بازرگان مدرن ترین روشنفکر دینی ایران

اشاره: مقاله زیر به قلم آقای مراد همتی است که در نشریه «پایخت کهن» منتشر شده و اکنون در اینجا از سایت ملی-مذهبی بازنشر می شود.

روشنفکران دینی اولین متفکران دین‌ورزی بودند که دنیای جدید را شناختند و با مبانی آن آشنا شدند و به ضرورت رشد و توسعه‌ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، علمی و فرهنگی جامعه‌ی عقب‌مانده‌ی خود پی بردند. آنان برای مدرن شدن لزومی به کنار نهادن و رها کردن ایمان و عقائد دینی خود ندیدند. سنت‌ها و فرهنگ یک قوم و ملت را نمی‌توان حذف کرد یا نادیده گرفت و کنار گذاشت. لذا آنان به نواندیشی و نوسازی و در واقع متناسب با پارادایم عقلانی مدرن به تفسیر عقلانی و مدرن عقائد دینی خود پرداختند. بازرگان از این منظر نه تنها اولین روشنفکر مدرن ایران است، بلکه مدرن‌ترین روشنفکر دینی تا امروز نیز محسوب می‌شود. او اگرچه پژوهشگر علوم اجتماعی و فلسفی نبود، اما روح و مبانی تفکر مدرن را بیش از سایر نوگرایان دینی درک کرده بود و می‌شناخت. بازرگان تحصیل‌کرده‌ی علوم دقیقه بود و علوم مثبته را به خوبی می‌شناخت، اما از مطالعه‌ی اجمالی تاریخ پیشرفت غرب نیز غافل نبود. او می‌خواست به چگونگی سیر تحول غرب از عصر تاریک‌اندیشی به عصر روشنگری و تحول آن تا پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک و لیبرالیسم و دموکراسی پی ببرد؛ به همین سبب در هر دو عرصه‌ی علمی و سیاسی برای پیشرفت علمی و توسعه‌ی سیاسی کار و تلاش و مبارزه کرد.
وقتی مدعی می‌شویم بازرگان مدرن‌ترین روشنفکر دینی در ایران است، باید ابتدا اصول و مبانی تفکر مدرن را به اجمال هم که شده معرفی کنیم، سپس اندیشه‌های بازرگان را با مولفه‌های مدرن بسنجیم تا صحت مدعا معلوم شود؛ مدرنیته مبارزه‌ای تاریخی است در ابعاد مختلف علمی و اجتماعی برای رهایی از سلطه‌ی استبدادی هزار ساله‌ی کلیسا که همه‌ی شئون زندگی انسان، از اندیشه تا عمل را در همه‌ی عرصه‌های خصوصی و عمومی به زیر سلطه کشیده بود. لذا مدرنیته یک فرآیند تاریخی است که از پس عصر نوزایی، حداقل از عصر روشنگری در دو عرصه‌ی کلی نظری و عملی برای غلبه بر سلطه‌ی متحجرانه‌ی کلیسا و تاریک‌اندیشی‌های آن به منصه ظهور رسید؛ الف – در مبانی فلسفی، عقلانی، تجربی، علوم طبیعی و روش‌شناسی آن در فلسفه‌های فرانسیس بیکن و دکارت و جان لاک و دیوید هیوم و فیلسوفان بسیار دیگر تا تجمیع و تکمیل همه‌ی آن‌ها که در کانت خود را متجلی می‌کند و با اکتشافات کپلر و کپرنیک و گالیله و نیوتن، تغییر کلی و در واقع انقلابی بزرگ در جهان‌بینی بشر رخ می‌دهد و بطلان جهان‌بینی کلیسا را عیان می‌کند. به همین سبب کلیسا مردان پیشتاز علم را به محکمه‌های تفتیش عقاید می‌کشاند. ب – به همین دلیل نیز در عرصه‌ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و … مبارزه علیه‌ی سلطه‌ی جبارانه‌ی کلیسا و استبداد سیاسی حامی آن، برای رسیدن به آزادی و دموکراسی ابتدا در انگلستان و هلند و سپس با مردان بزرگی چون ولتر و دیدرو و اصحاب دایره‌المعارف در فرانسه آغاز می‌شود و به تدریج کل اروپا را در بر می‌گیرد. قهرمانان نظری این عرصه عبارت بودند از فلاسفه و دانشمندانی که با اکتشافات و نظریه‌پردازی‌های خود، نه تنها مرجعیت را از اصحاب کلیسا ستاندند، که هرگونه مرجعیت را از بین بردند. فیلسوفانی چون جان لاک – پدر لیبرالیسم – که اعتقاد داشت حیات و آزادی و مالکیت فردی باید محترم شمرده شود و وظیفه‌ی حکومت را پاسداری از حقوق طبیعی افراد و حفظ آزادی و امنیت آنان می‌دانست. حاکمیت نهایی از آن اجتماع است و حکومت نیز اگر عهدی را که با مردم بسته نقض کند، مردم حق دارند آن را تغییر دهند. حکومت، محدود و مشروط به عقودی است که بر اساس قرارداد اجتماعی منطبق با قوانین، با مردم بسته است. لذا با لیبرالیسم لاک، حکومت مطلقه در هر شکل آن مردود اعلام می‌شود. شخصیت مهم دیگر منتسکیو است که برای اولین بار در اثر کلاسیک خود برای جلوگیری از تمرکز قدرت و استبداد سیاسی، بحث تفکیک و استقلال قوا را مطرح می‌کند. ولتر و دیدرو و دالامبر و هلوسیوس و کندوروسه، و فلاسفه و متفکران بسیار دیگری که تفکیک نهاد دین از نهاد حکومت را مطرح می‌کنند و عصر سکولاریزاسیون را به وجود می‌آورند. با این اکتشافات و تحولات و انقلابات علمی و اجتماعی است که کانت مطرح می‌کند در عصر ما بشریت به بلوغ فکری و عقلانی خود رسیده است و می‌گوید روشنگری جرات اندیشیدن بدون ترس از هرگونه مرجعیت، اعم از مرجعیت دینی و سیاسی است. زیرا هر انسانی به صرف انسان بودن، خود، غایت است و نباید به ابزاری برای اهداف دیگران تبدیل شود. فلسفه تا پیش از کانت انتولوژیک بود و متاثر از فلسفه‌ی ارسطویی که فلسفه‌ی عصر اسکولاستیک بود، بدون توجه به بحث فاهمه و حدود معرفت بشری، برای اثبات عقاید دینی، فلسفه را به کنیزک دین تبدیل کرده بودند و فلسفه به بحث وجود اشتغال داشت. در تفکر ارسطویی عقل و استدلال فلسفی با قوه‌ی خیال خلط می‌شود و فلاسفه بدون توجه به مباحث حدود معرفت بشر و تعیین جای‌گاه فلسفه در عالم تخیلات مابعدالطبیعی جولان می‌دادند و آسمان و ریسمان می‌کردند؛ می‌خواستند با مصادره به مطلوب امری را که ابتدا ایمان داشتند و از پیش پذیرفته بودند، اثبات کنند. این کانت بود که به مشتغلان مابعدالطبیعه هشدار می‌دهد که پیش از پرداختن به هرگونه مابعدالطبیعه، ابتدا معلوم کنید که آیا امکان ساختن چنین علمی ممکن است یا خیر؟ آیا در مابعدالطبیعه می‌توان قضایایی ساخت که هم پیشینی و ضروری و هم حاوی علم جدیدی باشد؟ کانت اگر چه در ریاضیات و منطق وجود گذاره‌های پیشینی تالیفی را می‌پذیرد، اما در متافیزیک آن را غیرممکن و غیر روشمند می‌داند. لذا کانت در “تمهیدات” و “نقد عقل محض” نشان می‌دهد که ساختن چنین علمی غیرممکن است و الهیات استدلالی به قضایای جدلی‌الطرفینی منجر می‌شود که در آن قضیه و نقیض قضیه به یکسان قابل رد و اثبات است. به زبان ساده‌تر چنین کاری، کاربرد غیر روشمند اصول فاهمه در جایی است که به تناقض‌گویی دچار می‌شویم. به این ترتیب با کانت موضوع فلسفه در عصر روشنگری از بحث وجود (انتولوژیک) به بحث اپیستمولوژیک و معرفت‌شناسی تغییر می‌کند. با این تغییر عصر عقلانیت انتقادی و فلسفه‌ی نقادی آغاز می‌شود، آزادی نقد و نقد آزاد اساس دنیای جدید می‌شود. تالی‌های چنین اندیشه‌ای استقرار جامعه‌ای است که به قول کانت در آن جامعه هیچ انسانی نباید تابع انسان دیگر باشد، بلکه هر فرد باید آزادی خود را چونان یک فرد خودمختار و مستقل، بدون مداخله‌ی ارباب قدرت، در زندگی خویش به کار برد. جامعه‌ای بر اساس حقوق فردیِ نقض ناشدنی که در آن هر کس آزاد است مفهوم ویژه‌ی خود را از سعادت داشته باشد. لذا اساس مدرنیته بر مبنای اندیشه و فلسفه‌ی لاک و کانت و منتسکیو و کندروسه و هلوسیوس و ولتر و روسو و اصحاب دایره‌المعارف عبارت است از آزادی، عقلانیت، نقادی قدرت و سنت، حکومت محدود و مشروط، اص
الت فرد، آزادی‌های سیاسی و مدنی، تفکیک حوزه‌ی خصوصی از حوزه‌ی عمومی، قانون‌گرایی و حکومت قانون، آزادی اندیشه، آزادی وجدان، آزادی اقتصادی اعم از اشتغال و تولید و رقابت و مالکیت و عدم دخالت و اجبار حکومتی در این حوزه‌ها و اصل برابری حقوقی و … که به رشد و توسعه‌ی علمی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، استقرار لیبرالیسم و دموکراسی در عصر مدرن منجر شده است.
پیش از پرداختن به اندیشه‌ی بازرگان در مورد لیبرالیسم و فرد‌گرایی، ابتدا مبانی فلسفی لیبرالیسم را به اختصار توضیح می‌دهیم تا ببینیم اندیشه‌های بازرگان تا چه حد با فلسفه و مبانی لیبرالیسم و مدرنیته موافق و منطبق است. اساس لیبرالیسم بر آزادی و عقلانیت و فردگرایی است. آزادی عقل و اعتقاد و اعتماد به خرد انسان و آزادی آن از هر مرجع اقتدار بیرونی از جمله سلطه‌ی کلیسا و نگرانی از تمرکز قدرت سیاسی، مهمترین مبانی لیبرالیسم محسوب می‌شوند. لیبرالیسم جنبش علمی و اجتماعی فراگیر بورژوازی مدرن شهری علیه فئودالیسم و اشرافیت مرتجع و محافظه‌کاری بود که با اتحاد کلیسا و قدرت سیاسی، مانع رشد علمی و آزادی‌های سیاسی و مدنی شده بود که در این راه دانش و اندیشه و عقلانیت را به محاکم تفتیش عقاید کشانده بود. به همین سبب اعتقاد به آزادی‌های سیاسی و مدنی و آزادی وجدان، دو اصل پایه‌ای لیبرالیسم محسوب می‌شوند. از همین جاست که فردگرایی لیبرال و حقوق فردی و برابری فردی و تفکیک حوزه‌ی خصوصی از حوزه‌ی عمومی شکل می‌گیرد و از پس فردگرایی هستی‌شناختی، فردگرایی مذهبی و اخلاقی و روش‌شناختی در مقابل کل‌گرایی و … حقوق بشر موازی با حقوق شهروندی در یک فرآیند تاریخی تحقق می‌یابد. به قول موریس باربیه مدرنیته سیاسی بر تمایز جامعه‌ی سیاسی از جامعه‌ی مدنی، عرصه‌ی عمومی از عرصه‌ی خصوصی و شهروند به عنوان عضوی از جامعه‌ی سیاسی، برخوردار از فردیت خصوصی و خودمختار، مبتنی است. لذا فردیت خودمختار و مستقل، به عنوان عضوی از جامعه‌ی سیاسی و یا گروه اجتماعی یا مذهبی دارای حقوق و آزادی‌هایی است که در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته شده است. جدایی عرصه‌ی عمومی از عرصه‌ی خصوصی همان‌طور که موریس باربیه می‌گوید؛ متضمن این است که دین نه به دولت، بلکه به آزادی شخصی و نه به شهروند بلکه به فرد مربوط است. حال که مفاهیم مدرنیته‌ی علمی و معرفت‌شناختی و سیاسی و اجتماعی به اختصار روشن شده است، و نشان دادیم که اساس مدرنیته‌ی سیاسی و لیبرالیسم عبارتند از: آزادی، عدالت، برابری، فردگرایی و حقوق، اینک نگاهی به اندیشه و عمل بازرگان در این عرصه‌ها می‌اندازیم تا ببینیم چقدر با این مبانی و مفاهیم مدرن منطبق است.
مدعی نیستم که بازرگان تمام این مقولات را می‌شناخته و آن‌ها را مطرح کرده است، اما مفاهیم اساسی آن را می‌شناخته و به اجمال و اختصار در اندیشه و عمل ایشان موجود بوده و با بسط و گسترش راه بازرگان می‌توان به این مقولات دست یافت. بازرگان در آثار متعدد خود از واژه‌ی لیبرالیسم استفاده کرده است و مدعی است که تعالیم انبیا، یا حداقل پیامبر اسلام، برای آزادی انسان از قیمومیت سایر انسان‌ها است و اسلام، لیبرالیسم را که بشر با عقل جمعی و جاری خود در یک فرآیند تدریجیِ تاریخی و تکاملی به آن رسیده، تایید و ترویج کرده است. او خدا را اولین لیبرال و بنیان گذار لیبرالیسم و آزادی می‌داند که از روز ازل سرنوشت انسان را با آزادی و خودمختاری و حق انتخاب رقم زده و علی‌رغم قدرت مطلق، حق انتخاب برای انسان قائل است. بازرگان به درستی می‌گوید؛ خدا در قرآن به پیامبر گفته که تو وکیل کفر و ایمان مردم نیستی و بر آنان حق سلطه و سیطره و اجبار و اکراه و تحمیل دین را نداری. هر کس ایمان آورد به سود خود او است و هر کس کفر ورزد به زیان خودش می‌باشد. تاکید قرآن بر مقوله‌ی فردیت ایمان و عدم اجبار و اکراه و مداخله‌ی دیگران – حتی پیامبران – نشان می‌دهد که قرآن ایمان را موضوعی فردی می‌داند. بازرگان در آثار متعدد خود بر آزادی، فردیت، عقلانیت و علم تاکید می‌کند و بارها واژه‌ی لیبرال و لیبرالیسم را به کار می‌برد. او می‌گوید: «حکومت دموکراسی- آزادی که در اروپا از قرون ۱۷ و ۱۸ عنوان با افتخاری در دنیا پیدا کرده در تعالیم پیامبر وجود دارد و پیغمبران بودند که نخستین اعلامیه آزادی را برای بشریت در داستان آدم و شیطان در جهان اعلام کرده اند.» ( م آثار۱۶– ص ۳۳۲)
بازرگان با سفر به فرنگ و تحصیل در آنجا، با نگاه نافذ و درک عمیق خود از مسائل، که در سراسر عمر در اندیشه و عمل او به وضوح قابل مشاهده است، شناخت اجمالی ولی درستی از مدرنیته در دو وجه و ساحت مدرن؛ وجه علمی و وجه اجتماعی به دست آورد. سوغات ایشان در بعد علمی و عقلانیت مدرن در اولین آثار علمی و تفسیری، نظیر “مطهرات در اسلام”، “باد و باران در قرآن”، “راه طی شده” و حتی “عشق و پرستش” به جامعه‌ی ایران که درک و شناختی از اندیشه‌ی علمی نداشت، عرضه می‌شود. او به علمای سنتی و دانشجویان نشان می‌دهد که دین مخالف علم نیست و تعالیم دینی می‌تواند با دستاوردهای علمی در یک راستا قرار گیرند. برای دینداری نیازی نیست با علم و عقلانیت مدرن علمی مقابله کنیم و برای داشتن بینش و روش علمی نیز نیازی نیست که دین و ایمان و مسلمانی خود را رها کنیم.
پاره‌ای از نواندیشان دینی در نقد بازرگان می‌گویند که او علم را اصل گرفته، دین را با آن منطبق کرده و بینش انطباقی داشته است. پاره‌ای تندتر رفته و او را پوزیتیویست و حتی غرب‌زده خوانده‌اند. اگرچه بازرگان در انطباق علم و دین گزینشی عمل کرده، اما قصد او صرفاً تطبیق دین با علم نبوده است. او به درستی علم را تجلی عقلانیت تجربی مدرن می‌دانسته و به این منظور به عنوان یک انسان دیندار و بسیار متشرع و از سوی دیگر یک دانش آموخته‌ی علوم دقیقه قصد داشته نشان دهد که می‌توان تعالیم دینی را به نحوی تفسیر کرد که با عقلانیت مدرن تعارض و تخالف نداشته باشند. او هم در نظر و هم در عمل نشان داد که علم را معیار دینداری نگرفته است، بلکه به جامعه‌ی سنتی و علم‌گریز و علم‌ستیز و همچنین به مارکسیست‌ها و مدعیان علم‌گرایی در برهه‌ای از تاریخ و زندگی علمی خود نشان داد که نیازی به تفسیر تقابلی علم و دین نیست و می‌توان دستگاه اعتقادات دینی را با عقلانیت زمان که در علوم دقیقه متجلی شده است در یک خط موازی تفسیر کرد تا دچار دوگانگی و تعارض علم و دین نشویم. آثار پر شمار بازرگان نشان می‌دهد که این دغدغه مربوط به یک دوره خاص بوده و او در این مرحله توقف نکرده است. بازرگان فلسفه نخوانده بود و شاید خیلی هم مبانی و روش‌شناسی فلسفی را نمی‌شناخته است، اما نمی‌دانم کسانی که بازرگان را پوزیتیویست می‌دانند چقدر فلسفه خوانده و با روش‌شناسی و معرفت‌شناسی علمی و فلسفی آشنایی داشته و دارند. ایشان اگر فلسفه می‌دانستند این برچسب ناچسب پوزیتیویست را به بازرگان نمی‌زدند.
در پوزیتیویسم تنها قضایای تجربی و آزمون‌پذیر و اثبات‌پذیر تجربی قضایای معنادار هستند. علم، اثبات‌پذیر تجربی است و هر آنچه اثبات‌پذیر تجربی نباشد در زمره‌ی شبه قضایا قرار می‌گیرد و مهمل و فاقد معنا است. لذا متافیزیک و قضایای مابعدالطبیعی بی‌معنا و مهمل هستند. آزمون‌پذیری و اثبات‌پذیری نه تنها معیار علم از غیر علم است، بلکه ملاک معنا هم هست. لذا قضایای غیرعلمی که با روش تجربی قابل آزمون و اثبات‌پذیر نیستند، مهمل و فاقد هرگونه معنا هستند. حتی اگر آزمون‌پذیری و اثبات‌پذیری را ملاک علمی بودن بدانیم، که البته چنین نیست، علم از غیر علم تفکیک می‌شود. اما علم به ما نمی‌گوید که غیر علم مهمل و بی‌معنا است. در هیچ یک از آثار بازرگان کوچک‌ترین اشاره‌ای به بی‌معنا بودن غیر علم وجود ندارد. منطقاً هم یک فرد مذهبی – هر مذهبی – نمی‌تواند به بی‌معنا بودن غیر علم از جمله دین معتقد باشد. خواننده می‌تواند قضاوت کند که آیا با ملاک‌ها و مبانی مطرح شده، می‌توان بازرگان را پوزیتیویست دانست؟ بگذریم که به هیچ روش و طریقی نمی‌توان هیچ قضیه‌ی علمی را اثبات کرد و تنها یک مورد نقض کافی است تا قضیه ابطال شود. به قول کارل پوپر بزرگترین فیلسوف علم قرن بیستم؛ اگر به عدد ستارگان آسمان قوی سفید ببینیم نمی‌توانیم اثبات کنیم که “همه‌ی قوها سفیدند”. تنها مشاهده‌ی یک قوی غیر سفید کافی است که بگوییم “نه همه‌ی قوها سفیدند”. پاره‌ای پا را فراتر گذاشته و بازرگان را غرب‌زده خوانده‌اند. شاید اولین‌بار واژه‌ی غرب‌زدگی را جلال آل احمد بدون آن‌که غرب را به درستی بشناسد، از سفره‌ی احمد فردید خوشه‌چینی کرده باشد. کاربرد این واژه جدای از آنکه نشانه‌ی نا آگاهی گوینده از مسائل فکری و فرهنگی و مبانی فکری – فلسفی غرب است و خلط بین علم و فلسفه و سیاست عملی است، نشان از رجعت به گذشته و کشیدن دیوار بین شرق و غرب و نوعی نوستالژی ارتجاعی است. می‌توان با استعمار غرب و بخشی از سیاست‌های سیاست‌مداران در پاره‌ای از مواقع و مواضع مخالف بود، اما مخالفت با سیاست‌مداری سیاست‌بازان یک چیز است و خط کشیدن بین انسان‌ها و شرقی – غربی کردن چیز دیگر است. دستاوردهای علمی، فلسفی، هنری، و توسعه‌ی اجتماعی، سیاسی و حقوقی‌ای که در غرب تجلی یافته، یک دست‌آورد بشری برای همه‌ی جوامع است و می‌توان از دانش و تجربه و دست‌آوردهای آن استفاده کرد. همان‌طور که در دوران اوج و شکوفایی فرهنگ اسلامی اروپائیان از دست‌آوردهای این فرهنگ استفاده کردند. راجر بیکن می‌گفت اگر می‌خواهید علم بیاموزید باید زبان علمی را بیاموزید، زبان علمی زبان عربی است.
از اتفاق کسانی که شعار مقابله با غرب را به تمامه سر می‌دهند، از خشونت و تیر و تفنگ و بمب و انواع سلاح‌های غربی بهره می‌گیرند و تنها با حقوق بشر و تساوی حقوق زن و مرد و آزادی‌های سیاسی و مدنی تحت عنوان مخالفت با سیاست غرب، مخالف هستند. بازرگان با درک شهودی عمیق خود دو بعد از تفکر و فرهنگ غرب را خوب فهمید و آموخت و بهره برد و وارد این‌گونه تقابل‌های کاذب نشد. او به جای برخوردهای ایدئولوژیک همه یا هیچ و دیدن بازی‌گران روی صحنه‌ی سیاسی و یا آنچه که خیلی‌ها ابتذال فرهنگی و یا کمی و کاستی‌های واقعی و غیرواقعی غرب که در تمام جوامع وجود دارد و در جوامع ما بیشتر از غرب موجود است، پشت صحنه و عمق قضیه را دید و درس علم و عقلانیت و دموکراسی و حکومت قانون را آموخت و برای جامعه‌ی خود به ارمغان آورد. کسانی که بازرگان را پوزیتیویست و غرب‌زده می‌دانستند خود از روی علم ناشناسی و گرفتار بودن در چنبره‌ی تفکر ایدئولوژیک، تضاد دیالکتیکی مارکسیستی را عام و فراگیر می‌دانستند و بر مبنای تمایلات و توقعات ایدئولوژیک، علم را در تقابل‌های کاهنده و مخرب و خشونت‌گرا فروکاسته بودند. علائم این اسکولاستیک جدید را می‌توان در روسیه استالینی و مخالفت‌های آشکار آن با علوم جدید مثل عدم تعیین هایزنبرگ و نظریه‌ی ژنتیک گرگوری مندل به عنوان ترفند ارتجاع و نسبیت انیشتین به عنوان آخرین ترفند بورژوازی علیه ماتریالیسم دیالکتیک و تقسیم علم به علم کارگری و علم بورژوازی، به عیان مشاهده کرد. به زعم این اسکولاستیک جدید علم تا قیام قیامت هرچه کشف کند باید در تایید ماتریالیسم دیالکتیک باشد. دیالکتیک فرایاز و مدحی و شبهه هگلی- شبهه مارکسیستی این ستایش‌گران قدرت خیالی فردا، هر آنچه را که با مدینه‌ی فاضله‌ی خیالی‌شان منطبق نباشد – حتی علم و عقلانیت و آزادی را – تحت عنوان غربی و بورژوازی و سرمایه‌داری محکوم می‌کنند. همه‌ی تفکرات ایدئولوژیک که از قدرت مرئی و نامرئی فرمان می‌برند گمان می‌کنند که با بخشنامه و فرمان صادر کردن می‌توان علم ساخت. غافل از این که علم از هیچ مرجع اقتداری فرمان نمی‌برد و با هیچ ترفندی نمی‌توان این شاهین بلندپرواز را به بند کشید.
بازرگان با تمسک به دست‌آوردهای علوم پایه و دانش مدرن که تخصص ایشان بود داعیه‌های به اصطلاح علمی بودن مارکسیسم را رد کرد. وی به درستی علم را از استلزامات ایدئولوژیک آزاد می‌دانست. او در این مورد می‌گوید: «… هرگونه قید و شرطی که روی علم بگذاریم، مثلاً بگوییم علوم انسانی با جهان‌بینی مارکسیستی و یا علوم انسانی با معیارهای اسلامی در مکتب خداپرستی، آن علم را از کلیت و اصالت انداخته، ارزش و اعتبارش را محدود و مترادف با خود مکتب و جهان‌بینی مورد نظر کرده دور و تسلسل باطل به وجود می‌آوریم… هرگونه تحدید و تخصیص رشته‌های علوم، ضمن آنکه خیانت به علم می‌شود، خدمتی هم به اسلام یا مکتب مورد علاقه نمی‌نماید.» ( م آثار ۱۶- ص ۱۶۵) برخلاف علم ناشناسانی که خود، علم را در توقعات ایدئولوژیک محدود و محبوس می‌کنند و به بازرگان تهمت می‌زنند که علم را مبنا و معیار می‌گیرد و یا علم را تفسیر دینی یا دین را تفسیر علمی می‌کند، همان‌طور که از گفته‌ی بازرگان دیدیم، ایشان آگاهانه از خلط موضوع و مبحث خوداری می‌کند و جا و نقش هر کدام را در ساحات وجودی انسان با استقلال نشان می‌دهد. این‌ها همه ترجمان این است که بازرگان هم دین را بهتر از منتقدانش می‌شناسد و هم علم را. نگارنده اگرچه زبان علم و زبان دین را دو بازی زبانی مستقل می‌داند، اما بر این باور است که دستگاه اعتقادات دینی باید متناسب با پارادایم هر عصر تفسیری عقلانی شود تا علاوه بر تازگی و طراوت، مقبولیت نیز پیدا کند و به نیازهای معنوی افراد در اعصار مختلف پاسخ دهد.
حال پس از بیان مختصر بعد علمی که طرح گسترده‌ی آن در یک مقال نمی‌گنجد، به بعد دیگر تفکر بازرگان، یعنی بعد سیاسی و اجتماعی نیز به اختصار می‌پردازیم. در آثار مختلف بازرگان به موضوعات متعدد و مکملی نظیر حکومت قانون، لیبرالیسم و آزادی، دموکراسی، برابری، عدالت، اخلاق و حتی ایمان فردی و سخنانی راجع به تاریخ رنسانس و روشنگری و فرآیند عقلانیت تکاملی برمی‌خوریم که علاوه بر نشان دادن مسائل اعتقادی، نشان از شناخت درست و عمیق ایشان از غرب نیز می‌باشد. بازرگان در مورد رنسانس می‌گوید: «رنسانس عکس‌العملی بود علیه سلطه‌ی مذهب و کشفی بود از انسان و جهان – شکست بزرگی برای دین کلیسایی و محاکم تفتیش عقاید.”(م – ۱۶- ص ۱۶۵) بازرگان هم در دین‌ورزی و هم در سیاست، فردی واقع‌بین بود. در دین‌ورزی خود به دنبال زیست مومنانه بود. در نظر او ایمان دینی در عمل صالح و پای‌بندی به اصول اخلاقی تجلی می‌یافت. اصولی نظیر صداقت، صراحت کلام، راستی، شجاعت در مقابل استبداد – که یک نمونه‌اش در مدافعات ایشان متجلی است -، استمرار و استقامت در مبارزه، سازش‌ناپذیری، تواضع فراوان – که نگارنده خود در گفت‌وگوهای چندباره و طولانی با ایشان مشاهده کرده‌ -، و بی اعتنایی به پست و مقام که در استعفای ایشان از منصب نخست‌وزیری نشان داده شد، نمونه‌هایی از زیست و سلوک مومنانه‌ی یک فرد مسلمان متعهد است. علی‌رغم مشهورات و مشاهدات خارجی، بازرگان جوهر دین‌ورزی را در ایمان دینی که مقوله‌ای فردی است، می‌دانست که البته این گوهر ناب در عمل صالح، یا به قول غزالی این زرناب در مروارید عمل، در اخلاق با ویژگی‌هایی که در عمل بازرگان برشمردیم، متجلی می‌شود. این همان مقوله‌ای است که کانت در آثار متعدد خود از جمله “دین در محدوده عقل تنها” مطرح کرده است. کانت دین درونی و واقعی را دین اخلاقی می‌داند. از نظر او دین در اخلاق متجلی می‌شود. با دین باید به اخلاق برسیم و با اخلاق هم به دین. جامعه‌ی غیر اخلاقی جامعه‌ای دینی نیست.
دین تنها موضوع آداب و شعائر نیست. بازرگان این نوع برداشت و نگاه خود از دین را در یکی از اولین آثارش -مذهب در اروپا – به وضوح بیان می‌کند. او می گوید: «نه تنها اروپائیان دین‌دارند، بلکه بهتر از ما مسلمان‌ها به آن علاقه‌مند و عقیده‌مند می‌باشند… توده‌ی مردم دارای قلبی صاف، دستی پاک و روحی فداکارند. نظایر تقلب‌ها، کلاه‌گذاری‌ها و مردم آزاری‌های کثیفی که در میان ما شایع است، در آنجا به ندرت دیده می‌شود… کم‌فروشی و رشوه کم اتفاق می‌افتد. در عوض نوع‌دوستی و خدمت‌گذاری به حد جان‌بازی است.» (م – ۱۴ – ص ۲۶) بازرگان می‌دانست که دین‌داری مومنانه‌ی اروپائیان که در اخلاق عملی آنان متجلی است و آنان را افرادی صادق و راست‌کردار و خدمت‌گزار کرده، حاصل فرآیند مبارزه‌ای طولانی بوده است که دین را به عرصه‌ی خصوصی ایمان فردی برده تا صرف‌نظر از وضعیت سیاسی جامعه – استبداد یا آزادی – جمهوری یا سلطنت – به دغدغه‌های غایی و نهایی افراد پاسخ دهد. افراد علاوه بر دغدغه‌ها و مسائل دنیوی خود و مستقل از آن در مورد مسائلی نظیر مرگ، حیات، جاودانگی نفس یا فنای آن، هدف‌مندی هستی یا پوچی آن، خالق و حیات پس از مرگ و … دغدغه دارند و در مورد آن می‌اندیشند. هر کس فرا خور محیط و فرهنگ و دانش و بینش خود پاسخ مومنانه یا غیر مومنانه‌ای برای آن می‌یابد، تا به امید و آرامش درون دست یابد. لذا حوزه‌ی ایمان دینی در اروپا، عرصه‌ی خصوصی و تجلی و کارکرد آن در اخلاق و عرصه‌ی عمومی، و بیان و بحث آن در جامعه‌ی مدنی است. دولت و حکومت حق دخالت در آن عرصه را ندارد. این استقلال و تفکیک حوزه‌ها، دین را از دولت مستقل می‌کند و دین‌داری امتیازی برای کسی محسوب نمی‌شود و چیزی به حقوق شهروندی افراد نمی‌افزاید. لذا دیگر کسی ریا و تظاهر به دین‌داری نمی‌کند، زیرا برایش امتیازی نمی‌آورد. هرکس دین‌دار است واقعاً و حقاً ایمان و اعتقاد قلبی دارد. بازرگان اولین روشنفکر دینی است که علی‌رغم نوشتن کتاب “بعثت و ایدئولوژی” که سخنرانی‌های ایشان در زندان بین سال‌های ۴۱ تا ۴۲ می‌باشد، همواره در بیشتر آثار خود هدف بعثت انبیاء را “خدا و آخرت” و دیگر مسائل را محصولات فرعی و ضمنی آن می‌دانسته است. نگارنده در مقاله‌ای تحت عنوان “ثبات فکر دینی بازرگان” که سال‌ها پیش در نشریه‌ی “کیان” چاپ شد به طور مبسوط با استناد به آثار مختلف بازرگان نشان دادم که مبنای مطلب خدا و آخرت به عنوان هدف بعثت انبیاء در اندیشه‌ی ایشان از همان ابتدا وجود داشته است و ایشان در – خدا و آخرت تنها هدف انبیا – تنها تجدید مطلع کرده است. در این‌جا برای جلوگیری از اطناب کلام از تکرار آن مستندات اجتناب می‌کنم. تنها چیزی که من از آن غفلت کردم کتاب “بعثت و ایدئولوژی” بود که گمان می‌کنم تحت تاثیر فضای ایدئولوژیک آن زمان و شرایط زندان، گفته شده بود و یک ناسازگاری در خط سیر فکری بازرگان ایجاد کرده است. البته در همان اثر هم دین را مثل خیلی‌های دیگر به ایدئولوژی تقلیل نمی‌دهد. اگر چه ایدئولوژی الهی را که از تعالیم انبیا نشئت می‌گیرد کامل‌تر از ایدئولوژی‌های دیگر و قانون‌گذارش را خدا می‌داند که در آن ایمان و عمل و دین و سیاست پابه‌پای هم پیش می‌روند تا دنیای انسان‌ها را اصلاح نماید، اما در همان جا هم از روش اصلاح‌گری و قانون‌گرایی انحراف نمی‌یابد و شعارهای اتوپیایی و ناکجا آبادگرایی نمی‌دهد و از اصلاح تدریجی و حق و قانون و عدالت در رفتار و آزادی‌های سیاسی و مدنی سخن می‌گوید.
از آن جا که او به عقلانیت تکاملی تدریجی معتقد بود، در اوایل انقلاب به هیچ کس وعده‌ی ساختن جامعه‌ی ایده‌آل و بی‌طبقه‌ی توحیدی و غیر توحیدی نداد، بر عکس در مورد انقلاب گفت: «ما از خدا یک نم باران می‌خواستیم سیل فرستاد.» به همین دلیل خیلی‌ها که خود هیچ نقشی در انقلاب و مبارزات منجر به آن نداشتند به او طعن می‌زدند که بازرگان انقلابی نیست و نمی‌خواسته علیه رژیم شاه انقلاب کند. بازرگان هم در رژیم شاه و هم در جمهوری اسلامی همان روش انتقادی و اصلاحات گام به گام را که به عنوان اصل پذیرفته بود ادامه داد. کسانی که فاقد هرگونه دانش سیاسی هستند و به تعبیر بازرگان به روش‌های “زود و زور” معتقدند و هرج و مرج و ماجراجویی را کار سیاسی می‌دانند، بازرگان را به محافظه‌کاری محکوم می‌کردند. این در صورتی است که علی‌رغم سازش و توبه‌نامه نویسی خیلی از انقلابیون، آن‌طور که در مدافعات بازرگان مضبوط است، او محاکمه‌اش را به محاکمه‌ی استبداد تبدیل می‌کند و هوشمندانه به رژیم هشدار می‌دهد که با انسداد سیاسی‌ای که ایجاد کرده‌اید جامعه را به سوی جنگ‌های مسلحانه‌ی خیابانی می‌کشانید. او بعد از انقلاب هم از روش گام به گام سخن می‌گفت که عناصر حزب توده با القاء ایدئولوژی خود به بخش‌هایی از حاکمیت و جوانان پر شور و احساساتی، بدون فهم و توضیح و تشریح این مقوله، آن را به عنوان محافظه‌کاری به تمسخر می‌گرفتند. اما بازرگان با شناخت عمیق خود از اصول اصلاحات تدریجی و گام به گام و درک شرایط اجتماعی ایران اسیر جو موجود نگشت و ذره‌ای از اصول خود کوتاه نیامد. وقتی نخست‌وزیر شد هدفش اجرای قانون و خاتمه دادن به هرج و مرج‌های خیابانی و حفظ نظم و تشکیل مجلس موسسان بود. به همین دلیل به جوانان پرشور و احساساتی چپ و راست و حزب‌الهی که در دانشگاه‌ها و خیابان‌ها بساط نشریات حزبی پهن کرده بودند و شعارهای حزبی و سازمانی و مرده باد و زنده باد سر می‌دادند و در درگیری‌های خیابانی شرکت می‌کردند، می‌گفت: «انقلاب تمام شد بروید خانه‌هایتان، الآن دوران نظم و آرامش و امنیت و اجرای قانون است.» چیزی که با توجه به شرایط ملتهب آن زمان اصلاً خریدار نداشت.
تاکید این نوشته بر روی مساله‌ی فردیت در مقابل کل‌گرایی انتزاعی و حق در مقابل خیر و سعادت یا به قول شریعتی رستگاری که خاصه‌های ایدئولوژی‌های اتوپیایی و ناکجاآبادی است، می‌باشد. همچنین عدالت در عمل و رفتار که در تفکر بازرگان حتی در دوره‌ی ایدئولوژی‌اندیشی هم وجود دارد، زیرا که این موارد از نظر سیاسی نه تنها در نظر که به علت تالی‌ها و پیامدهایش در عمل هم بسیار مهم است. حق همان چیزی است که به قول کانت اساس تمدن مدرن است. کشف مفهوم و مقوله حق و حقوق بشر کم اهمیت‌تر از کشف نسبیت نیست. اهمیت مساله از این جا مشخص می‌شود که در مارکسیسم به عنوان بزرگترین نماد ایدئولوژی‌اندیشی که به دنبال ساختن جامعه‌ی بی‌طبقه و بهشت بر روی زمین بود، به مقوله‌ی حق و حقوق بشر به عنوان برساخته‌های سرمایه‌داری خط بطلان کشیده شد و مارکسیست‌ها در خیالات خود خواستار ساختن بهشت بر روی زمین شدند تا بشریت را به رستگاری و سعادت و خوشبختی برسانند. اما همان‌طور که کانت سال‌ها پیش از مارکس گفته بود و مارکس در نیافته بود؛ «نخست این‌که سعادت به هیچ رو اصل نیست. دوم و مهم‌تر این‌که اگر آن را جانشین اصل حق کنیم زمینه‌ای می‌گردد برای گسترش شر اخلاقی و اجتماعی. اصل سعادت، حتی اگر بر نیت خیر نهاده شود؛ باز هم نتیجه‌هایش هم برای فرمانروا و هم برای فرمانبران مصیبت‌بار خواهند بود… فرمانروایی که می‌خواهد مردم را به روش خود به خوشبختی برساند، به یک خودکامه بدل می‌شود.» آرزوی خوشبخت کردن مردم و به سعادت رساندن آنها به تحمیل ارزش‌های حاکمیت و مداخله در حوزه‌ی خصوصی افراد منجر می‌شود. این از خواص جوامع ایدئولوژیک و ایدئولوژی‌اندیشی است. ما می‌توانیم به مدد گرفتاران و کمک رنجورانی که مدد می‌خواهند بشتابیم، اما خوشبختی آنها به خودشان مربوط است. وظیفه‌ی حکومت حفظ آزادی و امنیت و نظم و اجرای قانون به طور برابر است و در مساله‌ی سعادت و خوشبختی هر فرد آن را در جایی و در راهی خواهد جست که خود انتخاب می‌کند و ربطی به سیاست و حکومت ندارد. لذا دولت در مساله‌ی ارزش‌ها و به طور کلی وجدانیات باید بی طرف باشد. پاره‌ای از مخالفان که بی طرفی دولت را خوب درنیافته‌اند، آن را غیر ممکن و لیبرالیسم را نیز ایدئولوژیی در کنار سایر ایدئولوژی‌ها می‌دانند. در پاسخ این منتقدان باید گفت همه‌ی مشکل در فهم تفاوت بنیادین مساله‌ی حق با خیر و سعادت است. حق غیر از خیر است. لیبرالیسم از حق و حقوق دفاع می‌کند. حقوق فردی خدشه‌ناپذیری که حکومت حق دخالت در آن را ندارد، نه به نام سعادت، نه ارزش‌ها و نه خوشبختی. لیبرالیسم از حقوق دفاع می‌کند، ولی ایدئولوژی‌ها از ارزش‌هایی که خیر و سعادت جامعه می‌دانند، دفاع می‌کنند. لیبرالیسم حقوق را فضای آزادی می‌داند که محتوای آن را فرد آزاد و خودمختار از ارزش‌های فردی یا گروهی خود – مذهبی یا غیر مذهبی – پر می‌کند. ایدئولوژی‌ها فضای خالی ندارند و آن را از محتوای ارزش‌هایی که خیر برین و سعادت عمومی می‌دانند پر می‌کنند و تخطی از آن را انحراف می‌دانند. دولت‌های ایدئولوژیک فراتر از مسئولیت‌های مدنی و شهروندی در قالب یک کل فراگیر برای ساختن بهشت همه‌ی مردم را در قالب – حزب، سازمان، امت – به همکاری و حتی اطاعت فرامی‌خوانند. اما در لیبرالیسم، فرد فراتر از رعایت حقوق دیگران و مسئولیت‌های مدنی مسئولیتی ندارد. محتوای یک زندگی خوب از جمله حقوق فردی است که افراد متناسب با سلیقه‌ی خود، بدون دخالت دیگران از جمله حکومت، انتخاب می‌کنند. کثرت‌گرایی و در واقع آزادی‌های فردی متکثر جوامع لیبرال از این مفاهیم ناشی می‌شود. کثرتی که جوامع ایدئولوژیک تحت عنوان انحراف از ارزش‌ها برنمی‌تابند.
بازرگان در وضعیت دشواری قرار می‌گیرد وقتی از یک طرف در همان “بعثت و ایدئولوژی” از آزادی و عدالت و حق فردی و مشارکت سیاسی و نقد حکومت و دولت سخن می‌گوید، و از طرف دیگر از کامل‌ترین ایدئولوژی حرف می‌زند. او در همین اثر می‌گوید: «آزادی در ایدئولوژی ما موهبتی الهی وکلیدی برای ترقی است… آزادی: خروج مطلق از اسارت حاکمیت و برتری دیگران و دموکراسی یعنی حکومت شورایی خود بر خود. آزادی عقیده و ایمان و عمل و رفتار و امر به معروف و آزادی بیان و نقد و نصیحت و تعلیم امرا.» (م – ۱۶ – ص ۳۴۲) او حتی در مورد عدالت یکی از عمیق‌ترین مفاهیم را به کار می‌برد و می‌گوید: «عدالت عبارت از حکم و رفتار به مساوات و نصفت بر طبق قانون واحد الهی است و اعطای حق هر ذی حق و خودداری و جلوگیری از جور می‌باشد.”(م – ۱۶ – ص ۳۴۲) فون هایک یکی از بزرگترین فیلسوفان و نظریه‌پردازان علم اقتصاد و اقتصاد آزاد و فلسفه سیاسی نیز می گوید: «به طور قطع، عدالت ربطی به اهداف عمل ندارد، بلکه مربوط به رعایت قواعدی است که باید رعایت شوند.» (قانون، قانون‌گذاری و آزادی – ج ۳) بازرگان هم، عدالت را مربوط به رفتار و عمل می‌داند، صرف‌نظر از نتایجی که قابل پیش‌بینی نیستند. رفتار یکسان طبق قوانین واحد، نه عدالت توزیعی و رفتار نا یکسان و نابرابر و در نتیجه تبعیض‌آمیز دولت با افراد برای استقرار عدالت اجتماعی. تمرکز قدرت اقتصادی در دستان قدرت سیاسی برای توزیع عادلانه ثروت و درآمد به تمرکز شدید قدرت و بوروکراسی عظیمی منجر می‌شود که به جای عدالت به رفتار تبعیض‌آمیز حاکمان با مردم منتهی می‌شود. و گویی، بازرگان به این مقوله‌ی مهم فلسفه‌ی سیاسی واقف بوده است. وقوف تیزهوشانه‌ی بازرگان به این مساله شاید به علت اقتصاد نفتی – دولتی جامعه‌ی ما باشد که نتیجه و ثمره‌ی آن تحکیم استبداد دیرپایی است که سایه‌ی شوم خود را بر جوامع نفتی – دولتی هر چه بیشتر گسترده است. شاید به همین دلیل بود که بازرگان مبارزه با استبداد را هدف فعالیت سیاسی خود قرار داده بود. به هر حال بازرگان در همان دوران هم دچار خیال بافی‌های ایدئولوژی‌اندیشان نشد و شعارهای جامعه‌ی ایده‌آل و اتوپیایی نداد و از اصول مهندسی تدریجی و قواعد اصلاح اجتماعی عدول نکرد. در تفکر ایدئولوژیک خطر بزرگی که حیات انسان را تهدید و خشونت را ترویج می‌کند، کمال و تعالی ایدئولوژی است. هرچه ایدئولوژی کامل‌تر و متعالی‌تر باشد، خطرناک‌تر است و بیشتر حاضر است در پای این مفاهیم انتزاعی انسان‌های بیشتری را قربانی کند. اما بازرگان در همه‌ی عمر به روش اصلاحات تدریجی و گام به گام خود وفادار ماند. او در زمان استعفایش با تاکید بر این روش گفت: «نه پر پرواز داشتیم، نه مثل حضرت سلیمان منطق‌الطیر بلد بودیم، از شکم مادر زاده شده‌ایم و مادرمان ما را گام به گام برده تا روش راه رفتن بیاموزیم.» سرانجام وقتی کار شکنی‌ها و قانون شکنی‌ها را دید و از جمله حمله به سفارت آمریکا به عنوان قانون شکنی و این‌که چهره‌ی ایران را در انظار جهانیان بد معرفی می‌کند و تبعات منفی دیگر، اعتراض کرد و از آنجا که دغدغه‌ی قدرت نداشت استعفا داد. پس از آن نیز در حوزه‌ی سیاسی به همان روش مدنی بدون اینکه ذره‌ای محافظه‌کاری و مماشات نماید، علی‌رغم تمام فشارها به نقد قدرت و انحرافات حاکمیت از قانون به طور مستمر تا زمان مرگش ادامه داد. در حوزه‌ی نظری و عقیدتی نیز با سخنرانی خدا و آخرت، آنچه را که اگر کمی مستتر بود و در حاشیه مانده بود با تامل و تدقیق بسیار در تداوم اندیشه و عمل خود با اصلاح بعثت و ایدئولوژی به اصل تبدیل کرد. سخنرانی “خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیا” که زیر فشار منتقدان واژه “تنها”یش را حذف کرد، نشان داد که خط اصلی فکری بازرگان همان خدا و آخرت و ایمان فردی و درونی است، باوری که از همان ابتدا تعقیب می‌کرده و در خدا و آخرت با توجه به تجربیات تکمیل شد و در اثر منتشر نشده اش به نام “بعثت و آفات رسالت” به عنوان مانیفست و وصیت‌نامه‌ی فکری ایشان به کمال رسید. بازرگان در “انگیزه و انگیزنده” می‌گوید: «قرآن از هر موضوعی و از هر چیزی و رنگی سخن گفته است، از طبیعیات و آسمان و زمین و کوه‌ها و آب‌ها و سرنوشت انبیا و اقوام و … اما هدفش از طرح این موضوعات تشریح و توضیح آن مسائل نبوده و نیست، بلکه هدفش از طرح آنها، توجه انسان به خدا است. قرآن همه چیز را به خدا بر می‌گرداند. اگر به خواهیم اسم فارسی برای قرآن انتخاب کنیم به سیاق شاهنامه می‌توان قرآن را “خدانامه” نامید. بازرگان در ابتدای سخنرانی خدا و آخرت هدف بعثت انبیا، می گوید: «از جمله ناگفته‌های آیه بعثت چنین اظهار و استنباط شد که حکومت یا مدیریت جامعه در چهارچوب آیه بعثت یا رسالت پیغمبر – که تلاوت آیات و تزکیه است و تعلیم کتاب و حکمت – منظور نگردیده است و به نظر نمی‌آید که جزو رسالت و ماموریت فرستادگان خدا بوده باشد.» (م – ج ۱۷- ص ۲۷۲) او به این نتیجه می‌رسد که: «دین برای دنیا، ناشی از خودبینی و کوتاه‌بینی است که خدا را هم از دریچه‌ی استفاده شخصی و احتیاجات نوعی دنیایی نگاه کند و چنین تصور نماید که منظور خدا از بعثت انبیاء و انزال کتب، راهنمایی و تدوین آیین‌نامه و دستورالعمل یا نصیحت و دلالت برای اداره و بهبود دنیای بشر است.» (همان – ص ۲۷۸) او در این مطلب به صراحت می‌گوید: «نه تنها تشکیل حکومت،که اصلاح امور دنیا نیز جزو هدف بعثت انبیا نیست. انبیا برای تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس از ط
ریق ایمان و اعتقاد به خدا و آخرت مبعوث شده اند.نباید مقام انبیا را در حد مصلحین اجتماعی نظیر مارکس و رهبران انقلابات اجتماعی تنزل داد. این‌ها اموری هستند که بشر با پای خود حتی بدون هدایت انبیا می‌تواند به حل و فصل آن به پردازد. هدف بعثت انبیا باید چیزی باشد مافوق عقل و درک ما، که با پای خود بدون کمک انبیا و امداد‌های الهی نمی‌توانیم به کشف و شناخت آن نائل شویم. رسالت انبیا در دو چیز خلاصه می شود:۱ – انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسان‌ها، به سوی آفریدگار جهان‌ها، ۲ – اعلام دنیای آینده‌ی جاودان بی نهایت بزرگ‌تر از دنیای فعلی.» (همان – ص ۲۹۳)
از نظر بازرگان «خداپرستی انقلاب علیه صدف تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بوده است، چیزی مشابه با انقلاب کپرنیک لهستانی در قرن شانزدهم میلادی.» (همان – ص ۲۹۴) تغییر و خلاقیت بازرگان به عنوان یک فرد مذهبی بسیار متشرع و یک رهبر مبارز سیاسی و نداشتن دغدغه‌های مصلحت‌اندیشانه مبنی بر از دست دادن مریدان، امر بسیار شگفت‌انگیزی است که در ایران تا به حال اتفاق نیفتاده است. بازرگان با این تئوری به فلاسفه‌ای نظیر شلایر ماخر و به نوعی ویتگنشتاین راجع به دین نزدیک می‌شود. شلایر ماخر در نقد کانت که دین را موضوع عقل عملی می‌دانست، می گوید: «دین نه موضوع عقل نظری است و نه موضوع عقل عملی. دین موضوعی مستقل است که قابل کاهش به عقل نظری و عقل عملی نیست. تجربه‌های دینی از نوع احساسی است که به بیان در نمی‌آید.» ویتگنشتاین نیز دین را بازی زبانی مستقلی می‌داند که در افهام معتقدان کارکرد دارد. موضوعات دینی مستقل از استدلالات عقلی است. ایمان دینی موضوع شناخت عقلانی نیست و وضعیت دین‌دار شبیه وضعیت بندبازی است که بر سر ایمان خود خطر می‌کند. نظیر چنین نظریاتی در عرفان خود ما هم مسبوق به سابقه است. اما مروجان دین دنیوی نه تنها به بازرگان خورده گرفتند، که بدون مطالعه‌ی درست و فهم مطلب بی مهابا گفتند که بازرگان با این نظر خط بطلان بر کل مبارزات خود کشیده است. آنان توجه نکردند که بازرگان در همین اثر می‌گوید: «لا اله الا الله سیاسی‌ترین شعار اسلام است. خدا و استبداد آبشان در یک جوی نمی‌رود.» بازرگان هم در این اثر و هم در آثار سابق خود از محصول فرعی و ضمنی خداپرستی سخن گفته است. از جمله محصولات ضمنی و فرعی خداپرستی اعتباری دانستن قدرت‌های دیگر است. هیچ قدرتی جز قدرت لایزال الهی اصالت و حقانیت ندارد. در ضمن برای فعالیت سیاسی حتماً نباید دین‌دار بود. سیاست موضوع عقل عملی است و مشارکت در امر سیاسی و اصلاح امور دنیوی امری اخلاقی است. اخلاق هم نه تنها مستقل از دین است، بلکه این دین است که در دستگاه اعتقادی خود باید عقلانی و اخلاقی شود و با این دو مقوله منطبق شود تا مورد پذیرش واقع شود. قدرت و سیاست ملک مشاع ملت است و مردم برای تعیین سرنوشت خود حق دارند در قدرت مداخله و مشارکت نمایند و سرنوشت خود را رغم بزنند. نتیجه اینکه موضوع دین جستجوی حقیقت است و موضوع سیاست امر اعتباری است. این دو موضوع از اساس متفاوت هستند، اما همان‌طور که سیاست‌مداران حق ندارند در دین و ایمان مردم مداخله نمایند، دین‌داران می‌توانند در امور سیاسی که حق تعیین سرنوشت‌شان است مداخله نمایند. البته منوط به اینکه دین را ابزار قدرت سیاسی نکنند و آن را در حد آیین‌نامه‌ی حکومتی تقلیل ندهند.
باری، بازرگان با خدا و آخرت هدف بعثت انبیا به آن چه غزالی گوهر ایمان می‌نامد و در عصر جدید دغدغه‌ی غایی خوانده می‌شود، نزدیک شده است. بعثت انبیا پاسخی است به این دغدغه بنیادین و به تعبیر یونگ نخستین غریزه‌ی روانی انسان، تا با دادن معنا به هستی، امید و شادی را در حیات انسان به ارمغان آورد، تا رنج‌هایی مثل اضطراب مرگ قابل تحمل‌تر شود. لذا کار پیامبران تدوین احکام و قوانین و آیین‌نامه برای مسائل اجتماعی و اقتصادی و دنیوی نیست. نویسنده با والتر استیس فیلسوف انگلیسی در مورد نقش و کارکرد دین و متون مقدس دینی موافق است و بنابر تعبیر استیس باید گفت: «اولین کارکرد متن مقدس ارائه تعبیری از تجربه‌ی پیامبرانه است در ظرف فرهنگی و عقلی زمان و شان نزول عینی موضوعات متعددی که پیامبر در پرتو تجربه خویش با آن مواجه بوده است. دوم ارائه‌ی الگویی تفسیری از چند و چون تجربه‌ای که جز در قالب تعبیری نمادین به بیان در نمی‌آید. هدف از این الگوی تفسیری نشان دادن راهی است برای برانگیختن مومنان برای سیر در عوالمی که پیامبران از آن بهره برده‌اند به قدر توان بشری مومنان و در نهایت ارائه‌ی الگویی برای هر تفسیری از تجربه‌های مومنانه در ظرف زمان.» لذا دین در این تفسیر موضوع و دغدغه‌ای مستقل محسوب می‌شود که با شناخت خدا و آخرت در پرتو الگوی پیامبرانه‌ی زیست مومنانه موضوعیت می‌یابد. گمان می‌کنم بازرگان با طرح خدا و آخرت به این تعبیر نزدیک شده بود. با بسط و گسترش اندیشه‌های ایشان، روشنفکری دینی وارد مقولات راهگشای جدیدی می‌شود، که می‌تواند به بخش‌هایی از نیازهای جامعه‌ی در حال گذار ایران پاسخ دهد. این دفتر را با همه‌ی کاستی‌ها و اختصار به پایان می‌بریم، اما حکایت هم‌چنان باقی است.
یادش گرامی باد
منبع: پایتخت کهن

Share:

More Posts

Send Us A Message