این نوشته متن مکتوب یک سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم فلورانس ایتالیا در روز شنبه 4 اردیبهشت 89 / 24 آوریل 2010 است
عنوان سخنرانی « نواندیشان دینی، جامعه و سیاست » است که البته مضمون آن را دوستان میزبان انتخاب کرده اند. طبیعی هم هست. چرا که این موضوع از یک سو در ایران کنونی و در تحولات جاری جنبش ایران مهم و همواره مورد پرسش و نقد است و از سوی دیگر طبعا از آدمی چون من طرح چنین مطالبی انتظار است. بویژه که در ماههای اخیر در همین زمینه چند مقاله و مصاحبه در سطح رسانه ها از من منتشر شده است.
اما من می کوشم به اختصار جایگاه و نقش دینی و اجتماعی نواندیشان یا روشنفکران و یا مصلحان مسلمان را در ایران کنونی ( که البته در مورد تمام جهان اسلام و خاورمیانه مصداق دارد ) توضیح دهم. اول این را بگویم بحث من نه فلسفی است و نه کلامی و نه واژه شناسی، اصلا نمی خواهم وارد مباحث نظری و پرمناقشه و کاملا انتزاعی بشوم، بلکه در حوزه جامعه شناختی و خیلی عینی به طرح موضوع می پردازم تا زودتر بتوانیم به جمع بندی برسیم.
سخن من مبتنی بر دو مقدمه است. مقدمه نخست این دعوی است اکثریت جامعه ایران را مذهبی ها تشکیل می دهند و در میان مذهبی ها اکثریت با مسلمان و در میان مسلمانان اکثریت با شیعیان است. مقدمه دوم این است که اندیشه و ذهنیت هر فرد یا جامعه ای در زندگی فردی و زیست جمعی او مؤثر است. دربارة هردو دعوی توضیح مختصری می دهم تا زمینه برای فهم نواندیشی دینی و جایگاه و نقش نواندیشان مسلمان در ایران معاصر روشن تر شود.
اکثریت مردم ایران دیندارند
فکر نمی کنم جای تردید باشد یا کسی انکار کند که اکثریت عددی ملت ایران بیش از هفتاد میلیونی ایران کم و بیش اهل دیانت اند. گرچه هیچ آماری در این زمینه وجود ندارد و شناسنامه هم به تنهایی کفایت نمی کند اما می توان گمان زد که حداقل هفتاد و پنج تا هشتاد درصد مردم ذیل عنوان دیندار قرار می گیرند. اعم از مسلمانان و پیروان ادیان دیگر. اما در این میان پرسش مهم معیار دینداری است. واقعا با چه ضابطه و معیاری می توان گفت چه کسی مذهبی است و چه کسی نیست؟ واقعا کار ساده ای نیست. یعنی دینداران یک دین نیز به راحتی نمی توانند روی یک یا چند معیار توافق کنند. زیرا فرقه ها و گرایش های فکری و فلسفی و اخلاقی و اجتماعی کاملا متفاوت و در پاره ای موارد متضادی در درون هر دینی وجود دارد و هر کدام از آنها از منظر خاص خود دین و دینداری را تعریف و تفسیر و در نهایت بر مبنای آنها داوری می کند. از منظر بیرون دینی هم تعاریف بسیار متفاوت و متنوعی از دین و دینی بودن وجود دارد. روانشناسان و جامعه شناسان و اخلاق مداران هر کدام دین را به گونه ای و با شاخص های ویژه ای تعریف کرده و می کنند. مثلا در اسلام سنی معیار مسلمانی به گونه ای است و در اسلام شیعی به گونه ای دیگر. در اسلام سنتی دینداری نشانه هایی خاص دارد و در اسلام بنیادگرا علامت های دیگر معیار دینداری است و در اسلام نواندیشانه معیارها به کلی متفاوت است.
از آنجا که قرار شد صرفا توصیفی و جامعه شناسانه و براساس واقعیت های موجود سخن بگوییم، فعلا به صورت توافقی روی معیارهای متعارف و سنتی دینداری تکیه می کنیم و بحث را پیش می بریم. در عرف رایج چند معیار علامت دینداری است: 1 – کسی که خود را دینی و دیندار ( مثلا مسلمان ) می داند و به اصطلاح « شهادتین » می گوید، 2 – دیگران او را دینی بدانند و چنین شهره باشد، 3 – کامل یا فی الجمله مبادی آداب دینی باشد و حداقل آنها را انکار نکند و به آن سنن احترام بگذاد ( از انجام نماز و روزه و حج گرفته تا شرکت در مراسم ها و آئین های مذهبی مانند عاشورا و شبهای احیای رمضان و . . . ). اگر معیارها را چنین موسع و متعارف بدانیم و از معیارهای خاص و نخبه گرایانه چشم بپوشیم و به تعبیر جامعه شناسان دین « دین عامه » را ملاک بدانیم نه «دین خواص» را، جای انکار ندارد که احتمالا بیش از هشتاد در صد مردم ایران مذهبی شمرده می شوند. حداقل این است که غالبا مسلمان شناسنامه ای هستند و آن را انکار نمی کنند. دینداری را در نمودهای گوناگون توصیف می کنند: ایمان دینی، عقاید دینی، آداب دینی و حس دینی. مؤمن کامل تمام اینها دارد اما غالبا چندتا و یا یکی از آنها دارند.
نقش ذهنیت در عینیت زندگی
در اینجا بحث می تواند خیلی فلسفی و جدی شود و می توان وارد حوزه مبحث ارتباط « ذهن » و « عین » شد اما اکنون ما را با آن کاری نیست. در این مقام همین اندازه مهم و مفید است که روی این گزاره توافق کنیم که فی الجمله بین ذهنیت یعنی تفکر و نوع تفکر آدمی با زندگی فردی و جمعی او در عالم واقع ارتباط وجود دارد. البته این ارتباط دو سویه است یعنی بین عالم ذهن و عالم عین ربط دیالکتیکی بر قرار است. از یک سو « از کوزه همان برون تراود که در او است »، و از سوی دیگر، داده های واقعی در زندگی مادی و عینی در شکل گیری ظرف ذهن و محتوای اندیشه نقش مستقیم و مؤثری دارند. حال کدام اول است و کدام دوم، بماند، شاید ماجرای مرغ و تخم مرغ باشد. به هرحال اکنون مراد من از طرح این سخن این است که بگویم ذهنیات و محتوای ذهنی و فکری هر کسی در زندگی و نوع زیست آدمی نقش دارد. کم و زیادش هم الان مهم و مورد مناقشه نیست. نوعی از تفکر می تواند عامل یا زمینه ساز سعادت انسانی شود و نوع دیگر عامل شقاوت. اندیشه ای می تواند راه تعالی اخلاقی و اجتماعی را باز کند و به آن یاری رساند و عکس آن هم صادق است. نمی خواهم بگویم « ای برادر تو فقط اندیشه ای »، اما بی گمان اندیشه یکی از مهم ترین بنیادهای شکل گیری زیست جهان هر فرد و یا جماعت انسانی است. این را می توان در زندگی افراد و تاریخ جوامع و ملل نشان داد. اصلا تاریخ جز این نیست که رابطه دو سوی ذهنیات و عینیات در بستر واقعی مردمان زیسته در ادوار پیشین بازنموده شود.
نقش نواندیشان دینی در ایران معاصر
نمی دانم شما با این دو مقدمه موافقید یا مخالف، اما از نظر من این دو دعوی مسلم است و جای انکار ندارد. از این رو با توجه به این دو مقدمه عرض می کنم که مسلما داده های ذهنی و نوع افکار و عقاید و سنت های اسلامی در پیشرفت و یا پسرفت زندگی فردی و یا جمعی مسلمانان در هرجای جهان از جمله ایران مؤثر و نقش آفرین است. گرچه از نظر ما مسلمانان خللی در اساس دیانت و آنچه را که ما « دین حقیقی » می نامیم ( حقیقت نازل شده از طریق وحی بر پیامبر ) از این نظر وجود ندارد اما قطعا در « دین تاریخی » یعنی نوع فهم و تفسیر و به تعبیر امروزی ها « قرائت » از باورها و عقاید و آداب و سنن و شعائر مذهبی می تواند در فرارفتن و یا فروافتادن انسانی و تمدنی مؤمنان دخالت کند و نقش مثبت یا منفی بیافریند. تاریخ انسان تحت تأثیر مذهب است و تاریخ مذاهب نیز تاریخ اندیشه ها و تفاسیر و فهم ها و قرائت های دینداران است. تاریخ ایران ما نیز از آغاز تا پایان عصر ساسانی و از آن زمان نیز تا کنون چنین بوده و چنین است و قطعا به این زودی ها نیز دچار تغییر اساسی نخواهد شد.
در یک تقسیم بندی می توان مسلمانان را در ایران و جاهای دیگر به سه گروه کلان تقسیم کرد: سنتگرایان، بنیادگرایان و نوگرایان. سنتگرایان، که اکثریت بزرگ را تشکیل می دهند، از دوران انحطاط به بعد تقریبا در خواب غنوده اند و از جهان امروز چندان با خبر نیستند و شماری از آنها در کشورهای غربی و نیمه غربی به هرحال با دنیای جدید به گونه ای کنار آمده اند اما نقشی سازنده و مؤثر در زیست جهان خود ندارند. به همان تفاسیر و دیدگاههای سنتی و میراثی خود خوگرفته و به آن خرسندند. بنیادگرایان، که بخشی از همان سنتگرایانند ولی از جهاتی متمایز هستند و بخش محدودتری اند، نیز گرچه به شکلی سیاسی و فعال وارد دنیای جدید شده اند و تلاش می کنند نقشی در جهان مدرن بازی کنند، اما جز نقش منفی و تخریبی برای مسلمانان و مردم جهان حاصلی نداشته و ندارند. البته در اینجا منظور از بنیادگرایان عمدتا گروههای جهادی علیه جهان غرب و به طور کلی جهان مدرن مانند گروههایی از اخوان المسلمین، طالبان، القاعده و نحله ای از روحانیان سیاسی شیعی در ایران و عراق است.
و اما نوگرایان یا نواندیشان، که به نامهای دیگر چون روشنفکران مسلمان یا احیاگران دینی و یا مصلحان مسلمان خوانده می شوند، تنها گروهی از مسلمانان هستند که می توانند برای جوامع اسلامی و از جمله جامعه دینی ایران و به طور کلی برای جهان امروز مفید باشند و نقشی مثبت ایفا کنند. چرا که:
اولا – معتقد به قرائت تازه از دینند و بر این باورند که دین را باید مدرن کرد نه ستیزه با مدرنیته و یا اسلامیزه کردن مدرنیته.
ثانیا – معاصرند یعنی در قیاس با دو گروه دیگر اسلامی، جهان مدرن را کم و بیش می شناسند و به علوم و معارف کنونی و متداول مدرن باور و با آنها انس و الفتی دارند و از آنها در تبیین معارف دینی و فهم از آنها و نیز تبیین و تحلیل مسائل جاری و اجتماعی کنونی استفاده می کنند.
ثالثا – معتقد به تعامل با جهان مدرن اند و برای استعلای تمدن مدرن تلاش می کنند و بنابراین می خواهند جوامع مسلمان وارد جهان مدرن بشوند و سهمی در زایش و یا تعالی تمدن و فرهنگ بشری به عهده بگیرند. کاری که مسلمانان در گذشته کردند و غرب امروز میراثدار همان میراث است
رابعا – از منظر سیاسی محض اینان معتقد به صلح و مدارا در جهان اند و این را عین دینداری می دانند و از نظر پراتیک نیز این منش و روش را به سود جهان و از جمله مسلمانان می شمارند.
تمایزات دیگر هم هست که فعلا از آنها در می گذرم.
اما نواندیشی دینی رقیب و یا مدعی دیگری هم دارد و آن جریان روشنفکران و یا نواندیشان غیر دینی است که به آنها روشنفکران عرفی یا سکولار هم می گویند. بسیاری از آنها یا جریان نواندیشی اسلامی را انکار می کنند و یا حتی آن را منفی ارزیابی می دانند و حتی به تعبیر یکی از همینها اینان خطرناکتر از بنیادگرایانند. حالا حرف حسابشان چیست، بماند که اکنون مجال طرح و بحث آن نیست.
به هرحال واقعیت این است که جریان محدود اما مؤثر نواندیشی اسلامی، در برابر دو جریان اسلامی ( سنتگرا و بویژه بنیادگرا ) و جریان سکولارهای مذهب ستیز یا سکولارهای بنیادگرا قرار دارد و از هر دو سو نیز مورد حمله و انتقاد قرار است و از هردو سو انکار یا نفی می شود. اما واقعیت این است در حوزه فکر و تحول فرهنگی به عنوان بسترساز تحولات مدنی و اجتماعی تنها امید برای جوامع اسلامی همین جریان است و بس. قابل تأمل این که سرنوشت اقلیت غیر اسلامی و حتی سکولارهای دین ستیز نیز با سرنوشت اکثریت دیندار در جوامع مسلمان و از جمله ایران گره خورده و از این رو نه تنها اینان نمی توانند و نباید به نفی این جریان اقدام کنند بلکه باید برای بهبود حال مردمان این جوامع و لاجرم خودشان به این جریان کمک کنند و آن را برای پیشبرد اهداف شان، که اهداف انسانی و ملی و در جهت صلح است و در نهایت به سود همه است، مورد حمایت قرار دهند.
به هرحال جمع بندی سخن من این است که در کنار جریانهای مختلف و متضاد دینی و غیر دینی کنونی در ایران، تنها گروهی که قادر است با تفسر نواندیشانه و مصلحانه از دین و آئین و سنت ها و شعائر اسلامی به نقد سنت و قدرت بپردازد و افقهای جدیدی در برابر جامعه ایران بگشاید و راه تازه ای برای تغییر افکار و احوال اکثریت مسلمان نشان دهد، همین جریان نواندیشی دینی است. زیرا اینان به دلیل دانش دینی از یک سو و دانش مدرن از سوی دیگر می توانند با زبان و بیان و ادبیات دینی هم با اقشار فرودست و مناطق دوردست جامعه سخن بگویند و ذهنیت های منفی و یا خرافی و سنتی آنان را دچار تحول کنند و هم با طبقات درس خوانده و متوسط شهری به شکل مفهوم و مؤثر سخن بگویند و حتی با حاکمان و ارباب قدرت در عرصه اندیشه و سیاست مکالمه و مفاهمه داشته باشند. به هرحال اگر آن دو مقدمه مقبول و معقول باشد، ناگزیر می توان نتیجه گرفت که نواندیشان مسلمان تنها نحله ای هستند که قادرند دین را به زبان امروز ترجمه کنند و برای مفاهمه و گفتگو با جریانهای درونی اسلامی از یک سو جریانهای غیر دینی و یا غیر اسلامی از سوی دیگر بکوشند و مؤثر واقع شوند. اگر جریان دیگر سرغ دارید، بفرمائید. اگر تاریخ معاصر ایران و نیز دیگر کشورهای اسلامی را مورد کاوش قرار دهیم به روشنی می بینم که اگر تلاش فکری این جریان ( از نوگرایان حوزوی و روحانی تا نواندیشان دانشگاهی ) نبود ممکن نبود برخی تحولات ( مانند مشروطیت ) پدید آید یا به این زودی تحولی مهم رخ دهد. چون من این مطلب را اخیرا در جایی دیگر با ذکر نمونه ها آورده ام، تکرار نمی کنم. معمولا غیر مذهبی ها با ذهنیت ها و باورهای پیشینی مؤمنان آشنایی ندارند. مثلا نمی دانند که یک مذهبی در مرحله اول می خواهد هرکاری که می کند مورد رضایت خداوند و موجب رشد و تعالی اخلاقی و معنوی و سبب رستگاری او در آخرت باشد. در این صورت روشن است که حرفهای یک مجتهد و یا یک نواندیش مسلمان می تواند او را به جهاد برای آزادی و عدالت و دمکراسی و اجرای حقوق بشر برانگیزد نه حرفهای جان لاک و فلان متفکر غیر مذهبی.
در عین حال این سخن بدان معنا نیست که اولا تمام تغییرات اجتماعی به حوزه تغییر در اندیشه و اندیشه ورزی بر می گردد و ثانیا هیچ فرد و یا جریان روشنفکری دیگری از پیروان ادیان دیگر و سکولارها نمی توانند و یا حق ندارند در این عرصه ایفا کنند. فکر نمی کنم در این زمینه ابهامی وجود داشته باشد.
بخش آخر صحبت من این است که روشنفکران مسلمان مانند تمام روشنفکران چهار کار را در جامعه ایران می کنند و یا باید بکنند:
1 – روشنگری. این نقش در در ارتباط به توده های مردم است. در این نقش نواندیشان با زبان و بیان دینی به آگاهی مردم همت می کنند و می کوشند نهضت روشنگری را در میان آنان و بویژه جوانان دامن بزنند.
2 – روشنفکری. در این نقش، نواندیشان می کوشند برای پرسشها و مسائل جدید ( به تعبیر فقهی: مسائل مستحدثه ) نظریه پردازی کنند و با مبانی خاص دینی به پرسشها و موضوعات نوین پاسخ درخور و معقول و مقبول دهند.
3 – کمک به به بومی سازی مدلهای جدید توسعه ( آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و . . . ) با عنایت به فرهنگ بومی و مقتضیات عصر. البته این نقش در واقع بخشی از همان کار نظریه پردازی است.
4 – کمک به نهادسازی های مدنی مانند احزاب، انجمن ها، سندیکاها، جمعیت ها و اشکال مختلف جامعه مدنی مدرن. چرا که بدون این نهادسازی ها، صرف مباحث نظری و نظریه پردازی ها چندان مفید فایده نخواهد بود.
در این حوزه می توان گفت که نواندیشان مسلمان از صدسال پیش تا کنون در مورد اول و دوم موفقیت های چشمگیری داشته اند. اما در مورد سوم و بویژه چهارم چندان موفق نبوده اند. البته از این نظر روشنفکران غیر مذهبی هم کارنامه درخشان تری ندارند.
در پایان بر این نکته تأکید می کنم که طرح این بحث صرفا برای روشن شدن نقش و وظایف سنگین و انسانی و دینی و ملی نواندیشان مسلمان است و از این رو یک کار علمی و پژوهشی است نه یک کار سیاسی و یا به قصد ممتاز شمردن فردی و گروهی و از سر هژمونی طلبی که متأسفانه در هردو جریان مذهبی و سکولار آشکارا به چشم می خورد. مهم آن است که در این مقطع تمام نواندیشان و حامیان جنبش سبز مدنی ایران با هرگرایشی، حول اهداف مشترک آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، در کنار هم قرار دارند و مرزهای اعتقادی و از جمله مذهبی و غیر مذهبی نباید عامل غیریت و جدایی باشد.