گفتاری در باب وحی-قسمت اول
اشاره: این متن در بیش از دو سال پیش به مناسبتی نگاشته شده اما انتشار نیافته است. اکنون که آن را با ویرایش جدید و با افزیش برخی توضیحات ضروری منتشر می کنم، برای سهولت در خواندن در سه قسمت تقدیم به علاقه مندان این مبحث می گردد. قسمت نخست در بارة دلیل خواهی برخی برای اثبات و مدلل کردن دعوی «وحی ملفوظ» است، و قسمت دوم، در بارة امکان یا امتناع سخن گفتن خداوند است و در قسمت سوم به چرایی و انگیزه دعوی «وحی غیر ملفوظ (=قرآن محمدی) در سالیان اخیر اشاره دارد.
***
مقدمه
گرچه نظریه «وحی غیر ملفوظ»[1] در سالیان اخیر در جهان اسلام و در ایران مطرح شده اما تبار و ریشه و سابقه تاریخی آن به سده های سوم و چهارم هجری باز می گردد. به دلیل اهمیت این نظریه و پیامدهای نظری و عملی آن در اندیشه و عقاید و زندگی مسلمانان و طرح این موضوع بنیادین با محتوا و زبان و تحلیل و استدلالهای فلسفی و عرفانی و زبان شناسانه جدید، طرح و انتشار آن با واکنش ها و پیامدهای مختلفی مواجه شده و پیرامون آن در محافل مختلف فکری مسلمانان سنتی و یا نوگرا معرکه ای از آرا پدید آمده است. این مبحث اساسی هنوز در آغاز راه است و برای طرح مباحث پیچیده الهیاتی و فلسفی و کلامی و فقهی و عرفانی ظرفیت و استعداد گسترده و شگرفی دارد. من در گذشته در مقام نقد نظریه وحی غیر ملفوظ چند مقاله مبسوط منتشر کرده ام[2] و چند نوشته کنونی کوتاه نیز می تواند در طول همان نوشته های پیشین خوانده شود.
احتجاج منتقدان وحی ملفوظ
در تحلیل و رد و اثبات هر نظریه ای معمولا دو کار انجام می شود. یکی بررسی و نقد نظریه رقیب و مقابل و نشان دادن نقاط اشکال و ایراد و کاستی های و در نهایت رد آن، و دیگر، اثبات و مدلل و موجه کردن نظریه مختار و در نهایت مقبول نمایاندن آن. کار نخست عمدتا اقدامی است سلبی و دومی عملی است ایجابی و اثباتی. در مورد نظریه وحی ملفوظ و یا رقیب آن نیز همین قاعده ثابت است و همین عمل نیز کم و بیش انجام می شود.
گرچه در مواجهه با نظریه یا نظریات رقیب هر کسی در حد تخصص و یا احساس نیاز از راهی و ابزاری سود می جوید اما یکی از راههای شناخته شده و جدلی انگشت نهادن به نقاط ضعف استدلالی حریف و یا نادرست نشان دادن مبانی و لوازم گریز ناپذیر رأی و یا آرای طرف مقابل و یا طلب دلیل کردن از حریف است. در واقع، یکی از راههای مدلل نشان دادن نظریه مختار، طلب دلیل کردن از حریف و یا غیر موجه نمودن نظریه مقابل است. گویی وقتی طرف بحث از نشان دادن دلیل و یا دلایل موجه برای اثبات مدعای خود، ناتوان شد، لزوما نظریه خودی و مقبول مدلل و مقبول خواهد بود. حال آن که سست بودن و حتی ناموجه و نامعقول بودن نظریه رقیب لزوما به معنای اثبات و مستند و معقول و مقبول بودن دعوی خودی نمی شود.
اکنون در این مجال به عنوان یک نمونه از این هماوردی ها به احتجاج برخی مدافعان وحی غیر ملفوظ یا همان «قرآن محمدی»[3] در مقام رد وحی ملفوظ در یک مورد اشاره می کنم و می کوشم در آن تأمل کرده و احیانا به آن پاسخ بگویم. تقریر این مدعای جدلی این است که: دلیل یا دلایل روشنی مبنی بر کلام الهی بودن قرآن وجود ندارد و در واقع از حامیان وحی ملفوظ طلب دلیل می کنند و با اصرار می خواهند حتی فقط یک دلیل برای اثبات کلام الهی بودن قرآن بیاورید. آقای گنجی در سلسله مقالات «قرآن محمدی» خود از این شیوه جدلی و احتجاجی به شکل آشکار و مستمری استفاده کرده است.
جناب گنجی در مقالات مبسوط و پرشورشان، همواره روی یک نکته تأکید داشته و آن این که هیچ دلیلی برای اثبات کلام الله بودن متن قرآن وجود ندارد و در نهایت قرآن وار مخالفان را به تحّدی و هماوردی خوانده و گفته اند که: اگر می توانید حتی یک دلیل برای اثبات مدعای خود بیاورید و البته نمی توانید و نخواهید توانست! در مقابل همین پرسش و طلب دلیل از خود و مدافعان نظریة «قرآن محمدی» می گویند که: برای اثبات محمدی بودن قرآن کافی است که «وثاقت تاریخی» قرآن ثابت شود، کار تمام است، دیگر ثابت خواهد شد که قرآن کلام محمد (ص) است نه خداوند![4] البته این که هر منتقدی و حتی مخاطبی از هر مدعی ای، طلب دلیل و برهان کند، کاملا درست و منطقی و معقول است؛ چرا که «البینه علی المدعی»، این یک قاعده است. اما همان گونه که دیگران از حامیان نظریة رایج مبنی بر کلام الهی بودن قرآن به درستی طلب دلیل می کنند، عکس آن نیز درست است و می توان از مدعیان نظریه محمدی بودن قران نیز طلب دلیل کرد. اما نکته آن است که مدعی رقیب ادعا می کند: شما نمی توانید دلیلی برای اثبات دعوی کلام الهی بودن قرآن اقامه کنید اما ما می توانیم و آن وثاقت تاریخی قرآن است. یعنی اگر ثابت شود و یا به هردلیل قبول کنیم که این متن را محمد برخوانده و مردم آن را عینا از او شنیده و ضبط و ثبت کرده اند، کار تمام است؛ در آن صورت، ثابت می شود این کتاب کلام اوست نه کلام خداوند! بنا براین از نظر گنجی، مدافعان نظریه رقیب مدعی بلادلیل اند و از مدعایی دفاع می کنند که هیچ دلیلی (حتی یک دلیل) مثبت آن نیست اما ایشان و حامیان جناح فکری ایشان، دلیل کافی و قانع کننده بر اثبات مدعای خود دارند.
تأملی در دلیل خواهی برای اثبات کلام الهی بودن قرآن
بهتر است کمی در این دعوی بزرگ و درشت درنگ کنیم و تأمل کنیم و ببینیم که ماجرا از چه قرار است. آیا واقعا چنین است؟ هیچ دلیلی (عقلی و نقلی) برای دفاع از نظریه مشهور و تقریبا اجماعی وحی ملفوظ وجود ندارد؟ جای بحث فنی و دقیق پیرامون مفاهیمی چون «دلیل» و «سند» و «برهان» و «استدلال» و میزان واقع نمایی آنها و تمایزاتشان نیست، اما در یک «ارزیابی شتابزده» می توان از مدعی پرسید منظور از دلیل و استدلال چیست؟ مراد برهان فلسفی است یا دلایل تجربی و عینی (مانند مشاهدات و داده های تاریخی و تواترها) و یا چیز دیگر؟ اگر مراد اولی باشد، قطعا طلب دلیل یعنی برهان فلسفی برای اثبات و مدلل کردن گزاره «قرآن کلام خداست» از بن نادرست و نشانه بی اطلاعی و حداقل بی توجهی مدعی با مفهوم و کارکرد برهان است. زیرا روشن است که «برهان» برای اثبات دعاوی و گزاره های عام و شامل و کلی است و به همین دلیل نتایج آن عام و مطلق است و حتی یک مورد نقض اصل دعوی و استدلال را بی اعتبار می کند. به عنوان نمونه از همان مثال طلبگی مان استفاده می کنیم و می گوییم: 1–عالم متغیر است، 2– هر متغیری حادث است، پس 3– عالم حادث است. این صغری و کبری و نتیجه، تمام عرصه «عالم» (طبیعت) را شامل می شود و یک مورد استثنا هم ندارد، و اگر به واقع چنین استثنایی پیدا شود، ناقض اساس دعوی و مبطل برهان خواهد بود. اما در این میان دیگر نمی توان برای اثبات حدوث اجزای بی پایان و متکثر عالم اقامه برهان کرد و مثلا برای اثبات حادث بودن یک سنگ یا یک تکه چوب و یا یک شاخه گیاه یا یک شخص و یا یک مورچه برهان درست کرد و به آن استدلال کرد. از این رو حادث بودن یک مداد یا میز فقط در گرو اثبات حدوث «عالم» ممکن است و طریق خاص ندارد.
حال در مورد دعوی کلام الهی بودن قرآن طلب دلیل و برهان به چه معناست و اقامه آن چگونه ممکن است؟ رخداد وحی، به هر معنا و به هر صورت و سیرت، یکی از میلیاردها رخداد در عرض و طول این جهان کرانه ناپیداست و طبعا نمی توان برای چگونگی و چرایی آن برهان و دلیل فلسفی اقامه کرد. واقعیت این است که نه اصل عام دعوی نزول وحی در اشکال و صور مختلف آن (به تعبیر قرآن از وحی بر زنبور عسل گرفته تا به مادر موسی و به پیامبران به شکل کلام یا هر چیز دیگر[5]) و وقوع آن، که پدیده ای در متن عالم است، برهان پذیر است و نه طبعا دعوی یک شخص می تواند از طریق برهان اثبات و مدلل شود. به عبارت دیگر نه شخص نبی (مدعی دریافت وحی و شنیدن سخنان و پیام خداوند) قادر است از طریق اقامه برهان دعوی خود را ثابت کند[6] و نه باورمند به این دعوی می تواند چنین کند و نه طبعا مخالف و منکر وحی می تواند با برهان آن را انکار کند و مردود شمارد. روشن است که این ناتوانی از هر دو طرف است. یعنی این اصل اساسی در مورد دعوی گزارة «کلام نبی بودن قرآن» نیز صادق است. چرا که آن دعوی نیز امر جزئی و برهان ناپذیر است. از این رو به طالب دلیل و برهان در مورد اثبات کلام الهی بودن قرآن می گوییم: اگر شما توانستید با برهان یا براهین فلسفی کلام نبی بودن قرآن را ثابت و مدلل کنید، باورمندان به کلام الهی بودن این متن نیز می توانند چنین کنند، اما می دانیم که از هر دو سو این راه بسته است و در واقع هر دو مدعی با دیوار بلند و ستبر «امتناع» روبرو هستند. بعید است که طالب دلیل و برهان برای اثبات دعوی وحی ملفوظ چنین امر روشن را نداند و یا از آن غافل باشد. بنابراین به نظر می رسد که تکرار این دعوی و آن هم با لحن و زبان تحدی وحیانی مأب بیشتر یک ژست فیلسوفانه و در واقع یک شگرد تبلیغاتی است تا یک بحث نظری و جدی.
اما اگر منظور از دلیل، دلیل یا دلایل عقلی– تجربی باشد، که روش مختار جناب گنجی هم هست[7]، می توان برای اثبات و مدلل کردن دعوی کلام الهی بودن قرآن یعنی وحی ملفوظ از این روش سود جست و اقامه دلیل کرد. از قضا استفاده از این روش شناخت و تحلیل به روشنی مبطل نظریة «قرآن محمدی» یعنی انکار کلام الهی بودن قرآن است. اکنون در این اشاره نمی توان به تمام موارد آن اشاره کرد اما به اجمال می توان به چند دلیل عقلی– تجربی روشن و اثبات شده از نظر متن شناسی و ادبی و تاریخی ارجاع داد. یکی، متن خود قرآن است، و دیگری، نگاه و باور خود نبی به این متن، و سوم، نگاه و باور مؤمنان نخستین به قرآن است که جملگی به روشنی نشان می دهند که دعوی کلام الهی بودن قرآن به شکل استواری مدلل و مقنع است.
در مورد نخست، تردیدی نیست که آیات بسیار و متنوع قرآن این کلام و متن و حتی الفاظ را عینا و بی کم و کاست به خداوند نسبت می دهد. این آیات (که در مقالات انتقادی تمام منتقدان و از جمله نقدهای من آمده است) در دلالتشان چنان استوار و روشنند که هر گز امکان انکار ندارد. از این رو مدافعان نظریه وحی غیر ملفوظ نیز سرانجام پس از مدتی توجیه و یا سکوت از سوی مدعیان قرآن محمدی آن را پذیرفته شده اند. در فرجام آقایان شبستری و سروش و گنجی قبول کرده اند که آیات متعدد مورد اشاره با دعوی قرآن محمدی و وحی عیر ملفوظ در تعارض است. اما در برابر استدلال و اصرار منتقدان در مقام پاسخ به منتقدان سمج به تأویل آیات معارض متوسل شده اند. یعنی فرموده اند که آیات نافی و معارض با نظریه وحی غیر ملفوظ، باید به گونه ای تأویل شوند که خللی در ارکان قرآن محمدی ایجاد نکند. البته این دوستان با رویکردهای مختلف و از جمله رویکرد ادبی این شمار آیات را یک نوع سبک ادبی و بازی زبانی دانسته اند که در قرآن مورد استفاده قرار گرفته اند و به هرحال آیات واقع نما نیستند، همان گونه که در موارد دیگر (مانند صفات خداوند یا موضوعاتی چون جبر و اختیار و فرشتگان) چنین می کنیم.[8] گرچه این رویکرد در مورد آیات مربو به وحی اساسا معقول و مقبول نیستند[9] و حداقل با تفاسیر خود پیامبر و مسلمانان نخستین ناسازگار است و به صورت ایجابی و اثباتی دلیلی هم برای مقبولیت آن نیست، اما فعلا آنچه مورد استدلال و استناد ماست، این است که امروز به اعتراف مدافعان هردو نظریه متن قرآن با روش عقلی– تجربی مثبت مدعای وحی ملفوظ است نه مؤید مدعای قرآن محمدی.
اما نکته دوم این است که شخص محمد (ص) از کلامی که به عنوان وحی الهی بر می خوانده و آنها را به مردم تعلیم می داده و به فرمان وی کتابت می شده چه تلقی داشته و به هرحال آن را لفظا و معنا کلام و سخن خداوند می دانسته یا سخن و بیان و کلام ساخته و پرداخته خود می شمرده است؟ این نکته مهمی است که باید در آن تأمل کرد. فکر نمی کنم منکران وحی ملفوظ این واقعیت تاریخی را منکر شوند که پیامبر متن قرآن را عینا و بی کم و کاست از خداوند می دانسته و برای تمام آن اعتبار وحیانی و منشاء الهی کامل قایل بوده است. تمام شواهد و قراین تاریخی و به طور خاص تاریخ قرآن مؤید این نظر است که محمد خود قرآن را از خداوند می دانسته و آن را به ذات باری و خدای یگانه و خالق نسبت می داده است نه به خودش.[10] این دعوی چندان روشن و بدیهی است که منکران کلام الهی نیز بدان اذعان دارند و می گویند محمد سخنان خود یعنی قرآن را (به هر دلیل) به خداوند نسبت داده است. به هرحال این مدعا هم از گزارشهای قرآن در زمینه انعکاس تلقی پیامبر از آیات نازل شده به روشنی استنباط می شود و هم از روایات منقول از آن حضرت چنین دانسته می شود و هم از رفتار وی در حفظ و حراست از وحی ملفوظ این مدعا آشکار می گردد. همه می دانیم که پیامبر علاقه و حساسیت فوق العاده ای در جمع و حفظ و کتابت و آموزش قرآن داشت و بسیار می کوشید که در حفظ و کتابت آیات نازل شده و خوانده شده کمترین تغییر و تحریف صورت نگیرد و اگر در این زمینه اندک قصور یا تقصیری دیده می شد به شدت بر می¬آشفت و حتی شخص مغرض و مقصر را مستوجب مجازاتی سخت می دانست. داستان یکی از کاتبان وحی را که مرتد شد و به مکه رفت و در آنجا ادعا کرد که در کتابت وحی تصرف می کرده است و پیامبر چنان از این شخص خشمگین شد که در آستانة فتح مکه و اعلان عفو عمومی گفت که آن شخص را هرگز نخواهد بخشید، همه می دانیم. این گزارشهای تاریخی آشکارا نشان می دهد که محمد (ص) آیات قرآن را عینا از خداوند می دانسته و خود را در املا و انشای آن بی نقش می دیده است.[11] از این رو او نه تنها کلام خود را عین وحی نمی دانسته که حتی کلام خود را در هر زمینه ای هرگز همتای کلام قرآن نمی شمرده است. این را تاریخ و سنت و سیره به روشنی گواهی می دهند. دوستانی که بر کلام نبی بودن قرآن اصرار دارند، چه پاسخی برای این واقعیت تاریخی دارند و آن را چگونه توجیه می کنند و توضیح می دهند؟
دلیل سوم تلقی مسلمانان نخستین از آیات قرائت شده از سوی نبی است. باز تمام شواهد و قرائن تاریخی حکایت از آن دارد که مؤمنان نخستین نیز آیات را عینا یعنی لفظا و معنا از خداوند می دانسته اند نه از نبی و برخوانندة آیات. این دعوی هم از برخی آیات قرآن استنباط می شود و هم از نوع رفتارشان با متن قرآن. همان گونه که شخص پیامبر از نظر منشاء و اعتبار بین کلام وحی و قرآن با کلام و سخن خود تفاوت بنیادی قایل بود، مؤمنان نیز چنین بودند و چنین می کردند. مثلا بر اساس آموزة پیامبر، مؤمنان نسبت به کلام خداوند تسلیم بودند و رد و یا انکار آن را مجاز نمی شمردند[12] اما در برابر سخنان پیامبر (بویژه در امور مربوط به خودشان– الامر– یعنی امور حکومتی و عرفی[13]) تابع و تسلیم محض نبودند و آن سخنان را به هرحال بشری می دانستند و از این رو حق انتقاد و اعتراض و انکار را برای خود در همه حال محفوظ می داشتند. در چنین مواردی پیامبر یا حق را به منتقدان و معترضان داده و یا به احترام افکار عمومی و اکثریت تسلیم می شده است (مانند ماجرای رای زنی در جنگ احد و نیز ماجرای بخشیدن بخشی از محصول خرمای مدینه به دشمنان و قریش در جریان جنگ احزاب و مخالفت مسلمانان با آن و تسلیم شدن پیامبر در برابر آن)[14]. بنابر این آشکار است که مؤمنان راست کردار نخستین هم قرآن را وحی و کلام و سخن خداوند می دانستند و کلام نبوی را نیز کلام او و برای این دو اعتبار و وزن واحدی قایل نبودند. همین امر موجب شد که بعدها کتاب (قرآن) در یک سطح قرار گرفت و سنت (حدیث) در سطح دیگر که هنوز در سلسله منابع دین شناخت اسلامی این دو هم شأن نیستند و هرکدام اهمیت و نقش ویژه خود را دارند. البته مسألة حجیت شرعی سخن نبوی در امور خاص مذهبی امر درست و مقبولی است ولی آن دلایل خاص خود را دارد و به هرحال ازموضوع بحث کنونی ما خارج است.
در این زمینه می توان افزود که حتی دشمنان و منکران اصل رسالت و نبوت نیز هرگز دعوی کلام الهی بودن قرآن از سوی نبی را انکار نمی کردند، آنان نیز همین برداشت پیامبر و مؤمنان را از این متن و منشاء الهی آن پذیرفته بودند؛ هرچند که اساس نبوت را انکار می کردند. لذا جایی گفته نشده است که اینان محمد (ص) را متهم کرده باشند که او سخنان خود را به خدا نسبت می دهد. اگر چنین بود و به واقع آنان می توانستند مردم را قانع سازند که محمد (ص) کلام خود را به خداوند نسبت می دهد، توانسته بودند فریبکاری او را ثابت کنند و در نهایت سندی محکم بر غیر اخلاقی بودن شخصیت پیامبر نشان دهند و او را از اعتبار بیندازند. اما چنین گزارشی در دست نیست. پس مؤمنان و منکران در مورد صحت دعوی انتساب آیات قرآن از سوی محمد به خداوند، اتفاق نظر داشتند.
به هرحال باید گفت که یکی از این دلایل عقلی– تجربی چگونگی و چرایی ایمان آوردن مؤمنان نخستین است. باید بر آن افزود که با توجه به دلایل روشن و مستند نقلی– تجربی– عقلی است که پس از درگذشت پیامبر اسلام نیز باور جدی به کلام الهی بودن متن قرآن (وحی ملفوظ) مقبولیت عام و تام یافت و همان اعتقاد نخستین برآمده از دلالتهای روشن آیات و دیدگاه شخص محمد (ص) و نیز مؤمنان نخستین و مخاطب مستقیم کلام الهی استوار شد و به صورت باور اجماعی مسلمانان در آمد و حتی برخی دیدگاههای کلامی پسین، که شبیه دیدگاه کنونی مورد بحث بود، هرگز نتوانست خدشه ای بر آن باور محکم وارد کند. البته اجماع مسلمانان را نمی توان به تنهایی دلیلی بر درست و صادق بودن آن دانست، از این رو آن را به عنوان مؤید و شاهد تلقی می کنیم نه دلیل.
بنابراین اگر بنا بر طلب دلیل باشد، باید گفت که طلب دلیل فلسفی در این مورد بلاموضوع است، و دلیل عقلی– تجربی نیز کاملا مؤید نظریة وحی ملفوظ است نه دیدگاه قرآن محمدی. اما در مقابل، مدعیان و منکران وحی ملفوظ نه تنها هیچ دلیل تاریخی و تجربی و عقلی برای اثبات دعوی خود ندارند، که تمام داده های تاریخی و متن قرآن (حداقل به عنوان یک سند تاریخی برجای مانده از صدر اسلام) خلاف آن را نشان می دهند. در واقع اینان از طریق طرح برخی اشکالات و یا شبهات بر نظریة رقیب، مدعای خود را مدلل و معتبر نشان می دهند. در حالی که اگر تمام اشکالات و ایرادات درست هم باشند، باز دلیلی بر صحت و صدق دعوی آنان نخواهد بود.
با این همه اما واقعیت این است که نه پیامبران برای اثبات دعوی دریافت سخن و پیام خداوند (با کلام یا بی کلام) به برهان و استدلال عام فلسفی و عقلی محض تکیه کرده اند و نه مؤمنان نخستین از طریق اقناع عقلی و برهانی انتزاعی در چهارچوب منطق صوری به دعاوی پیامبران ایمان آورده اند. عقل و تجربه و تاریخ ادیان نشان می دهد که پیام آوران با تمام شور و اخلاص و ایمان استوار خود مدعای خود را با مردم در میان گذاشته و در حد توان و با استفاده از منطق گفتمانی ویژه هر زمان و مکان کوشیده اند آنان را به کلام و پیام آسمانی خود مؤمن گردانند و در نهایت شماری پذیرفته اند و شماری نیز تن زده و بی تفاوت از کنار آن گذشته و یا حتی به مخالفت و دشمن کیشی روی آورده و در مقام طرد و محو پیام و پیام آور برآمده اند.
گرچه ایمان آوردن و نیاوردن افراد به علل و عوامل شخصی یا اجتماعی پیچیده ای مربوط می شده است، اما در این میان، مهم ترین عامل در ایمان زایی عنصر «اعتماد» بوده و این مؤلفه در این گرایش نقش فائقه ای داشته است. اعتماد حول باور به «صدق نبی» زمینه ساز و یا دلیل اصلی باور ایمانی به اصل نبوت و دیگر دعاوی بوده است. وقتی راستگویان و درستکردارانی چون ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مدعی می شدند سخن خدا را بر مردم می خوانند و پیام ذات باری را بر آنان تلاوت می کنند، مؤمنان به صدق و صداقت آن بزرگواران می پذیرفتند و دلیلی بر رد آن نمی دیدند. البته روشن است که توجه به امور برهانی و عقلی برای اقناع مردمان و توجیه خردمندان نیز مورد توجه بوده و در قرآن نیز بارها به آن اشاره شده است (گرچه برهان در قرآن لزوما به معنای برهان فلسفی یونانی نیست). اساسا اعتماد و باور به صدق نبی، خود از عقل و تجربه مکرر برآمده از زیست اجتماعی و استقراء مقنع مردمان با نبی به دست می آمده است و از این رو کاملا عقلی است اما عمدتا عقل عملی و عقل جزئی و تجربی. اعتمادی که امروز تحت عنوان «سرمایه اجتماعی» از آن یاد می شود و به یک معنا زیست انسانی و مسالمت آمیز انسانی از طریق همین اعتماد و سرمایه اجتماعی ممکن است. بنابراین اگر منظور از دلیل، دلیل تجربی است یا بهتر است بگوییم «عقلی– تجربی»، روشن است که ایمان آودن مؤمنان و اعتراف به صدق نبی در دعوی کلام الهی بودن قرآن کاملا مستند و مدلل است. جالب است که جناب گنجی بارها روش و متدولوژی مختار خود را «روش عقلی– تجربی» معرفی کرده اند، و در چهارچوب این منطق و روش، چنان که گفته شد، مدعای کلام الهی بودن قرآن برای مؤمنان نخستین و بعدی تا امروز مدلل است و از نظر عقلی و استدلالی هیچ مشکلی ندارد. در این صورت جای شگفتی است که ایشان مدعی اند که هیچ دلیلی برای اثبات وحی ملفوظ وجود ندارد و مدافعان آن نیز به گفتة ایشان حتی یک دلیل برای مدلل کردن دعوی خود ارائه نکرده و هر گز هم نخواهند توانست.
ربط وثاقت تاریخی قرآن با قرآن محمدی
اما برگردیم به بخش دوم سخن جناب گنجی که گفت اگر بتوان وثاقت تاریخی قرآن را ثابت کرد، کار تمام است و دیگر قطعی خواهد شد که این متن از محمد (ص) است و در نتیجه واژه و اصطلاح «کلام الهی» در مورد قرآن بی معنا و لغو می شود. این سخن نیز سخنی شگفت است. زیرا مگر کسی هست منکر این واقعیت باشد که متن را پیامبر بر مردم خوانده و مردمان این سخنان و الفاظ را از دولب نبی اسلام شنیده اند؟ وثاقت تاریخی این متن بدین معنا است که بیش از 6666 آیه و مجموعه آیات گردآمده در مصحف شریف (بین¬الدفتین) مستقیما از رسول شنیده شده و به مردم القا شده و به اصطلاح قرائت یا تلاوت شده و بعد تحت نظارت شخص نبی مکتوب شده است. بیش از این نیست. این هم یک واقعیت تاریخی است و کمتر مسلمانی در آن تردید دارد. بنابراین، اگر وثاقت تاریخی قرآن ثابت شود، کار تمام است و کلام نبی بودن قرآن مدلل شده است، یعنی چه و این مدعای روشن چه چیز را ثابت می کند؟
در واقع پرسش و محل نزاع در مرحله پس از اثبات وثاقت تاریخی این متن است نه پیش از آن. تمام داستان این است که آیا این کلامی که محمد (ص) بر مردم برخوانده و آن را وحی الهی دانسته است، املا و انشا و به عبارتی ساخته و پرداخته خود اوست و به خدا نسبت داده است یا کلام لفظا و معنا القای خداوند بر محمد است و او نیز همان را عینا و بی کم و کاست و امانت دارانه بر مردمان تلاوت و قرائت کرده است. و گرنه اختلافی در قرائت این آیات به وسیلة پیامبر و استماع آن از زبان آن حضرت نیست. اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان از گذشته تا حال می گویند این کلام لفظا و معنا از جانب خداوند است و شماری اندک براین باورند که خیر! همة قرآن به وسیلة پیامبر ساخته و پرداخته شده است.[15] از این رو اثبات وثاقت تاریخی قرآن به خودی خود هیچ نظریه ای را ثابت و مدلل نمی کند، لازم است هر کدام ضمن نقد و بی اعتبار کردن نظریه رقیب، به صورت اثباتی به تحکیم و مدلل کردن نظریة خود اهتمام کند. در عین حال می توان افزود که اگر بنا شود از اثبات وثاقت تاریخی قرآن برای تحکیم یکی از این دو نظریه استفاده شود، باز این گزاره و گزارش به تحکیم نظریة وحی ملفوظ کمک می کند. زیرا زمانی که ثابت شود این آیات قرآن تماما به وسیلة پیامبر خوانده شده و هیچ دخل و تصرفی در آن رخ نداده و به اصطلاح دچار هیچ تحریفی (به زیادت یا نقصان) نشده است، روشن است که این واقعیت، با توجه به این گزاره مورد توافق هر دو طرف که متن آیات متعدد این کتاب به صراحت کلام را به خداوند نسبت داده است، این نظریه تقویت می شود که به واقع این متن جملگی از خداوند است نه شخص نبی. چرا که صدق نبی ایجاب می کند که کلام برخوانده او را صادق بخوانیم. مگر این که به صدق نبی باور نداشته باشیم و در نتیجه شخصیت و سلامت اخلاقی او نیز زیر سؤال باشد. اما در این صورت، کسی نمی تواند مسلمان باشد. گفتن ندارد باور به غیر صادق بودن محمد در گفتار و رفتار، با هر قر ائتی از وحی و نبوت، به هیچ وجه با ایمان با دعوت او و صدق و حق دین او، سازگار نیست (حتی اگر به پلورالیسم دینی– به معنای حقانیت مساوی ادیان– معتقد باشیم). مگر می شود کسی را خلافگو و ناصادق دانست اما در همان حال او را به عنوان شخصیتی صادق و امین و صالح برگزیده خداوند برای هدایت و فلاح آدمی قبول کرد؟ در هرحال این کلام از خداوند باشد و یا از شخص نبی، هیچ ملازمه و حتی ربط مشخصی با نظریه قرآن محمدی ندارد. قابل ذکر است که جز آقای گنجی دیگر متفکران مدافع نظریه وحی غیر ملفوظ از طریق اثبات وثاقت متن قرآن به اثبات نظریه خود اهتمام نکرده اند. از این رو آنان ابایی ندارند که به عدم وقاثت تمام متن کنونی قرآن تصریح کنند.
—————————-
[1] . اصطلاح «وحی غیر ملفوظ» در برابر «وحی ملفوظ» قرار دارد. وحی ملفوظ به معنای باور به وحیانی بودن ساختار معنایی و مضمونی و محتوایی متن قرآن و نیز ساختار زبانی و بیانی و لفظی این کتاب دینی مسلمانان است.
[2] . مقاله ای با عنوان «قران کلام خداوند» در نقد نظریه و سخنان جناب مجتهد شبستری در ماهنامه «آئین» منتشر شد. نوشته ای مبسوط با عنوان «داور دینی و باور دینی در شناخت وحی و نبوت» در واکاوی و نقد و تحلیل آرای جناب دکتر عبدالکریم سروش در چهار قسمت در ماهنامه «چشم انداز ایران» انتشار یافت. مقاله «تاریخمندی وحی و نبوت» اخیرا در ستون اندیشه جرس منتشر شده است. هر سه نوشته در وبسایت من قابل دستیابی است.
[3] . گرچه عنوان «قرآن محمدی» برای نامگذاری نظریه وحی غیر ملفوظ به گونه ای که آقایان شبستری و سروش بیان کرده اند عنوانی است درست و منطبق با واقع و بلیغ اما این عنوان را عمدتا جناب آقای اکبر گنجی در مقام شارح و مبلغ پر شور این نظریه به کار برده و از آن برای نامگذاری سلسله مقلاتی طولانی در این باب استفاده کرده است.
[4] . از آنجا که مقالات مورد اشاره در اختیار من نبود سخنان مدعی به صورت غیر مستقیم و نقل به مضمون نقل شد اما تقریبا با همین عبارات و مضامین بارها و بارها در نوشته های جناب گنجی تکرار شده است.
[5] . در این مورد در متن مقالات مورد اشاره نویسنده توضیح داده شده است.
[6] . گفتن ندارد که رخداد درونی و تحولات روحی و به تعبیر اقبال «تجربه باطنی» هر انسانی، قابل توضیح برای دیگران و بویژه نا اهلان نیست تا چه رسد به اثبات و اقامه برهان و یا مدلل کردن آن از طریق حس و تجربه. مثلا در مورد خواب، که خود شکلی و یا راهی برای انتقال پیام باطنی است، چگونه می توان آن را برای دیگران حتی توصیف کرد. داستان «گنگ خواب دیده» برای بیان همین مشکل روشن است که مدعی از بیانش ناتوان است و «خلق از شنیدنش».
[7] . قابل ذکر است که منظور از دلیل تجربی در این مبحث، تجربه در حیطه علوم انسانی و بویژه تاریخ است، نه تجربه در حوزه علوم دقیقه و طبیعی. در این حوزه تاریخ عبارت است از «تجربه متراکم» که در اسناد مکتوب به یادگار مانده است. موضوع تاریخ ثبت رخدادها و تجارب آدمیان در عرصه گفتار و رفتار است و از این منظر انبان تجارب شمرده می شود، هرچند که خوانندگان این تجارب آنها را مستقیما مشاهده نکرده اند. از آنجا که تاریخ با عقل و خرد نقاد آدمی (مورخ) همواره بازخوانی و بازسازی می شود، به آن روش عقلی– تجربی گویند. یکی از این قواعد عقلی– تجربی تاریخی، قاعده «تواتر» است که هم در تاریخ و حجیت داده های تاریخی اهمیت دارد و هم در علم الحدیث و فقه و اجتهاد اسلامی مورد توجه و مقبول است.
[8] . پاسخ این بزرگواران در گفتارها و نوشتارهای مختلف شان آمده و از جمله در همان دو مقاله نقد نوشته مورد اشاره من برخی گفتارها نقل شده اند.
[9] . دلایل نامعقول و در نتیجه نامقبول بودن چنین توجیهی به تفصیل در همان مقالات انتقادی من آمده است. از جمله قواعد ادبی و زبانی چنین اجازه ای را نمی دهد.
[10] . دوستان باید توضیح دهند که چرا محمد (ص) کلام خود را به خداوند نسبت داده است؟ آیا می خواسته است که اثر سخن و دعوی خود را بیشتر و استوارتر کند؟ آیا مردم (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) این را می دانستند؟ اگر نمی دانستند، که قطعا نمی دانستند، این کار به معنای فریب مردمان نبود؟ وانگهی چه دلیلی وجود داشت که پیامبر برخی از سخنانش را از خدا بداند و بخشی دیگر را از خودش؟ پاسخ این پرسشها چیست؟ (طبق منابع سیره پیامبر بارها بین سخنان و یا آموزه های وحیانی و الهی با آموزه های شخصی فرق فارق قایل بوده و به مردم نیز آن را اموزش می داده است).
[11] . البته این سخن به معنای بلندگو و جعبه اصوات بودن پیامبر نیست؛ چنان که مدعیان در مقام تنقیص و نقد رقیب می گویند. قطعا شخصیت و واقعیت وجودی شخص شخیص محمد (ص) در شکل گیری مجموعه آیات منزل و در واقع بخشی از اسباب النزول مؤثر بوده است. اما مدعا این است که پیامبر در چگونگی نزول وحی و املا و انشای آن نقشی نداشته و هنگام برخواندن آیات هیچ گونه دخل و تصرفی در آن آیات نمی کرده است.
[12] . هرچند که برای پرسشگری و رفع ابهام مجاز بودند و گاه نیز حتی برخی همسران پیامبر در مقام ایراد و انتقاد از توصیه های خداوند بر می آمدند و البته کسی هم آنها را متهم به بی دینی و بد دینی نمی کرد.
[13] . موضوع «مشورت» در دو آیه قرآن (شوری، 38 و آل عمران، 159)
[14] . نائینی در تنبه الامه 19 مورد از این گونه رای زنی ها را احصا کرده است.
[15] . جالب است که حتی جناب گنجی (البته از قول دیگران) با این دعوی که محمد (ص) برخی از اشعار برخی از شاعران عرب عصر جاهلی را بدون ذکر مأخذ در برخی آیات قرآن یا همان کلام خود گنجانده است و این آشکارا به معنای عدم وثاقت تاریخی قرآن است. جناب شبستری هم در گفتگو با مجله مدرسه (شماره ششم) صریحا (البته از قول قذافی) می گویند «قل» های قرآن را بعدا بر آیات قرآن افزوده اند. بنابراین، با چشم پوشی از نکات گفته شده، وثاقت تاریخی قرآن نیز چندان موثق نیست و نمی تواند تکیه گاه استواری برای اثبات نظریه قرآن محمدی باشد. یعنی اگر ثابت شود که قرآن موجود کلا و جزئا از برساخته های بعدی است، روشن می شود که این متن نه تنها کلام خداوند نیست که حتی کلام محمد نیز نیست؛ در این صورت، دعوی «قرآن محمدی» نیز بیهوده است و در واقع در این حالت اساس بحث بلاموضوع می شود.
نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
ارسال این مطلب برای یک دوست
چاپ این مطلب