میراث اصلاحی سازمان مجاهدین خلق ایران (جنبش نوین اسلامی)

مروری بر تاریخ اصلاح دینی در ایران معاصر – قسمت بیست و چهارم

درآمد
همان گونه که پیش از یاد شد و به زودی شرح بیشتری خواهد آمد، «سازمان مجاهدین خلق ایران» که در دهه چهل و پنجاه نهاد دینی – سیاسی و انقلابی فعال و اثرگذاری بوده است، به نوعی از درون «نهضت آزادی ایران» بیرون آمد و از این رو میراث اصلاحی آن را می توان همان «جنبش نوین اسلامی» دانست که مهندس بازرگان در باره¬ی تأسیس نهضت آزادی ایران به کار برده بود. در این قسمت گزارش کوتاهی از این سازمان ارائه خواهد شد.
عناوین این فصل چنین اند:
فصل اول- تاریخچه سازمان مجاهدین
فصل دوم- آثار فکری مهم
فصل سوم – اثرگذاری سازمان مجاهدین
فصل چهارم – نقدهای مطرح بر اندیشه و عمل مجاهدین

فصل اول. تاریخچه¬ی سازمان مجاهدین
سازمان در سال 1344 به طور رسمی تأسیس شد. کسانی که از آنان تحت عنوان «بنیانگذاران سازمان مجاهدین» یاد شده است، عبارت اند از: محمد حنیف نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک بین رودسری. دو نفر نخست کاملا شناخته شده اند ولی نفر سوم گویا در اوایل فعالیت سازمان از آن جدا شد و سرنوشتی کاملا متفاوت پیدا کرد. هرچند مدتی نیز زندانی بود. البته کسانی چون اصغر بدیع زادگان، احمد و رضا رضایی، علی میهندوست، حسین روحانی، تراب حق شناس و . . . هم در تشکل و تدارک سازمان نقش مهمی ایفا کرده اند. با این همه، چهره¬ی شاخص و اثرگذار سازمان محمد حنیف نژاد بوده و هست و این سازمان بیش از همه وامدار اوست و به نام او شناخته شده است.
اما دلیل جدا شدن این گروه از نهضت آزادی نیز آن بوده است که این جوانان نهضت را محافظه کار می شمرده و در واقع آن را به قدر کفایت انقلابی نمی دانستند. این البته به مقتضای تحولات پس از کودتای 28 مرداد و نیز پس از واقعه خونین 15 خرداد 42 بوده است. از یک سو مبارزات قانونی و علنی و مسالمت¬جویانه¬ی سه دهه گذشته با سد سدید انسداد سیاسی رو به گسترش سلطنتی مواجه شده بود و از سوی دیگر جوانان با گرایشات فکری و سیاسی به جناح های سنتی و قدیمی تر سیاسی به این نتیجه رسیده بودند که سنت و سیره¬ی مبارزاتی محافظه کارانه¬ی پیشین دیگر کارآمد و مؤثر نخواهد بود. قابل تأمل این که پدر فکری و معنوی این جوانان مهندس بازرگان نیز در دادگاه نظامی در سال 43 با هوشمندی تمام اعلام کرده بود ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن می گوییم. به همین دلیل بوده است که از اوایل دهه¬ی چهل اندیشه¬ی مبارزات قهرآمیز و احیانا مسلحانه رواج بیشتری پیدا کرد. تشکیل هیئت های مؤتلفه از جناح سنتی بازاری – روحانی و نیز تأسیس جاما با پیشگامی روشنفکرانی چون کاظم سامی و حبیب الله پیمان و همزمان تدارک حزب ملل اسلامی با پیشگامی جوانی از خانواده روحانی و از عراق آمده یعنی سید محمدکاظم موسوی بجنوردی در همان نیمه نخست دهه¬ی چهل اعلام موجودیت کردند. همزمان با تدارک چنین نهادهایی با هدف تأمین مبارزات قهرآمیز و مسلحانه، سازمان مجاهدین خلق ایران تأسیس شد که احتمالا (ولو ناخودآگاه) پیام مرشدشان یعنی بازرگان را دریافته و عملی کرده بودند. البته در آن دوره فضای عمومی در کشورهای آمریکای لاتین و به ویژه در خاورمیانه عربی نیز این گونه بود و بی تردید اندیشه¬ی مبارزات قهرآمیز انقلابی این جریان ها علیه استعمار خارجی (امپریالیسم) و استبداد داخلی و از جمله تشکیل رژیم¬ متجاوز و اشغالگر اسرائیل در قلب خاورمیانه عربی و ظهور پدیده¬ی فلسطین و آوارگان فلسطینی، در روند در دوران نخست، سازمان دارای عناوینی متفاوت بود در آغاز تأسیس، سعید محسن همان نام «نهضت آزادی» را پیشنهاد کرد ولی پذیرفته نشد. او استدلال کرده بود که «همه ما الهام گرفته از نهضت آزادی و ادامه جریان نهضت آزادی هستیم». پس از آن نامش شد «نهضت مجاهدین خلق». تا زمان مرگ احمد رضایی در سال 1350 به دست عوامل ساواک (نخستین شهید سازمان)، ساواک آن را تحت نام «سازمان آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی ایران» می شناخت. در فرجام کار عنوانش شد «سازمان مجاهدین خلق ایران».
سازمان سالها (از 44 تا 49) فعالیت علنی نداشت و حتی تا اواخر جز چند شخصیت فکری و سیاسی (از جمله مهندس بازرگان و مهندس سحابی) از تشکیل چنین نهادی خبر نداشت. گویا ماجرای سیاهکل در زمستان 49 مبارزات مسلحانه و چریکی را بدون آماده شدن مقدمات ضروری چریک شهری یا روستایی را جلو انداخت. مجاهدین، که ارتباطی با سیاهکل و به طور کلی با «سازمان چریک های فداییان خلق» نداشتند، ناگزیر به فعالیت مستقیم و مسلحانه کشیده شدند. در سال 1350 اغلب رهبران و کادرهای اصلی سازمان دستگیر و اندکی بعد در سال 1351 اعدام شدند. با فقدان کسانی چون حنیف نژاد سازمان دچار فروپاشی عملی و نظری شد و تا حدودی از توان افتاد. در سال های بعد و به طور مشخص تا سال 56 چند عملیات نظامی از سوی سازمان علیه برخی اشخاص وابسته با ساواک و رژیم و یا عوامل نظامی آمریکایی اجرا شد ولی این اقدامات هرچند در میان جوانان پرشور انقلابی مسلمان امید و شور ایجاد می کرد ولی در معادلات سیاسی و در قلمرو قدرت و اقتدار رژیم حاکم خلل جدی ایجاد نکرد. البته در این مقطع، به دلایل داخلی و جهانی و منطقه ای، مبارزات مسلحانه تا حدود زیادی ار رونق افتاده و در واقع کم رونق و کم رمق شده بود و طبعا این پدیده شامل مجاهدین خلق هم می شد. با این همه، تا مقطع پیروزی انقلاب ایران، افکار و اعمال مجاهدین در ایجاد بیزاری از رژیم و در تقویت و تشجیع هر نوع مبارزه و مقاومت بر ضد رژیم حاکم بسیار مؤثر و تعیین کننده بوده است.

فصل دوم. آثار فکری مهم سازمان
حنیف و دیگر رهبران و پیشگامان سازمان مجاهدین، سازمان انقلابی خود را بر اساس آموزه های دینی بنیاد نهاده بودند. آنان بر اساس تجربه و جمع بندی مبارزات پیشین علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی و به ویژه علیه استثمار طبقاتی و حمایت زحمتکشان جامعه به خوبی آگاه شده بودند که هر نوع مبارزه جدی و پایدار و در نهایت کامیاب نمی تواند بدون طی مقدمات از جمله تجهیز فکری و تئوریک اعضا و سمپات ها موفق شود. این تجربه برآمده از تمامی جنبش های سیاسی و انقلابی پیشین از مشروطیت تا اواسط دهه¬ی چهل (به ویژه تجربه¬ی پانزدهم خرداد 42) بوده است. همان گونه که اغلب جریان های چپ مارکسیستی، که غالبا همزمان در سازمان چریک های فدایی خلق متمرکز شده بودند، نیز همین گونه می اندیشیدند.
از این رو حنیف و دیگران در نظر داشتند مقدمات لازم را از نظر تئوریک و آموزش فکری و ایدئولوژیک برای ورود به یک مبارزه درازمدت فراهم کنند. به ویژه که بنیانگذاران سازمان از درون نهضت آزادی بیرون آمده بودند و سالها آموزش فکری آموزگارانی چون بازرگان و طالقانی را در ذهن و تجربه خود اندوخته بودند. بازرگان و طالقانی از اوایل دهه بیست فعالیت های فکری نواندیشانه خود را آغاز کرده بودند و در دهه¬ی سی جوانانی چون حنیف نژاد و سعید محسن در مکتب این دو و به طور خاص در تشکیلات نهضت آزادی آموزش دیده بودند. از این رو می بایست در نهاد نوبنیاد دینی و انقلابی خود همان سنت را ادامه می دادند. به ویژه همزمان با تشکیل مخفی سازمان و فعالیت های فکری و تئوریک رهبرانش، دکتر علی شریعتی نیز از اروپا بازگشته و در مشهد و بعدتر در حسینیه ارشاد و در برخی دانشگاهها و دانشکده های کشور، به ضرورت فعالیت های فکری و مکتبی برای تدارک یک جنبش عمومی و مردمی توجه داده و خود بدان کار پرداخته بود. شریعتی، که خود از تبار حنیف نژادها بوده و ریشه در خداپرستان سوسیالیست و کانون نشر حقایق اسلامی مشهد و بعدتر نهضت آزادی خارج از کشور را داشت، پس از استقرار در ایران با تمام ایمان و توان خود برای انجام این ضرورت می کوشید. البته شریعتی (به دلایلی که خود بارها گفته است) باوری به مبارزات قهرآمیز و به ویژه مسلحانه نداشت (هرچند ادبیات گاه تند و آتشینش با آن خط مشی سازگار نبود) ولی به هرحال در تدارک یک انقلاب فکری و فرهنگی حداقل در سطح جوانان و روشنفکران با حنیف و همفکرانش هم نظر بوده است. جملاتی که پیش از این (در فصل نهضت آزادی) از شریعتی در ضرورت پاسخگویی به پرسش های فکری جدید نقل شد، خود گواه چنین اندیشه و دغدغه ای است.
به هر تقدیر حنیف و همفکرانش از همان آغاز در اندیشه درانداختن یک تحول فکری و آموزشی در مرحله¬ی نخست برای کادرهای سازمان بوده اند. برای آنان اسلام به تعبیر بازرگان «مکتب مولّد و مبارز» و انقلابی بوده و قرار بوده است در قالب مکتب راهنمای عمل باشد و نه صرفا عقاید انتزاعی و یا یک سلسله آداب و مناسک و شعائر. چنین برداشتی و چنین انتظاری از اسلام محتاج تجهیز فکری و ایدئولوژیک عمیق بود. این بود که از آغاز تأسیس تا اوایل دهه¬ی پنجاه، آثاری چند در قالب جزوات آموزشی به دست حنیف و برخی دیگر تهیه و تألیف شد و بعدتر البته در اشکال مختلف منتشر شد و در اختیار بسیاری دیگر از مبارزان در خارج از سازمان قرار گرفت.
تا آنجا که اطلاع دارم مهم ترین آثار سازمان در آن دوره عبارت اند از:
1 – راه انبیاء راه بشر. این اثر که به قلم حنیف نژاد است، بازسازی اندیشه¬ی بازرگان در کتاب «راه طی شده» است. عنوانش کاملا گویاست. راه طی مدتها متن آموزشی سازمان بوده است. گفته شده است حداقل تا سال 52 اندیشه ها و آرای سیاسی بازرگان محور آموزش ایدئولوژیک سازمان بوده است. با توجه به نقش محوری اندیشه های بازرگان بوده است که پس از تغییر ایئولوژی در بخشی از اعضای سازمان (گسست از اسلام و پیوست به مارکسیسم) در سال 54، نویسندگان «بیانیه¬ی تغییر مواضع» بیشترین حمله و انتقاد را متوجه بازرگان و مکتب فکری او کردند. البته بازرگان نیز در کتاب «علمی بودن مارکسیسم» هرچند به طور غیر مستقیم بدان پاسخ داد.
2 – شناخت. عنوان دیگر این رساله عبارت بود از «متدولوژی چیست؟». این جزوه گویا نخستین متن فکری و آموزشی مجاهدین بوده است. هرچند دقیقا دانسته نیست که نویسنده¬ی¬ آن چه کسی بوده ولی گفته شده است که حسین روحانی (از اعضای جدا شده و از اسلام برگشته¬ی سازمان که پس از انقلاب در سال 1360 دستگیر و در 63 اعدام شد. وی از بنیانگذاران سازمان پیکار بوده است) مؤلف این رساله بوده است. هرچند به دلیل نظارت و مدیریت حنیف نژاد بر تألیف رساله¬ی شناخت، به نام حنیف نیز شهرت دارد. گفتنی است که در نیمه¬ی نخست دهه¬ی پنجاه دو ویراست از شناخت انتشار یافته بود. بار نخست هیچ ارجاع به منابع و منابع اسلامی نداشت ولی در ویراست دوم همان متن با ارجاعات پر شمار البته در پانوشت ها همراه بوده است. وفق شنیده ها متن نخست به شدت مورد ایراد و نقد منتقدان درون سازمانی و بیرونی قرار گرفت و از این رو برای اثبات اعتبار دینی و قرآنی آن، پانوشت هایی بر آن افزوده شد. من خود هر دو ویراست را در همان زمان دیده و خوانده بودم.
3 – تکامل. گفته شده است که این متن به وسیله¬ی علی میهندوست تهیه و نگارش یافته است.
4- امام حسین یا راه حسین. عنوان فرعی آن «سیمای یک مسلمان» است. گفته شده که این کتاب محصول کار جمعی بوده و تحت سرپرستی احمد رضایی تدوین و تحریر شده است.
گفتنی است که این نوع جزوات درونی سازمان عمدتا برآمده از تحقیق و تأملات گروهی و چند نفره بوده هرچند در نهایت به دست یک نفر تحریر شده است.
نیز قابل یادآوری است که احتمالا جزوات فکری و ایدئولوژیک سازمان بیش از این موارد است که فعلا از آنها اطلاعی به دست نیامد. تا آنجا که به یاد می آورم، نوشتار نسبتا پرحجمی بود تحت عنوان «اقتصاد به زبان ساده» که گفته می شد به قلم محمود عسکری زاده از اعضای سازمان بوده است. من کتاب را خوانده و با استفاده از کاربن سه نسخه از آن رونویسی و به جاهایی مختلف کشور برده بودم.
البته پس از انقلاب مسعود رجوی، از بازماندگان مجاهدین نخسین و در قامت رهبر سیاسی و ایدئولوژیک جدید سازمان، مدتی در یک سخنرانی عمومی با حضور انبوه هواداران جوان و پر شور انقلابی در دانشگاه صنعتی شریف، مبحثی با عنوان «تبیین جهان» داشت که جزواتی از آن نیز در همان زمان منتشر شده است. مضامین این مبحث و گفتارها، محصول همان اندیشه های اولیه¬ی مجاهدین و البته تأملات بعدی رجوی و مجاهدین بازمانده و هم اندیش در زندان بوده است.

فصل سوم. تأثیرات فکری و سیاسی مجاهدین خلق
از آنجا که سازمان مجاهدین پس از انقلاب و به ویژه سازمان فعال در خارج از کشور و باز هم به طور خاص پس از رفتن مرکزیت سازمان به عراق با رهبری مطلقه¬ی مسعود رجوی، یکسره از لون دیگری است و می توان گفت از نظر ایدئولوژیک و مشی سیاسی ربط معناداری با مجاهدین حنیف ندارد، از آن در می گذرم به ویژه که در حد اطلاع در این چهار دهه هیچ اثر فکری قابل ذکری در قلمرو جنبش نوین اسلامی از سوی سازمان و رجوی ارائه نشده است. اما ظهور سازمان مجاهدین در دهه¬ی چهل و پنجاه در فضای مذهبی و سیاسی و انقلابی کشور، چندان اثرگذار بوده است که از جهاتی بی همتا شمرده می شود.
هرچند در خلال مطالب گذشته تا حدودی نقش سازمان مجاهدین در تحولات فکری و سیاسی دینی روشن شده است ولی برای نشان دادن اهمیت این نقش می توان گفت که مجاهدین به عنوان یک نهاد اسلامی و انقلابی در دهه¬ی چهل و پنجاه بیشترین اثرگذاری در جامعه¬ی ایران داشته است. زیرا این سازمان مهم ترین تشکیلات سازمانی بوده است که از یک سو با مبانی مذهبی روشنفکرانه و نواندیشانه با هدفگذاری سیاسی و انقلابی و مسلحانه تأسیس شده و از سوی دیگر در آن دوران بیش از ده ساله موفق شده بود بیشترین نیروهای فکری و سیاسی مذهبی را یا به عضویت خود درآورد و یا با فاصله های دور و نزدیک در قالب سمپات و هوادار و مبلغ بسیج کند. چنین موقعیتی نصیب هیچ جریان و یا سازمان مذهبی حتی با مشی مسلحانه در آن زمان نشده است. در دهه¬ی¬ چهل و پنجاه در قلمرو دین و سیاست و مبارزه، رهبری فکری و ایدئولوژیک با شریعتی بود و رهبری سیاسی به ویژه رهبری مذهبی های سنتی و حوزوی در اختیار آیت الله خمینی و پیروان روحانی و بازاری اش قرار داشت. با این حال، این دو جریان روی فعالیت های انقلابی مجاهدین سرمایه گذاری کرده و در عمل این سازمان مایه¬ی امید و نماد اسلام انقلابی کارآمد شمرده می شد. شریعتی با اتخاذ «مشی آگاهی بخش» در برابر «مشی مسلحانه» راه خود را از مجاهدین جدا کرده بود ولی از سوی دیگر، به دلیل سوابق سیاسی و مبارزاتی علیه رژیم استبدادی و نیز مواضع رادیکال فکری و ضد سنتی اش، به ویژه در اوج زندان و شکنجه در سال های 50-51، آگاهانه می کوشید به تعببر خودش از «خون» شهیدان «پیام» تولید کند و به جنبش فرهنگی و اجتماعی و مردمی اش هویت و حرکت تازه ای ببخشد. اشتراک اصلی شریعتی و مجاهدین خون و پیام بوده است. تقریبا تمامی علما و روحانیون و غیر روحانی طرفدار خمینی نیز کم و بیش با مجاهدین همدل و هم جهت بوده و در نظر و عمل از این سازمان حمایت می کرده اند. به ویژه شماری از روحانیان (از جمله مهدوی کنی و هاشمی رفسنجانی) با همیاری بازاریان همفکر از هر نوع کمک مالی به مجاهدین دریغ نمی کردند. با این حال زعیم عالی علمای مبارز یعنی آیت الله خمینی گویا چندان همدلی با مجاهدین نداشته است ولی او نیز در عمل با سکوت خود و گاه استفاده تبلیغاتی از وجود زندان و شکنجه و اعدام جوانان (مذهبی و غیر مذهبی) البته بدون ذکر نام و عنوان به سود اهداف خود بهره برداری می کرده است. می توان چنین گفت عموم مبارزان تا پیروزی انقلاب می پنداشتند که خمینی و شریعتی و مجاهدین در یک مسیر حرکت می کنند و در نهایت در اهداف کلان دینی و سیاسی هم رأی و همراه هستند. شهرت دارد پس از بازگشت محمد حسینی بهشتی از سفر خارج از کشور، در یک محفلی در تهران گفته بود، انقلاب بر روی سه پایه استوار است: خمینی، شریعتی و مجاهدین که به تناسب فضای انقلابی آن زمان به مثلث «خشم» شهرت یافت. این روایت حتی اگر درست نباشد، به روشنی از واقعیت های عینی و اثرگذاری های شریعتی و مجاهدین در شکل گیری ذهنی و عینی گرایشات انقلابی حکایت می کند. هرچند اندکی پس از انقلاب برای بسیاری (از جمله من) آشکار شد که این سه نه تنها یکی نبوده و نسیتند بلکه از جهاتی در مبانی و غایات و اهداف دینی و سیاسی و فرهنگی از بنیاد متفاوت و در مواردی در تعارض اند.
در این میان لازم است توجه شود که ماجرای جدا شدن گروهی از مرکزیت و اعضای سازمان در سال 54 و عبور رسمی از اسلام و اعلام مارکسیست شدن سازمان از یک سو ضربه¬ی مهلکی بود بر پیکر سازمان و در واقع نابودی میراث حنیف و بنیادگذاران صادق آن و از سوی دیگر موجب یأس و بدبینی عمیقی شد در میان مبارزان مسلمان آن روزگار. به ویژه این رخداد، که گفته می شود با پیشگامی تقی شهرام و بهرام آرام انجام شد، بستر مناسبی شد برای ایجاد اختلاف و نقار و حتی نفرت بین مذهبی های مبارز و غیر مذهبی ها از یک طرف و ایجاد بدگمانی و سوء ظن بین مذهبی های حامی و یا متمایل به مجاهدین و منتقدان سنتی آنان به ویژه علما و بازاریان از طرف دیگر. این اختلاف و کشمکش از سال 55 به بعد به عیان دیده می شد. هم در داخل زندان و هم در خارج از آن. باید دانست که عامل مهم اختلاف و جدال سیاسی گسترده و حتی خونین و سرکوبی ها و کشتارها در ده¬ی شصت و حتی تا کنون همان نقارها و نزاع های برآمده از انشعاب ظاهرا کوچک و محدود درونی یک سازمان انقلابی و مذهبی در سال 54 و بعد اختلافات داخل زندان بوده است. گزاف نیست گفته شود که سرکوبی ها و کشتارهای پس از انقلاب از مجاهدین، به نوعی انتقام ستانی ارباب قدرت از آنان بوده است.

فصل چهارم. نقدهای مطرح شده بر اندیشه و عمل مجاهدین
اما داستان نقد و انتقاد بر افکار و اعمال سازمان مجاهدین درازدامن است و این نقدها از گذشته تا کنون وجود داشته و دارد. از سرشت و سرنوشت مجاهدین رجوی در حدود چهل سال اخیر که بگذریم، در یک طبقه بندی می توان گفت که بخشی از نقدها فکری و اعتقادی است و بخش دیگر سیاسی که بیشتر به سیاست ها و خط مشی ها و رفتارهای رهبران و کادرهای سازمان بر می گردد. در بعد فکری و اعتقادی، کسانی از همان آغاز ایدئولوژی سازمان را التقاطی می دانستند و می دانند؛ التقاطی که آمیزه ای است از برخی مبانی متعلق به جهان بینی و اصول اعتقادی اسلامی (مانند توحید) با برخی مبانی و قواعد فکری ماتریالیستی و مارکسیستی (مانند دیالکتیک مارکسی).
هرچند این نوع خرده گیری ها از سوی عموم متفکران و عالمان سنتی حوزوی در دهه پنجاه نیز مطرح بوده است (به عنوان نمونه می توان از کتاب «حرکت در طبیعت از دیدگاه دو مکتب» اثر شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی یاد کرد که گویا محصول گفتگوها و جدالهای فکری نویسنده با برخی اعضای مجاهدین در زندان بوده است). اما افزون بر این افراد، که عمدتا با تکیه بر مبانی فکری و فلسفی سنتی و حوزوی برخورد می کردند، شماری از نواندیشان دانشگاهی و حتی برخی اعضای سازمان نیز از همین منظر به این ایرادها توجه کرده و نقدهای خود را ارائه داده اند. اینان، افزون بر طرح دیدگاه خود در باب دیالتکیک مارکسی، مهم ترین ایرادی که مطرح کرده اند، قبول مارکسیسم به عنوان «علم مبارزه» است که گویا از همان آغاز مورد قبول قرار گرفته بود. مهندس بازرگان از جمله از متفکران دانشگاهی معتبری است که در سال 54 کتاب «علمی بودن مارکسیسم» را در نقد این دیدگاه نوشت؛ هرچند که این اثر در آن زمان در واکنش به دعاوی بیانیه¬ی تغییر مواضع و اعلام مارکسیست شدن سازمان بوده است. به زعم منتقدین، این نوع اصالت دادن به علم، خود مولد و یا مؤید ماتریالیسم تاریخی شمرده می شده است. اما برخی اعضای فعال و شناخته شده¬ی سازمان نیز به این گونه آموزه های التقاطی ایراد داشته و از این رو پس از یک دوره کشمکش فکری در زندان با رجوی و برخی دیگر از سران مجاهدین (از جمله با موسی خیابانی)، از سازمان جدا شده و به راه فکری و مبارزاتی مستقل خود ادامه داده اند. از این گروه می توان به دو چهره¬ی شاخص یعنی لطف الله میثمی و محمد محمدی گرگانی اشاره کرد. این دو تن، که از دوستان و یاران حنیف نژاد و از مجاهدین نخستین بوده و در تدارک آغازین سازمان نقش داشته اند، خاطرات فکری و سیاسی خود را مکتوب کرده و انتشار داده اند. خاطرات میثمی تحت عنوان «از نهضت آزادی تا مجاهدین» است که گویا در سه جلد منتشر شده است. البته وی در این سالها بارها و به بیان های مختلف به تفاوت های فکری و مذهبی خود با آموزه های مجاهدین پرداخته است. با این حال وی هنوز هم خود را نسبت به مجاهدین اولیه و اندیشه های حنیف وفادار و متعهد می داند. کتاب محمدی نیز تحت عنوان «خاطرات و تأملات در زندان شاه» است که در سال 1396 انتشار یافته است. این کتاب نمونه¬ی خوبی است از اشتراکات و افتراقات درون گروهی اعضای سازمان در قلمرو موضوعات فکری – مذهبی در مقطع پیش از انقلاب ایران. از منظر این شمار منتقدان، سازمان از همان آغاز گرفتار تناقضات ایدئولوژیک بنیادین بوده و همان شکاف های پر نشدنی، در نهایت، به پوست اندازی البته به سود ماتریالیسم و علم زدگی مدرن انجامیده است. البته افراد دیگری که در همان زمان و یا بعدتر از سازمان جدا شده اند نیز از این نوع اختلافات فکری سخن گفته اند. اصولا آرم سازمان مجاهدین نیز تا حدودی نماد التقاطی بوندنش بوده است: تصویر داس و چکش و یک قبضه سلاح و یک ستاره و برخی نمادهای دیگر و در نهایت مزیّن به آیه ای از قرآن (آیه 31 سوره¬ی محمد که مبیّن برتری جهادگران بر عافیت طلبان است)، که البته پس از تغییر مواضع، آیه قران و نیز عنوان مجاهدین خلق ایران برداشته شد و بقیه بی ایراد دانسته شد و ماند. هرچند بعدتر آرم به صورت سابق بازگشت.
از منظر سیاسی نیز مهم ترین ایرادی که مطرح شده است، اتخاذ مشی مسلحانه و توسل به ترور و قتل افراد به انگیزه¬ی مبارزه با رژیم است. هرچند این ایراد عمدتا برآمده از فضای خاص پس از انقلاب است و در دهه¬ی چهل و پنجاه یا اصولا مطرح نبود و یا اظهار نمی شد. زیرا، چنان که گفته شد، در آن مقطع، فضای جهان و منطقه و ایران به گونه ای بود که عموم جوانان مبارز و آرمانخواه شورشی و انقلابی بوده و به شعار «تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است» رسیده بودند و به همین دلیل در آن شرایط چنین راهبردی مقبولیت عام داشته است. اما از آنجا که انقلاب در سال 57 از طریق مبارزات عمومی و خیابانی به پیروزی رسید و نه لزوما از طریق مبارزات چریکی و ترور مأموران حکومتی، در مشی مسلحانه تردید ایجاد شد و نقدهایی این منظر اظهار شد. البته همزمان با پیروزی انقلاب ایران، فضای فکری و سیاسی جهان و منطقه نیز به کلی تغییر کرد و این تحول مهم نیز در نگاه انتقادی به گذشته های دورتر مؤثر بوده است. با این حال نقد اتخاذ راهبرد مبارزات قهرآمیز و توسل به قتل و ترور جدی تر از آن است که نادیده گرفته شود. از این رو اکنون اغلب کسانی که در آن زمان خود چریک بوده و یا مدافع مشی چریکی بوده اند، اکنون دیگر مدافع آن راهبرد نبوده و نسبت به گذشته های خود و سازمان مطبوع شان منتقد بوده و هستند. با این حال باید توجه کرد که، طبق گفته¬ی برخی مجاهدین اولیه، مشی مسلحانه از همان آغار به انگیزه¬ی¬ برانداختن رژیم حاکم نبوده بلکه هدف آن بوده است که از طریق مبارزه و در واقع مقاومت قهرآمیز و مسلحانه و چریکی، از یک سو دیوار ترس و سکوت فروریزد و از سوی دیگر توده ها را آگاه کرده و آنان را برای برخاستن و مقاومت در برابر رژیم تحریک و تشویق کند و گرنه چند جوان دچار این توهم نبوده اند که با چند ترور و با شلیک چند گلوله رژیم تا بن دندان مسلح را از پای در می آورند. در واقع آرمان تغییر رژی، به دلیل اصلاح ناپذیری، مستوجب اسقاط دانسته می شد، اما به دست مردم و نه به دست چند جوان و یا یک سازمان.
گفتنی است که کتاب «روند جدایی» نیز نمونه¬ی دیگری است از اختلافات فکری و سیاسی درونی سازمان، که به وسیله¬ی آقایان رضا رئیس طوسی، حمید نوحی و حسین رفیعی نوشته شده و در سال 58 انتشار یافته است. البته این کتاب بیشتر حاوی اختلافات سیاسی است در مقطع انقلاب و عمدتا در جدال با سیاست های حاکم بر سازمان با رهبری مسعود رجوی و چندان ارتباطی با اندیشه های نخستین مجاهدین ندارد.
منابع: کتاب «جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران» اثر رشول جعفریان و اطلاعات شخصی نویسنده.

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message