شریعتی و جنبش اصلاحات

اشاره: این مقاله به قلم آقای غلامرضا کاشی است که پیش از این در وبسایت ایشان (زاویه دید) منتشر شده و اکنون در اینجا بازنشر می شود.

امروز در بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی، بحثی پیرامون «شریعتی و اصلاحات» جریان داشت. من هم یکی از سخنرانان این جمع بودم. قرار بر این بود که نسبت میان آراء دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات در ایران بررسی شود. تصورم این بود که برگزار کنندگان قصد دارند، شریعتی را از انحصار تفکر انقلابی بیرون ببرند و نسبتی میان او، و یک جنبش مسالمت جویانه سیاسی برقرار کنند. من اما فکر می‌کردم برقراری نسبت میان دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات، اگر از طریق گسیختن دکتر شریعتی از افق زمانه‌اش اتفاق بیافتد، یک اقدام بی معنی و تصنعی است. باید با توجه به تمایز افقی که دکتر شریعتی در آن سخن گفت، و طبیعتاً تمایزی که اساساً میان افق کلام او با دوران ما هست، ابتدا به تمایز دکتر شریعتی از جنبش اصلاحات اشاره کنیم و از این طریق، راهی برای دیالوگ بگشاییم و از دیالوگ میان دو فضا، انتظار نتیجه‌ای ثمر بخش داشته باشیم. متن سخنرانی من به شرح زیر بود:

اصلاحات و سرآغاز دوران انقلابی

جنبش فکری که از اواخر دهه شصت در ایران جریان پیدا کرد و در دوم خرداد ماه سال 1376 ظهور کرد، با طرد و نفی افق دوران انقلاب و آراء دکتر علی شریعتی سر بر آورد. تفکری که هنوز تازه نفس بود، تصویری از یک فردای روشن و دمکراتیک ترسیم می‌کرد. اصلاح طلبان به ویژه بعد از انتخابات سال 76، با تعجب به باورها و شخصیت‌های دوران انقلاب می‌نگریستند و آنها را تمسخر می‌کردند. در نگاه تازه ظهور کرده اصلاح طلبان، چهره‌های انقلابی دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی، از عقل بهره‌ای نداشتند. عبوس و خشن بودند و با خود و جهان قهر بودند. از نظر آنان، انقلابیون، جز هیجان بی حاصل و خشم و ویرانی برای کشور به بار نیاورده بودند. به نظر اصلاح طلبان، وقتی می‌توان با لبخند و مسالمت و آرامش امور سیاسی را پیش برد، چرا اخم و خشم و احساسات و هیجان بی مورد تولید کنیم. دکتر شریعتی مصداق تام و تمام این ناعقلانیت شمرده شد و تمایز گذاری با او، اثبات کننده این بود که روز و روزگاری دیگر آغاز شده است.
اگر طلیعه ظهور فکری اصلاح طلبان را اوایل دهه هفتاد ارزیابی کنیم، امروز بیست و پنج سال از آن روزها می‌گذرد. اصلاح طلبی دیگر یک جنبش تازه ظهور کرده نیست. اگر فضای دوران انقلابی نزد اصلاح طلبان اوایل دهه هفتاد، به تاریخ پیوسته بود و باید مورد نقد وارزیابی قرار می‌گرفت، امروز اصلاح طلبان نیز، کم و بیش یک پدیده تاریخی به شمار می‌روند و حاصل
آنچه گفتند و انجام دادند، امروز ظاهر شده است. می‌توان خود آنان را موضوع نقد و بررسی قرار داد. البته این بار از نقطه عزیمت افق دوران انقلاب. اجازه بدهید، این بار امکان سخن گفتن را برای افق دوران انقلاب فراهم کنیم و میراث و پیامد جنبش اصلاحات را پیش چشم بگذاریم و به نقد و ارزیابی آن بپردازیم.
اصلاح طلبان به اندازه کافی، در باره کاستی‌ها حفره‌های دوران انقلابی سخن گفته‌اند اگر این بار افق دوران انقلاب به سخن درآید و از کاستی‌ها و حفره‌های میراث اصلاح طلبان سخن بگوید، بستر مساعدی فراهم خواهد شد تا این دو افق متمایز با هم متواضع تر سخن بگویند. گویی این بار باید به دکتر شریعتی اجازه دهیم سخن بگوید و ما به ابژه‌های او تبدیل شویم.
از منظر افق دوران انقلاب، میراث فکری و عملی جنبش اصلاحات، ظهور نسلی است که میان دو وضعیت غیر قابل تحمل رفت و برگشت می‌کند. در آن و حال خود با احساس تحقیر شدگی مواجه است و چشم‌اندازهای فردای او، پر از فاجعه و تیرگی است. در وضعیت جاری، فسادهای دامن گستر، شکاف‌های عظیم طبقاتی، فقر، تبعیض، نادیده گرفته شدگی‌های گسترده و آسیب‌های مرگ آور محیط زیستی جاری است بی آنکه او بتواند نقش موثری در تغییر وضعیت ایفا کند. در وضعیت جاری، او قادر نیست خود را به منزله فاعل اثرگذار، در تغییر وضعیت موثر بیابد و احساس حیات اخلاقی کند و به همین سبب احساس تحقیر می‌کند. در عین حال، همه چیز حاکی از آن است که در هر تغییری، باید منتظر وضعیت‌های فاجعه باری نظیر خشونت و جنگ داخلی باشد چنانکه در منطقه شاهد آن هستیم. بنابراین باید به همین وضعیت تحقیر کننده تن در دهد. ذهنیت نسل امروز، با احساس فاجعه خو کرده است. از منظر افق دوران انقلاب، آنچه فاجعه است، واقعیت جاری و بیرون از جهان ما نیست مصداق فاجعه بیشتر در ذهن و روان و نحو مواجهه ما با جهان است. نسل امروز نسل خالی شده از هویت و معناست. نسلی که قادر نیست در هیچ انگاره کلیت بخشی، وضعیت خود را تجربه کند. گسیختگی، فردیت، انزوا، رها شدن در جهان‌های خصوصی، جهان اجتماعی را از زایش و تولید هویت و معنا تهی کرده است. والا جهان انسانی، همواره به هستی معنا و جان و پویایی بخشیده است. نسل امروز نسلی بی افق و رها شده در یک خلاء جانکاه است. از منظر افق دوران انقلابی، فاجعه قبل از هر چیز در نحو نگاه ما به جهان است نه در خود جهان. اجازه بدهید با تمایز گذاری میان افق دوران انقلاب و دوران اصلاحات، تفاوت این دو دوره را از دریچه میراث روشنفکران دینی مطمح نظر قرار دهیم.

اسلام و افق‌های معنایی روشنفکران دینی

برای تعیین نسبت میان شریعتی و اصلاحات، به معنای دقیقی که فضای دو دهه اخیر در کشور را تحت تاثیر قرار داده، به چهار روایت اسلام گرایی اشاره خواهم کرد و با تعیین سنخ اسلام‌گرایی شریعتی و اسلام‌گرایی همبسته با جنبش اصلاحات، به تعیین نسبت مذکور خواهم پرداخت. شایان ذکر است که منطق این تمایزگذاری‌ها، نه منطق قیاسی، بلکه حاصل یک استقراء حاصل از تجربه چند دهه اخیر است. به نظرم طی نیم قرن گذشته، از چهار سنخ اسلام می‌توان سخن گفت. البته مقصودم روایت‌هایی از اسلام است که دارای صدا هستند و طنینی عینی و تاریخی دارند. به آنها اشاره می‌کنم و وجه تمایز شریعتی و افق امروز را تحلیل خواهم کرد.
اول: اسلام زندگی روزمره. این سنخ، البته در شمار اسلام‌‌گرایی جا نمی‌گیرد. اما اشاره به آن از این حیث ضروری است که همه صنوف دیگر، با این سنخ نسبتی برقرار می‌کنند و از دامان آن زاده می‌شوند. اسلام زندگی روزمره، وجهی پراگماتیک، در خدمت زندگی، دارای قدرت برای همراه سازی مولفه‌های ناسازگار، و تامین کننده نیازهای زندگی روزمره است. به همین جهت، مملو از تعارضات درونی و گره‌های ناگشوده عینی و اخلاقی است. از نقطه عزیمت همین تعارضات درونی است که صنوف متفاوت اسلام گرایی از آن زاده می‌شوند.
دوم: بنیادگرایی سنتی. این سنخ، در جستجوی خالص سازی و رفع تعارضات درونی اسلام زندگی روزمره است و این هدف را با تلاش برای ناب سازی دین و دفاع از تمامیت وجه سنتی آن پیش می‌برد. این روایت، با جهان جدید سر ناسازگاری دارد دین را از موقعیت‌های زمانی و مکانی‌اش گسیخته می‌کند. این روایت، چهره‌های مختلفی دارد اما بارزترین آن، خشونت‌های گسترده در جهان اسلام و حتی سراسر جهان است. هستی خود را با گسیختن از بستر زمانی‌اش اخذ می‌کند بنابراین راهی جز اعمال خشونت برای آن باقی نمانده است.
سوم: اسلام‌گرایی مدافع ارزش‌های مدرن. این سنخ اسلام گرایی که دکتر شریعتی در آن جای دارد، با تکیه بر ارزش‌ها و باورهای اسلام زندگی روزمره، نقطه عزیمتی می‌سازد برای تولید یک جماعت مدافع ارزش‌های سیاسی جهان جدید. می‌تواند از عدالت، دمکراسی، آزادی و حقوق بشر دفاع کند اما وجه توجیهی و مشروعیت زای خود را از همان دین زندگی روزمره اخذ می‌کند. تقدیر تاریخی این روایت، رویارویی با نظم مستقر، و تکیه و توجه وافر به عرصه عمومی بود. دکتر شریعتی در پرتو آراء خود توانسته بود یک جماعت مومن و متدین در عرصه عمومی خلق کند که از نقطه عزیمت جهان ارزش‌های سنتی، جویای ارزش‌های جهان مدرن بودند. او به قوت بخشی به جامعه می‌اندیشید و چندان دلمشغول حکومت و سیاست ورزی‌های روزمره نبود.
چهارم: تجدد گرایی مدافع پالایش دین. این روایت، نقطه عزیمت خود را از جهان جدید و ارزش‌های منتشر در آن اخذ می‌کند. تلاش می‌کند وجوه مقاوم ارزش‌ها و باورهای دینی را که نافی تجدد و مانعی برای آن محسوب می‌شوند از راه بردارد. این روایت، نقطه عزیمت خود را از دین زندگی روزمره اخذ نمی‌کند. حساب خود را از آن متمایز می‌کند و یا آن را به کلی نادیده می‌گیرد. این صورت بندی فکری نواندیشی دینی است که همراه با جنبش اصلاحات زاده شد. این روایت، به جای رویارویی با نظم مستقر، تلاش می‌کند تحولی در جهت اصلاح آن تمهید کند. از همین نقطه عزیمت نیز یک جنبش اصلاحی است. این روایت، همانطور که در عمل سیاسی به ساختار نهادی سیاست می‌نگرد در عرصه فکری نیز، در خاستگاه خود یک ایده دانشگاهی است و مخاطبانش نخبگان فکری. هدف غایی این روایت، تولید افراد عاقل، خردورز، منطقی و اهل گفتگو و تساهل است.

حفره‌‌های ذهنی و عینی وضعی کنونی ما

امروز ما، در پرتو جهانی زیست می‌کنیم که تجدد گرایی مدافع پالایش دین برای ما گشوده است. پالایش دین از هر چه ناعقلانیت است، به کلی حضور در یک زیست جهان جمعی را ممتنع کرده است. تنها مهاجرت کنندگان ما نیستند که در غربت زندگی می‌کنند و دلی ناشاد دارند، آنان هم که در کشور تحت تاثیر این ذهنیت عقلانی‌اند، ناشادند. چرا که تحت تاثیر این صورت بندی انتقادی، عملا به بیرون از زیست جهان جمعی پرتاب شده‌اند. اگرچه ممکن است در درون خود شاد و خرسند باشند، اما امکانی برای تفاهم و احساس همبستگی در قلمرو حیات جمعی ندارند. در نسبت با خودشان و خرسندی‌های فردی‌شان نامتعین و متکثر و متعددند اما در نسبت با وضعیت عام و کلی همه چیز در منظرشان، تیره و تار و بی آینده به نظر می‌رسد.
همه منتظر یک فاجعه زودآمد جمعی‌اند. یکی از فروپاشی سخن می‌گوید، یکی از جنگ داخلی، دیکری از سونامی سرطان، یکی دیگر از شورش فرودستان و آن دیگری از خشک شدن زمین و خالی شدن کشور از سکنه. و دیگری از زلزله.
این همه هست، اما مگر حیات تاریخی آدمیان چه بوده جز رویارویی با فجایع و ساختن و زایش افق‌های تازه در پرتو دشواری‌هایی که در راهند. اینجا فاجعه بزرگ مرگ سوژه است. مرگ فاعلیت جمعی. بیگانگی سیاسی که همراه خود حامل بیگانگی با خویشتن، بیگانگی با طبیعت و تاریخ و فرهنگ است.
آنچه بیشتر و بیشتر احساس فاجعه تولید می‌کند، مرگ سوژگی برای طبقات متوسط شهری و ظهور روزافزون و تشدید شونده اسلام بنیادگراست. اسلام بنیادگرا، هم در داخل و هم در منطقه و هم در سطح جهانی، هر روز چهره‌های تازه‌ای از خشونت و سرکوب از خود نشان می‌دهد. اما این طبقات متوسط شهری، هر روز بیشتر و بیشتر به ناظران منفعل تبدیل می‌شوند. اسلام برای انان بیشتر و بیشتر در چهره‌‌های عبوس خشونت و خشک مغزی منحصر می‌شود و آزادی و عدالت و شکوفایی، هر زور بیشتر و بیشتر به قهقرای ذهنی‌شان رسوب می‌کند. عقل روشنگر در قلمرو فردی، ثمرات تلخی در عرصه جمعی به بار می‌آورد. این همان عقل سوبژکتیو است که به قول هورکهایمر، نه قادر به مشاهده عقلانیت ابزکتیو و عینی شده است و نه قادر به نقد و مداخله در آن.
شاید شریعتی همه ما را به بازاندیشی فراخوان می‌کند، به بازگشت به افق‌های زیست جهان فرهنگی و ظهور امکان‌های تازه‌ای که در پرتو آن دوباره خود را بازیابیم و چتری برای یک هویت تازه بگشائیم. تنها از دریچه آن خود جمعی است که در کنار تصویرهای فاجعه، اراده‌های اثرگذار و خلاق و آفرینش گر را خواهیم یافت.

Share:

More Posts

Send Us A Message