کتابی که چهار بار مرا شرمنده کرد

در بیست و پنجمین سالگرد کشتار67، کتاب ” نامه هایی به شکنجه گرم” به زبان های فارسی و لهستانی منتشر شد. البته نسخه فارسی کمی زودتر به بازار آمده بود و بعد از تصحیح اغلاط تایپی و یکی دونکته که دوستانی مانند آقای یوسفی اشکوری  تذکر داده بودند، مجددا انتشار یافت.

د راین فاصله، نامه ای از آقای حسن یوسفی اشکوری که کتاب را بایشان تقدیم کرده بودم، دریافت کردم. این نامه را همراه پاسخ آن د راختیار گویا می گذارم برای انتشار، البته  بدون مقدمه لبریز ا زمهر و تعارف آن.

نامه حسن یوسفی اشکوری

گرچه شما  به کتابتان آن عنوان «گزارش-خاطره» داده اید اما به گمانم عنوان «رمان-خاطره» نیز مناسب است. چرا که به واقع خاطرات است و گزارش از امور واقع (مانند تمام خاطرات) اما در ژانر رمان نوشته شده است. در رمان (مانند شعر) سه عنصر دخالت تعیین کننده دارند: اندیشه، قدرت تخیل و احساس نیرومند، و این هر سه، به ویژه دو عامل اخیر، با قدرت تمام در کتاب پر حجم شما حضور دارند. از این رو کتاب شما هم اندیشه پرور است و هم «کلک خیال انگیز» و هم پرورش دهندة احساسات و عواطف عمیق انسانی. نثری روان و پر خون و تعابیر و ترکیبهایی لفظی و معنایی خوش و شاعرانه چنان به زمان و مکان و فضا و اشیاء و آدمها  لحظه ها جان بخشیده که خواننده را با خود همراه و هم نوا می کند و با لحظه های غالبا تلخ و البته گاه شیرین قرین می سازد. این همه از ویژگی های یک رمان موفق و اثرگذار است. در هرحال دست مریزاد.

اگر از جهات ادبی و ارزش هنری کتاب که بگذریم، ارزش تاریخی آن نیز بسیار است. بالاخره قلمی جذاب و اثرگذار توانسته بخشی از تاریخ جنایت و خشونت را در مقطعی ویژه از تاریخ معاصر ایران گزارش کند و اطلاعاتی مهم در اختیار مردم و حتی تاریخ نگاران بگذارد. جانیان و شکنجه گران همواره تلاش می کنند «دارها» را برچینند و «خونها» را بشویند اما این تاریخ نگاران و به ویژه خاطره نگاران قربانیان شکنجه اند که نمی گذارند خونها فراموش شود هرچند دارها را برچیده شده باشند. گرچه، به دلایلی روشن، تاریخ نگاران با خاطرات (به ویژه اگر پس از گذشت زمان نوشته شده و با عواطف نیز آمیخته باشد) میانه ای ندارند و به راحتی نمی توانند به خاطرات، مخصوصا اگر در ژانر رمان نوشته شده باشند، استناد و اعتماد کنند اما قطعا به خاطرات و حتی رمان-خاطرات احتیاج دارند و در هرحال از چنین منابعی بی نیاز نیستند. اثر ماندگار شما، که احتمالا بیشتر به انگیزة اثرگذاری خوانندگان عام نگارش یافته، یکی از منابع این دوره است.

اما من در هنگام خواندن کتاب شما به چهار اعتبار شرمنده بودم:

به اعتبار انسان بودن،

به اعتبار ایرانی بودن،

به اعتبار مسلمان بودن

و

به اعتبار سمت نمایندگی داشتن در همان سه سال اول دوران زندان و شکنجه شما. نماینده ای که از آن رخدادها نه به درستی (حتی در حد ده درصد) خبر داشت و نه اگر با خبر بود کاری از او ساخته بود. البته این احساس را هنگام خواندن نوشته های مشابه دیگر نیز داشته و دارم.

اما در حین خواندن چند نکته به نظر رسید که لازم دیدم یادآوری کنم.

1-نکته نخست این است که در متن به لحاظ ساختار زمانی قصه هماهنگی وجود ندارد. ظاهرا شما دارید در سال 61-63 بازجویی می نویسید اما در موارد بسیاری به حوادث بعدی و حتی گاه به زمان نگارش نهایی کتاب در پاریس نیز اشاره می کنید. درست است که این گزارش ها نه تنها عینا متن بازجویی مکتوب و شفاهی نیستند بلکه سالیانی بعد به قلم آمده اند اما فکر می کنم طبق قواعد قصه و گزارش نمی توان از ذهن سیال سود جست و از گذشته به بعد و حال نقل مکان کرد و بر عکس. البته ببخشید من دارم به لقمان پند می دهم و زیره به کرمان می برم. شما خود ادیب و قصه نویس هستید. فکر می کنم حتی قید نگارش نهایی در فلان تاریخ در پاریس نیز کفایت نمی کند. در هرحال بهتر بود وقایع بعدی را در پاورقی می آوردید.

2-صفحه 127 شیخ احمد کافی واعظ بود نه مداح. این دو اصطلاحا با هم فرق دارند.

3-ص 161. سند این ادعا که فردین «به فرمان ویژه آیت الله خمینی اعدام شد» چیست؟

4-ص 253. در زمان انقلاب حدود هفتاد سال از مشروطیت می گذشت نه صد سال.

5-ص 280-281. اگر مراد عید سال 59 باشد هنوز در آن زمان مجلس تشکیل نشده بود. در همان دو صفحه «محمدی» در مجلس کیست؟

6-ص 410. «بند ج» اصل قانون اساسی نبود بلکه مصوبه شورای انقلاب بود

7-ص 433. «احمدی نژاد»؟

ضمنا «مرسل» درست است و نه «مرصل» و نیز «سب» درست است نه «صب» و نیز «اللهُ اکبر» درست است نه «الله و اکبر». البته در همان صفحه نخست کتاب چند بار تاریخ ها اشتباه تایپ شده که لابد توجه کرده اید.

آخرین نکته این که جسارتا خاطره مربوط به گل و یا پوچ آقای کروبی و نیز ماجرای بسم الله . . .قابل قبول به نظر نمی رسد. ظاهرا کروبی در شمار کم هوش ترینها نیست هرچند قطعا از نوابغ نیز نیست.

 

29 اردیبهشت 1392 می 2013

پاسخ هوشنگ اسدی

درست د رروزی که به سفر می رفتم ، نامه زیبا و آموزنده شما را دریافت کردم. بسرعت تمام خواندم و شو روشعورش را با خود بردم و درتمامی اوقاتی که صرف یکی ا زهمین گرفتاریهای غربت می شد، آن را در ذهن و قلبم صیقل دادم.

نخست لازم می دانم از محبت شما سپاسگزاری کنم که بامهرتمام این قلم کوچک را مورد عنایت قرار دادید. بویژه ممنونم که ایرادات کتاب را بر شمردید تا برفع آنها بکوشم.

اما براستی، شرمندگی برای کسانی است که این دوران سیاه را برای ما رقم زده اند و زیر نام” ایران” و ” اسلام” و”آزادی” نکبت ترین ایام را بر ما تحمیل کرده اند. همه ما فرزندان استبدادیم و کم و بیش این میراث شوم را این سوی وآن سو می بریم. کتاب کوچک من شاید سندی باشد از دورانی، اما حضور کسانی چون آیت اله منتظری و شما برای من که اساسا علایق مذهبی ندارم،مانند پل هائی است که از جانب ظلمت قرون استبدادی به سوی روزهای روشن آزادی می آیند تا ” اسلام رحمانی” را باروح ایران زمین پیوند بزنند. درست اینجاست که دست های ما بهم می رسد و کسانی را که نماینده متدین و روزنامه نویس آزاد ا زدین را کنار هم نشاندند، شرمنده تاریخ می کند.

**

پرسش هایی داشته اید که دوتا را جواب می دهم تمام و دیگری را نا تمام:

 – فردین( فاطمه مدرسی)  نوه آیت اله مدرس  و با نام سازمانی سیمین از مسئولین سازمان مخفی نوید بود . در جریان کشتار 67، مانند دیگر زنان زندانی به کوشش آیت اله منتظری، از قافله مرگ کنار گذاشته شد. د ربهار 1368 ، زندانبانان برا ی اوو یک دختر مجاهد از آقای خمینی ” حکم ویژه” گرفتند و اعدامش کردند. مشروح ماجرا در خاطرات زندان خانم عفت ماهباز هم سلولی او درج و د رکتاب ” فراموشم مکن” منتشر شده است. طبق معمول” سند” ی به معنای رایج د ردست نیست. اما بین زندانیان سیاسی دهه شصت دریافت این حکم ویژه معروفیت دارد. منقول است که فردین را تا پدرش زنده بود که گویا نزد آقای خمینی راه  داشت، زنده نگه داشتند و به محض خاموشی پدرش د رتپه های اوین به جوخه آتش سپردند.

– بله. فرد  مورد نظر در صفحه  433 احمدی نژاد است

– در مورد آقای” محمدی”: همانطور که در مقدمه کتاب توضیح داده ام،این نام هم مانند اسامی دیگر د رگیومه مستعار است به دلایل گوناگون. باخود عهد بسته ام این اسامی را تا زنده ام فاش نکنم، هرچند در جایی به امانت گذاشته ام. البته توضیح شما مرا متوجه غلط دیگری کرد که د رمتن بجای “مجالس”، به اشتباه ” مجلس ” تایپ شده است.

هوشنگ اسدی- پاریس 10 خرداد 1392

 

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message