جستار سی و هشتم
درآمد
nnnnبا جستار سی و هفتم این سلسله گفتارها در تاریخ هفتادnسال نخست اسلام به پایان رسید. گفتنی است که این مقالات فرازهایی از مجموعه نسبتا بزرگ تاریخ قرن نخست (البته با تمرکز روی ایرانnپس از اسلام) هستند که در حال تحقیق و تحریر است و در صورت اتمام در یک مجموعه چندnجلدی عرضه خواهد شد.
nnnnاما در پایان این سلسله جستارها میخواهم به موضوعی مهم بپردازم و آن گزارشی است ازnتحولات قرن نخست در منابع غیراسلامی که (با الهام از بیت مشهور «خوشتر آن باشد کهnسرّ دلبران / گفته آید در حدیث دیگران») از آن تحت عنوان «در حدیث دیگران» یادnکردهام.
nnnnضمنا این نوشتار در دو قسمت تنظیم شده بود ولی، برایnاین که گسستی رخ ندهد و خوانندگان چند هفته ای منتظر نمانند، در یک قسمت ارائه میnشود. اگر دراز بودن متن آزار دهنده است، پوزش می خواهم.
nnnnاهمیت موضوع؛ طرح پرسش
nnnnاگر بخواهم «حدیث نفس» کنم میگویم که تا حدود ده سال پیش میپنداشتم که در سلسله پیامبران و یا مدعیان پیامبری درnتاریخ، تنها پیامبری که حداقل در واقعیت تاریخیاش تردید نشده حضرت محمد پیامبر اسلام است. زیرا تاnآنجا که اطلاع داشته و دارم شماری از تاریخنگاران (وnحتی برخی دینداران زرتشتی، مسیحی و یا یهودی) در باره وجود تاریخی شخصیتهایی چون زرتشت، عیسی و موسی تردید کردهاند و گاه نیز با قاطعیت منکر چنین شخصیتهایی شدهاند ولی تاnکنون در باره پیامبر اسلام (به ویژه از ناحیه مسلمانان) انکاری دیده و شنیده نشدهnاست. اما اخیرا دریافتم که چنین نبوده و نیست و بلکه افرادی حتی با زبان علمی و باnبیان آکادمیک در نوشتارهایی مفصل به این موضوع پرداخته و نه تنها صریحا وجود تاریخیnمحمدبن عبدالله را انکار کردهاند بلکهnاصولا زایش و پویش دینی به نام «دین اسلام» در نیمه نخست سده هفتم میلادی در حجازnرا نیز منکر شده و از آن گذشته پدیدهای به نامnخلفای راشده (ابوبکر و عمر و عثمان و علی) را به کلی افسانه دانستهاند. البتهnانکار واقعیت تاریخی محمدبن عبدالله و نبوتش، بالملازمه به انکار تعیّن تاریخی دینnاسلام، به معنایی که قرنهاست میشناسیم،nمنتهی خواهد شد. با این همه، اینان منکر دینی به نام اسلام نیستند ولی این دین باnخصوصیاتی که شناخته شده است را برساخته دیگران (و بیشتر ایرانیان) دانستهاند که از سده نهم میلادی به بعد در یک بستر تاریخیnغیرعربی و به دلایلی ساخته و پرداخته شده است.
nnnnچنان که اطلاع یافتهام گروهی در آلمان (گروهnمشهور به اِناره) از چنین ایدهای دفاع کردهnو افکارشان را طی مکتوباتی عرضه کرده و من از طریق ترجمههای فارسی برخی از آنها در جریان چنین تفکری قرارnگرفتهام. در این زمینه میتوانم به سه کتاب اشاره کنم. یکی «از بغداد به مرو؛nبازخوانی تاریخ اسلام از آخر به آغاز» اثر کارل هاینتس اولیگ و دیگر کتاب «آغازnاسلام از اوگاریت به سامره– بازسازیnتاریخی – انتقادی با اتکاء به منابع همزمان» اثر فُلکرپُپ وn«آغاز ستایش علی و شکلگیری جهانبینیnعباسیان» اثر ریموندکوین و هر سه با ترجمه ب.بینیاز (داریوش) و هر سه منتشر شده در کلن آلمان (اولیnبه سال 2013 و دومی و سومی به سال 2014). البته در این سالها دهها مقاله نیزnدر دفاع از این اندیشه (و عمدتا به قلم مترجم و شارح اندیشههای نویسندگان یاد شده یعنی آقای بینیاز) خواندهام. بیفزایمnکه چنین مینماید آموزههای این گروهnآلمانی، بر ذائقه برخی نویسندگان ایرانی در خارج از کشور نیز خوش نشسته و اینانnنیز عمدتا همان مطالب و مدعیات را عینا و یا با شرح و بسط بازگفته و برای موجهnنشان دادن دعاوی خود تلاش وافر کرده و میکنند. درnهمین زمینه اخیرا (2017) کتابی با عنوان «چگونه مسلمان شدیم – پژوهشی مستند در تاریخ پیدایش و گسترش اسلام-» بهnقلم آ. [آرمین] لنگروی ایضا با همت نشر فروغ در کلن منتشر شده است. نیز در روزهایnاخیر (پاییز 1397 – 2018) اثری با عنوان «مغاک تیره تاریخ» از آقای مزدکnبامدادان (محسن بنایی) به وسیله انتشارات فروغ در کلن عرضه شده است.
nnnnافزون بر آنها (و احیانا تحت تأثیر افکار یاد شده)،nدر سالیان اخیر از خود من نیز بارها پرسیدهاند که آیاnدر منابع غیرعربی و غیراسلامی (مثلا در منابع و اسناد رومی، یونانی، مصری، ایرانیnو یا سریانی معاصر با ظهور اسلام) از شخصیت حضرت محمد به عنوان یک شخصیت تاریخی وnیا مدعی پیامبری یاد شده است؟ و یا از وجود کتابی به نام قرآن در سده نخست هجری درnحجاز و حتی از وجود شخصیتهایی چونnابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگران در همان دوران به عنوان خلفا و جانشینان حضرتnمحمد سخنی به میان آمده است؟ همین منکران بارها پرسیدهاند که چرا از قرن نخست و از زمان پیامبر اسلام و حتیnاز زمان خلفای راشده سکهای یافت نشده و یا حتی ازnاسناد مکتوب مانند قرآن در این دوران چیزی وجود ندارد؟
nnnnاهمیت طرحnچنین پرسشهایی در دو قلمرو خود را نشان میدهد. اولnبرای مؤمنان به اسلام. اگر واقعا برای مسلمان راستکیشی ثابت شود که بنیانگذار مشهور این دین، واقعیت خارجی نداشته و داستانnمحمدبن عبدالله افسانهای بیش نبوده، بدیهی استnکه در نظر او چنین دینی با تمام مبانی و الزامات عقلی و اسناد نقلی آن بیهوده و درnواقع بلاموضوع شده و در نهایت اعتبار خود را به کلی از دست خواهد داد. به الزامnعقلی و نیز به دید مؤمنان به اسلام، محمد و نبوتش ستون قوامبخش اسلام با تمام مبانی و ارکانش شمرده میشود. چنان که در تمام ادیان چنین است. اگر هم پس ازnآن چیزی به نام اسلام معنای محصلی داشته باشد و ایمانی برانگیزد، بیگمان به کلی دین دیگری خواهد بود و از موضوع اسلام وnمسلمانی، به معنای متعارف آن، خارج می شود.
nnnnاهمیت دیگر، برای پژوهشگران است. بدیهی است هر محققیnبا مفروض گرفتن وجود تاریخی محمد (فرضیهای که حدودnهزار و چهارصد سال باور عموم مسلمانان و نیز محققان اعم از مسلمان و غیرمسلمانnبوده است)، تحقیق خود را سامان میدهد و البتهnدر روند تحقیق ممکن است به نقض و نفی فرضیه اولی خود برسد که طبعا بدان ملتزمnخواهد بود. اما این که محقق چگونه و با چه امکانات و ابزارهایی میتواند به وجود عینی و واقعی یک شخصیت در روزگارانnگذشته برسد، خود پرسش ستبر و مهمی است که در جای خود باید بدان پرداخت ولی اکنونnاز قلمرو بحث ما خارج است.
nnnnبیگمان یکی ازnراههای ایجاد اطمینان به وجود عینی شخصیتهای تاریخی و یا حوادث و تحولات مرتبط با آنها،nبازتابشان در منابع ملل دیگر و ملل همجوار آنهاست. مثلا ازnبازتاب وجود فردی به نام «محمدبن عبدالله» به ویژه با دعوی پیامبری در حجاز سدهnهفتم میلادی در منابع و اسناد ملل آن روزگار میتوان به وجود تاریخی و واقعی چنین شخصیتی اطمینانnیافت. اگر جز این باشد، تحقیق سمت و سویی دیگر خواهد یافت. چنان که در چند اثرnیادشده میبینیم. در این نوع آثار، بر خلاف روش معمول تحقیق،nبنا بر نفی فرضیه وجود تاریخی محمد و اسلام و دیگر شخصیتهای اسلامی آغازین نهاده شده است.
nnnnبه رغم این که مدعیات و ادله منکران وجود تاریخی نبیnاسلام (حداقل به گونهای که در منابع آلمانیnیادشده و در شرح شارحان و مروجان ایرانی آنها دیده میشود) جای چون و چرای بسیار دارد و به ویژهnنامعتبر شمردن مطلق منابع موجود اسلامی به کلی ناموجه مینماید (و من در جستار سوم با عنوان «آیا میتوان به منابع تاریخی اسلام اعتماد کرد؟» بدانnپرداختهام)، اکنون و در این جستار در مقام نقد و بررسی تمامnمدعیات و ادله منکران وجود تاریخی نبی اسلام و دین اسلام نبوده و نیستم.
nnnnآنچه در این نوشتار ارائه خواهد شد، برخی اسناد موجودnدر منابع غیراسلامی و نیز برخی اسناد باستانشناختی در مورد شخصیتهای نیمقرن نخستnاسلام است که من از وجودشان آگاه شدهام. ارائهnاین اسناد صرفا پاسخی است بر این دعوی که: اولا، هیچ سندی استوار (کتیبه و سکه وnسند مکتوب) دال بر وجود محمد و قرآن و دین اسلام در قرن هفتم میلادی وجود ندارد وnثانیا، فقدان همین اسناد، خود دلیلی است بر فقدان چنین اشخاصی و طبعا افسانه بودنnمجموعه حول دین اسلام و تاریخ و رجال آن. میخواهم بگویم که چنین نیست. آنچه در پی میآید،nصرفا برای اثبات بی اعتباری چنان مدعیاتی است. n
nnnnیادآوری سه نکته مهم
nnnnاما پیش از ورود به اصل بحث، ناگزیر، سه موضوع مهم راnیادآوری میکنم:
nnnnیکم. با فرض واقعیت تاریخی شخصیتی به نام محمدبن عبدالله و با دعوی نبوت از قوم عربnحجاز (منطقهای که از جهت تمدنی عقبماندهتر از نواحیnجنوبی و شمالی شبه جزیره عربستان شمرده میشد)، میتوان گمانهزنی کرد وnگفت که قطعا به عنوان یک رخداد طبیعی در نواحی همجوار بازتاب داشته ولی این کهnاکنون در منابع بازمانده از آن دوران در اسناد مکتوب و یا باستان شناختی چهnچیزهایی وجود دارد، محتاج تحقیق عمیق و جدی است و لازم است مخازن چاپی و خطی مهمnدر جهان به دست نسخهشناسان و اهل فن مورد بررسی و مداقه و تحقیق قرارnگیرند. به احتمال بسیار زیاد اسناد مهمی در این باب وجود دارد که هر جمله و حتی هرnاشاره آنها میتواند حقایقی را روشن و یا اشتباهی را برطرف سازد.nالبته برخی از این اسناد در اینجا و آنجا منتشر شده و در دست است و ما به برخی ازnآنها اشاره خواهیم کرد.
nnnnدوم. طبق قاعده «عدم وجود شیئ به معنای عدم وقوع شیئ نیست»، با فرض عدم وجود اسنادnمعتبر تاریخی باستانشناسانه در باره نبی اسلام و دین او، نمیتوان به صورت الزامآور منطقی نتیجه گرفت که: پس، چنین شخص و یا اشخاصیnدر دوران مورد بحث وجود خارجی نداشتهاند. در اینnصورت، باید واقعیت اکثر رجال تاریخی در تمام اقوام و ملل را انکار کرد، حال آن کهnهیچ محققی و حتی هیچ عاقلی مرتکب چنین خطای منطقی و روششناختی نمیشود. در صورتnفقدان اسناد معتبر باستان شناختی، حداکثر این است که یکی از مؤلفههای اطمینان بخش تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق در میآید. در چنین حالتی، شخص محقق و منصف و محتاط میتواند به اصطلاح «لاادری» باشد و بگوید: «نمیدانم» و «نظری ندارم». البته اگر دلایل قانعکنندهای به صورتnمدلل، بر ضد مدعایی باشد، حکم جداگانهای دارد کهnطبعا خارج از موضوع بحث کنونی ماست.
nnnnسوم. پاسخ درخور و علمی و مقنع به پرسش از اسناد باستانشناسانه در مورد نبی اسلام و دین اسلام در سده نخستnهجری، محتاج تحقیقات گسترده و کاوشهای جدی وnوافی به مقصود در منابع کهن دول همجوار و معاصر ظهور دین اسلام (قرن هفتم میلادی)nاست و من اکنون، به هر دلیل، از چنین پشتوانهای برخوردار نیستم. با این حال تحقیق در این زمینه راnبا جدیت ادامه خواهم داد. در اینجا از عموم پژوهشگران (به ویژه اهل تحقیق و حقطلب مسلمان) صمیمانه دعوت میکنم موضوع را جدی بگیرند و در این زمینه با جدیتnبکوشند.
nnnnدر هرحال من در این جستار برخی اسناد و یا شواهدی کهnوجود تاریخی پیامبر اسلام و خلفای پس از او را نشان میدهد و من از آنها اطلاع یافته ام عرضه میکنم. قابل تأمل این که فقراتی از این اسناد از برخیnاز کتابهای نویسندگان آلمانی یاد شده برگرفته شده است.
nnnnفصلهای زیر در پی میآیند:
nnnnدو سند در باره وجود تاریخی نبی اسلام
nnnnارائه چند کتیبه در قرن نخست که وجود تاریخی چندnشخصیت مسلمان در این زمان را ثابت می کند
nnnnاسناد مربوط به خلفای مسلمان در قرن اول هجری
nnnnتحقیقی در باب سکههای اسلامی آغازین
nnnnتکمله پایانی
nnnnدو سند دالّ بر وجود شخصیتی مدعی نبوت در عربستان وnظهور اسلام
nnnnدر اینجا دوnسندی که بر وجود شخصی مدعی نبوت در عربستان در سده هفتم میلادی دلالت میکند آورده میشود.
nnnnمتن نخست، تحقیقی از هویلند است که دوستی از سر لطف،nمتن و ترجمه آن را در اختیارم قرار داده است:
nnnnآقای روبرت گ. هویلند، نویسنده کتاب «مشاهده اسلام آنnگونه که دیگران آن را دیدهاند» در صفحهn57 شواهدی از کتاب آموزههای یاکوب که به قول اوnظاهرا در سال 634 در آفریقا نوشته شده است میآورد و مینویسد:
nnnn«شخصی به نام جاستوس یا جوستوس ارتباط و پیوندی باnفلسطین ایجاد میکند و در مورد مسائلی از جمله مسائل تازه رخ داده بهnویژه در مورد «پیامبری ساختگی که [در میان اعراب] ظاهر شده است» سخن میگوید. او از برادرش ابراهیم در قیصریه طی نامهای که دریافت کرده در مورد این «پیامبر» چیزهاییnشنیده است. ابراهیم در این نامه گزارش میدهد که: آنهاn[یهودیان] میگفتند که پیامبر ظاهر شده است. با عرب میآید و میگفتند که اوnظهور یک مسیح موعود را اعلام کرده است، آن مسیح که در راه بود. من به سیکامیناnرسیدم. پیرمردی که به خوبی با کتاب مقدس آشنا بود مرا متوقف کرد و من به او گفتم:n«چه میتوانی در مورد پیامبری که با عربها ظاهر شده است به من بگویی؟». او در حالی که عمیقاnناله میکرد گفت: «او ساختگی است. برای پیامبر شمشیرزن نمیآید. اینها در واقع آثار هرج و مرج است… اماnتو ابراهیم برو و واقعیت را در مورد پیامبر ظاهر شده پیدا کن. من یعنی ابراهیم درnباره او تحقیق کردم و از کسانی که او را دیده بودند شنیدم که هیچ حقیقتی در موردnاین به اصطلاح پیامبر برای یافتن وجود ندارد مگر ریختن خون مردم».[1]
nnnnملاحظه: در این متن زمان گزارش اولیه در مورد پیامبرnظهور کرده در میان اعراب به تقریب سال 634 اعلام شده که تقریبا (دو سال) پس از مرگnنبی اسلام است (بعثت را در سال 610 و رحلت را به سال 632 میلادی گفتهاند). در این گزارش هرچند نامی از پیامبر مورد اشارهnبرده نشده ولی تردیدی وجود ندارد که او همان محمد مشهور در نزد مسلمانان و عربان وnعموم پژوهشگران است.
nnnnمتن دوم. این متن را در کتاب «نامههایی برای محمد پیامبر» از آقای امین قضایی دیدهام که او از عبدالمسیح سعدی در مقالهای تحت عنوان «اسلام نوظهور در منابع سوری قرن هفتم»nنقل قولی آورده است که عینا و بی کم و کاست میآورم:
nnnn«اولین منابع سوري (در اشاره به اسلام) که به سال 644 باز میگردد، از یک نشست مذهبی بین امیر مهاجرینn(مسلمانان) و جان سدره (n(John Sedreh، مهترnمسیحی سوري سخن میگوید. این سند به مهاجرین به عنوان کسانیnاشاره میکند که مانند یهودیان و سامریون تورات راnقبول داشتند. علاوه بر این، سند به یهودیان درس خواندهاي اشاره میکند که همراه با امیر مهاجرین بودند و نقلnمسیحیان از متون مقدس را دقیق بررسی میکردند».[2]
nnnnالبته نام محمد به عنوان بنیانگذار حکومت عربی درnسده هفتم میلادی در کنار اشخاصی دیگر در منابع مختلف غیرعربی نیز آمده که پس ازnاین به آن اشاره خواهد شد.
nnnnکتیبههایی کهnسالمرگ خلیفه دوم و تاریخ کتابت شماری از کتیبهها را دقیقا مشخص میکند
nnnnچنان که گفته شد، برخی اخیرا نهnتنها وجود تاریخی محمد را انکار میکنند بلکه وجود خلفای پس از اوnرا نیز به کلی منکرند ولی سند زیر به خوبی نشان میدهد که حداقل وجودnشخصیتی به نام «عمر» در کتیبهای یافت شده است. هرچند در اینnکتیبه نام کامل و سمت عمر نیامده ولی این که شخصیت وی چندان اهمیت داشته که به نامnاو کتیبهای ساخته شده و مهمتر این که سال مرگnاین فرد با سال مرگ عمر در منابع موجود اسلامی منطبق است، جای تردید نمیگذارد که این شخصیتnهمان خلیفه دوم مسلمانان است. متن زیر (که باز محصول تحقیقات هویلند است) با همتnدوستی فاضل ترجمه و در اختیار من قرار گرفته است که عینا میآورم:
nnnnاین مقاله نوشته علی ابن ابراهیم قبان و ترجمه آن (به همراهnنتیجهگیریهایی توسطnروبرت هویلند) است. کل این مقاله 17 صفحهای در مورد کتیبه زهیر در مورد تاریخ مرگ عمرnاست.[3] عنوان مقاله این است:
nnnn«کتیبه زهیر، قدیمیترین کتیبه اسلامی (24 هجری / 644-645nمیلادی)، ظهور خط عربی و ماهیت اولین دولت اسلامی».
nnnnاین کتیبهnدر سال 1999 میلادی در مکان معروفی به نام مدائن صالح در شمال غربی عربستان سعودیnیافته شده است. کل این کتیبه عبارت است از:
nnnn- بسم الله
- انا زهیر کتبت زمنnتوفی عمر سنه اربع
- و عشرین
(بسم الله. من، زهیر مینویسم (این را)nدر زمان مرگ عمر سال بیست و چهار)».
nnnnادامه اینnمقاله بحث در مورد احتمالات گوناگونی است که در مورد جزئیات این کتیبه وجود دارد.nدر ضمن متن عربی و عکس این کتیبهnو کتیبههای دیگری که بهnمناسبتهای دیگر مطرحnشده است در مقاله وجود دارد. نیز همین سند و تصویر آن در تارنمای باستان شناسیnعربستان تحت عنوان «فریقالصحراء» قابل دسترسی است.
nnnnگفتنی است که اینnکتیبه از برخی مشهورات نادرست تاریخ صدر اسلام نیز پرده بر میدارد و از جمله روشن میکند که خط عربی در آن زمان دارایnنقطه و برخی آوانگاریها وnرسمالخط بوده است وnاین بر خلاف نظریه رایج است که میگوید خط عربی در آن دوران هنوز منقوط نبوده است.[4]
nnnnبیفزایم که درnاین سند مهم سه واقعیت نیز آشکار میشود:
nnnnاول این که کلمهn«بسم الله» در کتیبه زهیر خود قرینه روشنی است بر اثبات این مدعا که عمر موردnاشاره «عمربن خطاب» است. دوم این که در سال 24 هجری، «اسلام» وجود داشته است. وnسوم این که تاریخ هجری تاریخ رسمی اعراب مسلمان بوده است. چرا که «بسمالله» (بخش نخست «بسم الله الرحمانnالرحیم» به مثابه شعار صدر سورههای قرآن) اختصاص به اسلام دارد و در سکههای قرن نخست نیز از این کلمهnبارها استفاده شده است. این در حالی است که چنین شواهد و قراینی به کلی ناقض تئوریnمنکران واقعیت تاریخی محمد و قرآن و اسلام است و آن مدعا را آشکارا به چالش میکشد.
nnnnافزون بر کتبیهnزهیر در سالیان اخیر باستانشناسی عربستان سعودی از سنگ نگاره ها و کتیبه هایnفراوانی یاد می کند که به دست آمده و اکنون اطلاع علمی و فنی از آنها برای همگانnممکن است. از قضا کتیبه زهیر نیز در همان مجموعه دیده می شود. مجموعه اینها درnتارنمای «فریق الصحراء – جزیرهالعرب . .n. ارضها و تراثها . . . ابحاث و رحلات و صور» قابل رؤیت است. در این تارنما دهها وnاحیانا صدها سنگ نگاره (نوشته هایی بر دامنه سنگها) به تصویر کشیده شده که درnاقصا نقاط عربستان کشف شده و در باره یکایک آنها اطلاعات فنی و تحلیلی مهمی عرضهnشده است. در اینجا به تناسب مقام به چند کتیبه از قرن نخست هجری اشاره می کنم وnعلاقه مندان (به ویژه اهل فن) می توانند خود به سایت «فریق الصحراء» مراجعه کنند.nاین سنگ نبشته ها غالبا مربوط اند به ناحیه «حسمی» در عربستان که بین شام و مدینهnواقع شده است.[5]
nnnnدر آغاز کتیبه های تاریخ دار را می آورم:
nnnnکتیبه ای به تاریخ سال 27 هجری در وادی خُشیبه.[6]nدر این مورد شرحی نیامده است.
nnnnدو نقش نگاره موجود است که هر دو مربوط به سالهای 27 وnیا 28 اند و یکی به واقعه ای در مصر اشاره دارد و دیگری به فتح آفریقا.
nnnnنگاره دیگر مربوط به زمان عثمان یعنی سال 35 هجری است.n
nnnnکتیبه ای در وادی شام مورخ سال 40 هجری.
nnnnکتیبه ای با این نوشته: «انا شُریح مولی بنی عدیّ اوصیnببرّالله والّرحیم کتب هذا من ثلاث و اربعین». این نبشته به سال 43 کتابت شده است.nدر این متن ادبیات و تعابیر قرآنی و اسلامی شناخته شده کاملا آشکار است.
nnnnکتیبه ای با تاریخ 80 هجری: «اللهم صلّ علی محمّد وnتقبل شفاعته فی امته وارحمنا بی فی الاخره کما رحمتنا به فیالدنیا و کتب بکربنnابی بکره الاسلمی تمام سنه ثمنین». مشابه آن در همان ناحیه با فاصله چند کیلومترnسنگ نگاره ای چنین وجود دارد: «اللهم صل علی عبدک و رسولک و تقبل شفاعته فی امته وnشرف بنیانه یومالقیامه آمین ربالعالمین». طبق تحقیق، این جملات متن دعایی قدیمیnاست که گفته شده (طبق نقل عقدالفرید) علی بن ابی طالب در خطبه هایش می گفته و نیزnهمین کلمات از زیدبن علی بنالحسین (در الامالی الخمیسه) و برخی دیگر نقل شده است.nاین نبشه ظاهرا تاریخ ندارد ولی وفق تحقیق علمی در همان قرن نخست پدید آمده است.
nnnnکتیبه دیگر چنین است: «انا صبیح فتا زریق ا . . . سنهnتسعین». البته چنان که ملاحظه می شود، ناقص است. هرچند برخی آن را «سبعین» خواندهnاند ولی محقق کتیبه می گوید تسعین درست تر است. اگر تسعین باشد، سال 90 است و اگرnسبعین، سال 70 هجرت.
nnnnکتبیه دیگر هرچند مربوط به اوایل سده دوم است ولی مهمnو قابل توجه است: «اللهم اغفر بمحمدبن ابراهیم بن نافع مولی ابوهُریره ذنبه العظیمnو کتب عشرین و مئه». سال 120 هجری. در همان منبع تحقیقات روشنگری در باره پدر محمدnیعنی ابراهیم مولی ابوهریره صحابی مشهور پیامبر آمده است.
nnnnنبشته دیگر مربوط به اواخر زمان عمربن خطاب است. متنnچنین است: «انا ابوالولید الح[ا]رث . . . فت [غلام] عبدالرحمان بن سبع و کتب هذاnزمن حبس ابومسعود». در ارتباط با این کتیبه و ابومسعود تحقیقات گسترده ای انجامnشده و در نتیجه ادعا شده که ابومسعود همان عُقبهبن عمروالبدری است. چنان که شرحnحال او در منابع آمده او صحابی پیامبر بوده و بعدها ساکن کوفه شده و از اصحاب علیبنnابی طالب بوده است. هنگام عزیمت علی به سوی صفین ابومسعود جانشین علی در کوفه بودهnاست. وی از راویان معتبر حدیث بوده و محدثانی از او نقل حدیث کرده اند. گفته شدهnاو اندکی پیش از سال 40 درگذشته است.
nnnnمراد از حبس نیز (البته با استفاده از ادبیات آنnرزگار) زندان و سجن نبوده بلکه اعمال محدودیت و یا ممنوعیت بوده است. در ارتباط باnابومسعود گفته شده که در زمان عمر وی در کنار کسانی چون ابن مسعود و ابوذر از نقلnحدیث منع شده و یا از خروج او از مدینه جلوگیری شده است. گفته شده که ابومسعود درnکوفه با مغیره بن شعبه (امیر وقت کوفه) دچار اختلاف شده و او به مدینه رفت و درnمدینه خلیفه بر او خشم گرفت و مانع خروجش از مدینه شد. محققان کتیبه مدعی اند کهnاین کتیبه به سال 22 و حداکثر 23 کتابت شده است.
nnnnادبیات و مضامین و افراد یاد شده در این کتیبهها به روشنی با ادبیات اسلامی وnتاریخ تحولات قرن نخست سازگارند.
nnnnاسنادnمربوط به وجود کتاب قرآن در سده نخست
nnnnاز موضوعات مهم،nوجود و یا عدم وجود متنی به نام «قرآن» در اسلام آغازین (از زمان نبی اسلام تاnاواخر سده نخست) است. از ادلّه منکران وجود تاریخی محمد و دیگر رجال نیمه نخست وnحتی منکران وجود تاریخی تیره و تبار امویان، عدم وجود قرآن (کامل و یا ناقص) درnاین دوره است. این منکران البته در پی طرح چنین نظریهای وnدر جهت موجهسازی آن، در باره قرآن و زمانnتنظیم و نگارش آن، داستان سرایی بسیار کرده و گاه تحلیلها وnتفسیرهایی شگفت ارائه دادهاند که درnآثارشان قابل دسترسی است.
nnnnهرچندnاین دلیل سلبی است و نه ایجابی و (چنان که گفته شد)، حتی اگر قرآنی مکتوب و مدونnاز قرن نخست در دست نبود، باز نمیتوان نتیجه گرفتnکه هرگز نبوده و از عدم وجود، عدم وقوع را نتیجه گرفت؛ اما خوشبختانه امروز به قدرnکفایت اسنادی وجود دارد که وجود حداقل پارههاییnاز قرآن موجود در سده اول را ثابت میکند. از آنجا کهnدر جستار بیستم (قسمت دوم) به این اسناد و منابعشانnاستناد و اشاره کردهام، نیازی به تکرارشان در اینجاnنمیبینم. فقط اشاره میکنمnبه قسمتهای پراکنده قرآن مشهور به «قرآن صنعا» که در سال 1972nدر مسجدی در صنعای یمن کشف شده و در آن تمام صد و چهارده سوره قرآن کنونی به طورnپراکنده وجود دارد. این قرآنها در دو لایهnکتابت شده و وفق تحقیق محققان لایه نخست حدود پانزده سال پس از درگذشت نبی اسلامnنوشته شده که با اوایل خلافت عثمان منطبق است. البته هنوز تحقیق در باره این بخشهای قرآنی ادامه دارد و از جمله کسانی که در این بارهnتحقیق کرده نویسنده کتاب «از بغداد به مرو» یعنی هاینتس اولیگ است.[7]
nnnnدرnسالیان اخیر پارههایی دیگر از قرآن یافت و منتشر شده که باز به گمانnپژوهشگران متخصص و نسخهشناس به همان نیمه نخست قرن اولnباز میگردد. از آن جمله یکی «قرآن توبینگن» است که اخیراn(1393) به وسیله دانشگاه توبینگن آلمان انتشار یافته و گفته میشود کهنترین نسخه قرآنnاست. این قرآنnبه احتمال قریب به یقین، در سالهای ۶۴۹ تا ۶۷۵ میلادی تحریر شده است. یعنیnتنها 17 تا 43 سال پس از وفات حضرت محمد، پیامبر اسلام.
nnnnو دیگر قرآنnبیرمنگام است که باز اخیرا (1394) با همت دانشگاه بیرمنگام انگلستان عرضه شده است.nدرnباره قرآن بیرمنگام نیز گفته شده است که «آزمایش قدمتیابی رادیو کربنnبر روی این قرآن با احتمال بیش از ۹۵ درصد نشان داد که این قرآن برnپوست گوسفند یا بز نوشته شده و قدمت آن به سالهای ۵۶۸ تا ۶۴۵ پس از میلاد مسیحnباز میگردد. پروفسور دیوید توماس، استاد مسیحیت و اسلام در دانشگاه بیرمنگامnدرباره این خبر گفت: «به احتمال زیاد این قرآن تنها چند سال پس از تأسیس واقعیnاسلام نوشته شده است… هرکس که در واقع این قرآن را نوشته است به خوبی حضرت محمدnرا میشناخته و به احتمال زیاد او را دیده و با او حشر و نشر داشته است».[8]
nnnnبا توجه به اینnملاحظات و تحقیقات پر شمار دیگر به وسیله پژوهشگران تاریخ قرآن در غرب، میتوان با اطمینان گفتnکه دعوی تنظیم و تدوین قرآن در قرون بعدی و حتی گزافهتر اینکه این قرآنnیک خوانش سریانی از یک فرقه مسیحی است و هیچ ربطی به محمد و اسلام ندارد، به کلیnبیوجه و غیر قابلnاعتناست. اولیگ در کتاب «از بغداد به مرو» مدعی است قرآن متنی وابسته به یک فرقهnمسیحی سریانی بوده و «جنبش قرآنی» پیرامون آن شکل گرفته و سپس «اسلام تقریبا ازnسده 8 میلادی جدایی خود را از مسیحیت آغاز کرد و به عنوان یک دین جدید در حال شکلگیری بود …».[9]
nnnnاسنادی مربوط بهnوجود تاریخی خلفای پس از نبی اسلام
nnnnدر این قسمتnگزارشی از کتابی میآورم که از قضاnبه انگیزه نفی وجود شخصیتهای اسلامیnنخستین نوشته شده است که البته عمدتا در باره نفی وجود تاریخی علی بن ابیطالب به عنوان چهارمین خلیفه از خلفای راشدین است. اینnکتاب که به قلم ریمون دکوین میباشد قبلا معرفیnشده است.
nnnnاین نویسنده درnصفحات 33 تا 39 کتاب خود با استفاده از منابع سریانی و غیرعربی چهار فهرست میآورد که گویا در همان قرن اول تنظیم شده و پس از آنnنگارش یافتهاند و عمدتا مربوط به فهرستnفرمانروایان عرب در قرن اول حجاز و شاماند.nاز قضا این فهرستها عموما با فهرستهای کنونی منابع اسلامی منطبقاند وnگاه عینا تکرار شده و نویسنده نیز بدان اذعان کرده است. به دلیل اهمیت موضوع و نیزnاز آنجا که احتمالا عموم خوانندگان به منبع مورد اشاره دسترسی نداشته باشند ناگزیرnگزارش دکوین را (البته با تلخیص و حذف منابع) میآورم:
nnnn«درباره حاکمانnعرب، فهرستهای کهن در زبانهایnدیگر موجود است که میتوان آنها را با فهرست حاکمان عرب در روایات اسلامی مقایسهnکرد. سه فهرست به زبان سریانی باقی مانده است که تا سالهایn705، 724 و 775 پیش میروند و یک فهرستnبه زبان یونانی موجود است که تا سال 818 ادامه مییابد.nدر هیچ کدام از این فهرستها، نام علیnنیامده است. ولی نام محمد و خلیفههای صدر اسلامnیعنی ابوبکر، عمر و عثمان آمده است که البته دادههایnاین اسناد در باره طول «دوره حکومت» هر حاکم با روایات اسلامی تفاوتهایی دارد. احتمالن [احتمالا[10]]nنویسندگان این فهرستها اطلاعات خود وnیا بخشی از آنها را از افراد معتمد عرب دریافت کرده بودند. از این روnمیتوان گفت که این فهرستهاnنمونههایی از نخستین تاریخنگاریnعربهاست که طی مراحل گوناگون نگارش شده و بعدها در بازنویسیها باnحذفها و اضافات آراسته شدهاند.nاز روی گاهشمار عربی [هجری/م] و یا دیگر ویژگیها میتوان زمان تقریبی ورود این اطلاعات را در این فهرستها تا اندازهایnتشخیص داد:
nnnn- فهرست حاکمان عربnبه سریانی از سال 705 زیر عنوان 17a … در مجموعه … مربوط به آخر سدهی 9 میلادیnصحافی شده است:
«گزارشnدر باره قلمروی پادشاهی عربها، این که چندnسلطان وجود داشته، و هر سلطان پیش از مرگش نسبت به سلطان پیشین بر چه سرزمینهایی فرمانروایی میکردهnاست، محمت در سال 932 سلوکی (620-621) وارد کشور شد؛ سپس 7 سال حکومت کرد. پس ازnاو ابوبکر دو سال حکومت کرد. پس از او عمر 12 سال حکومت کرد. پس از عمر، عثمان 12nسال و آنها (عربها) پس از او درnخلال جنگ صفین برای پنج سال و نیم بدون حاکم بودند. سپس معاویه 20 سال حکومت کرد.nپس از او یزید، پسر معاویه سه سال و نیم حکومت کرد. (در حاشیه: پس از یزید، عربها یک سال بدون حاکم بودند) پس از یزید، عبدالملک 21nسال حکومت کرد. پس از او پسرش ولید در سال 1017 سلوکی (705 میلادی) در آغاز ماهnتشرین به حاکمیت رسید».
nnnnاحتمالnدارد که این فهرست، واقعن [واقعا] مربوط به دوره حاکمیت ولید (ر.1 705-717) باشد. از این متن میتوان برداشت کرد که حدود سال 705 این توالی، همانگونه که بعدها در روایات اسلامی آمده اعتبار یافتهnبود. البته بدون نام علی، بدون معاویه جوان و بدون مروان.
nnnn- فهرست نام حاکمانnبه زبان سریانی از سال 724 میلادی به عنوان آخرین برگه در نسخه خطی موزه بریتانیاnکه مربوط به سده 8 میلادی است و در مجموعهایnزیر عنوان Add. 14643 صحافی شده است:
«گزارش در بارة زندگی محمت رسول خدا، پس از آن که او واردnشهرش شده بود و سه ماه پیش از آن که وارد شهر شود، از سال اول؛ و این که هر شاهnچند سال زندگی کرد و پس از او [محمد/م] چه کسی بر هاجریان حکومت کرد، و چقدر بینnآنها اختلافn(فتنه) ادامه داشت. سه ماه پیش از آن که محمد آمد و محمد ده سال زندگی کرد. وnابوبکر پسر ابوقحافه 2 سال و 6 ماه. و عمر پسر عفان 12 سال. و فتنه پس از عثمان 5nسال و 4 ماه. و معاویه پسر ابوسفیان 19 سال و 2 ماه. و یزید پسر معاویه 3 سال و 8nماه. پس از یزید 9 ماه و مروان پسر حکم 9 ماه. و عبدالملک 9 سال و 8 ماه. و سلیمانnپسر عبدالملک 2 سال و 9 ماه. و عمر پسر عبدالعزیز 2 سال و 5 ماه. ویزید پسرnعبدالملک 4 سال و یک ماه و 2 روز. جمع همه این سالها 104 سال و 5 ماه و 2 روز».
nnnnاز آنجا که دوره حکومت یزید (ر.1. 724-720) در پایان فهرستnعنوان میشود، احتمالنn[احتمالا] این فهرست اندکی پس از مرگ او نوشته شده است. همچنین از آنجا که این سالها به قمریnمحاسبه شدهاند و واژههایی چونn«رسول» و «فتنه» را شامل میشوند، به احتمال قوی این گزارش از روی متون عربی ترجمه شدهnاست. اطلاعات در باره حاکمان بر خلاف فهرست سال 705 به جز نام محمد، بقیه با «نامnپدر» تکمیل شدهاند. نامها و دورهnحکومت در هماهنگی نسبتن [نسبتا] دقیقی با روایات اسلامی قرار دارند. در اینجا نامnعلی باز هم نیامده است.
nnnn- فهرست حاکمان به سریانی مربوط به سال 775 از یک دستنوشته که از سده 10 است و عنوانn«گزارش در باره خاندانها و سلسلهها و تاریخ از آدم تا به امروز» را دارد و در موزه بریتانیاnبا شماره Add.14683nمشخص شده و در شکل وقایع نامه جهانی عرضه شده است. در پایان این دست نوشته از صفحهn348 آمده است:
«فوکاس، 8 سال. هراکلیوس 24 سال. و در سال 930 سلوکی، هراکلیوس وnرومیها بهnقسطنطنیه آمدند: و محمت و عربها از جنوب وارد سرزمین شدند و آن را به اطاعت در آوردند.nسالهای هاجریانnو دورهای که آنهاnبه سوریه آمدند و قدرت را گرفتند، از سال 933 سلوکی (621-622) به بعد، هر کدام باnنام، به شرح ذیل: محمت 10 سال، ابوبکر 1 سال، عمر 12 سال، عثمان 12 سال، و 5 سالnبدون شاه، معاویه 20 سال، یزید پسر معاویه 3 سال، و بدون شاه 9 ماه، مروان 9 ماه،nعبدالملک 21 سال، ولید پسر مروان 9 سال، سلیمان 2 سال و 7 ماه، عمر دو سال و 7nماه، یزید 4 سال و 10 ماه و 10 روز. و در سال 1035 سلوکی، که سال 105 عربهاست، هشامnبه قدرت رسید …».
nnnn- فهرست حاکمان مربوط به سال 818 میلادی به زبان یونانی از یک مجموعه فهرست که به حاکمان دنیوی و دینی میپردازد استخراج شده است. ظاهرنn[ظاهرا] این فهرست در زمان حکومت بازیلوس نخست (867-886) گردآوری شد. فهرست 26nمربوط است به حاکمان ساسانی تا پوران دختر خسرو دوم. سپس آمده:
«حاکمیت ایرانیان به ساراسینها[11]nانتقال داده شد. در سال 6131 جهانی و سال سیزدهم هراکلیوس (622)، حاکمیت ساراسینها آغاز شد:nمحمت 9 سال، ابوبکر 3 سال، عمر 12 سال، عثمان 10 سال، هرج و مرج و جنگ چهار سال،nمعاویه 19 سال، یزید 3 سال، مروان 1 سال، عبدالملک 21 سال، ولید 10 سال . . .».[12]
nnnnملاحظاتی در باب این فهرستها
nnnnیکم. نویسنده مدعی است کهnدر این فهرستهای چهارگانهnاز منابع سریانی و یونانی نام علی بن ابیطالب در شمار حاکمان و فرمانروایان عربnنیامده و از آن نتیجه گرفته که پس شخصی به این نام در تاریخ اسلام و در سلسلهnحاکمان اسلامی وجود نداشته است. اصولا انگیزه نگارش این کتاب با نام «علی» بیانnهمین مدعاست. البته نویسنده در طول کتاب حدود 200 صفحهای خود برای مدلل کردن این دعویnکوشیده و به انواع دستاویزها آویخته است. از آنجا که اکنون نه مجال بررسی وnواکاوی مدعیات و محتویات این کتاب است و نه در قلمرو موضوع این جستار میگنجد، ازnبررسی آن چشم میپوشم و فقطnاشاره میکنم که، بهnرغم نقل و گزارش مطالب بسیار پر ارج و مهم و تازه در این اثر، در مجموع مدعای اصلیnنویسنده مبنی بر عدم وجود تاریخی علی بن ابی طالب (آن گونه که در منابع اسلامیnبازتاب یافته) غیر قابل قبول مینماید چرا که استدلالها و در واقع استنتاجهای نویسندهnدر مجموع پریشان، سست، گاه افسانهپردازی و همراه با خیالبافی است و در مواردی به داستانهای علمی – تخیلی میماند تا بهnیک مبحث جدی و معقول و مستند.
nnnnاکنون در ارتباط با موضوع این نوشتار، که صرفا بیان مستنداتnمرتبط با واقعیتهای تاریخیnشخصیتهای نامدارnقرن نخست هجری (هفتم میلادی) در حجاز است، در خصوص فقدان نام علی در فهرستهای یاد شده،nاشاره میکنم که:
nnnnاولا- (چنان که گفته شد)nاین که در این سلسله نام علی و برخی دیگر (از جمله حسن بن علی به عنوان جانشین علیnدر عراق و پنجمین خلیفه از خلفای راشدین و در برخی فهرستها معاویه جوان و مروان نیز)nنیامده الزاما و منطقا به معنای نفی وجود تاریخی و خارجی اینان نیست؛ این یک قاعدهnاست که نادیده گرفتنش رهزن است و موجب گمراهی.
nnnnثانیا- وفق اسنادی کهnدکوین در ادامه گفتارش آورده، نام علی در همین سلسلهها در فهرستها و منابعnمربوطه دیگر آمده و بدین ترتیب کاستیهای این فهارس جبران میگردد. در واقع، وجود اسناد دیگریnکه حاوی نام علی است، ابهام چند فهرست یاد شده را برطرف میکند. در تحقیقات تاریخی و علمیnهمواره چنین بوده و هست که محققان ابهامات و یا خلاءها را با اسناد و منابع و دادههای دیگر پرnو جبران میکنند.
nnnnثالثا- در فهرستهای چهارگانهnدر مقطع پس از مرگ عثمان تا آغاز دوران معاویه، اوصافی ذکر شده است که کاملا باnفضا و شرایط دوران خلافت علی در عراق سازگار و در واقع منطبق است. مثلا دورانی کهnاختلاف داخلی و جنگ در میان اعراب جاری بوده و یا هرج و مرج و فتنه وجود داشته وnیا این ادعا که در این زمان فترت، عربها شاه نداشتهاند و … اصولا وقتی دیگر اجزای پازل سلسله حاکمان عربها (بخوانیدnمسلمانان) به طور نسبی دقیق و با تواریخ متعارف اسلامی سازگار و منطبق است وnحاکمان پیش و پس از علی درست نقل شدهاند[13]،nحتی در جایی از صفین یاد شده است و محققی چون دکوین باید روشن کند مراد از اینn«صفین» (عنوانی که در منابع اسلامی کاملا شناخته شده است) چیست؟ بدین ترتیب منطقاnو عقلا باید نتیجه گرفت که نام این «شاه مفقود» (به اصطلاحِ فهرستنگاران)،nهمان علی خلیفه چهارم است و باز به نقل همین نویسنده، محققی چون هویلند نیز برnهمین سبیل سلوک کرده و صفین نیز همان پیکار مشهور بین معاویه و علی است.
nnnnواقعا روشن نیست که جناب دکوین چرا یک منطق عقلی و مرجحnمنطقی را رها کرده و به تخیلات و توهمات نامعقول پناه برده است. مگر این که تصورnکنیم نویسنده بنا را بر اثبات پیش فرض خود به هر قیمت گذاشته باشد و آن نیز در خورnیک محقق مدرن نیست. روشن است که اگر قرار باشد برای پر کردن خلاءهای استنادیnموجود در منابع به حدس و گمان متوسل شویم، منطقا و عقلا باید احتمالات موجهتر را مرجحnدانست و از خیالبافی دست برداشت. وقتی شواهد و قراین معقولی برای رجحان نظریهای وجودnدارد، منطقی نیست که به گمانهزنیهای غیر قابل دفاع و نامتعارف دست بزنیم.
nnnnاین نیز قابل توجه است که نقل تأییدآمیز این گزارشگران غربیn(حتی فهرست چهارم که گفته شده در حدود قرن سوم هجری تهیه شده)، خود بدان معناست کهnاز نظر اینان واقعیت تاریحی چنین آدمهایی مورد تأیید بوده و این نیز باز مؤید اعتبار و وثاقتnمنابع اسلامی است.
nnnnرابعا- تعبیر «هاجریان» درnچند جا مهم و محل تأمل است. هرچند نویسنده و مترجم در بابnمعنای «هاجریان» توضیحی ندادهاندnولی میتواند به دو معنا باشد. اول ممکن است که مرادnعربان از تبار اسماعیل و همسرش هاجر باشد و دوم محتمل است که منظور مهاجرین باشدnیعنی عربان مسلمان مکی که پس از هجرت نبی اسلام همراه او و یا پس از او به مدینهnکوچیدند و حکومت پیامبر و خلفای بعدی با حضور فعال و اثرگذار اینان شکل گرفت. بهnویژه با استناد به خبر «الائمه من قریش» از سوی اینان، قرنها قدرت خلافت را در تبار خود محدود و منحصر کردند. هر یکnاز این معانی منظور باشد، خود دلیل مستقلی است بر درستی مدعیات منابع اسلامی مبنیnبر تبارشناسی عربان حجاز (اعراب قحطانی و عدنانی) و نیز موضوع مهم هجرت و مهاجرینnدر تاریخ نیم قرن نخست اسلام. باید افزود استفاده از ماه و سال هجری قمری نیزnقرینه دیگری است بر وثاقت و اعتبار منابع اسلامی.
nnnnبا این همه، هنوز این پرسش که چرا نام علی از این سلسلهها حذف شده وnبه ابهام و اجمال برگزار شده است، سؤال مهمی است و پاسخی درخور میطلبد؛ ارائهnچنین پاسخی نیز محتاج تحقیق بیشتر و تأملات جدیتر است.
nnnnاما اکنون، بدون این که مدعی پاسخی جامع و مقنع باشیم، میتوان گفتnاجمالا پاسخ همان است که جناب دکوین بدان توجه کرده است. ایشان مینویسد:n«احتمالن [احتمالا] گفته خواهد شد که عدم ذکر نام علی به این دلیل بوده که فهرستهای سوری وnیونانی فقط از بخش غربی امپراتوری عرب آگاهی داشتند و چون علی به شرق تعلق داشت،nاز او بیخبر بودند.nدر برابر این استدلال نامحکم باید گفت که این فهرستها از یک سو دربرگیرنده حاکمیتnدر تمامی قلمرو اسلامی هستند و از سوی دیگر تا آنجا که به خاستگاه علی پسر عمو وnداماد پیامبر عرب بر میگردد، این خاستگاه نه در شرق بلکه طبق روایات اسلامی بایدnدر عربستان باشد».
nnnnهرچند نویسنده این استدلال را «نامحکم» دانسته است ولی برعکس خیلی هم محکم مینماید. گرچهnاحتمالا دلیل ارائه شده تنها دلیل این حذف و سانسور نمیتواند باشد. ظاهرا منبع اطلاعاتnفهرستهای یاد شده،nشام و دمشق بوده و این بدان معناست که کارگزاران متعصب و قبیلهگرای اموی وnیا پیروان غیراموی اینان، این اطلاعات را در اختیار فهرستنگاران غیرخودی قرار دادهاند.
nnnnبه یاد بیاوریم که امویان و جناح اموی چه اندازه با بنیهاشم و شخص علی بن ابیطالب دشمنیnداشته و به ویژه در قرن نخست برای بیاعتبار کردن رقیب و محو نام و تمام آثار علی از هیچ کوشش وnاقدامی خودداری نکردهاند. در چنین فضایی، کاملا منطقی است که به بیگانگان در باره وضعیت عراق وnخلافت علی هیچ نگفته و یا حتی اطلاعات غلط داده باشند. نیز نباید فراموش کرد کهnاطلاع بیگانگان از واقعیت عراق و شخص علی، اطلاع از وجود رقیبی قدرتمند و محبوبnمانند علی بن ابیطالب بوده و در نتیجه آگاهی از این واقعیت با سیاستهای دمشق سازگار نبود. اینانnدوست نداشتند که غیرخودیها بدانند که بخش شرقی جهان اسلام (به ویژه قلمرو ایرانnبزرگ) از قلمرو امویان خارج بوده است.
nnnnمعاویه در طول دوران خلافت علی میکوشیده (به ویژه برای همسایگان رومی و غیرعرب منطقه) این ادعا را ثابت کند که بیرقیب است وnمورد قبول تمام مسلمانان در تمام اقطار جهان اسلام و پس از صلح با حسن بن علی وnاحراز خلافت بلامنازع نیز، آشکارا تلاش میکرده تا دوران تقریبا کوتاه خلافت علی را ازnذهن و ضمیر عموم مسلمانان پاک کند. او میخواست در مواجهه با رومیان، قدرتمند ظاهر شودnو به عنوان تنها نماینده مسلمانان و عربان به جنگ و یا صلح بپردازد. پس از اوnجانشینان ضدهاشمی و علوی وی نیز، این اندیشه و سیاست را ادامه دادند. زیرا اعترافnبه خلافت علی، به معنای نفی مدعیاتی بود که امویان خوش نداشتند بدان اذعان کنند وnیا دیگران از آن آگاه شوند. وقتی معاویه و کارگزارانش بر فراز منابر (البته وفقnنقل مشهور) علی را لعن میکنند، چگونه میتوان تصور کرد که به خلافت علی اعتراف کنند؟
nnnnالبته این فرض نیز منتفی نیست که فهرست نگاران مورد بحث، جانب حاکمان سوری وnدمشقی را گرفته و به هر دلیل ملاحظه آنان را کرده باشند. این که در برخی از اینnفهرستها از دورانnخلافت علی با عنوان «فتنه» یاد میشود، نشانه این گرایش (جاهلانه و یا تجاهل) است. چرا که میدانیم اصطلاحn«فتنه» در ادبیات اسلامی قرن نخست، بار معنایی ستبری دارد. برای درک فضای سیاسیnعصر امویان، بهتر است توجه کنیم که در آن دوران (حتی تا پایان روزگار اموی) حتیnذکر نام علی تحت هر عنوانی (از جمله نقل حدیث) غالبا مستوجب مجازات بود. به همینnدلیل بوده که بسیاری از راویان حدیث با سانسور نام علی و غالبا مستعار و به اشارهnاز علی روایت میکردهاند. حتیnشخصیتی چون حسن بصری با عنوان «ابوزینب» احادیث علی را نقل میکرد. از آنnمهمتر، یکی ازnدلایل منع کتابت حدیث به دست عمربن خطاب را به انگیزه ممنوع و یا محدود کردن ذکرnفضایل و مناقب علی و خاندان علی دانستهاند که اگر بتوان به این نظر اعتماد کرد، اینnسانسور از مدتها پیش از اقتدار امویان آغاز شده بود…
nnnnاین نکته نیز گفتنی است که شاید انگیزه فهرست نگاران یاد شده واقعا تهیه فهرستnکامل از قلمرو خلافت عرب و اسلام بوده ولی، به دلیل دوری از سرزمینهای دور ازnخلافت و عدم دسترسی به اطلاعات حداقل درست و دست اول، در عمل نمیتوانستند ازnمحدوده اطلاعات محدود و غیرمستقیم خود فراتر بروند و از این رو عدم ذکر نام علی وnیا دیگر شخصیتهای نواحیnشرقی طبیعی مینماید.
nnnnاما این که نویسنده محترم میگوید خاستگاه علی در عربستان بوده و نه مثلا در عراق، حرفnدرست و معقولی است ولی نتیجهگیری وی نادرست مینماید. نکته آن است که در آن فهرستها موضوعnگزارش تنظیم فهرست حاکمان بوده و نه اشخاص عادی در مدینه و مکه و احیانا جاهایnدیگر. در واقع، مکی و مدنی بودن علی ربطی به حکومت وی در عراق ندارد.
nnnnدوم. از موضوع علی که بگذریم و به مبحث اصلیnبازگردیم. اگر مدعا این باشد که چون نام افرادی مانند محمد پیامبر و یا خلفای پسnاز او در منابع غیر اسلامی نیامده پس اینان وجود تاریخی ندارند، حال (جز اسنادی کهnارائه شد) در کتاب جناب دکوین چهار فهرست سریانی و یونانی نقل شده که در تمام آنهاnنام محمد به عنوان نخستین حاکم عرب در قرن هفتم میلادی و نیز نام شماری از حاکمانnبعدی وی به عنوان جانشینانش به درستی و تقریبا منطبق با منابع اسلامی آمده است. بهnویژه که نویسنده در باره فهرست اول و دوم احتمال داده که این دو در زمان یزیدبنnعبدالملک و ولیدبن عبدالملک تدوین شده باشند. در این صورت، دعوی تکذیب وجود واقعیnو تاریخی محمد و دیگر رجال اسلام آغازین در حجاز، به کلی بیاعتبار خواهد بود. اما در مقابلnگزارشات منابع اسلامی (سیرهها و تواریخ) تا حدود زیادی تأیید میشود.
nnnnبنابراین به رغم استنباطهای ناموجه دکوین از برخی متون تاریخی مبنی بر عدم وجودnواقعی محمد و تاریخی کردن عمدی او در ادوار بعد، در کتاب ایشان، به شکل تناقضآمیزی، بهnروشنی آشکار میشود که پیشnاز تاریخیسازی ادعایی محمد به دست مسلمانان (از جمله در روزگار عبدالملک مروان)، محمدnپیامبر وجود داشته است.
nnnnافزون بر این اسناد، موتسکی در تحقیقی به مناسبت بررسی تاریخ قرآن، از قولnمینگانا به اسنادی اشاره میکند که مربوط به چند تن از شخصیتهای عربی – اسلامی نیمه نخست قرن اول و ازnاصحاب پیامبر اسلام است. این گزارش (که ظاهرا مستند به اسناد مشخص و مکتوبی است وnمینگانا احتمالا بدانها دسترسی داشته) به روشنی از واقعیتهای تاریخی این اشخاص حکایت میکند:
nnnn«مينگانا پيشنهاد ميكندnکه در پي منابعي خارج از سنت اسلامي باشيم. به نظر وي، برخي منابع سريانيـ مسيحيnبه سبب تقدمشان بر منابع اسلامي، براي مطالعات تاريخي مناسبترند. بدين منظور،nمينگانا منابع زير را برميشمارد:
nnnn1. مناظرهي ميان عمرو بن عاص و يوحناي اول،nسراسقف مونوفيزيت انطاکيه كه در سال 18 هجري (639 ميلادي) رخ داده و به ثبت رسيدهnاست.
nnnn2. نامهاي كه اسقف نِينَوه (كه بعدها به ايشويابnسوم، سراسقُف سلوكيه معروف شد) در سالهاي نخست خلافت عثمان نوشته و در آن بهnمسلمانان اشاره كرده است.
nnnn3. گزارشيnدربارهي مسلمانان كه مسيحي گمنامي در سال 60 هجري (680 ميلادي) نوشته است.
nnnn4. وقايعنامهيnجان بار پنِكايي كه در نخستين سالهاي خلافت عبدالملك نوشته شده است».[14]
nnnnسکههای اسلامی
nnnnیکی از پرسشهایی که در ارتباط با تاریخ عصر نبوی و سدهnاول هجری مطرح است پرسش از وجود و یا عدم وجود سکههای فرمانروایان مسلمان این دوره است. سخن شفافتر این که منکرانnعینیت تاریخی نبی اسلام و خلفای پس از او، به صورت سلبی میپرسند چرا از آن دوران سکهای و حتی کتیبهای وجود ندارد؟ از آنجا که پاسخشان منفی است، نتیجهnمیگیرند که پس: چنین اشخاصی وجود نداشتهاند و نمیتوانستهاند وجود داشته باشند!
nnnnماجرای سکههای عصر اسلامی خود داستان درازدامنی است وnارائه گزارشی واقعبینانه و همهnجانبه از آن، هم نیازمند تحقیق مستقل و مبسوطی است و هم در این باب باید سکهشناسان و کارشناسانnاظهار نظر کنند.[15]nبا این حال در اینجا با استفاده از چند منبع کم و بیش معتبر در باره سکههای عصر نخست اسلامی گزارشی کوتاه میآورم و سپس با بیان چند ملاحظه بحث را پی میگیرم.
nnnnالف. گزارشی کوتاه ازnسکههای سده نخست
nnnnبه استنادnمنابعی که در پانوشت خواهد آمد، پیش از اسلام، اعراب از دو نوع سکه به عنوان پولnرایج برای معاملات استفاده میکردند:nدینار طلای رومی و درهم نقره ایرانی. پس از اسلام نیز کسانی چون عمر و خالدبن ولیدnبه سبک دینار رومی و معاویه به سبک درهمnایرانی سکه زدند اما اینها هیچکدام رسمیت نیافتند. به روایت مشهور در سال 76 هجریn(البته سالهای 74 و 75 را نیز گفتهاند)، با توجه به شرایط متحول جدید و گسترشnقلمرو امپراتوری اسلامی به ویژه توقف تجارت با روم و کمبود نقود و احتمالا نیازهایnدیگر، ضرورتهایی موجب شد تا سکههای تمام عیار اسلامی به دست مسلمانان ضرب شود. از این روnخلیفه عبدالملک مروان به مقام دوم دستگاه خلافت یعنی حجاج بن یوسف ثقفی در عراقnفرمان داد که چنین کند و او نیز فرمان خلیفه را به خوبی اجرا کرد. و این اقدامnحجاج در عراق، یکی از اقدامات اصلاحگرانهnمهم اقتصادی و سیاسی و فرهنگی وی شمرده شده است.
nnnnهرچندnالگوی این سکه نیز همان دینار رومی و درهم ایرانی بود اما از یک سو در اوزان وnعیار آنها تغییرات اساسی ایجاد شد و از سوی دیگر به جای نام شاهان پیشین ساسانی وnیا خط کوفی شعارهای اسلامی مانند نام خلیفه در یک طرف و جملاتی چون «قل هوالله» بهnخط عربی بر روی دیگر آن نوشتند. البته سکههایnحجاج نیز به تدریج اصلاح شد. حتی گفتهاندnکه در آغاز تصویر پادشاه ایرانی خسرو پرویز و نیز تصویر آتشکده بود. سکههایی در دست است که در سالهای 76 و 78 در اردشیرخُرّه و بیشاپور در فارسnضرب شدهاند که در یک سوی آنها به خط کوفی نوشتهاند «حجاج بن یوسف» و در روی دیگر جملاتی چونn«بسم الله» و برخی کلمات اسلامی نوشته شده است. این سکههای نخستین را «عرب – ساسانی» میگفتند.
nnnnبه هرحالnپس از اسلامی شدن سکهها، تصاویر و نشانههای پیشین ایرانی به کلی حذف شدند. حجاج ابتداnدر بصره و کوفه سکه زد و آنگاه در شهرهای عمدة ایرانی چون سیستان، جی (اصفهان)،nمرو و اهواز و در شهر اختصاصی حجاج یعنی واسط سکههایی ضرب شد. از آنجا که این اصلاحات به دست سمیر یهودیnانجام گرفت، به «سکههایnسمیری» شهره شدند.[16]
nnnnتحقیق زرین کوب نیز در این باب قابل توجه است. او می نویسد:n«نخستین سکه های اسلامی در ایران تا مدتها بعد از انقراض ساسانیان با سبک و شیوهnعصر ساسانی ضرب می شد و حتی نام پادشاهان تا مدتها همچنان بر آنها نقش بود. ازnجمله تا سال 74 هجری که سالها از سقوط ساسانیان و از مرگ یزدگرد سوم می گذشت سکهnهایی با نام یزدگرد و خسروپرویز و حتی هرمزد چهارم ضرب می شد که باقی است. اینnگونه سکه ها که در آنها با وجود ذکر بسمله نام پادشاهان ساسانی آمده است و بهnهرحال از شعائر و آثار تمدن و آیین «مجوس» و «فرس» خالی نیستند نزد سکه شناسانnمشهور به «سکه های عرب و ساسانی» شده اند و حتی گاه از آن نوع تا قرن دوم هجریnنمونه هایی مخصوصا در طبرستان و بخارا ضرب می شده است. از عهد عبدالمکبن مروانnخلیفه اموی سکه های اسلامی ظهور و رواج یافته است و از این گونه مسکوکات آنچه درnبلاد ایران مثلا ابرشهر و اردشیرخوره و استخر و ارمنیه و الباب و بلخ و بیضا وnبصره و جی و دارابجرد و دبیل و سابور و سرخس و سجستان و سوق الاهواز و کرمان و مروnو میسان و هرات و همدان ضرب شده است اهمیت دارد. در سکه های قدیم عهد اموی بر حاشیهnروی سکه آیه و یا عبارت «محمد رسولالله ارسله بالهدی و دینالحق لیظهره علیالدینnکله ولو کره المشرکون» که نقش می کرده اند جالب است و به نظر می آید اشارتی باشدnبه فتوح مسلمین و عدم رضایتی که طبعا مجوس و دیگر اهل کتاب از این باب داشته اند».[17]
nnnnب.nچند ملاحظه
nnnnیکم. اگرnاین گزارشها معتبر باشند (که دلیلی بر عدم اعتبارشان وجود ندارد)، هم چگونگی وnچرایی روند ضرب سکه در نیم قرن نخست اسلامی را توضیح میدهد و هم دلایل عدم وجود سکههای عصر نبوی و نیز روزگار خلفای راشدین را روشن میکند. اسناد مختلف تاریخی به نحو معقولی آشکارnمیکنند که اعراب حجاز (ناحیه مرکزی شبه عربستان)nدر دوران پیش از اسلام نه دارای سکه بودهاندnو نه عملا میتوانستهاندnسکه داشته باشند. ضرب سکه مربوط به دوران دولتسازیهاnو حداقل امارتهای متمرکز و مقتدر بوده است و اعراب حجاز، حتیnدر قرن اول، از چنین تمرکزی برخوردار نبودهاند.nقبایل پراکنده در رملستان تفته و گسترده عربستان زندگی بدوی داشتند. مردمانnگردآمده در مکه و یثرب نیز هنوز به مرحلة تأسیس دولت نرسیده بودند.
nnnnاز سویnدیگر، اعراب به طور کلی در قلمرو ایران و روم (بیزانس) میزیستند و عملا در حالت شبه مستعمره تحت تأثیر تحولات و حتیnنظام اداری و حکومتی این دو امپراتوری بزرگ و متمدن و پیشرفته قرار داشتند و بهnهمین دلیل از سکههای رایج این دو استفاده میکردند. میتوان گفت نیازی هم برای ضرب سکه مستقل احساس نمیشد.
nnnnبا ظهورnاسلام و فرمانروایی ده ساله نبی اسلام در مدینه و در نهایت فتح مکه، دوران دولتسازی اعراب آغاز شد و بعد با تشکیل امپراتوریnعربی- اسلامی و به ویژه پس از فتح ایران و انتقال دیوان سالاری ایرانی به قلمروnعربان مسلمان، استقلالخواهی عربان نیز عملی شد وnاین استقلالگرایی با ضرب سکههای هرچند متفاوت در اقطار مختلف تعین یافت.
nnnnابن شبه،nمحدث نامدار مسلمان در کتاب مهم و نسبتا معتبر «تاریخ المدینه» خود گزارشی دارد کهnفضا و شرایط سالیان آغازین دولتسازیnعربان مسلمان را تا حدودی روشن میکند.nوی مینویسد: عمر از این که دریافت امور اقتصادی و ضرب سکه عمدتا درnاختیار غیرعرب (موالی) است، بیمناک شد و فرمان داد عربان بیش از پیش تجارت را جدیnبگیرند و در آفاق برای تجارت سفر کنند. او استدلال کرد اگر اوضاع بر این منوالnباشد، به زودی آنان بر شما چیره خواهند شد.[18]
nnnnدوم.nاما این که سکههایnاولیه کامل نبوده و یا این که چرا چیزی از آنها باقی نمانده، دلایلی روشنی دارد.nعربانی که هرگز سکه نداشته و قرنهاnاز سکههای دیگران استفاده میکردهاند،nطبیعی است که در آغاز از همان سکههایnرایج و البته با اندکی تغییر (به نشانه آغاز فصل تازه در نظامات اجتماعی و سیاسیشان) استفاده کنند و بعد به تدریج سکههای جدید خودشان تکمیل شده و به استقلال کاملnبرسند. در امپراتوریهای پیشینnایرانی نیز همین روند طی شده است. سلوکیان تا مدتی از سکههای هخامنشی استفاده میکردند و پارتیان نیز از سلوکیان و ساسانیان نیز همین گونهnاز اشکانیان سود میبردند. درnقلمرو اسلام، حدود نیم قرن سکههایnعربی – اسلامی – رومی و ایرانی رواج داشت که نشانههایی از دو سوی معامله داشتند. بسم الله و یا برخی کلماتnقرآنی و اسلامی مُهر عربیت و اسلامیت بود و تصویر شاهان ایرانی و یا حتی نقشnآتشکدههای زرتشتی علامت دولتهای حاکم و تمدنهایnپیشرفتهتر خارجی شمرده میشد.
nnnnبا اینnتوضیحات، این ابهام که برخی مطرح میکنندnبرطرف میشود که چرا نام و یا تصویر و نقش شاهان ایرانیnو نمادهای دین ایرانی در سکههایnمسلمانان دیده میشود. منکران واقعیتهای خارجی و تاریخی اسلام و بنیانگذاران اسلام حجازی، به این نشانهها متمسک میشوندnو آنها را دلیل مدعای خود معرفی میکنند.nدر واقع اینان یک امر طبیعی را غیرعادی و پدیدهای غریب معرفی میکنند.n
nnnnدلیل عدمnباقی ماندن سکههای اولیه نیز میتواند همان عدم رسمیت این نوع سکهها باشد. ضمن این که میتوان گفت این سکههاnهنوز به قدر کفایت و در سطح گسترده در تمام اقطار جهان اسلام گسترش نیافته و رواجnپیدا نکرده بودند. با این حال منطقی است که محتاط بوده و بگوییم که تا کنون چنینnسکههایی یافت نشده و بسیار محتمل است پس از اینnیافت شوند و یا باز هم احتیاط کرده بگویم ما (و یا من) خبر نداریم. از «نیافتن»ها،n«یافت نخواهد شد»ها نتیجه نمیشود.nچنین ادعایی گزاف و خلاف شرط عقل و علم است. حداکثر این است که باید برای نیافتنها، توضیحی معقول ارائه داد.
nnnnسوم. اماnاین که به طور خاص چرا نبی اسلام سکه ضرب نکرده است، میتواند دلایل مختلف داشته باشد. ضمن این که نمیتوان با قاطعیت چنین اقدامی را منتفی دانست،nولی میتوان با حدس معقول به چند نکته اشاره کرد. اولnاین که محمد اصولا و به لحاظ نقش و مأموریت، «نبی» بود و نه زمامدار و رئیس دولت؛nهرچند محمد با امارت ده سالهاشnدر مدینه، عملا زعیم سیاسی هم بود و هر دو نقش را با هم ایفا میکرد. اما مؤمنان او را در مرحله اول نبی میدانستند و بعد هم امیر و نه البته سلطان. درnهرحال میتوان خطر کرد و گفت که او، شاید عمدا و برای گمnنشدن نقش پیامبریاش (نقشی که موضوعا و ماهیتا ربطی به زعامت وnحکومت و دولت ندارد و حتی میتواندnاز جهاتی با زعامت سیاسی معارض باشد) به ضرب سکه روی نیاورده است. روایات پرشماریnدر دست است که نبی اسلام همواره بر نفی نقش سلطنت و پادشاهی تأکید داشته و این شایدnقرینهای باشد بر این مدعا.
nnnnدلیل دیگرnمیتواند این باشد که در روزگار ده سالهnفرمانروایی نبی اسلام، هنوز در مدینه و بعدتر در مکه «دولت» به معنای متعارف وnحقوقی آن ایجاد نشده بود تا نیازی به سکه باشد. اگر دولت سازی با نهادسازیهای ضروری و تأسیس دیوان سالاری خاص تعریف شود،nروشن است که در زمان پیامبر و حداقل تا زمان عمر، چنین زمینهای ایجاد نشده بود و نیازی هم وجود نداشت. در هر حال حتی برnاساس منابع موجود اسلامی نیز، روند دولت سازی و تأسیس نهادها، در یک روند معقول وnقابل تفسیر و توجیه انجام شده و ابهام غیر قابل توجیهی وجود ندارد.
nnnnمعمایn«ماآویا» و سکههای منسوبnبه او
nnnnحال که مبحث سکههای عصر اسلامی در میان است، بد نیست به اینnمدعا نیز اشاره بشود که همین گروه آلمانی (گروه اَناره) مدعیاند که معاویه بن ابیسفیان (به گونهای که در منابع اسلامی شناخته شده) وجود خارجیnنداشته و البته در چند سند و سکه نامی از شخصی به نام «ماآویا» آمده است که ایرانیnبوده و هیچ ربطی به معاویه مورد نظر ندارد. در اینجا گزارش دو نویسنده آلمانی وnایرانی را میآورم:
nnnnدکوین در کتاب خودnچنین آورده است: «پُپ (ساختارهای انجیلی و ماآویای آرامی) نشان داد که نام پدریnمعاویه از زیادبن ابیسفیان (متعلق به صوفیها)، فرماندار استخرn(پارس) که طبق روایات اسلامی برای به رسمیت شناختن به برادر خلیفه تبدیل گردید،nبرگرفته شده است. این داستان در روایات اسلامی دقیقن [دقیقا] واژگون عرضه شده تاnبرای معاویه تبارشناسی بسازند».[19]
nnnnمزدک بامدادان ازnپیروان همین نحله فکری در جایی چنین نوشته است:
nnnn«در باره معاویه ولیnدست کم سکههایی در دسترس ماnهستند، که نشان میدهند چنین کسی درnسالهای پس از شکست ارتشnایران از سپاه هراکلیوس در استخر و دارابگرد میزیسته و به نام خودnسکه میزده است. یکی از اینnسکهها از دارابگرد استnکه به سال 41/66 زده شده است. چنان کهnدیده میشود، ریخت این سکهnیکسر ساسانی است، با چهره خسرو دوم و آتشدان که نماد دین زرتشتی است. بر روی سکهnبه دبیره پهلوی گزاره «ماآویا، امیری وُرویشنیکان» و بر کناره آن به دبیره کوفیn«بسم الله» نگاشته شده است. «امیر» یک هُزوارش آرامی و در چم فرمانده و رهبر، وnوُرویشنیک به چم باورمند، پیمان بسته و پناه یافته است، که در برگردان به عربی بهn«امیرالمؤمنین» دگردیسیده است. از معاویه سکههایی نیز در سوریه وnاردن به دست آمدهاند که در آنهاnهراکلیوس جای خسرو، و چلیپای مسیحی جای آتشدان زرتشتی را گرفتهاند.
nnnnبه اینها اگر سنگنبشتههای برجای مانده ازnمعاویه (برای نمونه در قَدَره) را با نشان چلیپا بیافزائیم، آنگاه خواهیم دید ازnمعاویهای که پسر ابوسفیانnبن حرب و هند جگرخوار است و به خونخواهی عثمان به جنگ علی رفته و سرانجام خودnخلیفه پنجم مسلمانان شده است، هیچ نشان آزمون پذیری در دست نیست و ماآویا نه یکnخلیفه مسلمان، که یک سردار باورمند مسیحی خاوری است. جنگهای ماآویا باnبیزانس را باید دنباله سیاست جنگی خسرو پرویز دانست.
nnnnاز پسر و جانشین معاویه که یزیدnباشد نیز، سکهای همانند، از سالn60 / 681 به دست آمده که بر روی آن به دبیره پهلوی گزاره «خوّره اَپزوت» (فَرّشnافزون باد) و «خسرو» نوشته شده و در کنارش به خط کوفی «بسمالله» بر پشت اینnسکه و در کنار آتشدان زرتشتی گزاره پهلوی «سال یکم یزید» نقش بسته است. در اینجاnنیز نشانی از مسلمانی یزید و خلیفه بودن او در دست نیست.
nnnnتا بدین جای کار میتوانیم بگوییم ازnنگرگاه تاریخی مردانی به نام «ماآویا» و «یَزیت» در سالهای 662 و 681nمیلادی هستی داشتهاند که فرمانده،nرهبر و یا پادشاه بودهاند. این دو مرد فرمانروایی/ رهبری/ پادشاهی خود را دنباله شاهنشاهیnساسانی و به ویژه پادشاه توانمند آن خسرو دوم میدانستهاند و الله را میپرستیدهاند. ناگفته نمانادnکه «الله» ویژه مسلمانان نبوده است و مسیحیان خاوری نیز او را پروردگار خود میدانستهاند، چنان که قرآنnنیز بر این نکته پُرارج انگشت نهاده است. در باره همه آن داستانهای دیگری که تاریخنگارانی چون ابنسعد و طبری و دیگرانnسرودهاند، هیچ داده آزمونپذیری در دست نیست؛nنه درباره مسلمان بودن معاویه و یزید، نه پیشینه و سرنوشت و سرگذشتشان، نه خاندانnو نیاکانشان، نه جنگها و آشتیهایشان، نه جای زندگانی آنان و حتا نه در این باره که آنان پدر و پسرnبودهاند».[20]
nnnnچند ملاحظه در باره این دعوی
nnnnدر آغاز بگویم که من تا اینnلحظه در باره صحت و سقم دعاوی یاد شده در این دو متن اطلاعی ندارم و حتی نمیدانم سکههای مورد استناد درnکجایند و مهمتر این که نویسندگان، منبع اصلی خبر خود را ذکر نکردهاند (به ویژهnنویسنده دوم منبع مستقیم خود را هم نیاورده است[21])؛ از این رو، بهnطور موقت همراهی کرده و بنا را بر وثاقت این گزارشات میگذارم و در پی آنnچند نکته را مرور میکنم.
nnnnدر آغاز تأملاتی در نقل نخستnخواهم داشت و بعد در باره نقل دوم نکاتی خواهم گفت.
nnnnالف. مدعای پُپ وnدکوین
nnnnهرچند متن تحلیلی دکوین تاnحدودی مبهم مینماید ولی ظاهراnمراد آن است که، به انگیزه تبارسازی، نام پدر زیادبن ابیسفیان امیر پارس راnبه عنوان پدر معاویه خلیفه مسلمانان عرب معرفی کردهاند.
nnnnدر این صورت، میتوان متأملانه پرسیدnکه:
nnnnاولا- از نظر آقای پپ وnدکوین، آیا زیادبن ابی سفیان، که در روایات اسلامی به عنوان «زیادبن ابیه» (یاnعبید) شناخته شده و مدتی کارگزار علی بن ابی طالب در پارس بود و پس از علی نیزnهمچنان در محل مأموریت خود بود و با صلح حسن بن علی با معاویه نیز مخالفت کرد و پسnاز مدتی با ترفندهایی چون ایجاد پیوند خونی وی با معاویه به خلیفه شام پیوست و تاnپایان کارگزار سختگیر و سنگدل معاویه شد، واقعیت تاریخی دارد؟ اگر پاسخ مثبت است،nدلیل و دلایل آن کدام است؟ اگر تنها معیار وثاقت تاریخی سکه و کتیبه و حتی گزارشاتnمنابع غیرعربی باشد، آیا اسنادی معتبر دالّ بر وجود واقعی چنین شخصی وجود دارد؟ وnاگر پاسخ منفی است، چرا معتبر فرض شده و چرا اساسا معیار داوری موضوع دیگر قرارnگرفته که هیچ ربطی نیز به او ندارد؟
nnnnثانیا- اگر وجود تاریخیnزیاد در پارس و دیگر حوادث مربوط به او را در ادوار بعد معتبر و مفروض بدانیم،nبدان معناست که وفق دعوی مدعیان، دو شخصیت در پارس بودند یکی زیادبن ابی سفیان وnدیگر ماآویای آرامی (شخصی که در نقل دوم بدان تصریح شده است) و بعدها به انگیزهnتبارسازی نام پدر زیاد را به معاویه موهوم به عنوان خلیفه مسلمانان نسبت دادهاند.
nnnnدر این حال پرسیدنی است که:
nnnnاولا، زیادبن ابی سفیان کیست وnدر استخر چه میکرده است؟ اصولا عربnاست و یا ایرانی و پارسی؟
nnnnثانیا، چرا و به چه انگیزهای باید چنین جعلیnصورت گرفته باشد؟ چه ویژگی در نام پدر زیاد وجود داشته که میبایست آن را بهnعنوان پدر معاویه موهوم منسوب کرده باشند؟ بالاخره هر اقدامی توجیهی معقول میطلبد.
nnnnثالثا، اگر هم قرار بر تبارسازیnمیبود، قاعدتا میبایست نام پدر زیادnرا (به هر دلیل و انگیزهای) روی نام مآویای استخر گذاشته میشد چرا که زیاد بودnکه در استخر حضور داشت و نه معاویه در سوریه و هیچ نسبتی و ربطی با پارس نداشت وnتازه آن هم (به گمان آقایان) شخصیتی موهوم است و ساخته و پرداخته ذهن مسلمانان عصرnعباسی.
nnnnرابعا- در متن گزارش منقولnاز پپ، در کنار نام زیادبن ابی سفیان، از «متعلق به صوفیها» یاد شده است.nمراد از این وصف چیست؟
nnnnب. مدعایnمزدک بامدادان
nnnnو اما درnباب گزارش جناب بامدادان. در این مورد نیز نکاتی قابل تأملاند:
nnnnاولا- این معاویه استخرnچه کسی است و دارای چه دین و آئینی بوده است؟ به گفتة نویسنده: «چنین کسی در سالهای پس از شکست ارتشnایران از سپاه هراکلیوس در استخر و دارابگرد میزیسته و به نام خودnسکه میزده است. یکی از اینnسکهها از دارابگرد استnکه به سال 41/66 زده شده است».
nnnnمیدانیم که در فاصلهnسالهای 622 تا 627nمیلادی چند جنگ متوالی بین خسروپرویز پادشاه ایران و هراکلیوس امپراتور بیزانس رخnداده و، به رغم پیروزیهای برقآسای اولیه، در نهایت به شکستnایران منتهی شده است.
nnnnدر هرحال آخرین پادشاه ایرانnیعنی یزدگرد سوم بین سالهای 632 تا 651 میلادی بر تخت سلطنت ساسانی برقرار بودهnاست. اگر به نقل نویسنده اعتماد کنیم، دعوی ایشان به این معناست که معاویه و یاnهمان ماآویای استخر پس از سال 651 در استخر بوده و به نام خود سکه زده است و اینnیعنی قبول این واقعیت که این سردار ایرانی حتی پس از سقوط نظام ساسانی و از سال 18nهجرت به بعد (حتی تا سال 41 هجری) نیز در پارس بوده و با اقتدار به نام خود سکه میزده است. در اینnصورت، باید پذیرفت که در این دوران نیز هنوز امیران مستقلی در بخشی از قلمرو خلافتnاسلامی فرمانروایی داشته و بنا برادعای نویسنده در ادامه نوشتارش،nفرمانروایی و حتی پادشاهی خود را ادامه ساسانیان میدانستهاند. هرچند محالnنیست که چنین شخصی و با چنان تشخص و مقامی وجود داشته و سکه هم زده باشد ولی بسیارnبعید است که در فضای خاص چیرگی عربان مسلمان چنین اقدامی به دست یک غیرمسلمان، کهnرسما و عملا به چالش کشیدن چیرگی و حاکمیت سیاسی خلافت عربی – اسلامی شمرده میشده است، چنینnاستقلالی ممکن شده باشد. حتی اگر سکه مستقلی محتمل باشد، این گزاره نویسنده که اینnشخص با بیزانس میجنگیده و «جنگهای او دنباله سیاستnجنگی خسروپرویز بوده است»، هرگز معقول و مقبول نمینماید. زیرا این سخنnبدان معناست که او در قلمرو ایران فتح شده، عملا دارای یک حکومت خودمختار و مستقلnبوده است.
nnnnنویسنده این شخص را سرداریnمسیحی دانسته است ولی پرسیدنی است که سردار ایرانی و ادامهدهنده نظام ساسانی وnظاهرا وفادار به سنت سیاسی و فرهنگی ایرانی، آنگاه مسیحی؟
nnnnثانیا- اما از مشخصاتی چونnریخت سکههای ساسانی و یا وجودnپیکره خسرو دوم و یا آتشکده زرتشتی بر سیمای سکه ماآویای استخر چه نتیجهای حاصل میشود؟ فکر میکنم پاسخ این پرسشnدر فصل مربوط به سکههای عصر اسلامی آغازین آمده است. چنین سکههایی در نیم قرن اولnو به طور مشخص تا عصر تثبیت سلطنت عربان یعنی روزگار عبدالملک مروان تا حدودیnطبیعی و رایج بوده و منحصر به این شخصnنیست چنان که نویسنده نیز در ادامه نوشتارش به شماری از آنها اشاره کرده است.nمنتهی نکته آن است که چنین کارهایی را مسلمانان انجام میدادهاند و نه نامسلمانانnو صد البته چنین اقداماتی در چنان روزگاری با مسلمانی معارض نبوده است. البته شایدnهم از سر ناچاری چنین سیاستی رسمیت یافته بود. وانگهی، برخی شواهد گواه است کهnهمان ماآویا نیز مسلمان بوده است. نشان آن نیز جمله «بسم الله» در سکههاست. به زودی درnاین باب شرح بیشتری خواهد آمد. بیفزایم که تا زمان مرگ یزدگرد سوم به سال 651 ضربnسکههایی به نام او و یاnبه نام برخی از بازماندگان کارگزار ایرانی، طبیعی و قابل فهم و درک است.
nnnnثالثا- حال به مهمترین پرسش میرسیم و آن این کهnآیا ماآویای استخر با معاویه بن ابی سفیان تاریخ اسلام یکیاند؟ و اصولا نسبتی و ربطی بین این دو وجود دارد؟
nnnnهرچندnظاهرا ربط منطقی بین آن دو وجود ندارد ولی نویسنده از همان آغاز بین آن دو ربطnبرقرار کرده و حتی سخنش را با عنوان «معاویه» آغاز میکند و حال آن که قاعدتا میبایست از عنوان «ماآویا» استفاده میکرد که به زعم ایشان واقعی است و نه از معاویه که موهومnاست. اینnدر حالی است که ربط منطقی بین این دو آدم در دو مکان دور از هم و احیانا در دوnزمان متفاوت وجود ندارد و حداقل نویسنده ربطشان را نشان ندادهnاست. به دیگر سخن، هر دو میتوانند واقعی باشند و منطقا ازnاثبات واقعیت تاریخی یکی، نمیتوان نتیجه گرفت که دیگری وجودnنداشته است حتی (اگر) هیچ داده باستانشناسانه در این موردnوجود نداشته باشد. حداکثر با احتیاط علمی میتوان گفت که معاویهnتاریخ اسلام با دادههایی چون سکه و کتیبه تأیید نشده است. با این حال، اینnکه نویسنده از معاویه سوری با عنوان «سردار مسیحی» یاد کرده است، میتوان نتیجه گرفت کهnاین دو شخصیت یکی نبودهاند.
nnnnاما جدای از این که هر دو شخصیتnمیتوانند واقعی باشند،nاگر قرار بر ترجیح یکی و رد دیگری باشد، به نظر میرسد که ادله و حداقلnشواهد و قراین به سود ترجیح معاویه بن ابی سفیان دمشق است و نه ماآویای استخر.
nnnnاما این قراین را میتوان چنین برشمرد:
nnnnیکم. نخستین قرینهای که نشان میدهد ماآویای استخرnهمان معاویه دمشق است، تقریبا همزمانی سکه زنی این دو است. آن گونه که بامدادانnنقل کرده ماآویا در سال 41 هجری سکه زده است و این دقیقا منطبق است با نخستین سالnخلافت معاویه بن ابی سفیان در مقطع پس از صلح با امام حسن. همین طور است گزارشnمربوط به یزید فرزند معاویه. نویسنده با این جمله که «از پسر و جانشین معاویه نیزn…» اذعان کرده است یزید مطرح در استخر همان یزیدبن معاویه مشهور است. قابل تأملnاین که سال ضرب سکه یزید نیز منطبق است با نخستین سال خلافت یزید در شام یعنی سالn60 هجری که در سکه او نیز عینا آمده است. بسیار بعید مینماید که همزمان دوnدولتمرد همنام و به عنوان پدر و پسر در دو نقطه دور از هم امارت داشته و سکه ضربnکرده باشند و یا چنین تقارنی تصادفی باشد. n
nnnnدوم. قرینه دوم مسلمانnبودن این دو است. گفته شده که در سکه این پدر و پسر از عنوان «بسم الله» استفادهnشده است. این که نویسنده مدعی شده عنوان «الله» به اسلام و مسلمانان مختص نبوده وnمسیحیان نیز از آن استفاده میکردهاند سخن راستی استnولی این نیز راست است که وقتی به صورت جمله ترکیبی «بسم الله» و یا «بسم اللهnالرحمان الرحیم» استعمال میشده است، دیگر مختص مسلمانانnبوده است و نه دیگران. به ویژه که بر روی سکههای نیم قرن نخست وnدر واقع تا زمان عبدالملک و کامل شدن طرح سکههای اسلامی، همینnبسم الله بارها مورد استفاده قرار گرفته است. از این رو میتوان گفت معاویه وnیزید سوری نه زرتشتی بودهاند و نه مسیحی. خط کوفی بسمnالله نیز گواه عرب بودن این دو است؛ خطی که در قرن نخست بسیار مورد استفاده عربانnمسلمان بود.
nnnnاین که نویسنده احتجاج کرده وnبه شکل سلبی مدعی شده که در این سکهها از مسلمانی معاویه و یزیدnیاد نشده (پس مسلمان نبودهاند)، سخن سستی است. چرا کهnاولا، اگر قرار بر صراحت باشد، به دین و مذهب ماآویای پارسی و آرامی نیز تصریحnنشده و در این حالت هردو برابرند؛ و ثانیا، شواهد و قراین حالیه نشان میدهند که معاویه وnیزید مسلمان و عرب بودهاند. اما (چنان که به تفصیل آمد) نقوش زرتشتی و یا مسیحی نیز نشانnدین صاحبان سکه نبوده و این گونه سکهها و نشانهها در قرن نخست و تاnزمان عبدالملک در قلمرو خلافت عربی – اسلامی رواج داشتهاند. در هرحال ازnوجود چیزی در یک جا نمیتوان عدم همان چیزnرا در جایی دیگر نتیجه گرفت. روششناختی دادههای تاریخی،nاستقرایی است و نه لزوما قیاسی، و میدانیم استقراء تام ممتنع است وnابتر و به همین دلیل تاریخ ظنیترین علم است.
nnnnسوم. قرینه و بلکه دلیلnروشن دیگر این است که به گفته نویسنده، معاویه در سوریه و اردن نیز سکه زده است.nمیتوان پرسید که: آیاnدو معاویه داشتهایم و یا یکی؟ مراد این است که ماآویایی در استخر سکه زده و معاویهnنامی در اردن و سوریه؟ دیدگاه بامدادان روشن نیست ولی به گمانم در این میان فقط یکnمعاویه بیش نبوده و او همان معاویه فرزند ابوسفیان مشهور تاریخ اسلام است که درnسال 41 در نخستین سال فرمانرواییاش در سوریه و اردن سکه زده وnیزید نیز همان فرزند و جانشین معاویه است که در سال 60 هجری جانشین پدر شده و درnهمان زمان سکه زده است. منطقی و مقبول نمینماید که امیری زرتشتی و حتیnمسیحی در اوج اقتدار مسلمانان و در قلب امپراتوری عربی – اسلامی، دولتیnمستقل داشته و در تداوم پیکارهای شاهان ایرانی با رومیان جنگیده و سکههایی مستقل ضرب کردهnباشد.
nnnnچهارم. گواه دیگری که اصالتnو اعتبار تاریخی معاویه بن ابی سفیان بازتابیافته در منابعnاسلامی را تأیید میکند، نام وی در منابع متعدد سریانی و یونانی است که درnکنار نام دیگر فرمانروایان عرب آمده و این فهرستها پیش از این ازnمنبع احتمالا مورد تأیید آقای بامدادان عینا نقل شده است.
nnnnپنجم. میماند آوانگاری نامها. محل تأمل است کهnنام این دو شخصیت و نیز یزید، تقریبا یکیاند و این نیز خود قرینهای است که ماآویاnهمان معاویه و یزیت نیز همان یزید «خودمان»! است. در کنار قراین متعدد دیگر، اینnهمآوایی نیز مؤیدnاصالت و اعتبار معاویه عرب مسلمان است. چنان که روشن است امروز نیز نام عربیnمعاویه در شکل آوایی غیرعربی (از جمله انگلیسی و …) «ماآویا» (یا ماآویه) و یزیدn«یزیت» تلفظ میشود. در تلفظ وnکتابت پارسی نیز همین گونه است.
nnnnاگر تمام این قراین را کنار همnقرار دهیم، میتوانیم با اطمینانnنسبی بگوییم که سکههای مورد اشاره از آن معاویه و فرزندش یزید است و، بهnگمان قوی، در پارس (پارسی که در آن زمان استانی از قلمرو بزرگ عربی – اسلامی بوده) باnتلفظ و کتابت پارسی و با نقوش ایرانی و در سوریه و اردن (که باز بخشی از خلافت وnدر واقع در قلب خلافت واقع شده بود) با نقوش سنتی بیزانسی (مسیحی) ضرب شدهاند.
nnnnبر این قیاس است عنوان وصفیnماآویا و یزیت استخری. گفته شده پسوند ماآویا «امیری ورویشینکان» و پسوند یزیتn«خورّه اَپزوت» بوده؛ به گزارش نویسنده اولی در باره ماآویه «امیر» یک هُزوارشnآرامی و در چم فرمانده و رهبر، و وُرویشنیک به چم باورمند، پیمان بسته و پناهnیافته است، که در برگردان به عربی به «امیرالمؤمنین» دگردیسیده است و دومی بهnمعنای «فرّش افزون باد» است. این دو عنوان آشکارا پارسی میانه و ایرانیاند ولی میتوان گمانهزنی کرد و گفت کهnعنوان این فرمانروای حاکم عرب بر تمام امپراتوری عربی – اسلامی آن روزگار،nدر استخر (در واقع قلب ایران کهن) به پارسی ترجمه شده و با زبان پهلوی و ادبیاتnزرتشتی تفسیر شده است. همان گونه که در سوریه نیز چنین شده است. در واقع خوانش منnبر عکس آقای بامدادان است. ایشان مدعیاند که «امیر» آرامی در عربی بهnصورت «امیرالمؤمنین» در آمده ولی من میگویم که (به احتمال زیاد) لقبnرایج امیرالمؤمنین در خلافت اسلامی (از زمان عمر به بعد) در زبان پهلوی به «امیریnورویشینکان» ترجمه شده است. البته اگر مرجحات ارائه شده در بندهای پیشین به سودnمعاویه عرب موجه و معقول باشند، چنین تفسیری، کاملا پذیرفتنی و مقبول خواهد بود.nاشاره کنم همین واژگونگی در باره ربط «زیادبن ابی سفیان» و «معاویه بن ابی سفیان»nنیز صادق است. به نظر میرسد مدعیان سرنا را از سر گشادش دمیدهاند.
nnnnالبته تمام این گمانه زنیها مبتنی است برnاصالت و اعتبار سکههای مورد اشاره در استخر و گرنه تمام این مناقشهها بیاعتبار خواهند بود وnعملا بیفایده. به ویژه کهnنویسنده جز چند نام و عنوان و چند نقش چیز دیگری ارائه نداده و اوصاف زیادی که بهnشخصیتهای مورد اشاره دادهnشخصی است و احتمالا از منابع دیگر برگرفته که ذکری از آنها نیز نشده است.
nnnnدر هرحال،nاسناد ادعایی ارائه شده در برخی نوشتههایnمتأخر غربی، به رغم واکاویهایnمفید و نقادیهای روشنگر، در مجموع توان ابطال اعتبار تاریخیnنبی اسلام و دیگر تحولات قرن نخست اسلام را ندارد.
nnnnتکمله
nnnnدر پایانnبه عنوان تکملهای مهم، این نیز گفتنی است که وجود افسانهها و اساطیر حول شخصیت پیامبر اسلام و نیز رجالnمسلمان آغازین و به ویژه اساطیر بازمانده از دیدگاههای غلات شیعه (و از جمله مفوضه) در منابع خاص متقدم (ازnجمله در بصائرالدرجات صفار و حتی در کافی کلینی) و مفاهیم صوفیانه «اُمّالکتاب»[22]،nدستاویز مناسبی برای برخی محققان غربی و آلمانی و پیروان فکری و مبلغانشان فراهمnآورده تا برای موجه نشان دادن افکار و آرای خود به تفسیرها و حتی تأویلات غریبیnدست بزنند. واقعا شباهت شگرف این نوع محققان و نویسندگان غربی به همان افسانهپردازان و اسطوره بافان افراطی و غالی سنتیnشیعی قابل تأمل است.
nnnnهر دوnجریان ظاهرا متضاد با یک رویکرد به متون و منابع اسلامی (اعم از تاریخی محض و یاnنقلیات دینی) نظر میکنند و آنnرویکرد تأویلی بیمهار و آشفته است. با اینnتفاوت که افسانه سرایان سنتی در مقام برکشیدن شخصیتهای کاملا انسان واقعا موجود به مقام «انسان کامل» و حتیnشبه خدای قادر متعال بوده و هستند و این محققان مدرن غربی البته واژگونه میخواهند با روش تأویلی ظاهرا مدرن و علمی و درnواقع به هر قیمتی که شده اساسا وجود تاریخی این شخصیتها را به چالش بکشند و در نهایت این باور را القا کنند کهnاساسا چیزی وجود نداشته تا انسان کامل باشد و یا کاملا انسان! چنین رویکردی را میتوان در کتاب «علی» ریمون دکوین به روشنیnمشاهده کرد.
nnnn
[1]. اینnمتن برگرفته از کتاب Doctrina Jacobin جلد 16 ص 209 است که نامه ابراهیم در آن آمده و روبرت گ. هویلند از آن نقل کرده است. مشخصاتnکتاب هویلند این است:
nnnnSeeingnIslam as Others Saw It : A Survey and Evaluation of Christian, Jewish and Zoroastrian writings on Early Islam /nRobert G.nHoyland. 1997, THE DARWIN PRESS, INC., Princeton, New Jercey.
nnnn[2]. به نقل از کتاب «نامههایی برای محمد پیامبر / پژوهشی بر ریشههای قرآن»، امین قضایی، سوئد، گروه انتشاراتnآزاد ایران، فروردین 1394/ ژوئن 2015 (مطالعه کتاب در وبلاگ آزادی ایران)، صn138.
nnnnSaadi, Abdul-Massih. (2008) ‘Nascent Islam in thenseventh century Syriac sources’. From ‘Quran and its Historical Context’. Routledge. London and Ney York.nPage 220
nnnn[3]. آدرسnمقاله:
nnnnGhabban,nAli ibn Ibrahim (2008) “The inscription of Zuhayr, thenoldest Islamic inscription (24 AH⁄AD 644–645), the rise of the Arabic scriptnand the nature of the early Islamic state”, Translation and concluding remarksnby Robert Hoyland, in Arabian archaeology and epigraphy, volume19,nIssue 2, pp. 210–236.
nnnn[4]. درnباره کتیبه زهیر و حواشی آن نیز بنگرید به مقالهای باnعنوان «نقش زهیر … اقدم نقش اسلامی منقوط مؤرخ … علی الصخر» به قلم «امینnفروخ» در روزنامه الحیاه چاپ ریاض و منتشر شده در شماره 15744 مورخ 13/5/2009.
nnnn[5] . به نقل یاقوت حموی درnجلدم دوم «معجمالبلدان» ذیل مدخل «حسمی» چنین آمده است: «حِسمی» ناحیه ای است بینnبادیهالشام و وادیالقری . . . شرح بیشتر د همانجا.
nnnn[6] . یاقوت در «معجم البلدان»nجلد دوم ذیل همین مدخل آمده است: خُشیبه سرزمینی در حوالی یمامه.
nnnn[7]. این یادداشت در قسمت دوم جستار بیستم آمده است ولی در اینجاnبرای سهولت دسترسی به آن عینا میآورم:
nnnnاطلاعات این قسمت و نیز مطالب گزارش شدهnدر متن برگرفته از دو مقاله «نگاهی به پوست نوشتههای قرآنی صنعا» به قلم سید محمدباقر تلغریزاده منتشر شده در سایت ملی- مذهبی (مورخn30 فروردین 1391) و مقاله «راههای نوین پژوهش قرآن» ترجمه ب. بینیاز منتشر شده در سایت گویانیوز (مورخ 22 مهرماه 1391) میباشد. باید افزود که مقاله بینیاز برگرفته از ترجمه مقاله «کهنترین برگههای قرآن کشف شده در صنعا و اهمیت آن برای تاریخ رسمالخط قرآن» به قلم دکتر گرد پوئین وnمقاله «آغاز نگارش قرآن: آزمایشات [فیزیکی-شیمیایی] روی دستخطها و عناصر هنری برگههای قرآن صنعا» به قلم هانس- کاسپرگرافnفون بوتمر است. نیز در همانجا ترجمه کامل مقاله «قرآن به مثابه یک محصول دستهnجمعی» به قلم کارل- هاینتس اولیگ» آمده است و در این گفتار هر کجا به اولیگ ارجاعnشده مراد همان مقاله و همان مرجع است. ضمنا مقاله اولیگ در سایت دانشگاه زارلندnمنتشر شده است.
nnnn[8]. شرح بیشتر این دو قرآن را در سایت فارسی و انگلیسی بیبیسی 18 آذر 93 و 31 تیر ماه 94 ملاحظه کنید. ضمنا در حد اطلاع من این گزارش درnبرخی سایتهای دیگر و از جملهnدر تلویزیون فارسی بیبیسی نیز منتشر شده است.
nnnn[9]. اولیگ، از بغداد به مرو، ص 106.
nnnn[10]. مترجم محترم کتاب در این متن به جای کلمات عربی تنویندار از حرف «ن» استفاده کرده است. مثلا:nاحتمالن، ظاهرن، باطنن و . . . من البته به متن وفادار بوده و رسم الخط مترجم راnحفظ کردهام ولی برای این کهnمخالفت خود را با چنین تغییر آشکار کرده باشم، رسم الخط معمول و به نظرم درست راnدر کروشه آوردهام. در سالهای اخیرnچنین تغییری را در برخی نوشتهها دیده بودم ولیnفکر نمیکردم نویسندگان جدی هم ازnآن پیروی کرده و یا آن را جدی بگیرند.
nnnnالبته جای بحث و استدلال در این مقام نیست ولی اجمالا عرض میکنم که (بد و یا خوب) دیری است که شمار زیادیnاز واژگان رایج در زبان پارسی واژگان عربیاند و یا معرباند (از جمله همینnکلمه متداول فارسی که معرب پارسی است) و نیز کتابت ما در زبان پارسی ناگزیر به شدتnمتأثر از زبان و قواعد نحوی و ادبی زبان عربی است. حال اگر کسانی (به هر دلیل)nبرآنند که از زبان عربی رها شوند و یکسره پارسی سره بنویسند و یا بگویند، بهتر استnکه اصولا یا از کاربرد واژگان و کلمات عربی خودداری کنند و یا کلمات معادل بسازندn(چنان که معادلسازیهای بسیار خوبی هم انجام شده است) اما وقتی کهnاز واژگان مشخص زبان عربی استفاده میکنیم، ناگزیر باید به قواعد زبان ملتزم و پایبند باشیم. هرچند زبان برساخته ماnآدمیان است و همواره در حال پویش و تحول اما هرج و مرج و اعمال سلیقههای بیضابطه جز آشفتگی زبان نتیجهای ندارد. احتمالا و ظاهرا و باطنا، عربیاند و البته با تنوین تلفظ میشوند اما «ن» را جانشین تنوین کردن چه توجیهی علمی و منطقیnدارد؟ و اصولا چنین تغییری چه مشکلی را حل میکند؟ صرف تلفظ هیچ دلیل منطقی برای چنین تغییر ادبی و نحویnنیست و نمیتواند باشد. بهnویژه که این تغییر بیوجه در تلفظ نیزnتغییری ایجاد نمیکند.
nnnnاین نیز گفتنی است که به گمانم تنوین گذاشتن روی کلمات تنویندار (کاری که غالبا میکنند) نیز ضرورتی ندارد چرا که اولا در تلفظ تنوین خود بهnخود رعایت میشود (همان گونه کهnدر جایگزینی نون نیز چنین است) و ثانیا به هر تقدیر این نوع واژگان ذاتا عربی چنانnدر زبان پارسی جا افتاده که دیگر پارسی تلقی میگردند و به همین دلیل عربیزدایی لغو و بیمعنی است و در عالم واقع نیز ناشدنی. همان گونه که بسیاری از واژگان فرنگیnاکنون چنان در زبان پارسی جا افتادهاند که کمتر کسی توجه دارد که فلان نام و یا عنوانn(مثلا تلویزیون و یا ماشین و …) بیگانهاند و هیچ ریشهای در زبان پارسیnندارند.
nnnnضمنا جملات داخل کروشه با افزوده «م» از مترجم است.
nnnn[11]. در ویکیپدیای فارسی چنین آمده است: «سارازن و یاnساراسین (به انگلیسی Saracen)nنامی بود که اروپاییان در سدههای میانه برایnمسلمانان عرب و پس از آن برای اشاره به همة مسلمانها به کار میبردند … البته این واژه در زبانهای اروپایی دارای معنی منفی بود».
nnnn[12]. قابل تأمل این که آقای بینیاز مترجم کتاب علی در ترجمه کتاب دیگری به کلی منکر ثبتnنام خلفای راشدین در منابع غیر اسلامی شده است. nایشان در بخش پایانی کتاب «از بغداد به مرو» ذیل عنوان «پاورقیهای مترجم» در باره خلفای راشدین چنین نوشتهnاست: «طبق داستانها و اسطورههای اسلامی، خلفای راشدین به ترتیب عبارتاند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی. به جز احادیث اسلامی، ما هیچ اثری، چه در ضربnسکه، سنگ نبشته، پاپیروس [برگههای حصیری]، پرگامنت [پوست حیوانات] و یا اسناد غیراسلامی مانند نوشتههای روحانیون یا مورخین مسیحی و رومی، خلاصه درnهیچ سند تاریخی این افراد ثبت نشدهاند. از این رو، تا آنجا که به اطلاعات کنونی و مستند ما مربوط میشود، این افراد غیرواقعی و اسطورهای هستند».
nnnn[13]. قابل ذکر این که حتی در منابع موجود اسلامی نیز درnباره مشخصات افراد و از جمله صحابه و رجال سیاست و خلفای مسلمان و وفات و مدتnخلافت آنها نیز اختلاف فراوان است تا چه رسد به منابع غیراسلامی که به هرحال ازnدور دستی بر آتش داشته و با یک و احیانا دو و چند واسطه (شفاهی و مکتوب) گزارش خودnرا تهیه کردهاند. با این حالnهماهنگی این گزارشها با منابع موجودnاسلامی واقعا شگفتانگیز و موجبnاطمینان هرچه بیشتر این مصادر است.
nnnn[14]. به نقل از مقاله «جمع و تدوین قرآن: بازنگری در دیدگاههای غربی در پرتو تحولات جدید روششناختی»، هارالد موتسکی، ترجمه مرتضی کریمینیا، نشریه هفت آسمان، شماره 32.
nnnn[15] . محض اطلاع خوانندگان وnعلاقه مندان یادآوری می کنم که کتابی است با عنوان «کتابشناسی سکه» که با همت فرامرزnطالبی و فرزانه قائینی تألیف و گردآوری شده و در سال 1373 به وسیله سازمان میراثnفرهنگی کشور منتشر شده است. در این اثر حدود 250 صفحه ای اطلاعاتی که در باره سکهnشناسی اسلامی و ایرانی و ضرابخانه های زمانهای مختلف از جمله در عراق و خراسان قرنnنخست هجری و شاهان و امیران دارای سکه و اوزان سکه ها و محل نگهداری سکه های یافتnشده در کتابها و مقالات مختلف وجود دارد، ارائه شده است. از جمله عناوین مطرح شدهnعبارت اند از: سکه های عرب – ساسانی، سکه های خلفای عرب، نقش پادشاه اسلامی مسیحی،nسکه های خلفای راشدین، سکه عمر، سکه های خلفای اموی (از معاویه تا آخرین شان)، سکهnعبیدالله بن زیاد، سکه حجاج بن یوسف ثقفی، خط عربی، و آیات قرآن.
nnnn[16]. ابنکازرونی، علی بن محمد بغدادی، مختصرالتاریخ، تحقیق مصطفی جواد، ص 89؛ جومرد،nالحجاج رجل الدوله المفتری علیه، بغداد، منشورات شرکه الادیب البغدادیه المحدوده،n1985، ص 176-177؛ ذنوز، عبدالواحد، مجله المورد، بغداد، 1976 و 1980، شماره 3، صn25-32؛ دریایی، تورج، سقوط ساسانیان،nترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی) و فرحناز امیرخانی حسینک لو، تهران، نشر تاریخnایران،1383، ص 74-75.
nnnn[17] . زرینکوب، عبدالحسین،nتاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، امیر کبیر، چاپ دهم، 1383، ص 90.
nnnn[18]. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد 2، ص 746-749.
nnnn[19]. دکوین، علی، پانوشت صفحه 135.
nnnn[20]. مزدک بامدادان، «سایههای بلند اندوه؛ عاشورا و کیستی ما»، شماره چهارم فصلنامهn«آوای تبعید»، ص 91، تابستان سال 1396n(نسخه الکترونیکی).
nnnn[21]. البته بخش مربوط به ماآویا و سکهاش در صفحات 86-87 کتاب «آغاز اسلام» اثر فلکرپُپ آمده است.
nnnn[22] . در این مورد بنگرید به:nامالکتاب، ویراستار: ولادیمیر ایوانف، گردآوری و تنظیم: ب. بی نیاز (داریوش)،nانتشارات پویا (کلن)، 2014.
n