پس زمینه های دینی جدال اسرائیلیان و مسلمانان

اشاره: متن زیر نوشته ای است از آقای علی طهماسبی که از وبسایت نویسنده نقل شده است.

به روايت تورات در يك غروب مرموز، و در بياباني خلوت و ترسناك واقعه‌اي براي ابراهيم پديد آمد كه سرنوشت تمامي بني اسرائيل با آن واقعه مشخص گرديد[1].
اگر چه در آن روز بجز لاشخورها كس ديگري شاهد ماجرا نبود[2] اما به هرحال از آنجا كه شرح اين واقعه در كتاب مقدس آمده از اعتباري ابدي برخوردار شده است:
«در آن روز خداوند با ابراهيم عهد بست، و گفت اين زمين را از نيل تا فرات به نسل تو بخشيده‌ام»[3]
همچنين به جهت آنكه سوء تفاهمي پديد نيايد در چندين مورد بارها و بارها تاكيد شده است كه منظور از نسل ابراهيم فقط كساني هستند كه از سوي مادر نيز نسب به ساره برسانند كه شاه‌بانوي ابراهيم و گزينش شده از سوي خداوند است[4] . باز هم براي آنكه عهد خداوند با ابراهيم دقيق‌تر ومشخص‌تر باشد مقرر شد كه مقصود از اولاد اسحق فقط اسرائيل(يعقوب) و نسل او است[5].اين كلام كه در تورات آمده شاه‌بيت عهد قديم است. البته قديم بودن اين عهد نكته‌اي است كه در برابر عهد جديد، يعني مسيحيت مطرح مي‌شود. اين نكته از سوي مسيحيت تقريبا پذيرفته شده است كه بي آنكه عهد قديم را براي اسرائيل بي‌اعتبار بدانند، ايمان خود را معطوف به عهد جديد كنند.
بنا براين عهد قديم عبارت است از وعده‌ي سرزمين‌هاي نيل تا فرات براي اسرائيل تا ابد‌الآباد، و عهد جديد عبارت است از وعده‌يملكوت براي هركس كه به عيسي مسيح ايمان آورد. خواه به لحاظ جسماني از نژاد ابراهيم باشد يا نباشد.
از آنجا كه ملكوت، بيكرانه و نامحدود است به اين جهت دعوت مسيحيت به عهد جديد نيز مي‌تواند براي همه‌ي اقوام و مليت‌ها صورت گيرد. اين است كه آئين مسيحيت آئيني تبليغي و گسترش يابنده بوده و هست. اما زمين و ثروت‌هايش محدود است، ونمي توان همگان را با آن شريك گردانيد. احتمالا به همين دليل و برخي دلايل ديگر، آئين يهودي غير تبليغي است، و يهودي بودن نياز به شجره نسب و اثبات سيادت دارد.
تلقي مسيحيت از ابراهيم، آن است كه ابراهيم بعنوان «پدر» شناخته مي‌شود، اما پدر ديني وايماني، بنا براين همه‌ي كساني كه در آئين مسيحيت هستند آنان نيز ذريت ابراهيم محسوب مي‌شوند.[6]، ومي‌توانند خود را اسرائيل بنامند. اما اسرائيلِ روحاني كه از ملك به ملكوت گرويده‌اند، و به جاي اورشليمِ زمين، به اورشليم آسمان وعده داده شده‌اند.
بنا بر آنچه گذشت مي‌توان دريافت كه خداي مسيحيت و خداي يهود يكي است و هيچ تعارضي در ميان نيست كه شاهد نبرد و خصومت ميان اسرائيل با مسيحيان باشيم. به ويژه آنكه اگر آموزه‌‌هاي تورات را از مسيحيت حذف كنيم و مسيحيت تنها انجيل‌ها را ام‌الكتاب خود بداند آنگاه هيچ رمقي براي تمدن سازي در مسيحيت باقي نمي‌ماند. احتمالا به همين دليل است كه جهان غرب هويت يهودي‌- مسيحي را در عرصه‌ی ديني براي خود پذيرفته‌است. به هرحال خداي اسرائيل سهم هركسي را مشخص كرده‌است، اين شش‌دانگ زمين مسكوني ميراث اسرائيل، و ملكوت‌هم ميراث مسيحيت.
تنها يك نكته‌ی كوچك در اين ميان هست كه ذهن را به چالش مي‌گيرد وآن عبارت است از اينكه اگر در تورات به جاي سرزمين‌هاي نيل تا فرات، از سرزمين‌هاي مثلا انگلستان تا ايتاليا نام برده مي‌شد واين سرزمين‌ها بعنوان ميراث اسرائيل مشخص مي‌گرديد، آيا بازهم جهانِ متمدن مسيحيت همچنان از اسرائيل حمايت مي‌كرد؟ و آيا باز هم خداي اسرائيل و خداي مسيحيت يگانه بودند؟
در اين سوي ديگر، يعني همين‌جا كه مردمانش مدام در آتش بي‌داد فقر و جنگ دست و پا مي‌زنند، و همين‌جا كه بيشترين ذخاير نفتي پيداشده است، و بخش عظيمي از آن اتفاقا موعود اسرائيل هم هست، در اينجا خدايي ديگر فرمان مي‌راند. خدايي كه نه تنها عهد يهوه با اسرائيل را به رسميت نمي‌شناسد، و سرزمين‌هاي نيل تافرات را ميراث اين قوم نمي‌داند، بلكه حتي موجوديت اسرائيل را نيز برنمي‌تابد، از آن مهمتر، حتي مسيحيتِ يهودي شده را دشمن و بيگانه مي‌شمارد.
اينكه چه عواملي سبب شده است تا اين خدايان از دخمه‌هاي اسطوره‌اي خود بيرون آيند و گرد از چهره خويش بزدايند و در روان جمعي بنيادگرايان حضور بيابند و چشم ملت‌ها را بر آفريدگار صلح فرو بندند، خود بحثي دراز دامن است كه شرح آن مهتاب شبي خواهد و آسوده سري. اما در عين حال نمي‌توان ناديده انگاشت كه هركدام از دو جبهه‌، به نحوي خود را ميراث خوارِ آفريدگاري يگانه مي‌انگارند، آفريدگاري كه اسرائيل و بويژه بنيادگراهاي يهود را بعنوان دوستان خود آفريد، و ديگران را بعنوان دشمنان خود. همين تعبير در جبهه مقابل نيز مطرح است. و طبعاً بندگان مقرب خداوند وظيفه‌ی شرعي خود مي‌دانند كه با دشمنان خداوند مبارزه كنند، و براي نبردشان استدلال‌هاي ديني نيز دارند.
اگرچه بسيار پيش مي‌آيد كه نبرد ميان قوم‌ها و ملت‌ها، نبرد ميان دو باطل باهم شناخته مي‌شود؛ اما هميشه اين تصور وجود داشته است كه در اين گونه نبردها «ما» شركتي نداشته‌ايم . زيرا «ما» هيچگاه باطل نمي‌جنگيم . بلكه نبرد ميان باطلي با باطل ديگر نبرد«آنها» با «‌آنها‌«ي ديگر است.
در اينكه مسلمانانِ بنيادگرا در برابر مسيحيت و بويژه در برابر اسرائيل خود را حق و آنها را باطل مي‌دانند نياز به توضيح چنداني نيست. علاوه بر همه‌ي استدلال‌هاي ديني، همچنين سال‌هاي درازي است كه ملت‌هاي مسلمان بار سنگينِ تحقيرشدگی را به دوش مي‌كشند، و همين تحقير شدن‌هاي مدام، كافي است تا از هر آيه‌ي مقدسي، نشانه‌اي براي جنگ و جهاد پديد آيد. اما در جبهه مقابل چه‌ توجيهي براي حق بودن وجود دارد؟ طرح اين مسئله براي آن است كه شايد توجيه شرعي اسرائيلي‌ها براي مبارزه بسي قوي‌تر و برّاتر از توجيه شرعي مسلمانان باشد.
همان گونه كه پيش از اين اشاره شد هركس با تاريخ ديني اسرائيل و با مهمترين كتاب ديني آنان تورات، اندكي آشنايي داشته باشد مي‌تواند اين نكته را دريابد كه نبرد اسرائيل عليه ديگر مردمان خاور ميانه و اشغال سرزمين فلسطين- به زعم آنان- بخشي ازيك نبرد مقدس محسوب مي‌شود كه به اين زودي هم خاتمه پيدا نخواهد كرد. زيرا اين را وعده‌ي خداوند به ابراهيم و اسحاق و يعقوب مي‌دانند كه‌ تمامي سرزمين‌هاي نيل تا فرات را خداوند به آنان بخشيده است.[7]اكنون هم كه اين سرزمين‌ها در اختيار آنان نيست، خود را مال‌باخته و مغبون مي‌پندارند. يا وارثان بي‌عرضه‌اي كه نتوانسته‌اند از ميراثي كه خداوند به آنها تخصيص داده نگهداري كنند.
و باز هركس اندك آشنايي با تاريخ و متن مقدس اين قوم داشته باشد مي‌داند كه اعتقاد به برتري نژاديِ اسرائيل، و سوگلي بودنِ اسرائيل در پيشگاه خداوند، يكي ديگر از مهمترين ويژگي‌هاي اين قوم است؛ و به همين دليل آئين يهود، آئيني غيرتبليغي است. نه تنها غير تبليغي، بلكه اگر كسي هم بخواهد به آن قوم بپيوندد نمي‌تواند، مگر براي خدمتگزاري و انجام كارهاي پست. بنا براين همه‌ي اقوام غير يهودي حداكثر مي‌توانند خدمتگزار آنان باشند و گرنه قلع و قمع ديگران نه تنها گناه شمرده نمي‌شود بلكه منطبق با اراده‌ی خداوند دانسته شده است[8]
باز هم از نگاه ديني و متن مقدس تورات، هنگامي كه اين قوم نتواند ملت‌هاي قوي‌تر از خود را شكست دهد بايد تلاش‌كند تا با آن دولت و ملتي كه ابر قدرت زمانه‌ي خود محسوب مي‌شود به گونه‌اي كنار بيايد، در او نفوذ كند، و سياست‌هاي خود را به وسيله‌يآن ابر قدرت به اجرا در آورد. و حتي آنان را به راهي كه خود مي‌خواهد به حركت درآورد. داستان يوسف در دربار فرعون[9]دانيال در پيشگاه امپراطوران بابل، و سپس ايران[10]«استر» بعنوان ملكه و بانوي محبوب خشايارشاه، و «مردخاي» نيز بعنوان وزير هخامنشيان[11] هرکدام نمونه‌هاي آشكاري از اعتقادات ديني اين قوم است. نفوذ اين شخصيت‌هاي ديني در امپراطوري‌هاي زمانه‌يخود موجبِ نجات قوم يهود دانسته شده است. بنا براين جاي شگفتي نيست كه اگر بسیاری از حساسترين پست‌هاي كليدي در ابر قدرت جهان امروز( امريكا) در دست وارثان يعقوب باشد.
قوم يهود در طول بيش از سه‌هزار سال نبرد و مبارزه، آموخته است كه دستي را كه نمي‌تواند قطع كند بايد ببوسد، و آنگاه آن دست را به نفع خواسته‌هاي خود به‌كار گيرد. اين نه تزوير و ريا و خدعه بلكه يك تكليف شرعي براي نجات قوم محسوب مي‌شود.
بنا بر آنچه گذشت، نبرد اسرائيل با ساكنان خاور ميانه، – به زعم خودشان‌-نبردي ديني، مشروع، و با معيارهاي ديني نبردِ حق عليه باطل است، و بديهي است كه شعله‌هاي چنين نبردي با آن پس زمينه‌هايي كه دارد به اين زودي‌ها فروكش نخواهد كرد. مسئله‌يفلسطين، شايد فتح اولين خاكريز در اين زمان محسوب مي‌شود.
بنيادگراهاي اسلامي، نيز تلاش مي‌كنند تا شعارها و عمليات تند ضد اسرائيلي خود را به نام خداوند، و نبرد حق عليه باطل بنامند و با معيار‌هاي ديني منطبق گردانند. بنيادگرايان اسرائيل هم با توسل به تبليغات گسترده، توانسته‌اند دو نتيجه مطلوب از شعارها و عمليات تند مسلمانان براي خود بدست آورند. اول اينكه نيروهاي داخليِ خويش‌ را و بسياري از يهوديان خارج از اسرائيل را به بهانه داشتنِ دشمن مشترك با خود همراه و همراي گردانند، و دوم نيز اينكه همه اقدامات بنیادگراهای اسلامی را بعنوان حركتي عليه مدنيت و امنيت جهاني از سوي اسلام بنماياند، و در پناه اين تبليغات، جهان غرب را سپر بلاي خويش قرار دهد.
بنا بر اين پيش‌فرضها مي‌توانم بگويم كه بنياد گرايی ‌يهود، و بنیادگرایی مسلمانان، جايي براي صلح باقي نمي‌گذارد. و در اين ميان، فلسطيني‌هاي خانه خراب و آواره در آنش و خاک و خون، قربانیان نبرد خدایان شده‌اند و حتی اسرائيلي‌هاي غير بنيادگرايي كه نه به اشغال و كشتار بلكه به صلح و زندگي مي‌انديشند و كساني مانند اسحاق رابين، از قربانيان دیگرِ نبرد اين خدايان شده‌اند.
اكنون اين پرسش را با روي‌كردي ديگر به ميان مي‌آورم كه آيا با معيار‌هاي ديني ـ ازاين دست‌كه بنيادگرايان مي‌گويند ـ مي‌توان حق و باطل را تشخيص داد؟. من اگر از بنيادگرايان يهودي يا مسلمان باشم طبعاً اين نبرد را بعنوان “حق عليه باطل” خواهم پذيرفت ـ بااين پيش فرض‌كه جبهه‌اي كه من در آن هستم حق است ـ. واگر شرح صدري مانند مولوي داشتم احتمالاً گزينه ديگري را برمي‌گزيدم و مي‌گفتم :
تا كه بي‌رنگي اسير رنگ شد—– موسي‌‌اي با موسي‌اي در جنگ شد.
از سوي ديگر اين را هم نمي توانم بپذيرم كه بگويم اين نبردي باطل عليه باطل است. زيرا هنگامي كه فقر و تحقير شدگيِ فلسطینیان را مي‌بينم، يا وقتي‌كه خبر كشته شدن آدم ها را مي‌شنوم اعم از آنكه فلسطيني باشند يا يهودي، اگر خود را به خواب هم بزنم، خواب‌هاي پريشان مي‌بينم.
مي توانم دلايل نسبتاً محكمي از تورات و قرآن ارائه دهم كه بنياد گرايان هر دو طرف با آنكه ظاهراً با هم نبرد مي‌كنند، اما در واقع جبهه‌ي واحدي را عليه «حق» تشكيل دادهاند. و باز هم مي‌توانم تجربه‌هاي تاريخ بني اسرائيل را به‌ياد آورم كه هرگاه اين قوم نقش قابيل را به خود مي‌گرفت و به سبب فزون‌خواهي و سلطه‌گري خود، طغيان مي‌كرد، پس‌ از اندك زماني به فرو پاشي و آوارگي گرفتار مي‌شد، خانه‌ی قدس در آتش بيداد مي‌سوخت، و يهودي سرگردان بر خرابه‌هاي اورشليم، و پاي ديوار ندبه سوگواري مي‌كرد. اما شرح اين دلايل بسي مطول است، و در اين غوغاي جاري كسي را دغدغه‌اي بابت اين دلايل نيست.
من چه يهودي باشم، چه مسيحي، وچه مسلمان، در مواجهه با جهان امروز به جاي اينكه به مباني ديني خودم استناد كنم، بهتر است كه معياري مشترك پيدا كنم كه نه در حوزه‌‌‌ي اين اعتقاد يا آن اعتقاد باشد بلكه پذيرش آن براي همگان از هر ديني و هر مليتي ميسر باشد. معیاری که منافع قومي و منطقه‌اي را نيز با منافع بشري و خرد جمعی در همه‌ی جهان همسو و هماهنگ کند. هوشمندي و درايتي كه از خردِجمعي مي‌تواند پديد آيد، چندان قدرتمند خواهد بود كه پرده از پنهان‌كاري‌ها برگيرد.
شايد هنوز بسياري از مردم عادي در هر دو سوي اين ميدانِ نبرد همچون اسفنديار پاكدلانه در توطئه‌ی قدرت‌طلبي گشتاسب‌هاي زمانه براي ترويج دين به نبرد برمي خيزند، و هنوز اين مايه از خردمندي پديد نيامده‌ است كه دریابند بسياري از رهبران ديني و سياسي، از دين، خدا، صلح، و امنيت، صرفا بعنوان ترفندي سياسي استفاده مي‌كنند تا اهداف پنهان خود را به ثمر برسانند.
به گمان من، تلاش براي توسعه و بسط خرد جمعي، در همه ی قوم‌ها و ملت‌ها، از ملزومات حتمي و جدي برای سفرِ پايان ناپذيرِ صلح است، و آنجايي كه مدعيان صلح به جاي توسعه‌ی خرد جمعي، به تبليغاتِ احساسي، عواطف ديني، يا به توسعه‌ي ترس مي‌پردازند، غول فاجعه نيز بيدار خواهد شد.
در اين روزگار كه ما هستيم، شايد بتوان اعلاميه‌ی جهاني حقوق ‌بشر را بعنوان طليعه‌ي گرايش انسان امروز به خرد جمعي تلقي كرد. خردي كه قرار است با معيارهاي انساني و برابري حقوق همه‌ی انسان‌ها و ملت‌ها به تشخيص حق‌ و باطل بپردازد. اگرچه مفاد اين اعلاميه در عالم واقع جايي براي خود باز نكرده‌است، اما اين هست كه در اين مورد همه‌ي دولت ها وملت‌ها اتفاق ‌نظر دارند. يا لااقل براي حفظ موقعيت خود ناچارند به‌آنچه در ظاهر پذيرفته‌اند وفادار باشند.
همچنين اين كار خدمتي به اصل دين نيزخواهد بود. زيرا پيرايه‌هاي كمتري به آن خواهيم بست. و گمان مي‌كنم ما مردمِ اين سوي جهان، اعم از افغان و عرب و ايراني، براي درمان زخم‌هاي ناسورمان به خردمندي بيشتر محتاج باشيم تا به برانگيختن احساسات و عواطف. و گمانم فلسطينيان نيز، پيش از آنكه مانند بنيادگراها دردِ دين و جهاد داشته باشند، درد آوارگي و بي‌خانماني دارند، و درد‌هايي كه انبوهِ تسلي دهندگان مزاحم نمي‌توانند درك درستي از آن داشته باشند.
تابستان 1383 مشهد
ویرایش مجدد تیر ماه 1393

________________________________________

________________________________________
[1] – تورات سفر پيدايش باب15
[2]- همان باب آيه 12
[3] – همان باب آيه19
[4]- پيدايش باب21 آيه 12
[5]- پيدايش باب 28 آيه ا تا 5
[6] – رساله پولس به رومیان، باب پنجم بند 13 تا 17
[7]- علاوه بر نشاني پيشين همچنين نگاه كنيد به باب 28 در همان سفر پيدايش
[8] – نگاه كنيد به سفر داوران باب 18
[9]- داستان يوسف در تورات با اين رويكرد است كه همه وقايع براي يوسف به اين دليل پيشآمده بود كه يوسف به مصر راه پيدا كند وبعد بتواند در زمان قحطي، قوم اسرائيل را نجات داده و در مصر از آنان نگهداري كند. نگاه كنيد به باب 45 پيدايش بند 5تا 12
[10]- نگاه كنيد به كتاب دانيال از مجموعه عهد عتيق.
-[11] كتاب استر از همان مجموعه

Share:

More Posts

Send Us A Message