بار دیگر چماق تکفیر!

متأسفانه «تفسیق» و «تکفیر» دو همزادند که در تاریخ دین ها و از جمله در تاریخ اسلام از عصر فتوحات همواره ساری و جاری و در مقاطعی حاکم بوده است. مراد از تفسیق آن است که فلان فکر و یا عمل موجب فسق صاحب و عامل آن است و مراد از تکفیر نیز آن است که فلان نظر موجب خروج صاحب آن از ایمان دینی و در اینجا اسلامی می شود. این هر دو اتهام، البته اولی با شدت کمتری، راه را برای عقوبت و مجازات ها و در نهایت مرگ و نابودی افراد دگراندیش باز می کند. چه بسا افراد و حتی مؤمنانی راست کیش که در درازای هزار و چهارصد سال به کام مرگ گاه فجیع رفته اند.

از آنجا که من خود تلخی این نوع تکفیر را چشیده و تجربه کرده ام، به خوبی نوع و ماهیت تکفیرهای مذهبی و مرسوم را می شناسم و با نوع تفکر و ادبیات خاص تکفیرکنندگان و حاملان و عاملان آن کم و بیش آشنایی دارم.  در زندگی خودم حداقل از اواخر دهه چهل و ماجرای تلخ و دهشتناک کتاب «شهید جاوید» و زنده یاد نعمت الله صالحی نجف آبادی و دکتر شریعتی و سید ابوالفضل برقعی و ده ها نفر دیگر بارها و بارها با پدیده شوم تکفیر و پیامدهای تلخ آن را تجربه کرده ام. در چهل و هفت سال اخیر نیز این روند کم و بیش ادامه داشته و البته گاه همراه با مجازات مرگ بوده است. به ویژه این بار علمای تکفیرکننده یا خود در مقام قضایی بوده و یا دستگاه مجازات کننده در اختیارشان بوده و از رو به تعبیر مرحوم مطهری متولیان دین و حامیان پرشور شریعت و حاملان «اسلام ناب» در جامه پلنگی درنده ظاهر شده اند.  

مجال نیست که در عمر جمهوری اسلامی کسانی که مستقیم و غیر مستقیم مورد تکفیر قرار گرفتند و شماری نیز مجازات شدند احصاء شوند فقط به سه مورد اشاره می کنم. نخست اعدام حتی غیر قانونی و ظالمانه شیخ حبیب الله آشوری است که در ارتباط با انتشار کتاب «توحید» در دهه پنجاه در شهریور سال 1360 در تهران رخ داد. دوم تکفیر دکتر هاشم آقاجری بود که به جرم کفرگویی دستگیر و در سال 1381 در دستگاه قضایی به اعدام محکوم شد؛ هرچند در نهایت حکم اعدام اجرا نشد. سوم تکفیر عالم دینی مشهور سید کمال حیدری است که پس از چرخش های مهم عقیدتی و سیاسی در چند سال اخیر شماری از باورهای مذهبی رایج و مرسوم را به چالش کشید و در نتیجه توسط شماری از عالمان حوزوی غالبا وابسته به قدرت سیاسی تکفیر شد. در نهایت، احتمالا به دلیل منزلت فقهی اش به عنوان مرجع تقلید و آیت الله العظمی، فعلا در تهران در حصر خانگی به سر می برد. هیچ اطمینانی به آینده اش نیست.  

اخیرا این داستان تلخ در باره یکی دیگر از عالمان دینی و دانشگاهی یعنی عبدالرحیم سلیمانی اردستانی در حال تکرار است. من شخصا آشنایی مفیدی با ایشان و افکارشان ندارم و از محتوای مناظره اخیر وی با یک روحانی دیگر و طرح باورهای تاریخی و مذهبی و کلامی شان نیز به طور دقیق و تفصیلی بی اطلاع ام، اما در این مورد چهار نکته قابل یادآوری است:

یکم. نخست باید یادآوری کرد که در این روند آنچه مهم می نماید مسدود کردن مطلق مسیر خطرناک پدیده شوم تکفیر است؛ این که گوینده چه گونه می اندیشد و چه گفته و یا می گوید، فصلی دیگر است و صرفا در مباحثات فکری و معرفتی در چهارچوب معیارهای علمی قابل طرح و رسیدگی و داوری است. اگر جز این باشد، مصداق روشن «تفتیش عقاید است» که در قانون اساسی جمهوری اسلامی و نیز در شرع و شریعت اسلام ممنوع و منتفی اعلام شده است.

دوم. با توجه به نکته نخست، بر عهده تمامی آزاداندیشان و باورمند به اصالت ایمان مختارانه است که به طور مطلق از هر فرد مورد اتهام بدون کمترین لکنت زبان دفاع کنند و گرنه «چو پرده دار به شمشیر می زنده همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند».

سوم. در این گونه موارد معمولا در آغاز عوام و عوام زده ها (به ویژه از صنف تازه قدرت یافته مداحان و واعظان) جنجال می کنند و هیاهو و به جای مار شکل مار شکل مار می کشند و آنگاه فضا را برای تکفیر آماده می کنند که غالبا توسط شماری از عالمان عوام زده و جزم اندیش و گاه حکومتی انجام می شود و در نهایت سر طرف تکفیرشده بر سر دار می رود. این بار نیز این سناریو در حال تکرار است.   

چهارم. مناظره هایی است که اخیرا باب شده که به گمانم مفید هیچ فایده ای نیست و حداقل آن است که در وضعیت کنونی (به ویژه مناظره هایی حول موضوعات پرچالش مذهبی) زیانش به مراتب بیش از فوائد احتمالی اش است. در این باب جداگانه خواهم نوشت.

جمعه 21 آذر 1404   

Share:

More Posts

Send Us A Message