ولایت مطلقه فقیه جایی برای امام زمان نگذاشته است

میهن – فرزانه بذرپور: حسن یوسفی اشکوری از نو اندیشان بنامِ دینی در مصاحبه با میهن درباره مهدویت در تاریخ شیعه گفته است و اینکه چگونه شد که علمای شیعه پس از امام یازدهم شیعیان، تئوری نیابت را مطرح کردند و چه روندی باعث شد تا نیابتی که ابتدا تنها در امور محدود شرعی بود به ولایت مطلقه ی فقیه ختم شد. یوسفی اشکوری با بیان اینکه وجه تمایز شیعیان دوازده امامی با سایر مسلمانان و دیگر نحله های شیعی در باورمندی به انتظار و زنده بودن امام دوازدهم است، تصریح می کند که این باور شیعیان با حکومت ولایت فقیه ممکن است محو شود، اینگونه که ولی فقیه دیگر جایی برای امام زمان باقی نگذارد و آنچنان که اسماعیلیه از عقیده ظهور و مهدویت به واسطه ی تشکیل حکومت دست برداشتند، در شیعیان دوازده امامی نیز مهدویت به کناری نهاده شود. این نواندیش دینی نظام مبتنی بر ولایت فقیه و روایتِ مهدویت به این شکل که فقها نایبان امام غایب باشند را به طور کلی منافی دولت مدرن می داند و می گوید تنها آن گرایشِ سنتی شیعه که معتقد به جدایی دین از سیاست است و حکومت را در زمان غیبت برای فقها مجاز نمی داند،توانِ سازگاری با دموکراسی را داراست.

آقای اشکوری فلسفه مهدویت فارغ از اینکه آن را قبول داشته باشیم یا نه، به هر حال تبعات سیاسی و اجتماعی در پی داشته، سوال ما مشخصا این است که مهدویت چه تاثیری بر حکومت و سیاست گذارده و چه تاثیری بر ذهن فقها و مراجع درباره ی سیاست نهاده است . تا پیش از انقلاب فقها با این توجیه که تا ظهور مهدی هر حکومتی غاصب است، کاری به سیاست نداشتند اما با انقلاب اسلامی این نگرش تغییر کرد و حکومت اسلامی زمینه ساز ظهور تعبیر شد و فقیهی که بر راس آن است نایب امام زمان گشت، امروز شاهدیم که در دوره رهبری سید علی خامنه ای کار به تعیین وقت و مصداق یابی شخصیت های زمان ظهور هم رسیده است، برای ما بفرمایید که چگونه نظریه مهدویت وارد حکومت شده است و توجیه گر رفتار روحانیان حاکم شده است؟
شیعه اثنی عشری بعد از قرن چهارم به وجود آمده است و فی الواقع روی یک پایه استوار است و آن هم اعتقاد به زنده ماندن امام دوازدهم و باورمندی به غیبت و ظهور منجی بشریت.
یعنی مهدویت جزو اصول تشیع است؟
اصول این طور مطرح نمی شود، یعنی آنجایی که بحث کلامی هست، می گویند اصول دین توحید و نبوت و معاد است و در شیعه هم دو اصل بر آن اضافه شده که امامت است و عدالت و به یک شکلی هم این دو اصل با تفکر سنی های معتزلی نزدیک است. اما من از دیدگاه تاریخی این بحث را مطرح می کنم. بر اساس این نگاه تاریخی می توان گفت که شیعه یک اصل اعتقادی بیشتر ندارد، چون در باقی اصول دین،با دیگر مسلمانان و فرقه های دیگر مشترک است. از جمله شیعیانی که از قرن اول بودند و بعد ها تحت عناوین دیگری مشهور شدند، مثل شیعه کیسانیه و زیدیه و اسماعیلیه ، از قرن اول تا چهارم انواع و اقسام شیعیان به وجود آمدند که الان دو سه فرقه بقایایی دارند اما اکثریت شیعه ، نحله اثنی عشری است. شیعه دوازده امامی، تنها وجه و اصلی اش که آن را از دیگر مسلمانان متمایز می کند ، اعتقاد به زنده ماندن امام دوازدهم است. این اعتقاد در اسماعیلیه هم وجود داشت منتهی اسماعیلیه تا قرن سوم به مهدویت معتقد بودند و بعد با ماجرای “ابوعبیدالله شیعی” که در شمال آفریقا قیام کرد و سلسله عبیدیان را تشکیل داد و بعدها سلسله فاطمیان را تشکیل دادند، مهدویت اسماعیله تمام شد و درواقع ظهور کرد و مساله غیبت تمام شد. بنابر این شیعه اسماعیلیه به شکل دیگری ادامه پیدا می کند و غیبت و ظهور ندارد تنها گروهی از شیعیان که هنوز مساله مهدویت و امام غایب دارد، شیعه دوازده امامی است. تاکید می کنم که در بحث کلامی خودِ شیعه، اعتقاد به مهدویت جزو اصول دین و حتی مذهب به شمار نمی رود اما فی الواقع این اصل تنها تمایز شیعه با دیگران است.
این اصل متمایز کننده را فارغ ازواقعیت تاریخی آیا می توانیم یک سمبلیسم بدانیم و آیا به خاطر تمایز گر بودنش یک نماد می تواند باشد؟
شیعیان بعد از آغاز غیبت کبری در سال ۳۲۹ و در اواسط قرن چهارم که پایان غیبت صغری و شروع غیبت کبری است، بنابر گفته ی برخی منابع به چهارده یا شانزده فرقه تقسیم شدند و بسیاری از شیعیان معتقد بودند بعد از هفتاد و چند سال امام دوازدهم در غیبت صغری فوت کرده است. این شیعیان در جهان اسلام مستهلک شدند. آن فرقه ای که باقی ماند آنهایی بودند که معتقد شدند امام دوازدهم زنده است و اینها ادامه پیدا کردند. در آن زمان این اعتقاد را به صورت سمبل مطرح نکردند و تا الان عموم شیعیانی که معتقدند آن را صرفا نمادین و سمبلیک نمی بینند و معتقد به زنده بودن امام دوازدهم و ظهور هستند. اما عملا به صورت نماد یک مکتب و تاریخ و یک نوع تفسیر انسان و خدا و هستی مطرح شده است. از قرن پنجم به بعد شما می بینید که دستگاه کلامی و فکری و فقهی و عرفانی و اخلاقی شیعه در پیرامون مهدویت شکل می گیرد.درقرن چهارم و پنجم متکلمان مشهور شیعه مثل شیخ مفید و سید مرتضی، کتاب غیبت نوشتند و روایات را جمع آوری کردند و برای قانع سازی شیعیان تلاش کردند که نشان دهند امام زمان زنده است و خواهد آمد. صدو پنجاه سالی دوره تثبیت مهدویت طول می کشد و بعد از آن با خلایی که در رهبری شیعه به وجود آمده بود ، این سوال پیش آمد که تکلیف شیعیان چیست و رهبری فکری و سیاسی را چه کسی بر عهده می گیرد با این وصف که دیگر حکومتها را غاصب می دانستند. چون در همان دوره تثبیت شد که حکومتی که در آن امام معصوم نباشد جائر است. اینجاست که بعد ازطرح مهدویت ، سنگ بنای اندیشه سیاسی شیعه که امروز به ولایت مطلقه فقیه رسیده است، گذاشته می شود. سنگ بنا هم ادعای نیابت عامه از سوی امام معصوم و به نیابت فقهاست.
این ادعای نیابت فقها پاسخگویی به پرسش شیعیان زمانه برای پر کردن خلا رهبری بود. حال این سوال پیش می آمد که فقها در چه نیابت دارند. از قرن چهارو پنجم این نیابت و مواردش پایه گذاری شد، اوایل تنها در مسائل شرعی بود، بعد از قرن ششم و هفتم مساله ی نیابت در قضاوت مطرح شد و بعدتر امور حسبیه هم عنوان شد. حدود پانصد سال طول کشیده که خشت های بنای نیابت عامه فقها در عصر غیبت نهاده شود و بنایی بالا بیاید و به دوره صفویه برسد.
ولایت سیاسی و نیابت در امور سیاسی از سوی فقها چه موقعی پدید آمد؟
به طور مشخص تا دوره محقق کرکی معروف در قرن دهم و عصرِ شاه طهماسب، ولایت سیاسی مطرح نبود و به همان وجوهات شرعی و اینها محدود می شد. در این دوره سلطنت شیعه صفوی برقرار می شود و پادشاهان صفوی نیازمند مشروعیت دینی و شیعی دارند تا بتوانند از نظر شرعی حکومتشان را مقابل عثمانی ها تثبیت کنند. شاهان صفوی علمای شیعه را از جبل عامل به ایران می آورند و محقق کرکی، این فتوی را برای اولین بار می دهد که حکومت در زمان غیبت جزو اختیارات فقهاست و در عین حال فقها حکومت را به پادشاه شیعه اذن می دهند برای سلطنت. در همان زمان هم شاگردان خود محقق با ایشان مخالفت می کنند و مقدس اردبیلی در نجف به شدت مخالفت می کند. در ۲۴۰ سال سلطنت صفوی نیابت فقها در امر حکومت تثبیت می شود. بعد از سقوط صفویه و در دوران فترت، این تفکر ضعیف می شود تا در دوره قاجار و مساله جنگ های ایران و روس ،علما قدرت اجتماعی و سیاسی پیدا می کنند و هم از دربار حمایت می کنند و هم حمایت می ستانند. تااینکه به مشروطه می رسیم و در دوران مشروطه کسی مثل شیخ فضل الله نوری معتقد به نقش علما در سیاست بوده اما معتقد به ولایت فقیه نبوده و از آن طرف آیت الله نائینی که از حامیان مشروطه بوده است، خود ایشان درکتاب تنبیه الامه می گوید که به ولایت فقیه اعتقاد دارد و حکومت را جزو وظایف علما می داند و البته توضیح می دهد که فقها نباید حکومت را به دست بگیرند ولی می توانند به سلطان یا به مجلس، اذن شرعی بدهند. با شکست مشروطه این فکر منزوی می شود تا دو دهه پیش از انقلاب در دهه چهل و پنجاه که فقیه برجسته ای به نام آیت الله خمنی پیدامی شود و ایشان آخرین سنگ بنای نیابتِ علما را می گذارد به عبارت دیگر، میوه ی نیابت عامه فقیه را آیت الله خمینی چید. آیت الله خمینی در تداوم فکر سیاسی شیعه رفتارمی کرد اما بدعت و شجاعت و گستاخی آیت الله خمینی بود که گفت در زمان غیبت، حکومت اسلامی واجب است و در راس این حکومت هم باید فقیه جامع الشرایط باشد.
آقای اشکوری به نظر می رسد که این اعتقاد به امام زمان با استقرار دولت مدرن همخوانی چندانی ندارد و به هر حال فقهایی که در حکومت مستقر می شود نوعی آریستو کراسی به وجود می آورند و به نیابت امام زمان حکومت می کنند و آیا این حکومت به نوعی غاصب محسوب نمی شود؟
این تفکر شیعه دو وجه کاملا متضاد دارد، یک وجه آن می تواند با دولت مدرن سازگار باشد و یک وجه دیگر کاملا ناسازگار. آنچه سازگار می تواند باشد همان نگاه سنتی شیعه است که می گوید هر حکومتی در زمان غیبت غاصب است، بنابر این در عمل این آمادگی را دارد که تن به حکومتهای عرفی بدهد. همان کاری که علمای سنتی ما در مشروطه و بعدها آیت الله بروجردی و الان آیت الله سیستانی در عراق انجام می دهند. این افراد می گویند که آن حکومتی برای ما مشروع است که بر راس آن امام معصوم باشد و حالا که آن حکومت نیست، از یک سو آرمان گرایی را دارد و از یک سو واقعیت زندگی مقابلشان است و نهایتا تن به حکومت های عرفی هم می دهند. این می تواند راه سازگاری دیدگاه کلامی سنتی شیعی و دولت مدرن باشد، چون به جدایی دین از سیاست منتهی می شود.
پیش از انقلاب ایران اکثریت فقها از این گروه بودند و الان هم بسیاری از فقها این چنین هستند. سید مرتضی یک کتابچه کوچک دارد که در قرن پنجم نوشته به نام ” فی العمل مع السلطان”. یک استدلال ساده ای دارد و می گوید حکومتی که برای ما مشروع است حکومت معصوم است و حالا که دسترسی نداریم باید حکومت غیر معصوم را بر دو دسته بدانیم، یا عادل یا ظالم ، اگر عادلند بر ما واجب است از عادل حمایت کنیم حتی عادل غیر معصوم. اگر ظالم هستند که دو حالت دارد اگر با همکاری ظالم، ظلم کمتر می شود باید همکاری کرد و در غیر این صورت همکاری با حکومت ظالمی که تغییر نکند حرام است. دیدگاه آیت الله خمینی واضح است که با دولت مدرن سازگار نیست، چون معتقد است که آن حکومت آرمانی معصوم را فقها برقرار می کنند و بر همه شیعیان لازم است که پیروی کنند و مخالفت با این حکومت هم حرام است. این حکومت باید احکام شرع را برقرار کند و آقای خمینی جمله معروفی دارد که فقه برنامه عملی حکومت است، بگذریم که ولایت مطلقه ی فقیه که ایشان مطرح کرد، فقه را هم از اعتبار انداخت. یعنی این فقیه است که هر چه تصمیم بگیرد خودِ فقه است. بنا براین مشروعیتِ قانون اساسی و کلیه قوانین از فقیه است و این با هیچ حکومت مدرنی سازگار نیست.
به نظر شما و با آنچه امروز در جمهوری اسلامی می گذرد و دعاوی که درباره نیابتِ امام زمان و ملاقات رهبری با امام غایب مطرح است، فکر می کنید نظریه مهدویت در میان شیعیان به کجا ختم خواهد شد، آیا دوباره با ظهور کسی مثل باب مواجه خواهیم شد و یا اینکه مهدویت باورمندان خود را از دست خواهد داد؟
من سالهاست که به این نتیجه رسیده ام تفکری که امروز در ادامه ی مهدویت سنتی گذشته به وجود آمده و در حال فاصله گیری از آن است به فاز جدیدی منتهی می شود. چون آقای خمینی فکر شیعی را به مسیری انداخت که متعارض مسیر هزار ساله اش بوده در نهایت به نظر من به نفع همان فاز اول خواهد بود. در توضیح باید بگویم که شیعه بنا بر اصل مهدویت شکل گرفته است و بر این ستون ایستاده است و اگر آن مهدویت و آن غیبت و ظهور باقی بماند کلام و فقه و عرفان شیعه باقی خواهد ماند. حالا این تفکری که اخیرا به وجود آمده اگر این تفکر به لوازم خودش پا یبند باشد واگر مسیر طبیعی خودش را طی کند به محو مهدویت منجر خواهد شد و همان طور که درباره ی شیعیان اسماعیلی انجام شد و با ظهور عبید الله شیعی مساله مهدویت را منتفی کرد. الان هم همین خواهد شد چون تمامی اختیاراتی که برای امام معصوم باقی مانده بود ،آن را امروز فقیهِ شیعیِ ولی و مطلق در جمهوری اسلامی به خودش اختصاص داده است ، چرا که فقیه امروز حکومتی تشکیل داده که خودش را به نوعی معصوم می داند و در نهایت به عنوان نماینده ی امام زمان، حکومتی شرعی و الهی دارد، بنا براین ولی فقیه مطلقه تمام اختیارات پیغمبر و امام معصوم را داراست. خب اگر این مسیر طی شود من می پرسم که چه جایی دیگر برای امام زمان باقی خواهد ماند. امام زمان می آید که چه کاری کند که ولی فقیه نمی کند. ممکن است که گفته شود که امام زمان قرار است حکومت جهانی تاسیس کند که آن را هم ولی فقیه امروز به خودش اختصاص داده است و حامیانش ولی فقیه را ولی امر مسلمین جهان می دانند. آیت الله آذری قمی آن وقتی که معتقد به ولایت فقیه بود می گفت: ولی فقیه، ولایت بر کل بشریت دارد. خب ، امام زمان را می گویند که یک ولایت تکوینی هم دارد که آن را هم دارند از امام زمان می گیرند و به آقای خامنه ای می دهند، البته آقای خمینی اعتراض داشت که او را نایب خاص امام زمان بدانند و چیزهایی به ایشان استناد دهند. اما الان شما می بینید که بنابر سیر طبیعی، این گونه مهدویت به جایی می رسد که مداحان و حامیان آقای خامنه ای در حضور خود ایشان حرفهای غلو آمیزی می زنند و می گویند که با امام زمان ارتباط دارد و در جمکران با امام زمان ملاقات می کند و تکذیبی هم ازایشان نشنیده ایم. دلیل این است که می خواهند ولایت شخصی و اخلاقی هم از امام زمان گرفته شود و به آقای خامنه ای داده شود. البته من معتقدم این افراط ها به نفع آن مهدویت سنتی خواهد بود.
چرا علمای شیعه در مقابل این انحراف عکس العملی نشان نمی دهند و بلکه برخی مواقع همدلی هم می کنند؟
من پاسخ دقیق و روشنی ندارم ولی چند نکته را می توان گفت. در گذشته علمای شیعه در ارتباط با مهدویت حساس بودند و دلیلش این بود که مهدویت نشانه قدرت علما بوده است و از قرن پنجم که نیابت عامه پیش آمد، منزلت و نفوذ اجتماعی فقها وابسته به اصل باور به مهدویت و زنده بودن امام زمان بوده است. هر وقت کسانی ادعاهایی مطرح می کردند که با این اتوریته برخورد داشت، علما عکس العمل نشان می دادند و حتی آمدند و فتوا دادند که حرام است کسی ادعا کند که امام زمان را دیده است و حتی گفتند کسی را که این ادعا را بکند، باید کشت. برای همین بود که وقتی شهید اول، ادعای ارتباط با امام زمان کرد زندانی و کشته شد. فقها می خواستند این راه را ببندند، تا اقتدار اجتماعی و مالی و سیاسی شان به خطر نیفتد. اما الان می بینیم که در جمهوری اسلامی همان حرفهای شیخیه و بابیه و شهید اول و اخباریه گفته می شود ولی عکس العملی دیده نمی شود، یکی از دلایلش این است که در گذشته علمای شیعه با حکومت پیوندی نداشتند، بنابراین آزادتر بودند و حتی آنها که ارتباط داشتند از یک نوع استقلال سیاسی و مالی و اجتماعی برخودار بودند. امروز علما خودشان دارند مستقیما از مساله مهدویت و نمایندگی امام زمان در تمام امور و بااختیار وسیع استفاده می کنند. امروز منابع مالی و سیاسی و اسلحه و نیروهای امنیتی و سرکوب در اختیار بخشی از علماست. البته تعداد علمایی که مستقیما در حکومت هستند زیاد نیست، اکثریت در قدرت نیستند. اما علمای خارج از قدرت به شدت وابسته ی حکومت هستند از لحاظ مالی و فرهنگی ، اگر حکومت به داد علما و مراجع قم نرسد و کمک های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نشود دیگر آن منزلت گذشته را ندارند. علما در قم از یک سو هزینه هاشان صد برابر شده نسبت به چهل سال پیش و از طرفی منابع سنتی را از دست دادند. چون وامدار حکومت هستند آن آزادگی و حریت را ندارند که در برابر انحرافات و گزافه گویی ها مقاومت کنند. از طرفی دیگر من فکر می کنم علما هنوز متوجه نیستند که چنین انحرافاتی ممکن است مهدویت را محو کند، خطر اصلی به نظر من احمدی نژاد و جریان انحرافی نیست بلکه ولایت مطلقه فقیه است که به تدریج مهدویت را از دایره تاریخی و کلام شیعه حذف و محو خواهد کرد.

Share:

More Posts

Send Us A Message