اسلام، مدارا یا خشونت؟

اشاره: این مقاله به قلم آقای دکتر حبیب¬الله پیمان است که اخیرا در شماره 14 مجله «ایران فردا» انتشار یافته است. قابل ذکر است که طبق اطلاع این نسخه ویراست دوم همان مقاله انتشار یافته است.

در بیش از سه دهه‌ای که از وقوع انقلاب در ایران می‌گذرد، زیر تأثیر تحولات و حوادثی تند و توفانی در داخل و در سرزمین‌های مسلمانان، نام اسلام در ادبیات انتقادی و یا خصمانه مخالفان و دگراندیشان، بیش از هر چیز با نامداراگری دینی، خشونت و خصومت با آزادی و دموکراسی همراه شده است. همه آنچه را در این زمینه حکومت‌ها و یا گروه‌های تندرو و افراطی به نام اسلام انجام داده و می‌دهند، به‌حساب تعالیم دینی اسلام و منبع اصلی آن‌ها قرآن و سیره پیامبر گذاشته می‌شود. ازنظر اکثر منتقدان، اسلام دینی است ذاتاً خشونت‌گرا و هژمونی‌طلب که وجود هیچ آئین و ایدئولوژی و مذهب دیگری را در جوار و یا در برابر خود تحمل نمی‌کند. بعضی مدعی‌اند که این‌ها ویژگی همه ادیان است چراکه دین اساساً با عقلانیت، آزادی و انسان‌گرائی تضاد ماهوی دارد و بعضی دیگر این ویژگی‌ها را مختص اسلام می‌دانند. حال‌آنکه آئین و ایدئولوژی مذهبی یا عرفی (سکولار) را نمی‌توان یافت مگر آنکه گروه‌هایی از پیروان آن‌ها متناوباً و در طول تاریخ نسبت به پیروان مذاهب و عقاید رقیب با خشونت تمام رفتار کرده و حضور آن‌ها را در برابر خود تحمل نکرده‌اند.

ادیان بزرگ و زنده و مطرح در عصر حاضر علاوه بر اسلام عبارت‌اند از مسیحیت، بودائی و هندو و یهودیت و مسلک‌ها و ایدئولوژی‌های عمده و مطرح، مارکسیسم و سوسیالیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم (و ناسیونال سوسیالیسم). کارنامه سراسر خشونت و جنایت بخش بزرگی از متولیان رسمی و غیررسمی و پیروان متعصب و افراطی همه آن‌ها، اعم از دینی و غیردینی بر ضد مخالفان و رقبا و به‌اصطلاح «دشمنان» در طول تاریخ و تا همین امروز در سراسر گیتی بر کسی پوشیده نیست.
پاسخ محتمل به این انتقادات این است که متولیان و پیروان افراطی و خشونت‌گرا برداشتی انحرافی و بیگانه با حقیقت آن ادیان و مکاتب دارند که ربطی به اصل آن‌ها ندارد. اگر در این پاسخ بخشی از حقیقت وجود داشته باشد، چرا همین حکم درباره اسلام صادق نباشد و چرا برداشت منحرف و معیوب از اسلام را باید به‌حساب اصل آن در قرآن گذاشت؟ شاید بهتر باشد ریشه‌های اصلی گرایش به خشونت و سلطه و تمامیت‌خواهی را در درجه اول نه در ذات آموزه‌های آنان و یا انگیزه و عمل بنیان‌گذاران که عموماً انسان‌هایی فرهیخته، اخلاق‌مدار و انسان‌دوست و مسالمت‌جو بوده‌اند، بلکه در معضل «وضعیت جوامع بشری» جست‌وجو کرد. وضعیتی که به‌موجب آن افراد و گروه‌های سلطه‌جو و منفعت‌طلب، برای کسب مشروعیت و پرده‌پوشی جرائم و جنایت‌هایی که بر ضد مردم خود و یا دیگر اقوام مرتکب می‌شوند و برای خنثی کردن مخالفت‌ها و مقاومت‌ها ضمن تحریف حقایق، به مذاهب و یا مکاتب فکری و سیاسی مقبول و محبوب مردم متوسل می‌شوند و اعمالی انجام می‌دهند که کمترین نسبتی با اصول اخلاقی و اجتماعی توصیه‌شده ندارند.

اسلام و مدارای دینی
درستی و یا نادرستی ادعاهای فوق را باید در پرتو آموزه‌های قرآنی و سیره پیمبر به آزمون گذاشت، اما نه به این صورت که الفاظ قتل و قتال را به نحوی انتزاعی و بدون توجه به فحوای آیات و خارج از ظرف شرایط اجتماعی و تاریخی و ربط وثیقی که هر آیه با دیگر آیات مرتبط با موضوع دارند، شمارش و به‌عنوان شاهدی در تأیید نامداراگری و خشونت‌طلبی اسلام معرفی نمود. بلکه با توجه به روح حاکم بر قرآن، اصول پایه اخلاقی و رفتاری اسلام، شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی معیشتی جامعه آن روز مکه و مدینه و هدف‌های درازمدت آرمانی که پیامبر دنبال می‌نمود؛ یعنی به جای استناد به آراء مفسرین و رفتار توده‌های پیرو آن‌ها و یا عملکرد حکومت‌های اسلامی، ببینیم؛ 1) دیدگاه مبنایی قرآن درباره انسان و انسانیت و مناسبات میان آن‌ها چیست؟ در این زمینه آیات بدون کمترین ابهامی بر آزادی، برابری، عدالت و احترام به شأن انسانی افراد اعم از زن و مرد و تعلقات مذهبی و قومی و اختلافات فرهنگی‌شان، از منظر نگرش توحیدی تأکیددارند. 2) قرآن چه نوع رفتاری را نسبت به دگراندیشان موجود در جامعه آن روز، یعنی مشرکین و گروه‌های اهل کتاب (یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) و فرقه‌هایی دیگر نظیر صابئین و یا احناف توصیه کرده است و نظرش درباره جنگ و کاربرد خشونت از سوی مؤمنان چیست و در سال‌هایی که وحی جریان داشت و پیامبر در میان مردم بود تا چه ‌اندازه توانستند به اصول و ارزش‌ها‌ی وحیانی و توصیه‌های قرآنی عمل کنند؟ احکام و مقرراتی را که بعد از هجرت به مدینه به اجرا گذاشته شدند، تنها گام‌های اولیه در راستای تحقق تدریجی هدف‌های آرمانی محسوب می‌شدند. به همین خاطر آنچه را که در عمل به اجرا گذاشته شد و بعدها بسیاری فقها و مفسرین به‌عنوان اصول قطعی و همیشگی برداشت کردند، نباید با اصول و نظام ارزش‌های بنیادین اسلام یکی شمرد. آن احکام و تنظیمات می‌باید در جهت کسب سازگاری بیشتر با اصول و ارزش‌های مزبور و همراه با پیشرفت‌های اجتماعی و فرهنگی جوامع تغییر می‌کردند؛ زیرا پیام قرآن با وجودی که ادامه تعالیم توحیدی انبیاء پیش از خود بود، بنا به اقتضاء زبانی که به کار گرفت عناصری از جامعه و فرهنگ مردم آن سرزمین را در خود جای داد که بیانگر ذهنیت و عادات و سنت‌های مردم آن روزگار است. نظام‌های اخلاقی و اجتماعی دیرپا در برابر تغییر مقاومت نشان می‌دادند و زمانی هم که مجبور به عقب‌نشینی شدند، از بین نرفتند، بلکه با عاملیت همان گروه‌های ذی‌نفوذ و مردم گرفتار عصبیت و جاهلیت در هر فرصت و با استفاده از تعارضات و بحران‌هایی که پدید می‌آمد، موقعیت ازدست‌رفته را بازیابی و در پوشش زبان و نمادهای آئین نوین تجدید حیات کردند و بعضاً از تغییر و حذف شدن در امان ماندند. موفقیت و غلبه سنت‌های جاهلی برجای‌مانده همه به‌حساب اسلام گذاشته شد.

هر مشرکی دشمن محسوب نمی‌شود
اسلام دینی توحیدی است و با «آئین شرک» سر سازگاری ندارد؛ اما این ناسازگاری بدین معنا نبود که با هر مشرک یا دگراندیشی صرفاً به خاطر اعتقاداتشان به ستیز برخاسته طرد کنند یا به قتل برسانند، بلکه اساس رابطه‌شان با مخالفان فکری و دگراندیشان، از مشرکین و صابئین گرفته تا اهل کتاب (یهودی و مسیحی و زرتشتی) که طالب صلح و همزیستی با مسلمانان بودند، بر اتحاد و دوستی و تعامل و مباحثه انتقادی و فراتر از آن اتحاد با پیروان ادیان توحیدی بنا شد. این مشی تا زمانی کارساز و قابل‌اجرا بود که آنان در مخالفت و مبارزه با اسلام مسلمانان به قهر و خشونت چنگ نمی‌زدند و به زندگی، آزادی، خانه و خانواده و دیگر علائق مؤمنان و یا هم‌پیمانانشان تجاوز نمی‌نمودند.

صلح و همزیستی در سایه قرارداد اجتماعی
پیامبر بعد از هجرت به یثرب، شهری با قبایل متعدد و مستقل مشرک و یهودی و… پیوسته در ستیز، به‌منظور پایان دادن به خصومت‌ها و تضمین صلح و همزیستی میان آن‌ها و گروه‌های مسلمان مهاجر و انصار، دری ک اقدام تاریخی و بی‌سابقه اقدام به تأسیس یک قرارداد اجتماعی نمود. در شهری که قانون و نهاد مستقل داوری وجود نداشت و اختلافات تنها در میدان جنگ فیصله می‌یافت و به جای حق و عدالت زور و غلبه رأی نهائی را صادر می‌نمود، پیامبر با انعقاد قراردادی اجتماعی آن را به یک جامعه مدنی قانونمند تکامل بخشید. در نظم مدنی تازه، اختلافات فی‌مابین بر اساس «حق» و «عدالت» و نه غلبه و زور، داوری و به‌طور مسالمت‌آمیز فیصله می‌یافتند. برای نخستین بار همه مردم شهر ازجمله قبایل مشرک و متحدان آن‌ها که با مسلمانان در جنگ نبودند، در کنار سایر قبایل شهر (یهودی و…) در چهارچوب یک نظام داوری و میثاق اجتماعی مشترک متحد شدند. بعد از آن اتفاق بزرگ بود که یثرب به «مدینه» (شهری صاحب نظام داوری «دین») تغییر نام داد. در این میان تنها مشرکین مکه به رهبری قریش بودند که به خاطر جنگ و تجاوز بر ضد مسلمانان و آزار و شکنجه آنان دشمن شمرده می‌شدند. لذا در قرآن هر جا که به دشمن اشاره می‌شود منظور همین گروه‌اند و دیگر گروه‌های غیرمسلمان از هر کیش و آئین ذیل این عنوان قرار نمی‌گرفتند و مؤمنان با آن‌ها رفتاری خصمانه نداشتند. به‌رغم تجاوزهای مکرر قریش، پیامبر از هر فرصتی برای رفع خصومت و برقراری صلح با آن‌ها استفاده می‌نمود.

مقابله با تجاوز و نه دگراندیشی
پیامبر بر سر پیمان دوستی و عدم تجاوز با همه گروه‌ها ازجمله مشرکینی که بر ضد مسلمانان دست به جنگ نزدند باقی بود و میان آنان و مشرکین متجاوز و در حال جنگ تمایز قائل می‌شد. این مهم در بیانیه «اعلام برائت» حاوی آیات نازل شده از سوی خدا (در صدر سوره توبه) در سال نهم هجری در تجمع مشترک مؤمنان و مشرکان در پیرامون خانه کعبه به عموم اعلام شد. دقت در مفاد این آیات هرگونه شائبه رفتار خصمانه یا جنگ و کشتن مشرکان را تنها به دلیل عقایدشان از بین می‌برد؛ این آیات و آیات دیگری که در آن‌ها مؤمنان به جنگ با دشمنان، اعم از مشرک و غیرمشرک،‌ ترغیب شده‌اند، نزاعشان نه بر ضد عقاید و ادیان دیگر، بلکه بر ضد ستم و تجاوز و خشونتی بود که بر ضد آنان اعمال می‌شد. آنان همدستان شیطان و طاغوت‌ها (اشراف ستمگر و متجاوز) بودند و مؤمنان گناهی نداشتند جز آنکه در مسیر تحقق ارزش‌های خدائی تلاش می‌کردند، کافی بود آن‌ها دست از تجاوز و بازداشت و ایذاء مؤمنان بردارند تا صلح و آشتی برقرار شود.
سرانجام مکه بدون خشونت و خونریزی گشوده شد و بازمانده قدرت و سیادت قریش و اقتدار و مشروعیت بت‌ها درهم شکست و سرانجام زمانی بت‌ها و بتکده‌ها برچیده شدند که اکثریت مردم مکه اسلام را پذیرفته بودند. برخلاف انتظار مکیان، پیامبر به جای انتقام‌جوئی و اعمال خشونت و سختگیری با آن‌ها با کمال مهربانی و نرمش و مدارا رفتار کرد. این برخورد در حالی انجام می‌گرفت که از شروع دعوت تا آن‌روز بی‌وقفه مرتکب همه نوع جرم و جنایت علیه مسلمانان شده بودند. رفتار انسانی و ملاطفت‌آمیز پیمبر با مردم مکه و جاذبیت تعالیم اسلام و سازگاری با نیازمندی‌های مادی و معنوی مردم، باعث جذب اکثریت مردم به اسلام شد. بزرگان قریش هم در برابر این برخورد بزرگوارانه و مشاهده قدرت و پیروزی مسلمانان، طریق صواب را در این دیدند که هرچند به‌ظاهر هم شده اسلام بیاورند؛ و با این تمهید فرصت‌های بعدی را برای اعاده اقتدار خود ذخیره کنند.

برچیدن بت‌ها نشانه نامداراگری دینی نبود
اولاً این نکته را باید به خاطر داشت که خانه کعبه را در اصل در حدود دو هزار سال قبل از آن، پیامبر بزرگ ابراهیم و فرزندش اسماعیل به نام خانه خدای یگانه بنیان نهادند، خانه و پیرامون آن برای همه مردمی که از ستم اربابان و جباران به ستوه آمده و طالب آزادی و برابری بودند، «امن» اعلام شد، هر ستمدیده‌ای در خانه خدا پناه می‌گرفت از آسیب جباران مصون می‌بود. قرن‌ها بعد، این عرب‌های مشرک بودند که هویت کعبه را تغییر داده به اشغال بت‌ها درآوردند و به نماد اقتدار و سروری خویش بدل کردند. با ظهور و گسترش دوباره آئین توحید خانه از اشغال بت‌ها آزاد و به وضعیت اولیه آن بازگردانده شد؛ بنابراین بت‌های درون خانه کعبه بیش از آنکه نماد آئین شرک باشد، مظهر قدرت و سلطه جابرانه قریش و طوایف متحد آن بر همه مردم شبه‌جزیره عربی به شمار می‌رفت. قبیله‌ای که تا پیش از فتح مکه توسط مسلمین، با اقتدار تمام و بدون رقیب بر مکه و شهرها‌ی پیرامون آن حکم می‌راند، بر کلیه کاروان‌های تجاری که از مکه عبور می‌کردند نظارت می‌کرد و بابت تأمین امنیت راه‌ها حق و حساب می‌گرفت. با ظهور اسلام بر نگرانی رهبران قریش نسبت به تزلزل موقعیت سیاسی و دینی (و به‌تبع آن، اقتصادی)شان افزوده شد، اقتدار و برتری سیاسی، اجتماعی ـ اقتصادی و دینی خود را در خطر دیدند، ازاین‌رو، با دین جدید و گروندگان به آن به دشمنی برخاستند و بر نابودی‌شان مصمم شدند. برای این منظور، تمام قبایل و اهالی مکه را یکپارچه بر ضد مسلمانان بسیج نمودند. به نوشته احمد امین به نقل از ابن‌عباس، مشرکین هر فردی از مسلمین را می‌گرفتند با زدن و گرسنگی و آزار دادن، آن‌قدر شکنجه می‌کردند تا به خداوندی «لات» و «عزی» اعتراف و دین خود را‌ ترک می‌نمودند. علاقه و اصرار سران قریش به حفظ سمت متولی‌گری حرم خدا و سرپرستی مراسم حج و پذیرائی و آب دادن به زائران، نه از روی اعتقاد بلکه بنا به گفته همین نویسنده، به این خاطر بود که آن‌ها را از دشمنی و غارت اعراب آسوده و مصون نگاه می‌داشت و عرب‌های مشرک را به اطاعت و وفاداری به آن‌ها برمی‌انگیخت؛ بنابراین بت‌ها مظهر سیادت و سلطه بلامعارض قریش بودند. به‌علاوه، زمانی که یاران پیامبر اقدام به برچیدن بت‌ها کردند، در مکه به‌ندرت کسی بر آئین بت‌پرستی پای می‌فشرد و این عمل معنائی جز برچیدن نمادهای قدرت سیاسی اشرافیت پوسیده و منحط قبایلی نداشت. اکنون بعضی این عمل را نشانه عدم مدارای دینی در اسلام و بی‌احترامی به عقاید و مقدسات پیروان بت‌پرستی قلمداد می‌کنند، هرچند در ادامه موضع قرآن را در برابر دگراندیشی، مدارای دینی و ابزار قهر و خشونت و جنگ به‌اختصار بیان خواهم کرد، ولی عجالتاً از این خرده‌گیران می‌توان پرسید که آیا زمانی که رژیم‌های تامه‌گرا و استبدادی و فاشیستی فرومی‌پاشند و آزادیخواهان نمادهای سلطه و اقتدار آن‌ها (مثلاً صلیب شکسته یا مجسمه‌های رهبرانشان، هیتلر، استالین و یا موسولینی) را که مورد تقدیس رهبر و هوادارانش بوده است، از مکان‌های عمومی که متعلق به همه مردم است برمی‌چینند، این‌گونه تلقی می‌شود که گویا نامداراگری فکری و سیاسی و ایدئولوژیک برقرار شده است؟ کعبه و مسجدالحرام خانه خدا و درواقع همه مردم بود که به اشغال یک قبیله اشرافی برده‌دار و متجاوز و زورگو درآمده بود. این خانه امن و متعلق به خدا و مردم از اشغال نمادهای یک قدرت جبار خارج شد، ولی آزادی پیروان معمولی آئین شرک برای تقدیس بت‌های درون خانه‌هایشان سلب نشد و کسی آن‌ها را مجبور به تغییر آئین ننمود.

ترغیب به دوستی و مهربانی با مشرکین غیرمتجاوز
قرآن به مؤمنان تأکید می‌کند که هرگز از دوستی و تعامل با آن دسته از مشرکینی که با آن‌ها به جنگ برنخاسته و آن را از موطنشان آواره نکرده‌اند، نهی نشده‌اند، به‌عکس به دوستی با آن‌ها سفارش می‌کند با این امید که دشمنی‌های فی‌مابین از میان برخیزد و اعتماد و همدلی جایگزین گردد؛ در نخستین آیه از سوره «ممتحنه» خداوند ضمن اشاره به تلاش‌های مخفیانه بعضی از مسلمانان (ازجمله شخصی بنام حاطب‌ابن ابی‌بلتعه که در نامه‌ای مخفیانه قریش را از قصد پیامبر در عزیمت به مکه مطلع ساخت) برای ایجاد رابطه دوستانه با دشمنان خود در مکه به این امید که از آسیب به خانواده و دارائی‌های آنان در مکه خودداری کنند و احیاناً اگر بر مسلمین غلبه کردند، با آنان کاری نداشته باشند، مؤمنان را مخاطب قرار داده و می‌گوید خدا شما را از روابط نیکو و عادلانه (و برابر) با مشرکانی که (به خاطر اعتقاداتتان) در امر دین با شما نجنگیده‌اند و شما را از خانه‌های خود بیرون نرانده‌اند، نهی نمی‌کند و مرادش کفار و مشرکینی غیر از قریش و مکیان هستند، یعنی کفار و مشرکینی که مسلمانان را بیرون نرانده، بر ضد آنان نجنگیده‌اند؛ ازجمله قبایل مشرک داخل شهر مدینه و نقاط دیگری که با مسلمانان پیمان دوستی بستند و بر سر پیمان خود ایستاده بودند.

مدارای دینی و فرهنگی در جامعه متکثر مدینه
در مدینه تحت سرپرستی پیامبر، علاوه بر قبایل مشرک نظیر اوس و خزرج، پیروان ادیان توحیدی دیگری نظیر یهودی، مسیحی و زرتشتی و مسلمان (مهاجر و انصار) نیز حضور داشتند. پیامبر همزمان سرپرست سیاسی شهر و رهبر دینی گروه مهاجر و انصار بود. امور شهر را بر اساس منشوری اداره می‌کرد که به تصویب همه قبایل رسیده بود. در آن منشور تکثر دینی و قومی مردم شهر به رسمیت شناخته شده و همه قبایل از هر دین و آئینی دارای حقوق و مسئولیت‌های برابر و مشترک بودند. پیامبر در مقام سرپرستی شهر با مردم و قبایل و پیروان ادیان مختلف بر اساس منشور عمل می‌کرد، ولی در مقام رهبر دینی مسلمانان آموزه‌های وحیانی را ملاک عمل و داوری قرار می‌داد. منشور اتحاد ماهیت صرفاً سیاسی و نظامی داشت و مسائل عقیدتی و دینی مردم را شامل نمی‌شد. در این زمینه قبایل شهر و متحدان آن‌ها آزاد بودند که بر طبق آئین خود رفتار کنند. تنها در مواردی که عضوی از اعضاء اتحاد اصول میثاق را نقض می‌کرد و احیاناً با دشمنان شهر (قریش) مخفیانه یا آشکار همکاری می‌نمود، از صف دوستان و متحدان اخراج و همانند دشمن به او رفتار می‌شد. در صحت و اصالت این سند تاریخی کسی ‌تردید نکرده و متن کامل آن به زبان عربی در سیره ابن‌اسحاق و نیز‌ ترجمه‌هایی از آن به فارسی در دسترس است. با این میثاق که توسط شخص پیامبر اسلام تدوین شده است، برای نخستین بار تمامی قبایل و مردم شهر با حفظ هویت‌های مستقل قومی و دینی خود، در یک واحد ملی سیاسی و تحت اشراف یک قانون اساسی و با حقوق و مسئولیت‌های برابر متحد و به رعایت مفاد آن متعهد می‌شدند. درحالی‌که استقلال و آزادی عمل به شعائر و آئین‌های مذهبی‌شان محفوظ بود. قرآن این رویکرد تکثرگرایانه و مداراگرانه را از همان آغاز به رسمیت شناخت. با پیروان سایر ادیان یگانه‌پرست طریق مدارا و دوستی پیش گرفت و درباره پیامبرانشان با کمال احترام و ستایش سخن گفت، ضمن انتقاد از برخی تحریف‌ها و دست‌کاری‌ها در کتب دینی‌شان، خود را ادامه‌دهنده و یادآور تعالیم آن‌ها معرفی نمود.

گفت‌وگوی انتقادی، در سایه صلح و کثرت‌گرائی
راهبرد اصلی پیامبر در ارتباط با گروه‌های غیرمسلمان، جز در مواردی که با تجاوز و تهاجم مسلحانه آن‌ها روبرو می‌شدند، بر اساس حفظ رابطه دوستانه، تعامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و مباحثه و گفت‌وگوی انتقادی قرار داشت. تکثر دینی و فرهنگی را پذیرفت و به همه طرف‌ها توصیه کرد که به جای ستیز و دشمنی با یکدیگر در انجام خوبی‌ها با یکدیگر مسابقه دهند؛ زیرا این تنوع و اختلاف فکر و روش فرصتی است تا معلوم شود کدام‌یک در آزمون انجام کارهای نیک و کمک به رهایی و آزادی و آگاهی و رفاه و سلامت مردم بهتر عمل می‌کنند. ادیان توحیدی موجود را به رسمیت شناخت و آنان را با حفظ هویتشان به اتحاد فراخواند. با مشرکینی که به آن‌ها تجاوز نکرده و اقدام به جنگ نکرده بودند، با اغماض برخورد کرد و مؤمنان را از دوستی و مراوده با آنان نهی ننمود. توحید و آزادی و برابری را اساس همکاری و اتحاد با پیروان ادیان توحیدی قرارداد و با همه افراد و گروه‌ها اعم از مشرک و بت‌پرست و یگانه‌پرست پیمان همزیستی مسالمت‌آمیز و دفاع مشترک از شهر و سرزمین بر پایه برابری حقوق و مسئولیت‌ها منعقد ساخت. اختلافات و تضادهای فکری و عملی را نادیده نمی‌گرفت و برای حل‌وفصل آن‌ها به جای نزاع و پرخاش موارد اختلاف را به بحث و گفت‌وگوی مستدل و عالمانه و مستند به شواهد عینی می‌گذاشت. از آن‌ها می‌خواست تا درباره چیزی که از آن علم و آگاهی ندارند، از سر ظن و گمان سخن نگویند و برای ادعاهای خود دلیل و شاهد بیاورند (اسراء:36 و نجم:28). بحث و گفت‌وگو با دگراندیشان و منکران باید به نیکوترین شکل و بر اساس شواهد و بینات انجام می‌گرفت (نحل:125) و با نرمش و مهربانی هدایت می‌شد، چراکه تنها با این روش این امید وجود داشت که مخاطبان سخنان را با علاقه بشنوند و درباره آن‌ها تأمل و تفکر کنند (طه:44). خداوند نرم‌خوئی و رفتار مهربانانه و همدلانه پیامبر را با مردم و به‌ویژه با مخالفان و دگراندیشان و نیز کسانی که با او بر سر خصومت و ستیز بودند و آزارش می‌دادند، عامل اصلی جلب اعتماد و دوستی افراد و موفقیت در انجام رسالت الهی او توصیف می‌کند (آل‌عمران:159)، از خوبان اهل کتاب به نیکی وستایش یاد می‌کند (مائده:82) و بالاتر از همه پیروان همه ادیان الهی را اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی و صائبی و زرتشتی که به رستاخیز باور دارند و عمل نیک و صالح انجام می‌دهند، یکسان آمرزیده و مصون از اندوه و ترس معرفی و داوری می‌نماید (مائده:69).

تنها نوع جنگ مجاز در اسلام: دفاع از نفس و سرزمین
پیش از آمدن اسلام، جنگ و کشتار در میان قبایل امری عادی و جاری بود، به بهانه‌ای ناچیز مثل اهانت، اختلاف بر سر استفاده از برکه آب تا برسد نزاع بین دو فرد از دو قبیله به‌ویژه اگر منجر به کشته شدن یکی به دست دیگری می‌شد، بلافاصله جنگ بین دو قبیله و متحدانشان درمی‌گرفت که برای سال‌های متمادی ادامه می‌یافت؛ زیرا نزد آن‌ها نه‌فقط قاتل بلکه همه اعضای قبیله او و متحدان آن‌ها شریک در قتل محسوب شده هر جا آنان را می‌یافتند به قتل می‌رساندند. اسلام با تأسیس قانون و قرارداد و برقراری نظام داوری به جنگ‌های بین قبایل پایان داد. ازآن‌پس تنها عامل قتل مسئول شمرده می‌شود و به صاحبان دم در کنار قصاص، دو گزینه دیگر نیز پیشنهادمی شود؛ ببخشند یا به گرفتن خون‌بها (دیه) بسنده کنند. درست است که فرموده «ای خردمندان، در (این) قصاص برای شما (تداوم) حیات (تضمین شده) است، باشد که (در پناه ارزش‌های خدائی) ایمنی جویید.» (بقره/179). روشن است که‌ ترجیح خدا گزینه بخشش است، اما چون بسیاری افراد، حتی همین امروز هم نمی‌توانند خود را از چنگ حس انتقام‌جوئی خلاص کنند و با بخشش یا گرفتن خون‌بها کینه و خصومت از دل بزدایند، برای پیش‌گیری از توالی و تداوم خونریزی و کینه‌کشی راه تلافی (قصاص) باز گذاشته شد.
قرآن با توصیه به گفت‌وگو و بهره‌گیری از نهادهای داوری و حکمیت و سرانجام مصالحه و آشتی، توسل به خشونت و جنگ را منع می‌کند، مگر در مواردی که یک طرف دست به تجاوز می‌زند و از مصالحه به عدل از طریق گفت‌وگو یا داوری و حکمیت سر باز می‌زند. تنها در این حالت است که برای متوقف کردن متجاوز، جنگ مجاز شناخته شده است. به همین خاطر همه آیات مرتبط با جنگ و قتال در بخش احکام «شریعت» قرار می‌گیرند و نه «دین» و از زمانی مطرح شدند که مشرکین مکه به رهبری اشراف قریش جنگ و ستیز بر ضد مسلمانان را آغاز کردند؛ هر جا آنان را می‌یافتند به اسارت گرفته و تحت شکنجه قرار می‌دادند و به قتل می‌رساندند و بیش از یک‌بار برای کشتن پیامبر اقدام کردند که به نتیجه نرسید. به عبارت ساده‌تر معانی و مصادیق این دسته آیات را باید با توجه به ظرف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن‌ها دریافت نمود. برخلاف آموزه‌های دینی اعتباری عام و فرازمانی و مکانی ندارند مگر آن بخش از آیات که به‌طور ضمنی به اصول و ارزش‌های کلی ارجاع داده و بر آن‌ها تأکید شده است. یکی از این اصول و ضوابط، محدود و مشروط بودن جنگ به مواقعی است که زندگی و خانه و سرزمین گروه یا قوم و ملتی به ستم مورد تجاوز قرار می‌گیرد؛ بنابراین برخلاف تصور اغلب منتقدان، قرآن به مؤمنان توصیه نکرده و اجازه نداده که در غیر این مورد، مثلاً برای وادار کردن کسانی به قبول اسلام، با آن‌ها بجنگند.
آراء فقها را در این زمینه باید با آیات قرآن و سیره پیامبر اعتبارسنجی نمود. بسیاری جهاد و جنگ در اسلام را به دو نوع ابتدائی و دفاعی تقسیم کرده‌اند. جهاد دفاعی یا مقابله با تجاوز را عموماً واجب کفائی شمرده‌اند؛ اما در مورد جهاد ابتدائی اتفاق‌نظر وجود ندارد، بعضی فقهای اهل تسنن، از مذاهب چهارگانه، به استناد آیاتی که به‌طورکلی درباره جهاد سخن گفته است، جهاد ابتدائی را نیز جایز و واجب دانسته‌اند و بعضی دیگر بنا بر همان قاعده حمل مطلق بر مقید، هر نوع جهاد و جنگ را مشروط و مقید به تجاوز و شروع جنگ از سوی طرف مقابل دانسته‌اند. فقهای شیعه بر اساس اصل امامت، ضمن واجب (کفائی) شمردن جهاد، انجامش را موکول به حضور و اجازه امام معصوم کرده‌، معتقدند در غیبت امام جهاد با دشمن نه‌فقط جایز نیست بلکه خطایی است که مستحق گناه است که اگر با موفقیت روبرو شود اجری ندارد و اگر شکست بخورند گناهکارند؛ مگر آنکه مسلمین مورد تجاوز قرار گیرند که در این صورت دفاع و واجب است، هرچند رهبری آن با امام جائر باشد.

نتیجه‌گیری
1. اسلام، پیوسته بر حقانیت تعالیم خود به‌عنوان یک منظومه فکری و سرمشق و آئینی برای زیستن در صلح و آزادی و برابری و در هیئت یک جنبش رهائی‌بخش و عدالت‌خواه تأکید کرده، ولی هرگز مدعی نشده که دیگر مذاهب و آئین‌ها از حقیقت به‌کلی بی‌بهره‌اند. به‌عکس وجود گروه‌ها و گرایش‌های دیگر فکری و دینی را که در مسیر حق‌خواهی و عدالت‌طلبی فعالیت دارند، ازجمله تعالیم انبیاء سلف را تصدیق کرده، با احترام و ستایش از آن‌ها نام می‌برد و خود را ادامه‌دهنده همان راه معرفی می‌کند. (بقره:97، آل‌عمران:2 و 50، مائده:48) اسلام دین رحمت است و برای همه انسان‌ها بدون در نظر گرفتن زبان، نژاد، مذهب، قومیت یا جنسیت حق حیات قائل است و به شأن انسانی‌شان احترام می‌گذارد. مأموریت و پیام‌های وحیانی پیامبر متضمن رحمت برای همه مردم جهان است. کسی که انسان دیگری را بی‌آنکه مرتکب قتل عمد و از روی ستم شود، به قتل می‌رساند، به‌سان آن است که همه انسان‌ها، بلکه انسانیت را کشته است. در رحمانی بودن دین اسلام همین بس که از دوستی و تعامل با گروه‌هایی هم که با عقاید و سرمشق‌های فکری و عملی‌شان موافق نیست، ابا ندارد و تا زمانی که به میثاق‌های خود وفادارند و مرتکب ستم و تجاوز و جنایت بر ضد کسی نمی‌شوند، با آنان دوستی و مدارا می‌کند و همکاری می‌نماید و می‌شود گفت که تمامی اسماء و صفات الهی ریشه در رحمانیت او دارند.
2. در راستای نگاه تکثرگرایانه به مذاهب و شرایع، نه‌فقط برای حذف رقبای فکری خود از جامعه تلاش نمی‌کند و اصرار نمی‌ورزد بلکه ضمن حفظ رابطه دوستانه و ادامه همزیستی مسالمت‌آمیز با آن‌ها، برای پیشبرد اهداف و آرمان خود، راهبردی مبتنی بر گفت‌وگوی انتقادی و آگاهی‌دهنده و عمل رهایی و تعالی‌بخش برمی‌گزیند، به این هم بسنده نکرده در گامی فراتر، همه یگانه‌پرستان را به اتحاد بر محور اصول و ارزش‌های بنیادین و جهان‌شمول فرامی‌خواند؛ اینکه متعهد شویم جز خدا کسی را معبود خویش قرار ندهیم، دیگری را در ربوبیت و سروری با او شریک نگیریم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به‌عنوان ارباب و سرور خویش برنگزیند (آل‌عمران:64).
3. با اذعان به وجود تفاوت فرهنگ‌ها و موقعیت اجتماعی و تاریخی اقوام و تفاوت سلیقه و ابتکار و مهم‌تر از هر چیز آزادی انتخاب، انتظار ندارد که همه اقوام و امت‌ها راه‌ و رسم زندگی و مقررات اجتماعی و رسوم فرهنگی و دینی یکسان داشته باشند. لذا کتاب‌های انبیاء پیش از خود را تأیید و تأکید می‌کند که آن‌ها هم مانند قرآن حاوی نور و هدایت‌اند و پیروان تورات و انجیل (و دیگر ادیان توحیدی) را ملزم می‌کند که بر طبق تعالیمی که خدا بر آن‌ها نازل کرده و در کتاب‌هایشان مندرج است، میان مردم داوری کنند و پیامبر هم مطابق آنچه در قرآن بر وی نازل شده میان مردم داوری کند. تنوع و اختلاف به سهم خود محرک پیشرفت و تکامل است، به شرطی که به خصومت و خشونت نینجامد: «هر گروهی قبله‌ای دارد که بدان روی می‌برد (به جای جدال و نزاع بیهوده در این امور) در (انجام) نیکوئی‌ها بر یکدیگر سبقت گیرید.» (بقره:147)
4. مستندات اخیر در اثبات قبول موجودیت و احترام به عقاید و مذاهب یگانه‌پرست، شاید این تصور را ایجاد کند که برخورد اسلام با گروه‌های غیرمذهبی به همین ‌اندازه مداراگرایانه نبوده است و یا برای فعالیت‌های کسا نی که به خدا باور ندارند ولی برای کمک به مردم و در جهت اعتلای آزادی و استقرار عدالت، مجاهدت می‌نمایند ارزشی قائل نیست و دامنه تکثرگرایی شامل آن‌ها نمی‌شود. درحالی‌که از فحوای آیات قرآن و سیره پیامبر، چنین چیزی برداشت نمی‌شود. درباره نحوه رفتار با مشرکین مسالمت‌جو توضیح دادیم و دیدیم که قبایل مشرک در مدینه، با وجودی که یگانه‌پرست نبودند با مسلمانان پیمان دوستی و قرارداد دفاع مشترک منعقد کرده بودند. افزون بر این‌ها مفاد آیه زیر بیانگر رویکرد مثبت و دوستانه و حمایت‌گرانه از کسانی است که در ردیف پیروان ادیان قرار ندارند ولی از میان مردم برخاسته بر ضد ظلم و استبداد مبارزه کرده و می‌کنند و چه‌بسا که در این راه کشته و شهید می‌شوند. خداوند از آن‌ها در ردیف انبیاء بنی‌اسرائیل نام می‌برد که به دست افراد ستمگر یا جاهل از بین بنی‌اسرائیل کشته شدند و جرمشان این بود که خواهان رفع ظلم و برقراری عدالت و برابری در جامعه بودند. با اشاره به افرادی از اهل‌کتاب و مشخصاً بنی‌اسرائیل: «آنان که آیات خدا را انکار می‌کنند و پیامبران را به ناحق می‌کشند و (نیز) منادیان عدالت‌خواهی را که از میان مردم به پا خاسته‌اند از میان می‌برند، آنان را از عذابی دردناک خبر بده، آنان کسانی‌اند که تلاششان در دنیا و آخرت بر باد رفت و یاوری ندارند.» (آل‌عمران: 21 و 22)

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message