مسئله فراتر از جدائی دین و دولت است!

اشاره: مقاله زیر به قلم سرکار خانم فرخنده مدرس در نقد و واکاوی گفتار من با عنوان «نقش دین مدنی در ایران آینده» (ارائه شده در سیمنار «انجمن گفتگو و دموکراسی- مورخ 17 نوامبر در پاریس-» نگارش یافته و تا کنون در برخی رسانه های مجازی (از جمله بنیاد داریوش همایون، تلاش آنلاین و ملی-مذهبی) انتشار یافته و اکنون در اینجا بازنشر می یابد. ضمن سپاس از نویسنده گرامی که از گفتار من استقبال کرده و مضامین آن را درخور اعتنا و نقد و تحلیل یافته، باید بگویم که ضمن همدلی کلی با دغدغه های خانم مدرس، برخی از دعاوی و گفتارهای ایشان نیز محل تأمل و مناقشه است و امید آن که مجال گفتگو و هم اندیشی بیشتر فراهم شود. زیرا سرنوشت آینده ما از متن و بطن هم اندیشی های تمام گروه ها و نحله های مدنی و دموکراسی خواه، اعم از مذهبی و غیر مذهبی، ساخته و پرداخته خواهد شد.

فرخنده مدرس

«جامعه‌های بشری را به گونه‌های فراوان بخش کرده‌اند؛ توانگر و بینوا، پیشرفته و واپس‌مانده، سنتی و مدرن… یک گونه دیگر نیز هست که به “وضعیت” ملی ما می‌خورد. جامعه‌هائی که مسائل بزرگ دارند و آنها که گذشته از مسائل، گرهگاه دارند. ما در ایران یک گره تاریخی داریم که سیاست ما را در پیچیده است و تا آن را نگشائیم به جامعه‌هائی که تنها دارای مسائل بزرگ و بسیار بزرگ هستند نخواهیم رسید. ایران در ارتباط و در برابر اسلام، گره تاریخی ماست که در صد ساله گذشته کورتر شده است.»(۱)
البته، بدون آن که بخواهیم ذره‌ای از نقش پر اهمیت دخالت دین در سیاست‌مان بکاهیم، باید به گفتاورد فوق بیافزاییم که ما گرهگاه‌های دیگری هم داریم که تا کنون سخت به دست و پای سیاست‌مان پیچیده و آن را از سرزندگی و پویائی باز داشته‌اند. اما تا آنجا که به گره تاریخی دخالت دین در سیاست و حیات اجتماعی و انسانی ما باز می‌گردد، متن سخنرانی منتشر شده آقای یوسفی اشکوری ـ درنگی در نقش دین مدنی در ایران آینده ـ نشان‌دهنده‌ی وجوهی از همین گرهگاه و هشدار نسبت به موضوعاتی‌ست که گشایش گره را دشوار می‌کنند.
در آن سخنان آقای اشکوری بر موضوعات مشخصی انگشت گذاشته‌اند (محورهای پنجگانه تعیین دین رسمی در قانون اساسی، قوانین مربوط به خانواده، قوانین کیفری، آموزش و پرورش استقلال اقتصادی نهاد روحانیت از دولت) که به برداشت ما از نظر ایشان، مصداق‌ها و مکان‌های عینی شدن ارزش‌های یک جامعه با “اکثریتی مذهبی” هستند؛ موضوعاتی که در عمل راه بازگشت دین‌مداری در سیاست یا قلمرو عمومی در ایران را می‌گشایند. به بیان دیگر دلبستگی “اکثریت به ارزش‌های دینی” و چشم دوختن توده‌ی مذهبی به دهان شریعتمداران و فقها و انتظارشان از آنان در تبیین ارزش‌های دینی و تعیین کارکردشان از نظر حکم شرع در حوزه‌های عمومی و خصوصی است که زمینه‌ قدرت گیری و اعمال نفوذ این لایه اجتماعی، ساخته یا ترمیم می‌شود؛ به صورتی که حتا در یک نظام سیاسی ـ حقوقی سکولار استقرار یافته بر پایه “توافق وتوازن نیروها”، ادامه‌ی پیوند اکثریت مسلمان با ارزش‌های اسلامی می‌تواند سرچشمه‌ تجدید قوای فقها و شریعتمداران و در خدمت مداخله‌ دوباره این قشر در پروسه قانون‌گذاری و سپس اعمال فشار و نفوذ در تعیین مناسبات قدرت و حکومت قرار گیرد. زیرا تازه پس از استقرار یک نظام سکولار و تجهییز آن به قانون اساسی عرفی ‌است که “پیوند عمیق و ریشه دار دین و احکام و ارزش‌های مقبول دینی اکثریت مردم آشکار می‌شود و پرسش‌ها و چالش‌های عمیق و گسترده‌ای را ایجاد می‌کند.”
به این ترتیب، حتا با وجود یک قانون اساسی و نظام حقوقی “لائیک یا سکولار تمام عیار”، هیچ تضمینی برای بازگشت‌ناپذیری دخالت دین در حکومت، تداوم نظام حقوقی و ادامه‌ی حکومت قانون عرفی‌ نخواهد بود. تجربه ناکامی انقلاب مشروطه و تعلیق قوانین عرفی و سپس تعطیل نظام حقوقی و نهاد آن در حقیقت شاهد و تجربه تاریخی‌ست که آقای اشکوری به صورتی گذرا در متن سخنان خود به آن اشاره‌ای نموده‌اند. این اشاره‌ی گذرا البته در خور درنگ جداگانه‌ایست، زیرا بی‌تردید تأملی عمیق‌تر بر این تجربه و تحولات پس از آن می‌تواند به یافتن حلقه‌های مفقوده میان انقلاب مشروطه، علل ناکامی آن و زمینه‌سازی به قدرت رسیدن فقها و شریعتمداران یاری رساند. اما علی‌الحساب موضوع ما ناظر به هشداری در باره‌ی آینده‌ی بعد از حکومت اسلامی‌ست که جامعه و نظام عرفی‌گرا همچنان می‌تواند با خطر بازگشت فقها و گروه مذهبی به قدرت، دست در گریبان بماند.
صرف‌نظر از این که در جامعه‌ها‌ی انسانی هیچ چیزی تضمین شده و ابدی نیست و در صورت سستی و غفلت امکان پس‌رفت همواره وجود دارد، اما در مورد “فرض” خطر بازگشت مذهبی‌ها و شریعتمداران به قدرت در آینده ـ بعد از حکومت اسلامی ـ حق با آقای اشکوری‌ خواهد بود؛ اگر مدافعان عرفی‌گرائی تنها به حرکت بر لایه نازک احساس بیزاری و برانگیختگی علیه حکومت کنونی و سیاست آن بسنده کنند و بر محور شعارهای توخالی و گسسته از الزامات حرکت به سوی دمکراسی و عرفی‌گرائی و تنها بر گردآوری هر مخالفی علیه حکومت کنونی همت گمارند. و یا نیروهای دیگری با همان گرایش ـ اعم از مذهبی و غیر مذهبی ـ تنها به “تفاهم و تعامل میان خود و نیروهای مذهبی تئوکراسی‌خواه و به ویژه عالمان و فقیهان” اکتفا نمایند. طبیعی‌ست در اینجا هیچ مخالفتی با اصل تعامل و تفاهم با هیچ کس نیست، حتا با بدترین نیروهای در قدرت کنونی که حاضرند برای بقای منافع مادی و امتیازات سیاسی خود آینده‌ی ملت و میهن را به آتش کشند. علاوه بر این، میل به تعامل و تفاهم و استواری در این میل را، کجا بیشتر از نزد ملت ـ به قول آقای رفسنجانی ـ شریف ایران و سخنگویان کنونی در بند آن می‌توان یافت! ملتی که برای جلوگیری از دامن زدن به خشم و کین و قهر، برای حفظ کشور، خانه و کاشانه‌ی خود از ویرانی و همچنین اجتناب از آلوده شدن به خون و جنایت و خشونتی که این روزها نمونه‌های آن را در سایر کشورهای “اسلامی” منطقه شاهدیم، آماده‌ است به هر “سازش آبرومندی” با سران کنونی حکومت با همه‌ی کارنامه سیاهشان تن دردهد! پس مشکلی بر سر راه تفاهم و تعامل نیست، حداقل از سوی ملت و نمایندگان کنونی آن. موضوع بر سر ارزش‌هائی‌ست که باید بستر “تعامل و تفاهم” قرار گیرند. مسئله اصلی تلاش جدی در راه روشنگری و گسترش آگاهی‌ در باره‌ی ارزش‌هایی‌ست که به باور ما در هر دو رویه فوق مغفول می‌مانند. نابسندگی هر دو روش، و هر یک بنا به نوع خاص خود، در آن‌ست که سرچشمه زایش دوباره‌ی استبداد، یعنی همان اکثریت با ذهنیت دست نخورده‌اش برجای می‌ماند.
باز کردن گره دخالت دین در حکومت، بدون یک بحث گسترده و همه جانبه و بدون روشنگری در باره‌ی همان “ارزش‌های مقبول دینی” و بدون “روشن‌نگری” نواندیشان دینی در رویکرد نظری خودشان به نقش دین و ارزش‌های آن در جامعه‌ای با “اکثریت مسلمان” مسلماً دشوارتر از آن چه هست می‌شود.
در اینجا مسئله بر سر آن نیست که کدام نیروها با کدام افکار و جهان‌بینی در بحث “تعیین نقش دین در جامعه” سهم مهمتر یا کم اهمیت‌تری دارند یا از اساس با هم در این حق برابرند یا نه. آیا بدیهی‌تر از این وجود دارد که روشنگری، مقاومت در برابر سلطه‌گری و زورگوئی هر اقلیت، یا اکثریتی، و به نام هر عقیده‌ و دینی، نه تنها حق بلکه تعهدی است که هر انسان در برابر خود و در برابر اجتماع خویش احساس می‌کند! وجدان آدمی را تنها مشروط و محدود به دین و ایمان نمی‌توان کرد. اما باور و رویکرد دینی می‌تواند به تقویت و یا تضعیف همان وجدان بی‌انجامد. بنا براین مسئله بیش از آن که بر سر تعیین سهم روشنگری نیروها باشد، بر سر چگونگی طرح موضوع و کیفیت شرکت در بحث و برندگی و عمق نگاه به ژرفای مشکلات برخاسته از نظام ارزشی تحمیلی مذهبی‌ست و این که با کدام طرح ها، فرض‌ها و نظریه‌هاست که می توان مانع بردن مسئله به عمق بیشتری شد.
پرسش مهم این است که آیا باید در طرح مشکلات و روشنگری در باره‌ی ریشه‌ی آنها با قطب‌نمای اکثریت و یا “اکثریت مذهبی” حرکت کرد و به ملاحظه‌ی آن در باره‌ی تنگناهای ذهنی و دلبستگی مخرب ارزشی آنان سکوت اختیار نمود؟
آقای اشکوری در سخنان خود، به زبانی که برای ما ایرانیان تجربه آموخته از انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی آشناتر است، می‌گویند؛ اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم بدون برخوردی به عمق روحیه‌ها و بی روشنگری ریشه‌ای در باره‌ی فرهنگ و عادت‌های واپس‌مانده، که در لابلای “ارزش‌های مقبول دینی مردمان” پیچیده شده‌اند، قادر باشیم با استبداد دینی درافتیم و از بند آن به طور قطعی برهیم. روحیه‌ها، عادت‌ها و ارزش‌ها هر چه کهنه‌تر، گسترده‌تر و توده‌ای‌تر دوام‌آورترند ـ و با نگاه به شرایط و امکانات ناچیزی که ما داریم ـ دسترسی بدانها برای تغییر دشوارتر است. و دشوارتر از آن آزاد کردن خود دین از نگرش دینی‌ست، که یگانه و یکدست نیست و می تواند به هزار رنگ درآید و هر گروه معتقدی ادعای انحصار “حقیقت” آن را دارد. اما پیش از رسیدن به این دشواری، باید روشن‌تر بنگریم که آیا اراده‌‌ای برای بحثی آزاد و روشنگرانه وجود دارد؟
از ویژه‌گی‌های یک بحث روشنگرانه، آزاد و همه جانبه بودن آن است. چه وقتی که صورت انتزاعی به خود می‌گیرد و در تجریدات سیر میکند و چه زمانی که به محک واقعیت زده می‌شود. تجرید و انتزاع مرز و محدویتی جز واقعیت ندارند، اما واقعیت صورت آشکار و پنهان دارد و بسته به زاویه دید نگرنده پررنگ‌تر و کم‌رنگ‌تر می‌شود. مهمترین طریقی که می‌تواند زمینه مناسب و مقدمه لازم برای دامن زدن به بحثی مشترک با نواندیشان دینی را فراهم آورد، طرح پرسش‌هائی از خود آنهاست؛ به منظور پررنگ‌‌تر کردن دسته‌ای از واقعیت‌های نادیده گرفته یا کم‌قدر پنداشته. برای جلب نظر و گستردن افق دید آنان به ضرورت‌ها و نیازهای جامعه‌ای کثرت‌گرا و به نیت فراهم ساختن زمینه‌ی نگاهی عمیق‌تر از سوی آنان به زشتی برخی “ارزش‌های اسلامی مقبول دین اکثریت مذهبی”.
از جمله این که؛ به رغم “فرض” سلطه‌ی دین‌شان بر ذهن و قلب اکثریت مردم ایران تا کجا حاضرند بر این سلطه‌گری در مناسبات انسانی، اجتماعی و سیاسی بشورند و گره‌های ذهنی متدینین به اسلام را باز کرده و چشمان‌شان را بر عمق زشتی برخی “باورها و ارزش‌های مقبول” بگشایند و آنان را از “تکلیف” تحقق این زشتی‌ها برهانند؟ اساساً ماهیت “ارزش‌های مقبول دینی اکثریت این مردم” چه و چگونه‌اند که نمی‌توانند با یک نظام سیاسی وحقوقی عرفی و کثرت‌گرا و نه اکثریت‌گرا کنار آیند؟ تحمیل صفت اسلامی به بخشی از جهان و جامعه‌ ایرانی قرن بیست و یکمی و تکیه بر “اکثریت مسلمان” چه معنائی دارد؟ آیا زیر “وسوسه” حفظ و یا حتا ملاحظه این اکثریت در جامعه و بعضاً توجیه آن می‌توان وارد یک بحث آزاد نظری و انتقادی شد؟ آیا اساساً از میان طرفداران اسلام کسی، به ویژه روشن‌نگران و نواندیشان دینی، یافت شده است تا به چگونگی روند پوشاندن جامه‌ی مسلمانی به پیکر انسان‌ها و جامعه‌ها اندیشیده‌ باشد؟ آیا از میان این جماعت، دلیری پیدا شده تا مخدوش بودن آن را بنمایاند؟ آیا آماری از تعداد کسانی وجود دارد که نمی‌خواهند هویت فردی و انسانی‌شان در ظرف مذهب آن هم فقط اسلام و فقط شیعه خلاصه شود؟ آیا چنین افرادی در هر اقلیتی، در میان اکثریت مسلمان با آن همه “تکلیف‌های” تحمیلی اجتماعی که دین اسلام برگرده‌ی “مؤمنان مکلف” تا مرحله قتل نفس و ریختن خون کافر و مرتد و زناکاران می‌گذارد، حقی برای زندگی کردن یافته‌اند، زندگی کردنی که معنای آن بسیار فراتر و بسیار ژرفتر از زنده ماندن است؟ برای ناباوران به دین هنوز روشن نیست؛ که برای نواندیشان دینی “فرض مذهبی بودن اکثریت مردم ایران” بخش خالی لیوان است یا پر آن؟
این که نواندیشان دینی همچون، نیروهای عرفی‌گرای غیرمذهبی، در شرایط و وضعیت کنونی از جدائی دین از حکومت‌ دفاع ‌کنند، کافی نیست. مهمتر از آن پرداختن به ماهیت ارزش‌ها و نوع نفوذ و تأثیر آنها بر مؤمنان، حتا در نوع مناسباتی‌ست که زیر نفوذ این ارزش‌ها و عادت‌ها با دیگر انسان‌ها حتا نزدیک‌ترین افراد به خود ـ گاه از پوست و گوشت خویش ـ برقرار می‌کنند.
در “جامعه‌های اسلامی” مشکل تنها زور و پول حکومتی نیست، فقدان فاصله‌گیری انتقادی سرآمدان مؤمن از این “اکثریت” و از ارزش‌های “مقبول” برخاسته از دین آنان هم هست. مشکل نگاه سودجویانه ی ‌سیاسی به این اکثریت و یا زبان پرملاحظه‌ در سخن گفتن با آن نیز هست، تردید و زبان گنگ در دفاع از حقوق اقلیت ـ حتا یک نفر ـ است، مسئله دودلی دو پهلوگوئی در دفاع از آزادی‌ و پیشه نکردن آزادمنشی‌ست‌ که بی‌رواداری مؤمنان مسلمان به ویژه با ادیان رقیب بی‌اعتمادی‌ها برمی‌انگیزد.
در مخالفت با قید دین رسمی‌ست که زبان ها بالکل بسته می‌شود. از دفاع بی‌قید و شرط از آزادی هنر درمی‌گذریم که تا کنون در این حوزه زبان‌ها هنوز اصلاً باز نشده است، اگر هم کلامی گفته شده جز به ملامت و گاه به قهر و خشم و فرمان در به بند کشیدنش نبوده است. و شگفتا آن هم از سوی پیشگام نام‌آوری از میان نواندیشان دینی که مدعی پیوند افکار خود با فلسفه کانت بوده و بدون آن فلسفه شب‌ش روز نمی‌شود. اما وقتی پای آزادی هنر در عمل می‌رسد که برای نخستین‌بار در همان فلسفه حکم آزادی مطلقش صادر و مستدل شد، بند از زبان خشم برداشته می‌شود. و دریغا از سوی هم‌اندیشان دیگر هم صدائی به ستایش “تسامح و تساهل” معروف و دعوت بدان در حوزه فرهنگ و هنر به گوش‌ها نمی‌رسد.
عرفی‌گرائی بی ابتنا بر آزادی فردی و بی تکیه بر دمکراسی و جدا از حقوق برابر انسان‌ها نمی‌شود. رنگارنگی مردمان و تفاوت انتخاب روش‌های زیستی آزادانه آنان و همچنین وجود جهان‌بینی‌های مختلف یا متضاد را در جامعه‌های امروزی نمی‌توان نفی کرد و بساطشان را به آسانی و از درون جامعه نمی‌توان برچید. حق فرد را بر شکل دادن سرنوشت و هویت خویش نمی‌توان نادیده گرفت. در اصل دمکراسی و عرفی‌گرائی و جامعه‌های آزاد از دل چنین ملاحظات واقع‌بینانه‌ای بدر آمده‌اند. مهمترین دلمشغولی یک جامعه انسانی عرفی‌گرای دمکرات، فراهم کردن و پاسداری از شرایط و امکانات یک زندگی صلح‌آمیز میان انسان‌ها با اندیشه‌ها و باورهای گوناگون و حفظ رنگارنگی آن و از این طریق برقراری انسجام و تقویت بنیان‌های همبستگی در میان اعضای آن جامعه است. برای ساختن چنین جامعه‌ای، پیش پای مؤمنان چاره‌ای جز فاصله گرفتن و انداختن نگاه انتقادی در ارزش‌های “مقبول دینی” نیست که در عمل آن دلمشغولی و آن همزیستی مسالمت‌آمیز را به اتکا به “اکثریت” پرزور خود، از اساس نفی می‌کنند. کسانی که از دین اکثریت و اصل تابعیت از ارزش‌های مقبول اکثریت مردمان مذهبی حرکت کنند، ناگزیر به نفی حق دیگری و حق فرد و حقوق بشر و رواداری می‌رسند.
عرفی‌گرائی جز به آزادی ادیان و بی‌طرفی سیاست نسبت به ادیان و اعتقادات گوناگون، چه اقلیت و چه اکثریت، نمی‌انجامد. دمکراسی تنها رأی و به کرسی نشاندن خواست اکثریت نیست. دمکراسی بدون حقوق بشر، جز سؤاستفاده‌ای به نام اکثریت نیست. دمکراسی منهای حقوق بشر خطر دیگری‌ست که بر سر راه ما و بسیاری جوامع با اکثریت مسلمان کمین کرده است، همانگونه که عرفی‌گرائی، منهای دمکراسی و بدون التزام به آزادی و حقوق برابر انسان‌ها زهر کشنده‌ی دیگریست.
علاوه بر این “اکثریتی”‌ که نیاموخته باشد و حاضر نباشد نقادانه به ماهیت تکلیف‌های ایمانی خود بنگرد و آنها را به محک عرف و نیازمندی‌ها و خواست‌های یک جامعه قرن بیست و یکمی بزند، باید بپذیرد که خود را همچون صغیری محتاج قیم می‌شمارد. با چنین اکثریتی باید به زبان شفاف‌تر سخن گفت و زشتی اعمال و نتایج رفتارش را آشکارتر نمود. به این ترتیب دامنه بحث حتا از مخالفت با دخالت دین در سیاست هم فراتر می‌رود، که بسیاری از نواندیشان دینی از طرح آن تا همین حد هم به توجیهات گوناگون، سرباز می‌زنند. مخالفت با این دخالت را حتا باید به گوشه‌های تاریک روابط و مناسبات ناعادلانه درون خانواده‌ها نیز کشاند و آنها را از بنیان مورد نقد و تجدید نظر قرار داد و زشتی هایشان را نمودار ساخت. بنای قیم‌مابی و قیم‌پذیری را باید از پایه ویران کرد که زمینه‌ساز تجدید قوای “حق ویژه” شریعتمداران و فقها از طریق تعیین تکلیف امور خصوصی و عمومی‌ست که آقای اشکوری نسبت بدان هشدار می‌دهند. اما برای دامن زدن و گستردن میدان یک بحث جدی، به نظر ما، ابتدا باید از بند قیم‌مآبانه احساس تکلیف دینی و مهمتر از آن از زیر بار سنگین و خردکننده‌ی همان “اکثریت مذهبی” بدر آمد.
در خاتمه از آقای اشکوری و هم‌کیشان ایشان پوزش می‌طلبیم که ما در بکارگیری زبان و ادبیات خود، برخلاف ایشان، از خطاب شریعتمداران و فقها با عنوان “روحانی”، پرهیز می‌کنیم. زیرا نمی‌دانیم اگر قرار باشد تنها به اعتبار دستاری بر سر و عبائی بردوش، هم‌جامگان را “روحانی” خطاب کنیم، خود آقای اشکوری که پس از خلع لباس، داوطلبانه آن جامه را کنار گذاشتند یا شیخ محمد مجتهد شبستری و یا کسانی را که به تدریج تصویر دیگری از ایمان و روحانی بودن را در کنش و واکنش‌ها و مقاومت‌های خود در برابر استبداد دینی می‌نمایند، چه بنامیم. یا از زنده‌یاد آیت‌الله حسینعلی منتظری چگونه در برابر دیگرانی که در همان جامه دست در سفره خون و جنایت و تاراج سرزمین و سیاست و قدرت بردند، یاد کنیم که مرزهای شرف انسانی و اخلاق و “زیست مؤمنانه‌” و بازگشت به زندگی روحانی مخدوش نگردد. جا دارد که در همین‌جا با بهره گیری از فرصتی که به اقتضای این نوشته فراهم آمد، در آستانه‌ی سالگرد درگذشت آن آیت‌الله، یاد “مردی که از خود فراتر رفت” را نیز بار دیگر گرامی داریم.
ــــــــــــ
۱ ـ داریوش همایون: پیشباز هزاره سوم ـ رساله‌هائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ ت بخش پنجم ـ چالش و فرصت روشنگری ایرانی

Share:

More Posts

Send Us A Message