اعمال هر نوع محدودیت علیه علوم به انحطاط فرهنگ و تمدن منتهی می‌شود

گزارشي از مژگان مدرس علوم

n

جرس: یوسفی اشکوری معتقد است: “اگر قرار باشد علوم و فنون به شکل دستوری و آمرانه با معیارهای نظام حاکم اسلامیزه شود ( بگذریم که اسلامی شدن علوم معنای روشنی ندارد ) و به قد و قواره حاکمان و روحانیان موجود در آید و دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی ( گرچه دیگر چیزی از آنها باقی نمانده است ) به تسخیر روحانیون و ایدئولوگ های حکومتی مدل ولایت فقیه در آید، دیگر نه از علم به معنای درست آن خبری خواهد بود و نه از دانشگاهها و استقلال آن نشانی. می شود همان که در نظام های کمونیستی از جمله شوروی سابق که می گفتند نظریه نسبیت انشتین امپریالستی است و مردود.”

n

حسن یوسفی اشکوری نماینده دور اول مجلس، نویسنده، محقق و از روحانیان آزاد اندیش‌ایران است که پس از حضور در کنفرانس برلین در اردیبهشت ۱۳۷۹ به اتهام ارتداد به اعدام محکوم ، اما پس از چندی به هفت سال زندان محکوم گردید.

n

وی همچنین از سال ۱۳۶۴ در دانشگاه علامه طباطبایی به تدریس پرداخت اما پس از سخنرانی در مراسم ترحیم دکتر کاظم سامی (اولین قربانی قتل‌های زنجیره ای) از تدریس در دانشگاه “منع” شد.

n

به همین مناسبت “جرس”با این روشنفکر نوگرای ملی‑ مذهبی در خصوص رابطه علوم دینی و علوم مدرن و جایگاه هریک از این دو حوزه به گفتگو پرداختیم که متن آن در پی می آید: 

n

 آقای اشکوری لطفا درآغاز بفرمایید که شما چه تعریفی از رابطه علوم دینی و علوم جدید دارد؟

n

 « علم » حداقل در زبان و فرهنگ اسلامی – ایرانی دارای دو معنای متفاوت است که می توان گفت یکی معنای عام است و دیگری معنای خاص. علم به معنای عام عبارت است از: دانایی یا آگاهی یا بینایی، و در معنای خاص عبارت است از: دانش عقلی – تجربی که البته گاه یکی بر دیگری چیره می شود. علم به معنای دانایی و آگاهی در زبان قرآن و روایات غلبه دارد. مثلا وقتی در قرآن گفته می شود « فقط عالمان از خدا بیم می کنند » یا « چرا نمی دانید » و مانند آن، روشن است که علم به معنای آگاهی و بیداری است که می توان در این مقام آن را با تعقل مترادف دانست. در ادب عرفانی هم علم کاملا به همین معنا است. اما وقتی پیامبر سفارش می کند « علم را بیاموزید ولو در چین باشد » و یا « ولو در نزد کافران باشد »، قطعا مراد علم تجربی و در واقع صنعت و فن است. در عین حال در جهان قدیم علوم تقریبا از هم جدا نبودند و حداقل در زبان محاوره ای انواع دانایی ها و دانش ها را علم می گفتند و هر متخصصی را در رشته خود عالم می دانستند. اما در دوران جدید، انواع علوم از هم تفکیک شده اند و حتی برخی را از معنا و مفهوم علم خارج کرده اند. امروز وقتی گفته می شود علم، علم تجربی مراد می شود. در این مفهوم حتی فلسفه هم جا نمی گیرد.

n

به هرحال می توان گفت علم عبارت است از دانش تجربی – عقلی که در دو شاخه قرار می گیرند: علوم پایه ( ریاضی و هندسه و انواع دانش طبیعی ) و علوم انسانی ( فلسفه و اقتصاد و جامعه شناسی و روان شناسی و هنر ادبیات  و تاریخ …). اما از منظر ارتباط « عقل » و « تجربه » می توان گفت که ریاضی و هندسه و حساب عقلی محض اند و دانش های طبیعی و دیگر علوم انسانی عقلی – تجربی هستند. یعنی اساس و داده ها در سطوح مختلف ( مستقیم و غیر مستقیم ) تجربه است اما استنتاج ها و نظریه پردازی ها با عقل و استدلال در معنای گسترده آن انجام می شود.

n

حال باید دید که معارف رایج دینی یا همان « علوم اسلامی » از کدام نوع اند. گرچه در گذشته یعنی در اوج اعتلای تمدن و فرهنگ اسلامی ( سده دوم تا هفتم ) دانشمندان و به اصطلاح « علما » از غالب معارف زمان خودشان کم و بیش اطلاع داشتند ( به ویژه فیلسوفان ) اما بعدها به تناسب شرایط عقب ماندگی تمدنی، علوم اسلامی در حوزه های علمیه محدود شد به ادبیات ( عرب ) و اصول فقه و فقه و اندکی هم کلام و در مقاطعی اندکی هم فلسفه. در عین حال اساس و مقصد فقه است و دیگر دانش ها صرفا برای تجهیز قدرت اجتهاد و فقاهت اهمیت و ضرورت پیدا کرده و ناچار خوانده می شوند. این علوم طبعا در حوزه علوم انسانی قرار می گیرند. فقه هم تجربی است و هم عقلی. فقه و اجنهاد در عین تکیه بر  منابع نقلی ( کتاب و سنت )، تجربی است چرا که هم در مبنا به تجربه یعنی مقتضیات زمان نزول قرآن ( اسباب النزول ) و شکل گیری اسلام و سنت عرب جاهلی متکی است ( امضایی بودن اکثریت قریب به اتفاق احکام شرعی ) و هم در مقصد و نتایج به تجربه متکی است و واقعیت ها و پیامدهای عملی و عینی فتاوای فقهی فقیهان خود معیار خوبی برای این نوع اجتهادها و به طور کلی احکام شرعی است و میزان صحت نظری و امکان عملی و احرایی آنها را نشان دهد. عقلی بودنش که دیگر نیاز به اسدلال ندارد. چرا که از یک سو علم اصول به مثابه متدلوژی فقه عمدتا بر گرفته از قواعد منطق صوری یونانی است که یکسره عقلی است و از سوی دیگر عقل یکی از منابع چهارگانه اجنهاد شیعی است و به هرحال داده های تاریخی و تحربی ( از گذشته تا حال ) با عقل معارف و دورانی فقیه و مجتهد فهم و تفسیر می شود و به فتوا می رسد و در نهایت اجرایی می شود.

n

بدین ترتیب تا حدودی نوع رابطه علوم دینی با علوم جدید روشن می شود. به هرحال معارف اسلامی موجود از جمله فقه و کلام و فلسفه ( که در واقع فلسه دیری است که همان کلام است و حداقل در استخدام کلام قرار گرفته است )، در شمار علوم انسانی قرار می گیرند و طبعا باید از قواعد آن پیروی کنند. اما نکته مهم آن است که این علوم از تجارب و قواعد علوم انسانی مدرن تقریبا استفاده نمی کنند و اصولا فقیهان و حتی فیلسوفان ما با دانش ها و تجارب و پیشرفت علوم انسانی و علوم پایه تا حدود زیادی بیگانه اند و این کاستی موجب آن شده است که حتی انتساب علم به این معارف سنتی دشوار شود.       

n

در اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا علوم دینی رایج در حوزه ها حق دارند در حوزه علوم دخالت کنند و در صورت امکان دخالت تا کجا می توانند این کار را بکنند؟ در صورت جواز چنین حقی آیا می توانند علاوه برحفظ قداست خود پاسخگوی مسائل نوظهور و جدید علمی باشند؟

n

واقعیت این است که مسلمانان به هرتقدیر از دو دانش مهم عملا بی نیاز نیستند، فقه و کلام. اما این دو دانش ( به ویژه کلام ) دیری است که نه تنها رشد نکرده و از قافله عقل و علم و تجربه زمان ( دستاوردهای علمی دنیای مدرن ) بازمانده بلکه حتی در قیاس به قرون میانه اسلامی عقب رفته و از این رو از کارآمدی لازم در این زمان بی بهره اند.

n

روشن است که علوم هر عصری از طرق مختلف ( مستقیم و غیر مستقیم ) بر هم اثر می گذارند و موجب توسعه و تکامل و حتی تصحیح هم می شوند، اما با توجه با عقب ماندگی و گسست معارف سنتی حوزه های دینی ما با معارف جهان مدرن و مقتضیات زیست جهان انسان امروز، تقریبا هر نوع دخالت و حتی اثرگذاری این معارف سنتی در قلمرو علوم پایه و انسانی مدرن منتفی و غیر قابل تصور است. انصافا در جهان علم و در میدان فراخ داد و ستد و تعامل علوم گسترده کنونی فقه و کلام چه کالایی برای عرضه دارند و چگونه می توانند در علوم عصر دخالت کنند و بر آنها اثر بگذارند؟ حتی فلسفه سنتی ما ( مشّایی و اشراقی و صدرایی )، چگونه می تواند با اندیشه ها و مکاتب فلسفی معاصر هماوردی کند و فیلسوفان متکلم ما ( چرا که قرنها است که فیلسوف به معنای یونانی و متعارف آن نداریم ) در بازار متکثر فلسفه و آرای فلسفی کنونی چه حرفی برای گفتن دارند؟ البته بی گمان برخی از اجزای میراث ما ( اعم از فسلفه و فقه و کلام ) حاوی آموزه های پر بهایی است و می توان آنها را بازسازی کرد و به جهان مدرن هم عرضه کرد، اما در حاملان این علوم هم چنین توانی چندان مشهود نیست. زیرا در هرحال گفتگو با فلسفه و حقوق و تئولوژی های مدرن به تخصص بالایی در هر دو حوزه فرهنگی و میراثی کهن و مدرن محتاج است و این شرایط تا حدودی زیادی غایب است. در شرایط کنونی بهتر است که علوم سنتی حد خود بشناسد و به جای دخالت در علوم جدید به تقویت و فربهی خود اقدام کند. تن بی زور نمی تواند با تن زورمند و پیلتن رویارو شود.

n

با این توضیحات پاسخ قسمت بعدی پرسش شما نیز روشن است. اول به این نکته اشاره کنم که شما از عبارت « حفظ قداست » استفاده کردید ولی باید بگویم هیچ علمی مقدس نیست، علم از امور بشری است و هیچ امر بشری قداست ندارد. منظور از تقدس در اینجا نقد ناپذیری است و گرنه قداست به معنای محترم بودن البته بی اشکال است و می توان گفت پذیرفته شده است. پسوند « دینی » بر علوم حوزوی و سنتی، هیچ قداستی به آن علوم نمی دهد. نه ادبیات عربی و معانی و بیان و منطق ارسطو مقدس و دینی اند و نه فلسفه و کلام و اصول فقه و فقه. از این رو پسوند دینی در اینجا نه هیچ تقدسی به آنها می بخشد و نه حق ویژه ای در دخالت شان بر قلمرو علوم دیگر ایجاد می کند. یک طلبه قم با یک دانشجو در دانشگاه تهران و دانشگاه اکسفورد و هاروارد هیچ تفاوتی ندارد. هر دو دانشجو ( طلبه ) اند و صرفا دنبال دانش و تحقیق و تابع منطق استدلال.

n

در مورد پاسخگویی معارف حوزوی از مسائل جدید، نیز پاسخ من این است که در حال حاضر چنین ظرفیتی در علومی چون فقه و کلام تقریبا ناچیز است. بیش از دو قرن است که اصولیان ما یعنی اهل رآی و اجتهاد شیعی بر اخباریان نقل گرا و مخالف اجتهاد عقلی پیروز شده اند اما در این زمان دراز و پر تحول در جهان چندان موفقیتی در اجتهادات تازه دیده نشده است. این ناتوانی به عوامل متعدد باز می گردد که اکنون جای شرح و بیان آن نیست. البته باید گفت هنوز در همان فقه و قواعد فقهی سنتی ما، که میراث پر ارج زمان اعتلای تمدن و فقه و اجتهاد است، ابزارهایی هست که می توان از آنها برای اجتهادهای تازه و گره گشایی از برخی معضلات زندگی امروز مسلمانان سود جست، اما اولا از همانها نیز کمتر استفاده می شود و ثانیا حتی در صورت استفاده از آنها نیز مشکل ناکارآمدی جدی فقه و اجتهاد حل نمی شود. اگر واقعا قرار است فقه بر وفق دعوی خود به « مسائل مستحدثه » پاسخ جدی و به روز و کارآمد بدهد، به یک انقلاب عظیم کوپرنیکی احتیاج دارد که صد البته نشدنی است.

n

اما در اینجا می خواهم به یک نکته بسیار مهم و ضروری اشاره کنم و آن اینکه در ذهن شما ( و البته دیگران نیز ) این امر مفروض وجود ارد که گویا قرار است دین و فقه و اجتهاد به تمام مسائل جدید ( مسائل مستحدثه ) پاسخ بدهد و فقیهان هر زمان تکلیف تمام امور زندگی مؤمنان زمانه شان را روشن کنند و در چهارچوب « احکام خمسه » به مردم بگویند که چه بکنند و چه بخواهند و چگونه زندگی کنند. این فکر به طور اساسی نادرست است و چنین انتظاری نه از دین واقع بینانه است و قابل دفاع و نه طبعا فقیهان می توانند چنین کار نشدنی را انجام بدهند و همین توقع نادرست یکی از معضلات مهم دین سالاری کنونی و فقه و اجتهاد معاصر است. اگر این بار سنگین و غیر قابل حمل از دوش دین و شریعت و طبعا فقه و اجتهاد برداشته شود، گامی مهم در جهت اصلاح دینی و در نتیجه کاهش از رنج مسلمانان برداشته شده است.       

n

اگر امور علمی به انحصار طلاب علوم دینی درآید و به عبارت دیگر تسلط حوزه های علمیه بر دانشگاهها سبب گردد که دانشگاه استقلال خود را از دست دهد، آنگاه چه موانعی بر سر راه رشد آزاد علم فراهم می گردد؟

n

گفتم که نه علوم به اصطلاح دینی به معنای دقیق کلمه دینی اند و نه معارف سنتی موجود قدرت هماوردی و معارضه با علوم و معارف جدید را دارند و نه برای تصدی هیچ امری ( جز حوزه فقه و اجتهاد در حکام فرعیه شرعیه ) حق ویژه دارند و نتیجه این دعاوی این است که علما و روحانیون به عنوان متخصصان معارف سنتی حوزوی و میراثداران معارف ناکارآمد و حداقل غیر فعال موجود ثبوتا و اثباتا نمی توانند بر علوم دیگر و مراکز آنها یعنی دانشگاه ها چیره شوند و به عبارت رایج در جمهوری اسلامی اعمال ولایت کنند. چنین حقی را از کجا کسب می کنند؟ از هویت دینی شان؟ که دینی بودن صرفا به معنای تحقیق در موضوعات مربوط به برخی از مسائل دینی است نه بیشتر و این امر مانند دیگر تحقیقات علمی است ( مانند اقتصاد و جامعه شناسی و فلسفه و روان شناسی و . . ) و به هرحال هرچه هست چنین حرفه ای حق دخالت در حوزه های دیگر علوم و حق اعمال ولایت حاملان چنین معارفی بر مراکز علمی دیگر ایجاد نمی کند. از قدرت و ظرفیت علمی؟ که اولا چنین توانی و صلاحیتی بالفعل وجود ندارد و ثانیا اگر هم باشد حق چیرگی و ولایت پدید نمی آورد. از حکومت دینی؟ اولا « حکومت »، مانند دیگر امور از جمله علوم و فنون عرفی است و به معنای اخص کلمه نمی تواند دینی باشد، و ثانیا بر فرض دینی بودن مگر می تواند در حوزه های معرفتی و علمی و تحقیقات و فناوری، اعمال نظر ایدئولوژیک بکند و همه چیز را در اختیار بگیرد و همه چیز را بر وفق معیارهای ایمانی خود بسنجد؟ تازه روحانیان حوزه ها چه صلاحیتی برای چنین دخالت و مدیریتی داشته و دارند؟ این حق و صلاحیت از کجا و با چه معیارهایی احراز شده است؟ مگر حکومت دینی لزوما به معنای حکومت روحانیون است؟ از همه مهم تر اگر حکومت دینی چنین حقی داشته باشد، فردا اگر حکومت غیر دینی در ایران بر قرار شود، ناگزیر باید این حق را داشته باشد که حوزه های علمیه را تعطیل کند و حداقل حوزه ها و مواد درسی و سنت آموزشی حوزویان را در اختیار بگیرد و بکوشد همه آنها را دگرگون کرده و در نهایت آن نهاد را در جهت غیر دینی متحول کند. حاکمان و عالمان سلطه طلب حوزه ها چنین منطقی را روا می دانند و حاضرند به لوازم منطقی آن تن دهند؟

n

به هرحال اگر قرار باشد علوم و فنون به شکل دستوری و آمرانه با معیارهای نظام حاکم اسلامیزه شود ( بگذریم که اسلامی شدن علوم معنای روشنی ندارد ) و به قد و قواره حاکمان و روحانیان موجود در آید و دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی ( گرچه دیگر چیزی از آنها باقی نمانده است ) به تسخیر روحانیون و ایدئولوگ های حکومتی مدل ولایت فقیه در آید، دیگر نه از علم به معنای درست آن خبری خواهد بود و نه از دانشگاهها و استقلال آن نشانی. می شود همان که در نظام های کمونیستی از جمله شوروی سابق که می گفتند نظریه نسبیت انشتین امپریالستی است و مردود.  

n

حال در جامعه ای که یکی از شاخص های اصلی آن استبداد دینی و سیاسی می باشد افول علوم انسانی تا چه میزان سبب عقب ماندگی و عدم توسعه یافتگی آن جامعه می گردد؟

n

گرچه علوم پایه از جهاتی مادر علوم است اما علوم انسانی دستمایه اصلی بسیاری از فنون و در نتیجه پیدایی و گسترش و تعمیق تمدن و فرهنگ و تحول مثبت در زیست جهان آدمی است. علم اساسا پرسشگر است و پرسشگری هم با شک و شکاکیت آغاز می شود و همین روند چند مرحله ای پرسش / شک / تحقیق / نظریه است که به زایش علوم و خلق فنون و در فرجام زایش فرهنگ و تمدن و پیشرفت منجر می گردد. همین خصلت ذاتی علوم به ویژه علوم انسانی است که موجب ناخرسندی افراد و یا نظام های استبدادی و انحصار طلب در تمام عرصه های معرفتی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی است و دشمنی با علوم و به طور کلی هر نوع پرسشگری و تحقیق جدی در نظام های خودکامه و استبدادی از همین جا ریشه و مایه می گیرد.

n

با توجه به این واقعیت های تجربه شده است که اعمال هر نوع محدودیت  علیه علوم و به طور خاص علوم انسانی، که بیشتر خصلت پرسشگری و شبهه افکنی دارد، به انحطاط فرهنگ و علوم و فنون و تمدن منتهی می گردد. این را تاریخ بارها نشان داده است. گفته اند سرکوب عقلگرایان معتزلی در سده های سوم و چهارم هجری آغاز عقب ماندگی فرهنگی و تمدنی مسلمانان شد. قطعا انحلا فلسفه در کلام به سهم خود در انحطاط تمدنی امپراتوری اسلامی مؤثر بود. پرسش، اندیشه آزاد، تحقیق آزاد آکادمیک از لوازم قطعی زایش تمدن و فرهنگ خلاق و پویا است و تا کنون هیچ تمدنی در کسوف عقل و اندیشه و پرسشگری و تحقیق پدید نیامده است.

n

چرا در طول این سی و دو سال جمهوری اسلامی نتوانسته هیچ قدم استوار و حتی امید بخشی در جهت زایش یک تمدن نوین ایرانی – اسلامی بر دارد؟ یکی از دلایل آن این است که سیاست حاکم بر آن یک سیاست ضد علمی و ضد فرهنگی است و با پرسشگری و تحقیق آزاد و آکادمیک مخالف است و تا کنون برای خفه کردن آزادی های آکادمیک هر چه در توان داشته کرده است. این ستیزه مداوم علیه علوم انسانی در عرصه های مختلف موجب عقب ماندگی کشور و جامعه در تمام عرصه های اقتصادی و دانشگاهی و هنری و ادبی و حتی در حوزه های معارف دینی شده است. اکنون همان داستان تلخ تضاد دین و فلسفه و دشمنی شریعتمداران با فلسه و فیلسوفان بار دیگر اما در قرن بیست و یکم در حال حاکم شدن است. ادامه این روند می تواند به فاجعه بیشتری بینجاند. حوزه های علمیه، به رغم این همه صرف هزینه و حمایت های مادی و معنوی حکومت، تا کنون چه اندازه توانسته اند به خلاقیت و نوآوری و گسترش علوم ومعارف سنتی برسند؟ این خود معلول آسیب دیدگی استقلال حوزه ها و اعمال محدودیت های فراوان علیه حوزه و وجود خفقان فکری و سیاسی در آن نهاد ریشه دار دینی است.     

nآیا علوم انسانی می تواند به عنوان یکی از عوامل تقویت اخلاق دینی در نظر گرفته شود به عبارتی اخلاق دینی در سیاست و دنیای مدرن امروز چگونه خود را باز تولید می کند؟n

نکته مهم نخست این است که اخلاق اساسا غیر دینی و به تعبیر درست تر پیشادینی است. مانند عدل و عقل و اختیار و حق انتخاب و دیگر حقوق طبیعی و انسانی. این سخن بدان معنا است که می توان عاقل و عادل و اخلاقی بود و از حقوق طبیعی و ماتقدم انسانی برخوردار بود اما در عین حال دینی نبود یعنی از هیچ دین نهادینه شده ای پیروی نکرد. از این رو این ارزش ها معیار دین درست و معقول است نه برعکس. یعنی دین باید عاقلانه و عادلانه و اخلاقی باشد و از حقوق طبیعی و ذاتی آدمیان بر مبنای برابری حقوقی بین آدمیان از جمله زن  مرد دفاع و حمایت کند تا قابل قبول باشد. هرچند که در عالم واقع هم این ارزش ها از نظر معرفتی و تفسیری متغیر و تابع شرایط زمان و مکانند و هم از نظر مصداقی و عملی نسبی اند و تابع مقتضیات عصر. اما در روزگار ما دین باید با توجه به گفتمانها و ارزش های زمان و زمانه متکی به این ارزش ها و معیارها باشد تا بتواند ماندگار شود و رسالت هدایت اخلاقی و نقش معنوی اصیل خود را به درستی و به شکل سازنده و مفید ایفا کند.

n

اما در باب اخلاق باید دانست که اخلاق در تمام نحله هایش بر بنیاد اراده آزاد و حق انتخاب استوار است و این یکی از تفاوتهای عمده اخلاق با قانون است. چرا که اخلاق بر بنیاد اراده و انتخاب است ولی قانون با آمریت و الزام و در نتیجه اجبار و مجازات همراه است. از همین منظر تفاوت دین و شریعت و اخلاق دینی با اخلاق به معنای عام و خالص کلمه آشکار می شود. گرچه اساس دین انتخابی است و از این رو اخلاقی است و بخش اخلاقیات دین هم بر محور اراده و انتخاب سامان پیدا می کند، اما با این همه، وجود « اوامر و نواهی » فراون در دین و الزامات حقوقی بخش شریعت و طرح مجازات های فراوان در دنیا و آخرت، نوع پیوند دین و اخلاق را دچار ابهام می کند و حداقل بین اخلاق و اخلاق دینی مرزی مشخص پدید می آورد. به هرحال در جای دیگر باید به این مبحث مهم پرداخت.

n

و اما در ارتباط با پرسش شما باید بگویم، بر خلاف تصور بسیاری از دین باوران، از قضا زیست اخلاقی و حتی دینی در همین دنیای مدرن با تمام کاستی هایش، که ارزش هایی چون آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، عرفی گرایی در آن برجسته است و علوم انسانی در آن قوت و قدرت یافته است، بیشتر امکان دارد تا در دنیای سنت و مادون مدرن. چرا که در جهان مدرن و در پرتو علوم انسانی جدید، هم اراده آزاد به رسمیت شناخته شده و هم حق انتخاب و دیگر حقوق ذاتی در قالب اعلامیه جهانی حقوق بشر مقبول افتاده است. در حالی که دنیای سنت و ماقبل مدرن و در نظام های استبدادی و انحصارگرای کهن تحت عنوان دین یا هر چیز دیگری از این ارزش ها چندان خبری نبود و حداقل در آن زیست جهان غلبه با اجبار و اکراه و آمریت نهادهایی دینی و سیاسی و فرهنگی حاکم بوده است. از خود بپرسیم اگر بنا است اخلاق و انتخاب دین و عمل به احکام و ارزش های دینی بر اساس اراده آزاد و حق انتخاب باشد و اکراه و اجبار و ریا موجب تباهی اخلاق و دین باوری و زیست مؤمنانه است، در کدام جهان و در چه زمینه و زمانه ای زیست اخلاقی و دینی ممکن تر است؟ اینکه مسئولان نظام حاکم در ایران از علوم انسانی یعنی دستاوردهای مدرنیته و جهان عرفی جدید بیم دارند و پیوسته به خطرات علوم انسانی هشدار می دهند و مؤمنان را نسبت به دین زدایی این علوم و ارزش ها بیم می دهند، یا ناشی از جهل شان است و یا برآمده از اغراض سیاسی یا هر دو. در واقع اینان با بسط و گسترش پرسشگری و فرهنگ آزادی و تحقیق و آگاهی انسانی مشکل دارند چرا که اینها را با حاکمیت استبدادی و انحصاری خود در تضاد می بینند.

n

با این توضیح روشن می شود که علوم انسانی جدید بیشتر به اخلاق گرایی و دین ورزی معرفت اندیش و اخلاق محور کمک می کند تا علوم سنتی موسوم به علوم دینی. در این جهان اخلاق اراده محور بیشتر امکان رشد و بالندگی پیدا می کند تا در جهان سنتی که تحت سیطره و هژمونی آمریت و اتوریته نهادهای مذهبی و یا سیاسی و یا اقتصادی قرار دارند. اساسا جای پرسش جدی است که در دین سنتی و معارف سنتی و حوزوی ما ( فقه و فلسفه و کلام ) اخلاق چه جایگاه و منزلتی دارد؟ اخلاقش هم جز مشتی موعظه و پند و انذار و تبشیر خشن و غلیظ نیست.   

n

با عنایت به اینکه جامعه ایران جامعه ای در حال گذار به سمت مدرنیت و دموکراسی است عملکرد ناصحیح زمامداران دین باور تا چه حد سبب کاهش ایمان مردم به دین و باورهای دینی در سطح جامعه می گردد؟

n

پاسخ این پرسش را تاریخ می دهد و از جمله کارنامه جمهوری مذهبی حاکم بر ایران بر آن مهر تأیید می زند. تجربه نشان می دهد که نوع افکار و رفتار فرمانروایان و به طور کلی گروه های مرجع در جامعه، مستقیم و غیر مستقیم، بر ذهنیت ها و افکار و منش و شخصیت توده های مردم اثر می گذارد و اخلاقیات آنها را تحت تأثیر قرار می دهد. چرایی آن نیز امر عینی و تجربی است و چندان نیاز به بحث و استدلال ندارد. با توجه به این واقعیت تجربه شده، از گذشته حال، همواره مصلحان اجتماعی ( دینی و غیر دینی ) و اخلاق گرایان در این مورد داد سخن داده و سخنان بسیار گفته اند. به ویژه در جهان جدید و حتی در پرتو دموکراسی و نظام های عرفی، حکومت ها به دلیل در اختیار داشتن ابزارهای سلطه فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و تبلیغاتی به مراتب بیشتر و مؤثر تر از گذشته، بیشتر می توانند در صلاح و فساد جوامع بشری نقش آفرین باشند.

n

حکومت ایران نیز یکی از همین حکومت ها است. اما این نظام و مسئولانش هم از اقتدار سنتی برخوردارند و هم از اقتدار تبلیغاتی جدید به شکل انحصاری سود می جویند. از آنجا که این نظام به شدت انحصار طلب ایدئولوژیک است، از سه عامل مهم برای تحت سلطه در آوردن مردم استفاده می کند: تبلیغات فراون، نظام اطلاعاتی و پلیسی قوی و سرکوب های مداوم و سازمان یافته. مذهبی بودن این حکومت هم بر این اقتدارگرایی و استیلا افزوده است.     

n

روشن است که صلاح و فساد و گفتار و کردار چنین نظامی، جامعه را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد و داده است. اگر یک تحقیق و تحلیل جامعه شناسانه و روان شناسانه از آثار وضعی عملکرد مسئولان ریز و درشت حکومت در این بیش از سه دهه صورت بگیرد، آشکار خواهد شد که ضایعات و آثار تخریبی آن چه اندازه بوده است. در این میان مذهبی بودن حکومت در ساختار حقوقی و حقیقی آن و در عین حال عدم تقید بسیاری از مسئولان به همان اسلام ادعایی و همان فقه مورد تأکید، خود به تنهایی بر اندیشه و اخلاق دینی جامعه و سستی و بی اعتقادی بسیاری از مردم و جوانان نسبت به دین و باورها و ارزش های مذهبی اثر مخرب گذاشته و می گذارد. این البته از پیامدهای تمام نظام های تئوکراتیک و مذهبی تاریخ است. چرا که در چنین نظام هایی حکومت دینی به دین حکومتی تبدیل می شود و دین حکومتی هم جز انحصارگری و هژمونی طلبی حقوقی و فرهنگی و اقتصادی نتیجه ای نخواهد داشت. نگاهی به نظام دینی ساسانی و صفویه در ایران مؤید این مدعا است.

n

به دموکراسی اشاره کردید. یکی از زمینه های تحقق دموکراسی فرهنگ رواداری و مدارا و زیست مسالمت آمیز است. اما نظام دینی یکه سالار در ذات خود نمی تواند با این فرهنگ و اندیشه سازگار باشد. تصادفی نیست که در این سالها، به ویژه در دوره اصلاحات که از ضرورت تساهل و مدارا سخن بسیار بود، ایدئولوگ ها و مسئولان عالی و دانی نظام این همه بر ضد اندیشه مدارا سخن گفته و آن را در تعارض با دین و حکومت دینی تفسیر کرده اند. اکنون جای تردید ندارد که داستان نظام حاکم مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه با اندیشه دموکراسی و فرهنگ مدارا، داستان جن و بسم الله است. 

n

به عنوان آخرین سوا ل به نظر شما حوادث سال هشتاد و هشت و پیدایش جنبش سبز که توانست با پشتوانه مردمی خود، مشروعیت دینی و سیاسی  نظام را به چالش بکشد تا چه حد مرتبط با داده های علوم انسانی بوده است؟

n

با توضیحات پیشین پاسخ این پرسش روشن است. علم به هر معنایی که باشد، برآمده از پرسش و دغدغه دانستن و درک حقیقت است و در این میان علوم انسانی به مقتضای تعریف و حوزه کارش بیشترین نقش را در این مورد دارد. از این رو مخالفت با علم و دانش های انسانی و اجتماعی در واقع دشمنی با فهم و فهمیدن و آگاهی است. جناب مجتهد شبستری به درستی طی نوشته ای این مخالفت را « فرمان علیه فهم » خواندند. میرزای نائینی در عصر مشروطه گفت استبداد از جهل تغذیه می کند و از این رو با آگاهی و علم دشمن است.

n

 می دانیم که جنبش مدنی و سبز ایران در آغاز و حتی تا کنون عمدتا به طبقات شهری و به طور خاص طبقه متوسط شهری با پیشگامی جوانان غالبا دانش آموخته و مدرن متکی بوده است. این گروه ها و بیشتر جوانان از جهان مدرن و علوم انسانی پرسشگر و در ذات خود ضد سلطه پرسشگری و شورشگری و اعتراض را آموخته اند. البته در این میان انقلاب ارتباطات و به طور خاص اینترنت نقش یگانه ای در بیداری و تقویت اندیشه و روحیه اعتراضی داشته و بعد از این بیشتر خواهد داشت. راز موج جدید مخالفت با علوم انسانی در همین نکته نهفته است. به ویژه بیان آن از زبان شخصیتی مانند سعید حجاریان در جایی به نام دادگاه و پخش مکرر آن در تلویزیون از سر تصادف نبوده است. اصلا جعل اصطلاحاتی چون تهاجم فرهنگی و ناتوی فرهنگی و اخیرا انقلاب نرم و مانند آنها، ناظر به بیان همین واقعیت یعنی بیم از دستاوردهای جهان ارتباطات و الزامات علوم انسانی مدرن است. سخن کانت با عنوان « جرأت دانستن داشته باش »، که شعار عصر روشن نگری بوده است، مبنا و به یک معنا پیام علوم انسانی است. اما باید گفت نظام دینی ایران کمی دیر تأسیس شده و مدیران و رهبران آن کمی دیر به قدرت دست یافته اند. زمان، زمان دیگری است.      

n

با تشکر از فرصتی که در اختیار جرس قرار دادید.

Share:

More Posts

Send Us A Message