا را می توان پذیرفت. این که چنین انشعاب عظیمی در ارکان نظام رخ داده و جناحی که به استناد دلایل غیر قابل انکاری بیشتر مورد تأیید آیت الله خمینی و پس از آن فرزندش احمد بوده و از موضع میراثداری بیانگذار به نقد و نفی جناح حاکم پرداخته اند، خود معنایی جز این ندارد که به هرحال اینان نیز بر جای استواری تکیه زده اند و نمی توان آن را نادیده گرفت. از این رو تکیه رهبران خط امامی جنبش سبز ( خاتمی و کروبی و موسوی ) و احزاب اصلاح طلب بر بخشی از میراث آیت الله خمینی چندان بی وجه نیست و قابل درک است و حداقل در این شرایط، که جناح حاکم بر آن است اینان را به خروج از خط امام و انقلاب و نظام متهم و در نتیجه سرکوب کند، راهی معقول برای تأمین امنیت خود و مردم معترض است.

 واقعیت این است که جناح حاکم در این پنج سال برآمده از یک جریان افراطی و بی ریشه است که در زمان آیت الله خمینی چندان در عرصه نبودند و ایشان نیز چندان به آنان میدان ترکتازی و عمل نمی دادند. اگر شخیت نمادین روحانی این جریان را آقای مصباح یزدی بدانیم و نماد غیر روحانی را محمود احمدی نژاد، این هر دو نماد مطلوب آیت الله خمینی نبودند و ایشان و یاران نزدیک ترش ( از هاشمی بگیرید تا احمد خمینی و بیت ایشان و مجمع روحانیون و . . . ) اینان و عقبه های فکری و سیاسی شان را آگاهانه در انزوا نگهد اشته بودند. حتی اصولگراهای میانه رو نیز با این جریان همدل و همراه نبوده و نیستند. اما شگفت این که پس از درگذشت مؤسس، این جریان با شتاب اما خزنده جلو خزید و در چند سال اخیر تقریبا تمام ارکان حکومت را در اختیار گرفته و اکنون چنان احساس قدرت می کند که می خواهد ساختار قدرت را به کلی از وفاداران شناخته شده و از شخصیت های اصیل صدر انقلاب از هر دو جریان اصولگرا و خط امامی تهی کند و اگر بتواند آنها را با یک جراحی خونین از حیات ساقط کند. حادثه مهم روز 14 خرداد 89 و مضامین سخنان رئیس دولت و طرح شعارهای معنادار احمدی نژادی ها در مرقد آیت الله خمینی مبنی بر مرگ خواهی صریح برای هاشمی و موسوی و حتی طرد نوة مؤسس ( نوة روح الله / سید حسن نصرالله ) در حضور رهبر نظام و عدم اعتراض ایشان و تهدید تلویحی ایشان به اعدام خارج شدگان از کشتی نظام و خط امام ( با تلمیح به جریان اعدام صادق قطب زاده )، تهدیدهای برنامه ریزی شدة افراطیون بی ریشه را به اوج خود نزدیک می کند و می رود که میراث مؤسس را به فروپاشی بکشاند. « خمینی زدایی » به روشنی در دستور کار است. حمله در شب عاشورا به حسینیه جماران ( که کعبه ولایتمداران دانسته می شود ) و بیت آیت الله خمینی، که علی القاعده باید در حریم امن و احترام باشد، با چه انگیزه صورت می گیرد و حامل چه پیامی است؟ اگر اینان نا اهلان انقلاب نیستند، پس نا اهلان چه کسانی هستند؟ بنا بود اهلان بیایند و نظام را از خطرات حفظ کنند اما اینان چه کسانی اند که آگانه یا نا آگانه کمر به نابودی نظام بسته اند و در این راه از هیچ عملی ابایی ندارند؟ آیا همان لیبرالها، که آیت الله این همه از آنها بیم داشت و حتی از آنها بیزار بود، مدیریت نظام و کشور را بر عهده گرفته بودند، کار نظام امروز به اینجا می کشید و نظام در چنین گردابی فرو غلطیده بود؟ به نظر می رسد آیت الله خمینی تصور نمی کرد که روزی از ناحیه افراطیون حزب اللهی، که گاه مورد حمایت خود او نیز قرار می گرفتند، نظام و انقلاب دچار بحران و تهدید شود.

 کسی که در این سالها بیش از همه و عمیق تر از همه به این خطر و انحراف توجه کرد و پیوسته هشدار داده آقای هاشمی رفسنجانی است. او از آغاز دولت نهم پوشیده و اخیرا آشکارتر از خطر به قدرت رسیدگان « بی ریشه »که با نظام همراه نیستند و روحانیت و نهاد علم و فقاهت را بر نمی تابند سخن گفته است. چند روز پیش نیز باز از خطر انحراف به دست نا اهلان یاد کرده است. صریح ترین و صریح اللهجه ترین سخن هاشمی در همان نامه مشهور سال گذشته ایشان به آیت الله خامنه ای انعکاس یافته است و به گمان من این نامه در آینده دلیل روشنی بر هوشمندی نویسنده آن و در عین حال اتمام حجتی به دوست دیرین خود و رهبر کنونی نظام خواهد بود. گرچه مخاطب نامه نه تنها بدان بی اعتنا ماند که پس از کمتر از ده روز در نماز جمعه تهران ( 29 خرداد 88 ) آشکارا نماد و رئیس همان افراطیون بی ریشه را به رخش کشید و او را به خود نزدیکتر شمرد و عملا نگرانی هاشمی را بی وجه دانست. این نامه قطعا به عنوان سند استواری برای درک و تحلیل بی ریشگان آفت انقلاب و نظام قابل توجه است و می توان به جمله جمله آن ارجاع داد و اتخاذ سند کرد. هرچند جناب هاشمی رفسنجانی خود در دهه 60 و در اوج اقتدار خود زمینه های قدرت یافتن افراطیون را فراهم آورده بود اما او مانند مقتدایش آیت الله خمینی و دیگر وفاداران نظام هر گز نمی خواست انقلاب و نظام گرفتار چنین گردابی و چنین مصیبتی بشود و شگفت اکنون خود آماج قدرت پرستان بی ریشه و افراطی مهار نا پذیر شده است و ظاهرا راهی به جایی نیز نمی برد. به خاطر می آورم که در مجلس اول بارها به مناسبت در گفتگوهای حضوری و یا کتبی به هاشمی ( و نیز آقای خامنه ای ) تذکر داده ام که خلیفه کشی را باب نکنید و گرنه روزی دامن شما را هم خواهد گرفت. برخی از آن نامه ها موجود است و یکی از آنها در یازده سال پیش در روزنامه نشاط چاپ شد و در کتاب « یاد ایام » نیز تجدید چاپ شده است. یکبار وقتی در گفتگویی با مرحوم سید رضا زاوره ای از اعضای حزب جمهوری اسلامی و نماینده مجلس از سخن آیت الله منتظری اتخاذ سند کردم، ایشان گفت: منتظری هم لیبرال شده است. این سخن هم حزبی را به آقای هاشمی نقل کردم و گفتم: آقای هاشمی! فردا شما هم لیبرال خواهید شد! لبخندی تحویلم داد و با نگاه عاقل اندر سفیه حالی ام کرد که اشتباه می کنم. سال گذشته پس از انتشار نامه هاشمی به رهبری، نامه سرگشاده ای به ایشان نوشتم و بر این خاطرات شخصی با ایشان مروری کردم اما به دلیل رخ دادهای بعدی مصلحت ندیدم آن را انتشار دهم و به موقع منتشر خواهد شد.

 اکنون تا حدودی راز کینه و نفرت افراطیون بی ریشه و به قدرت مطلقه رسیده و انگیزه آنان برای حذف حتی فیزیکی هاشمی آشکار می شود. هاشمی از یک سو به خوبی از عمق فاجعه برای نظام آگاه است و از سوی دیگر تا کنون استوار در برابر آن ایستاده و اگر نتوانسته مانع اقتدارشان شود حداقل فاجعه و خطر را فریاد کرده و بر مقامات اصلی و تصمیم گیرنده اتمام کرده است. واقعیت این است که در حال حاضر در ساختار حاکمیت جمهوری اسلامی هاشمی تنها شخصیتی است که با توجه به سوابق پر افتخارش در دوران مبارزه و نقشش در تثبیت نظام و در جنگ و انبوه حامیانی که بالفعل و بالقوه در نظام و در میان روحانیون دارد، می تواند پلی بین جاح ها باشد و اصولگرایان میانه رو و قدیمی و اصلاح طلبان را با هم متحد کند و تعادلی ایجاد نماید و در نهایت نظام را از خطر افراطی گری بی ریشگان برهاند. افراطیون، که ناگهان ظهور کرده و خود را ورای هر دو جناح حاکمیت تعریف کرده اند، در حال در نوردیدن تومار اصلاح طلبان خط امامی اند و پس از آن نوبت هاشمی خواهد بود و در نهایت مانع اصولگرایان مخالف و منتقد و معتدل را از سر راه بر خواهند داشت و اگر تا آنجا پیش بروند احتمالا رهبری را نیز پشت سرخواهند گذاشت و البته آن سو تر دیگر چیزی به نام « جمهوری اسلامی ایران » بر جای نخواهد ماند. اما « گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند »!!!   

           

Share:

More Posts

Send Us A Message