هجرت از جاهلیت به مدنیت

اشاره: این مقاله به قلم سعید حجاریان است که در روزنامه اعتماد و سپس در زیتون بازنشر شده و اکنون در اینجا بار دیگر نشر می شود

پنج سال دیگر با حلول سال نو هجری خورشیدی، وارد قرن پانزدهم خواهیم شد. آیا برای آن روز تمهیدی اندیشیده‌ایم؟ فرانسوی‌ها برای برگزاری جشن‌های دویستمین سال انقلاب کشورشان، از چند سال قبل، تدارکات وسیعی کرده بودند و این جشن‌ها را هر‌چه باشکوه‌تر برگزار کردند؛ اما برای ما که پیامبر اسلام عزیز است و هجرتش از جاهلیتِ مکه به دوران تأسیس مدینه‌ای در یثرب، سرآغاز مدنیت اسلام محسوب می‌شود، چه جایگاهی دارد؟
درواقع تاریخ به ما نهیب می‌زند: «تازه کن با مصطفی پیمان خویش» و این تجدید عهد با نبی اکرم (ص)، ضرورت اکنون و امروز ما است.
جهان اسلام با بحران‌های متعددی روبه‌روست. دیکتاتوری، ترور و وحشت، سلاخی، افواج مهاجرت، تخریب ذخایر فرهنگی، هرج‌و‌مرج، بی‌ثباتی، فقر و فلاکت و … نمونه‌هایی از این بحران‌ها هستند. کار به جایی رسیده است که به قول اقبال لاهوری:
«ما از آن خاتون طِی عریان‌تریم/ نزد اقوام جهان بی‌چادریم»١
آیا پیامبر و قرآن از امّت خویش چنین انتظاری داشته‌اند که پس از ١۵ قرن، انگشت‌نمای خلق جهان شوند؟ و به عنوان مشتی بَربَر و عقب‌مانده معرفی شوند؟ که حتی کاندیدای جمهوری‌خواه ایالات متحده ادعا کند مسلمانان آمریکا را باید در گوشه‌ای از خاک آن کشور گِرد آورد و محصور کرد! در کشورهای اروپایی هم وضع مسلمانان بهتر از آمریکا نیست. جریان‌های راست‌گرا در کشورهای مختلف علیه مسلمانان شوریده‌اند و خواستار اخراج آنها شده‌اند.
قرآن می‌فرماید: «وکذالک جعلناکم اُمّه وسطاً لتکونو عَلی النّاس شهیداً و یکون‌الرسولُ شهیداً عَلیکُم: ما شما مسلمانان را مردم میانه قرار دادیم تا شما بر سایر مردم شاهد و الگو باشید و پیامبر بر شما گواه و اسوه باشد». آیا واقعا ما به این رسالت خود واقف بوده‌ایم و به آن عمل کرده‌ایم؟
پیامبر «داد ما را آخرین جامی که داشت/خدمت ساقی‌گری با ما گذاشت»؛ آیا ما به حق این خدمت را ادا کرده‌ایم؟
به عنوان طرح موضوع نکاتی به نظر می‌رسد که می‌توان آنها را به عنوان وظیفه در این پنج سال پیگیری کرد:
١ نفس مقوله قرن پانزدهم، انسان را به یاد تجدید قرن می‌اندازد، منتها قرن قمری؛ اما من می‌خواهم باب قرن شمسی را هم باز کنم. همیشه شعبان، یک‌بار هم فروردین!
مطابق روایتی که اهل تسنن از قول پیامبر (ص) نقل می‌کنند و شیعیان نیز در کتاب‌های حدیث خود به آن استناد کرده‌اند، چنین آمده است: «ان الله یبعث لهذه الامه علی رأس کل مائه سنه من یجٓدِّدُ دینها»؛ یعنی خداوند متعال در رأس هر یک‌صد سال برای این امت کسی را می‌فرستد تا دینش را برای‌شان تجدید کند. علمای اهل سنت با تکلّفِ مبتنی بر این حدیث و با احتساب اینکه رأس قرن را اول قرن تفسیر کنیم یا آخر قرن، کسانی را به عنوان مجدّد در تاریخ پرفراز‌و‌نشیب تمدن اسلامی، شماره و احصا کرده‌اند.
ازجمله آنان می‌توان به حسن بصری، احمدبن‌حنبل، ابن‌حزم، ابوحامد غزالی، فخرالدین رازی، ابن‌تیمیه، سیوطی، احمد سرهندی مشهور به مجدد الف ثانی، شاه ولی‌الله دهلوی، محمدبن عبدالوهاب، رشید رضا و بالاخره ناصرالدین آلبانی اشاره کرد. اهمیت این حدیث و نقش مجدّدین هنگامی بیشتر شد که جهان اسلام در رویارویی با جهان جدید به بحران‌ها و مشکلاتش بیشتر واقف شد. گسترش تمدن اسلامی و ورود دیگر فرهنگ‌ها و دانش‌ها از دیگر اقالیم، موجب آشنایی مسلمانان با مشارب و مرام‌های متفاوت از کتاب و سنت‌شان بود؛ ازجمله فلسفه، عرفان، تصوف، علم تاریخ، علوم طبیعی، ریاضیات، نجوم و … در برابر تنوع فرهنگی و دیگر سبک‌های زندگی، نگرانی از ضعیف‌شدن ایمانِ مسلمانان و دل در گرو معارف بیگانه بستن، به دغدغه و مسئله‌ای اساسی بدل شد. مجدّدین در برابر پدیده گرایش به دیگر نحله‌های فکری و عملی، بر خود واجب دیدند که به واکنشی دست زنند. کوشش آنان، برای دفاع از حریم دین، دعوت به جهانی ماقبل تکثر فرهنگی و ورود متاع‌های معرفتی و بیگانه بود؛ جهانی که در آن از التقاط و امتزاج آرای دینی و غیردینی خبری نیست. از نظر آنان، راهِ رسیدن به جهانی که از خلوص و اصالت برخوردار است و موجب تقویت بنیه اعتقادی مسلمانان می‌شود، بازگشت به شیوه سلف صالح است. مجدّدین از سلف صالح پیروی و شیوه زیست صحابه و تابعین پیامبر را در ذهن می‌پروراندند. جهانی که در آن زیستْ‌جهان صحابه و تابعین، الگو و شاقول است. عزم تجدید‌گرایی دینی، دعوت به چنین یوتوپیا و آرمان‌شهری است. از نظر آنان یوتوپیای سلف صالح، امکانی است که مسلمانان می‌توانند با عزتِ نفس اراده مؤمنانه خود را برای رستگاری محقق کنند.
آنچه بنیاد این آرمان‌شهر را تشکیل می‌دهد، احیای فقه به عنوان احکام الهی است. تجدید‌گرایان دین، فقه را به عنوان قواعدی که تنوع ارتباط میان مسلمین و حتی غیرمسلمین را نظم و نسق می‌بخشد و وضعیت معیشت آنان را در چارچوب معینی تعریف می‌کند، نه‌تنها مهم‌ترین صورت دین محسوب می‌کنند؛ بلکه آن را ذات و حقیقت دین می‌شمارند. نزد آنان حقیقتِ دین به احکام فقهی تقلیل می‌یابد و در برابر مخالفان نیز با ابزار کلامی از حریم فقه به دفاع و مقابله می‌ایستند. در روش‌شناسی، تجدیدگرایان دینی از یقین معرفتی تبعیت می‌کنند. نزد آنان، آنچه در روش صحابه و تابعین در احادیث بازتاب یافته، حقیقت آشکاری است که باید به آن ایمان داشت. هرکس این حقیقت را نمی‌یابد یا در برابرش سؤال مطرح می‌کند، درواقع شبهه‌افکنی می‌کند که از کور‌رنگی در ایمانش ناشی می‌شود. پرسشگران در اصل، منکرانی هستند که نمی‌خواهند حقیقت را ببینند و با سؤالات شبهه‌آمیز قصد دارند، روح حقیقت ایمان و دین را کدر و مشوب کنند. مجدّدان، بهترین راه رویارویی با چنین گروه‌هایی را چنین می‌پندارند که اگر با بحث‌های کلامی قانع و ساکت نشوند، با حربه تکفیر باید به انزوا و حذف کشانیده شوند.
بهترین نمونه تجدیدگرایان دینی، امام محمد غزالی است. او با آنکه کوشید آرای فیلسوفانی مانند بوعلی سینا را بخواند و بیاموزد و از طریق روش‌شناسی فلسفی به نقد آرای بوعلی سینا در دو کتاب مقاصدالفلاسفه و تهافت‌الفلاسفه اهتمام کند، اما در نهایت با همه نقدهای هوشمندانه به دستگاه فکری ابن‌سینا، درنهایت کلاه یک فقیه بر سر می‌گذارد و فیلسوفان را در چند مسئله تکفیر می‌کند و از دین خارج می‌شمارد. حکم خروج از دین نیز روشن است. همین وضعیت را در ایده‌های عارفی متشرع، یعنی احمدخان سرهندی معروف به مجدّد هزاره دوم درباره تکفیر فیلسوفان مشاهده می‌کنیم. در نفی عقلانیت و سرایت فقه به همه‌چیز، بعضی از مجددین مانند ابن‌تیمیه تا جایی پیش رفتند که حتی منطق را چون واضعش ارسطو، فیلسوف یونانی است و ابزاری بیگانه با معارف دینی است، با آنکه دیگر مجددین، ازجمله غزالی، بهره‌گیری از این ابزار را برای فهم احکام فقهی ضروری می‌شمردند، حکم به تحریم این فن دادند؛ چرا‌که استفاده از منطق را موجب دور‌شدن از روح ایمان دینی می‌انگاشتند. معتقد بودند اولین کسی که از قیاس به عنوان شیوه استنتاج در فن منطق استفاده کرد، شیطان رجیم بود، برای توجیه عمل شیطانی‌اش در برابر بارگاه حضرت باری‌تعالی. یوتوپیای سلف صالح به آنان سویه‌ای رادیکال و گرایشی کل‌گرایانه می‌بخشد؛ یعنی با تفسیری کل‌گرایانه و دربست «wholesale method» می‌خواهد آنچه را ناب و اصیل می‌شمرد، نه در بخشی از عالم، بلکه بر کل عالم چیره و غالب کند. کل نقشه جهان را باید با طرح آرمانی‌اش دگرگون کند. جامعه از نظر کسی که به یوتوپیا باور دارد، مانند بوم نقاشی است. ضروری است از نقش‌های پیشین پاک و سفید و سترده شود تا آن‌گاه طرح اصیل و نابی که در ذهن دارد، روی بوم جامعه منقوش کند. این ایده محال، لامحاله خشونت‌آفرین و برانگیزاننده فرهنگ نفرت خواهد بود.
از نظر تجدیدگرایان دینی، احیای دینی چه به معنای بازگشت به اصالت و خلوص اولیه (Restoration) و چه در معنای بازجوان‌کردن دین که به وسیله فرهنگ‌های بیگانه فرسوده شده (Rejuvenation) همه به معنای بازگشت به فقه و احکام فقهی بود و هنوز هم هست. چنین تفسیری از حدیث احیای دین در بر‌ساختن یوتوپیای فقهی و تمسک به یقینی که گوش‌ها را بر نقد می‌بندد و آگاهانه خطاهایش را با رنگ ضخیم توجیه می‌پوشاند، استلزام و نتیجه‌ای که از آن به بار آمد، رفتاری خشونت‌بار توأم با زبان نفرت بود. با آنکه صلیبیون فرنگی در جنگ‌های صلیبی، جنایات فراوانی را روا داشتند، اما واژه «جزّار» به معنای سلاخ و «مجزره» به معنای سلاخ‌خانه را که در معنای کشتار جمعی است، متأسفانه از مسلمانان اخذ کردند و از آن واژه Massacre را ساختند. برساختن چنین واژه‌هایی برآمده از رؤیای رسیدن به یوتوپیایی فقهی بر بنیان یقینی صلب بود. همان رفتار و گفتاری که امروز از بنیادگرایان با شیوه سلفی‌گری و تجدیدگرایی دینی در قالب گروه‌هایی مانند القاعده و داعش که فقط به گستردن خشونت و سبعیت و اسلام‌هراسی دامن می‌زنند، شاهدیم؛ بحران‌هایی جدی که جهان اسلام را فراگرفته و خشونت مصیبت‌باری که در میان کشورهای اسلامی رو به گسترش است و چهره بدخیمی از اسلام را در سطح جهانی ترسیم می‌کند، ریشه در انگاره تجدیدگرایی دینی دارد.
تجربه‌های تلخ تاریخی به ما مسلمانان آموخته است که امروز، اکنون و اینجا، اسلام بیش از تجدیدگرایی به تجدّدگرایی دینی نیازمند است. تجددگرایی دینی برخلاف تجدید‌گرایی به احیای خلوص و اصالتی دست‌نایافتنی و یوتوپیایی نمی‌اندیشد، بلکه در اندیشه بازسازی و نوسازی فکر دینی است. تجدد‌خواهی دینی بر اساس سرنوشت زیان‌باری که اندیشه‌های احیا در ترویج خشونت و استغناورزی داشته است، آموخته که باید از یوتوپیا‌گرایی و رمانتیسیسم عقل‌زدا بپرهیزد. او می‌داند و وجدان کرده است، عقل‌زدایی و یقین‌گرایی، معادل خشونت و نفرت خواهد بود. حاملان امروزین تجددگرایی دینی، روشنفکران دینی هستند. روشنفکران دینی بدون توجیه‌کردن آموزه‌های خود، می‌خواهند چشم در چشم حقیقت، از واقعیت دین در جهانِ سکولارشده پرسش و تأمل کنند. آنان دیگر خوب می‌دانند نمی‌توانند با چسبیدن به یقین و استغنایی کاذب و فریبنده به این پرسش مهیب و مهم، پاسخی درخور دهند. در‌عین‌حال روشنفکران دینی با اتکا بر دانش معرفت‌شناسی، آگاه هستند پاسخ به این پرسش را نمی‌توانند بدون آغاز‌کردن از سنتی و بدون داشتن گرانیگاه و نقطه ثقلی و از هیچ کجا آغاز کنند. رویکرد عقلانیت نقاد روشنفکران دینی، اهمیت سنت‌ها را به عنوان میراث و سرمایه‌ای برای حیات مادی و معنوی به آنان گوشزد می‌کند. آنان خود را در برابر دو سنت عظیم و پُرشاخ‌وبرگ و درعین‌حال پرثمر و میوه می‌بینند. سنت دینی برآمده از تفسیرهای متنوع در تمدن اسلامی و همچنین سنت جهانِ جدید، برکشیده از گفتمان‌های گوناگون و محصول مدرنیته است. روشنفکر دینی با تکیه بر عقلِ نقاد و درک محدودیت‌های این عقل و ناچیزی‌اش در برابر گستره هستی، به جای غرّه‌شدن از یقین و استغنای گمراه‌کننده به تواضع معرفتی روی می‌آورد و آن را به شیوه زیستش مبدل می‌کند. تواضع معرفتی، روشنفکر دینی را به دیالوگی میان سنت‌های دینی و سنت‌های مدرن فرامی‌خواند. او از موجه‌سازی و انکارِ غیر، در قالب بحث‌های کلامی و فقهی دوری می‌جوید. افق‌گشایی معرفتی، از نظر او با کلام و فقه میسر نیست، بلکه از طریق گفت‌وگویی بی‌پایان میان این دو سنت و با روش‌شناسی نقادی عینی امکان‌پذیر است. به‌کارگیری ابزار نقد برای بررسی هر دو سنت دینی و جدید، روشنفکر دینی را برای فهم حقایق تازه و برگرفتن هویت‌های تازه‌ گشوده و باز نگاه می‌دارد.
روشنفکر دینی سؤال را شبهه نمی‌خواند و از آن برای درک بهتر مسئله از طریق نقادی عینی و بین‌الاذهانی بهره می‌گیرد؛ یعنی با کمک مسئله و نقادی، روشنفکر دینی به خطای خویش در درک هر دو سنت، بیشتر پی می‌برد و از یافتن خطا، می‌آموزد. یادگیری از طریق حذف خطا، او را به حقیقت نزدیک‌تر می‌کند. پاره‌هایی از هر دو سنت که از نقادی و حذف خطا، سربلند و تقویت‌شده بیرون می‌آیند، برای روشنفکر دینی، ماده مناسب و مساعدی به وجود می‌آورد تا با بازسازی و هم‌سازی آن پاره‌ها، درک خود را از حقیقت دین و جهانِ جدید، پخته‌تر و عمیق‌تر کند. با بازسازی و هم‌سازی عناصر مابعد از نقد سنت دینی و جهان جدید است که روشنفکر دینی به جای جست‌وجوی آرمان‌شهر برای واردکردن اصالت خلوص و برخورد ریشه‌ای و کل‌گرایانه با سیاست و جامعه، که قطعا خشونت‌آمیز خواهد بود، به کمی بهترشدن جهان و کاهش بدبختی و آلام بشری می‌اندیشد و در راهش، تلاش و جدیت می‌ورزد و آن را آرمان خود قرار می‌دهد. این آرمان را می‌کوشد از طریق گفت‌وگو و صلح‌خواهی با دیگر عقاید و اندیشه‌ها دنبال کند؛ البته دستیابی به این آرمان برای روشنفکر دینی همواره به صورت جست‌وجویی ناتمام باقی می‌ماند.
با نزدیک‌شدن به قرن پانزدهم هجری و رنج‌ها و مصیبت‌های دردناکی که امروز پیکره جهان اسلام را مجروح کرده است، بهترین تفسیر برای حدیث نبوی در احیای دین در استقبال از آغاز قرن هجری و زنده نگاه‌داشتن خاطره و یاد تشکیل مدینه و مدنیت در زمان پیامبر مکرم، پشت‌کردن به نگره تجدید‌گرایی دینی و اقبال به تجددگرایی و روشنفکری دینی است. روشنفکری دینی و آموزه‌هایش، مهم‌ترین نعم‌البدل برای تفسیر مدنی از دین در برابر تفسیر خشونت‌آمیز و بربری از دین است. مسلمانان باید در آستانه قرن جدید هجری، در میان بربریت و مدنیت دست به انتخاب سترگی بزنند.
٢ بحث من این است: هجرت را می‌توان با دو تقویم به امروز رساند؛ شمسی و قمری. ما ایرانیان از زمان مشروطه به بعد، به تقویم شمسی روی آوردیم. در کنار ایران، اغلب کشور‌های جهان اسلام از تقویم هجری شمسی استفاده می‌کنند، با این تفاوت که در کشورهای عرب‌زبان نام ماه‌ها متفاوت است.‌٢ در قرآن کریم، آیه‌ای است که در آن اعراب می‌پرسند: «هلال‌های ماه به چه کار می‌آید؟ یسألونک عن الأهله قل هی مواقیت للناس والحج: از تو می‌پرسند هلال‌ها برای چیست؟ بگو برای تعیین وقت است». در اینجا نشان می‌دهد نوعی دیالوگ بین مردم و خدا توسط پیامبر برقرار است. سائل، عرب بیابان‌گردی است که به ‌دنبال تجارت است و می‌خواهد تقویمی برای خود داشته باشد و پیامبر اهله را نشان‌دهنده تقویم آنها می‌داند. از بَدر به هلال و سپس به هلال بعدی که می‌شود یک ماه قمری. واقعا اگر عرب آن زمان به خاطر وفور آب، کشاورز می‌شد، برایش فصول سال مهم بود و همچنین اعتدال ربیعی و خریفی مهم‌تر می‌بود؟ آیا سؤال دیگری نمی‌کرد؟ طبعا محیط بی‌آب‌و‌علف بیابانی اقتضا می‌کرد با نجم و قمر راه بجویند و زمان را نظم دهند. آیا واقعا تقویم قمری قداستی برای ما دارد؟ مثلا اینکه نماز ظهر را ساعت یک بعدازظهر می‌خوانیم مگر برای ما عادی نشده است؟ یک نوع قرداد است. آن موقع آن تقویم راهگشا و کارساز بوده است. در‌حالی‌که اینک تمامی کشورهای جهان اسلام به تقویم شمسی رو آورده‌اند و امور خود را با آن تنظیم می‌کنند. به نظر می‌رسد راه‌حل برای سامان‌دادن مناسک شرعی در نگه‌داشتن دو ماه ذی‌الحجه و رمضان است. اگر این دو ماه را نگه داریم، باقی تقویم قمری را می‌توان به شمسی تطبیق داد و ثابت نگه داشت. ما ایرانیان مسلمان شدیم؛ اما عرب نشدیم. این مهم است. می‌توانیم تقویم هجری شمسی را جا بیندازیم و نوروز را که عملا مطابق است با غدیر، ترویج کنیم. غدیر همان روزِ اولِ ماهِ اول (١ / ١) خودمان است. عرضم این است که می‌توان تقویم را یکسان کرد و از این به‌هم‌ریختگی تقویم‌ها جلوگیری کرد که اگر نکنیم، همگی به سمت تقویم میلادی سوق داده خواهیم شد؛ مثلا برای نمونه کتابی منتشر شده است به نام «معجزه هزاره سوم». در اینکه رئیس دولت سابق همه را عاجز کرده بود، حرفی نیست؛ اما چرا هزاره سوم!؟ مگر هزاره سوم مال ماست؟ هزاره سوم متعلق به مردم خارج‌پرست است؛ یعنی این آقا مجدد هزاره سوم میلادی است؟ ما الان دنبال مجدد قرن پانزدهم می‌گردیم. ایشان رفته معجزه هزاره سوم شده است. این نشان می‌دهد تا چه‌اندازه فرهنگ غربی رسوب می‌کند و کسانی که ادعای مسلمانی می‌کنند را چگونه با خود می‌برد و مجذوب خود می‌کند. واقعا وقتی فهمیدم همین خاج بین دو هلال واسطه‌گری می‌کند، شرمنده شدم.‌٣ این معنای آیه «اَلِاسلامُ یعلو و لا یعلی عَلَیه» است؟ که بین دو کشور‌ ام‌القُرای اسلام، پرچمی با نشان صلیب بالا برود؟ این است تجلّی آیه شریفه مبارکه؟
٣ در میان گناهان کبیره گناهی هست که کمتر شناخته شده است و آن «تَعرّب بعد الهجره» است. معنایش این است که کسانی که با پیامبر به مدینه هجرت کرده‌اند، اگر مجدداً به دوران جاهلیت بازگردند، مرتکب گناه کبیره شده‌اند. معنای دیگری هم دارد که «کسانی که مدنیت اختیار کرده‌اند، اگر به صحراگردی، بَدَویت و بَربَریت بازگردند، مرتکب گناه کبیره شده‌اند». در نهج‌البلاغه از قول حضرت امیر، اوصاف جالبی از جاهلیت آمده است. ایشان می‌فرماید: «در زمان جاهلیت آب‌مان از برکه‌های عفن بود. یکدیگر را می‌کشتیم. دائما در حال نزاع بودیم. خوراک‌مان از خزندگان بود. کارمان غارتگری بود. برادر به برادر رحم نمی‌کرد … و این اوصاف ادامه دارد تا آنجا که می‌فرمایند به برکت اسلام اخوت برقرار شد». بار دیگر به کلام نخست بازگردیم. آیا واقعا قدر این برکت را دانسته‌ایم؟ طبیعت مدنی پیدا کرده‌ایم؟ صحنه‌هایی از سربریدن‌ها می‌بینیم که کثیری از مسلمان‌ها به بَربَریت بازگشته‌اند.
پی‌نوشت:
١. طی در این شعر، اشاره به قوم حاتم طایی دارد. حاتم طایی با اینکه بسیار از نظر سخاوت ستایش شده است؛اما اسلام نیاورد و حتی قبیله‌اش با سپاه پیامبر وارد جنگ شدند. در این جنگ دختر حاتم طایی جلو‌دار سپاه بود. جنگ مغلوبه شد و او به اسارت درآمد. گروهی از سپاه پیامبر به قصد تحقیر لباس از تن او درآوردند و در میانه میدان برهنه کردند. پیامبر به محض مشاهده، خود را رساند و شولای خود را به او پوشاند. اقبال لاهوری در شعر به این ماجرا اشاره داشته است.
٢. مثل آب، ایلول، کانون اول، کانون ثانی، شبات، نیسان، آزار، تموز و… افغان‌ها مانند ایران دوران قاجار، اسامی منازل فلکی منطقه‌البروج (زودیاک) را برگزیده‌اند. ماه‌هایی با اسامی: حَمَل، ثور، جوزا، اسد، سنبله، سرطان، میزان، عقرب، قوس، جَدی، دَلو و حوت. کشورهای تاجیکستان، آذربایجان و دیگر کشورهای تازه استقلال‌یافته آسیای میانه تقویم‌شان همچنان همان تقویم میلادی است که طبعاً تعطیلات‌شان هم همان تعطیلات است. نظیر ژانویه و کریسمس. کُردها ماه‌های سال را با ماه‌های میلادی مطابقت داده‌اند؛ اما با اسامی مختص خودشان.
٣. خاج یا صلیب، نشانه پرچم سوئیس است و دو هلال هم اشاره به دو کشور مهم جهان اسلام، ایران و عربستان است.

منبع: ویژه نامه روزنامه شرق

Share:

More Posts

Send Us A Message