این یادداشت ادامه یادداشت پیشین با عنوان «گله از برخی از دوستان قدیم» است که در تاریخ جمعه 13 تیر ماه در همین کانال منتشر شده است.
در آن یادداشت کوتاه، اجمالا گله آن بوده است که: 1 – چرا برخی از دوستان که در عالم نظر در حسن نیت شان تا این لحظه تردید نداشته و ندارم، نه وضعیت و شرایط بسیار مهم و تا حدودی استثنایی کنونی منطقه و جهان و ایران را به درستی درک می کنند؛ 2 – نه اهداف شیطانی و چند لایه رژیمی چون اسرائیل را در منطقه و به طور خاص در ایران به درستی در می یابند؛ 3 – نه موضوعات داخلی و خطرات خارجی را برای امروز و فرداها تفکیک می کنند؛ 4 – نه به مقتضای عقل و منطق موقعیت مسائل را مهم و اهم می کنند و حتی متأسفانه مشکلات داخلی و زمینه های درونی را چنان برجسته می کنند که در نهایت یا تجاوزها و خطرات خارجی و اعمال بی قانونی و نقض آشکار قواعد بین المللی تحت الشعاع قرار می گیرد و یا حتی به نوعی توجیه می شود. از همه مهم تر، استفاده از ادبیات نامناسب و گاه موهن و تحقیرآمیز در باره برخی افراد و به اصطلاح خودی ها چنان آشکار است که به جد مشمئزکننده می نماید. در واقع محل نزاع این نیست که مشکلات داخلی و زمینه های نادرست و گاه در مواردی خطرناک از جمله شعار نابودی اسرائیل، که متأسفانه بهانه به دست جانیانی چون نتانیاهوی نسل کش و تحت تعقیب بین المللی داده تا اهداف پلید و سیاسی خود را در ایران و منطقه جامه عمل بپوشاند، وجود دارد و باید به موقع و در حد ضرورت گفته شوند؛ اعتراضات و گله ها عمدتا در همان چهار محور است که ربط چندانی با اصل مدعیات ندارد. بی گمان زمینه ها را ما فراهم آورده ایم اما به قول مشهور «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد».
شگفت این که منطق این افراد برای اسکات معترضان، دقیقا همان است که حاکمان مستبد و پندناپذیر جمهوری اسلامی سالهاست بدان متوسل می شوند. اینان معترضان به این روش های عملا ضد ملی و به این موقعیت ناشناسی های ویرانگر را حامی جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای معرفی می کنند! همان گونه که حاکمان و مبلغان جمهوری اسلامی نیز تمامی منتقدان را جاسوس و وابسته به بیگانه و به طور خاص آمریکا و اسرائیل می دانند؛ ظاهرا درست گفته اند که پوزیسیون، اوپوزیسیونی گاه افراطی تر از خود را تولید می کند! اما به گمان من تمسک به این حربه های پوسیده، دیگر بی اثر و یا کم اثر است.
اما مهم است بدانیم که برخی چرا چنین می کنند؟
در یادداشت قبلی به دو گروه از این افراد اشارت رفت: اسرائیلی های عیان و همکاران پیدا و پنهان اسرائیل در نسل کشی های غزه و لبنان و نیز توجیه گران تجاوزات نهادهای امنیتی و نظامی اسرائیلی به طور خاص اخیرا تجاوز به کشور ایران. گروه نخست یعنی کسانی که ابایی در اعلام این هم پیمانی ندارند و به نشانه این هم پیمانی پرچم اسرائیل را در دست گرفته و در خیابان ها حرکت می کنند، بی گمان در چشم هر آدم منصفی اعم از ایرانی و غیر ایرانی به وطن و مردمانش خیانت کرده و در لحظات تجاوز با متجاوزان همکاری کرده اند. اینان در امروز و آینده در سیاهه خائنان به ایران فهرست خواهند شد. اما گروه دوم هرچند هنوز زود است که پرونده شان بسته شود و بتوان حکمی قاطع و نهایی صادر کرد. شاید به زودی همه چیز روشن شود. در هرحال این افراد شدیدا متنوع اند و از ذهنیت ها و سائقه های مختلف و چه بسا متضادی برخوردارند.
در مورد نخست به گمانم عامل اصلی نوعی خشم و کینه از حاکمان و عملکردهای مسئولان جمهوری اسلامی در این بیش از چند دهه و نیز به طور خاص انتقام کشی از انقلاب 57 و مدعیان وراثت این انقلاب است. به طور خاص رضا پهلوی و خاندان پادشاهی منقرض شده و حامیان او غالبا انباشته از نفرت اند. کاملا قابل فهم است انقلاب و انقلابیونی که رژیم فاسد پهلوی را برانداختند و ولیعهد سابق را از تاج و تخت موروثی محروم کردند، می بایست مورد خشم و انتقام قرار بگیرند و حتی تا آنجا پیش بروند که در انتقام ستانی با دشمنان ایران و ایرانی همدست و همداستان شوند. گروه دیگر سازمان مجاهدین خلق است که، هرچند خود در مبارزات ضد سلطنتی و استبدادی حضوری فعال داشتند و در پیروزی انقلاب بهمن نیز اثرگذار بودند، اما پس از انقلاب خامی و جاه طلبی های مسئولان رده اول سازمان و توسل به ترور و وحشت از یک سو و برخوردهای وحشیانه ای که با آنان شده و می شود از سوی دیگر، آنان را چنان گرفتار خشم و خشونت و نفرت کرده که حاضرند برای سرنگونی جمهوری اسلامی دست به هر کاری بزنند؛ حتی در زمان جنگ به عراق بروند و در کنار صدام حسین قرار بگیرند و برای آنان و بعدتر برای اسرائیلی ها و آمریکایی ها جاسوسی کنند. وقتی قرار بر این باشد که «به هر قیمت» رقیب از میدان به در شود، نتیجه همین می شود.
این دو گروه کاملا وضعیت روشنی دارند. اما در باره گروه سوم، بدون نیت خوانی که نه اخلاقی است و نه تمام واقعیت ها را عیان می کند، در حد درک و تجربه شخصی ام، می توان گفت که حداقل شماری از این افراد در انباشت کینه و انباشت نفرت و در توجیه کنندگی تجاوز خارجی تا حدودی با دو گروه نخست (پهلوی طلبان اسرائیلی و مجاهدین چهل سال اخیر) شریک هستند.
در توضیح بیشتر می توان گفت که افکار و عقاید و حتی مواضع سیاسی رسمی دگرگون می شوند ولی به تعبیر قدیمی ترها «خصلت»ها و در سطح عام تر «عادت»ها به سادگی تغییر نمی کنند. از این رو ممکن است یک انقلابی سالها تفکر پیشین را رها کرده و حتی بر ضد آن استدلال کند، اما در بنیاد اندیشه ها یا خصلت ها به سادگی تحول ایجاد نشود.
خدا رحمت کند مهندس عزت الله سحابی را. او در جلسات خصوصی زمانی که از تحلیل یکی از دوستان بسیار خوب خرسند نبود، به دلیل این که او روزگاری در جوانی عضو سازمان مجاهدین خلق بوده، به تلخی می گفت: تو هنوز یک مجاهدی! یا در باره یکی دیگر از دوستان می گفت، اگر فلانی زمان حنیف نژاد بود، می توانست یک مجاهد واقعی و جدی باشد! (مراد البته استفاده از یک تجربه است و نه لزوما تأیید مصادیق آن ها). در واقع تغییر افکار و عقاید، فرق می کند با ماندگاری برخی بنیادی برخی مبانی نظری و یا خصلتی در افراد. برای رفع هر نوع شبهه بگویم که این قاعده عام است و در باره افراد و یا جریان های متنوع و مختلف از جمله خودم نیز صادق است.
حال وقتی به نوع نگاه و به نوع تحلیل و به ویژه به ادبیات مورد استفاده برخی از تحلیلگران در باب مسائل ایران و به طور اخص در باره تحولات اخیر و تجاوز اسرائیل و آمریکا توجه می کنم، می بینم، جدای از صدق و کذب مدعیات، به نظر می رسد مواضع سیاسی و دیدگاه ها غالبا تغییر کرده اما در نهایت شماری از مبانی نظری و خصلتی پیشین حفظ شده است. آدمی طرفه معجونی است!
زمانی مجاهدین سرود می خواندند «مجاهد پرکینه / سر کوچه کمینه». مجاهدینی که می شناسیم، به حق و ناحق، انباشته از کینه و نفرت اند و از این رو همه چیز از نظرشان سیاه / سفید است و جز خشم و کینه و نفرت سائقه ای در افکار و اعمال شان دیده نمی شود. حتی برخی افراد و اعضای سابق شان نیز پس از سال ها جدایی و حتی با وجود دشمنی و مخالفت علنی علیه مجاهدین رجوی، از همان ادبیات و از همان تعابیر استفاده می کنند. شگفت این که اینان مدعی استقرار آزادی و عدالت و دموکراسی برای ایرانیان نیز هستند. تجربه نشان می دهد که خشم و نفرت بیش از حد و مزمن آدمی را کور و کر می کند.
حال که از مرحوم مهندس سحابی یاد شد، بد نیست این را هم بگویم. فکر می کنم در سال 81 بود که وی از زندان سپاه آزاد شده بود و اندکی پس از آزادی مصاحبه ای انجام داده بود با روزنامه «یاس نو». در پرسش آخرین، مصاحبه کننده با تعجب پرسیده بود که: آقای مهندس! شما که این همه از دست آقایان آزار دیده اید، باز دارید این همه نصحیت و خیرخواهی می کنید؟ او در پاسخ گفت: بله، این حرف ها از باب ارادت به آقایان نیست، از باب خیرخواهی برای ملک و ملت است (نقل به مضمون)
خداوند او و دیگرانی از جنس او را رحمت کند که کینه و نفرت نمی شناختند، آنچه برایشان مهم و در درجه اول اهمیت قرار داشت، کشور بود و مردم و خیر عمومی و بس! آنان آماده بودند فداکاری کنند و از خواسته های کم اهمیت تر بگذرند و حتی از آبروی خود مایه بگذارند اما سودی به مردم و کشور برسد. تجربه نشان می دهد که با اندیشه و ادبیات قهر و خشونت و انتقام نمی توان امیدی به بهبود امور در آینده داشت.
یکشنبه 15 تیر 1404