درآمدnبی گمان هر نوع نوگرایی و یا نواندیشی و به ویژه روشنفکری در دین، در هر سطحی با حدی از «نقد» و «نقادّی» در متون و معارف دینی و در اینجا اسلام، ملازمه دارد و گرنه دینداری نواندیشانه یا بازاندیشانه با دین ورزی سنتی و یا سنت گرایی مذهبی، فرق فارقی نخواهد داشت. می توان گفت اسلام نواندیشانه، اسلام انتقادی است. nاما و هزار اما حول این دعوی، سخن بسیار است و پرسش ها انبوه که لازم است نواندیشان مسلمان بدانها پاسخ هایی درخور دهند. در این مجال محدود برآنم که به چند پرسش پاسخ دهم: مراد از این عنوان «نقد دین» است و یا «نقد دینی»؟ و یا هر دو؟ طبعا پیش از ورود به این موضوع لازم است پاسخ دهیم که مراد از «نقد» چیست؟ و ابزارها و معیارهای آن کدام است؟ اصولا آیا ممکن است که نویسنده و یا نویسندگانی با التزام به مبانی مذهبی و الهیاتی به نقد دینی و حتی نقد دین دست بزنند؟ در این یادداشت تلاش می شود به این پرسش ها به کوتاهی و در حد مقدمه ورود به موضوع پاسخ داده شود.nn نقد چیست؟ nلغت «نقد» و مشتقات آن (مانند دیگر لغات) در کتب لغت (به تناسب ثلاثی و ترکیبات و پسوندهایی که پیدا می کند) در معانی مختلف و چه بسا ظاهرا بی ربط استعمال شده و به همین دلیل با عبارات مختلف و متنوع بیان می شود. آن گونه که در منابع لغت (از جمله در لسان العرب) آمده است عبارات معمول تر در شرح و بیان نقد چنین است: چون و چرا کردن، خرده گیری، واکاوی، وارسی، ارزیابی، سنجیدن و سنجشگری، سره را از ناسره جدا کردن (درهم تقلبی را از اصل جدا کردن)، شخم زدن و سوراخ کردن، خرد کردن (خرد کردن کاغذ با دندان)، ریزبینی و مناقشه در چیزی. چنان که ملاحظه می شود، این تعابیر ترکیبی و الفاظ عموما مرادف اند و در نهایت یک حقیقت را بیان می کنند و آن عبارت است از به چالش کشیدن چیزی و تحقیق در امری و سنجشگری و در نهایت استنتاج و ارائه نوعی داوری. در یک گزاره کوتاه تر و ساده تر می توان گفت: نقد یعنی سبک و سنگین کردن چیزی و به همین دلیل غالبا در کنار نقد کلمه «نظر» و یا «بررسی» نیز می آید. در این سبک و سنگین کردن، سه عنصر، کلیدی و الزامی است: واکاوی (تحقیق)، سنجشگری (با معیارهایی مشخص) و در نهایت نتیجه گیری و داوری ضمنی و یا صریح و شفاف. واژه تحقیق نیز مهم است که متضمن انکشاف حقیقت (آن گونه که هست یا باید باشد) است. nnمسئولیت اولی نواندیشی دینی نقد دینی استnدر پاسخ به پرسش مطرح در عنوان این یادداشت، شاید کوتاه ترین پاسخ آن باشد که، نقش اصلی و مسئولیت اولی نواندیشی دینی (اسلامی)، نقد دینی است و نه نقد دین به نحو اولی و آغازین. nبرای تبیین این دعوی شرحی لازم است. می توان چنین استدلال کرد که عنوان «نواندیشی دینی» مبتنی بر یک پیش فرض اساسی است و آن این که شخص موصوف به نواندیش، دیندار (در اینجا مسلمان) است و از این رو او می خواهد در چهارچوب مبادی و اصول موضوعه متعارف و مفروض دینی، تفاسیر تازه و نو و معقول و مقبول ارائه دهد و به عبارتی در مبانی و یا قواعد مرسوم نامعقول و مورد تردید و چالش بازنگری و بازاندیشی بکند. می توان گفت فرد مفروض، در مرحله نخست مسلمانِ مؤمن است و در مرحله بعد، مفسر است و منتقد با رویکرد انتقادی به سنت دینی رایج. پسوند «دینی» به مثابه یک قید یا صفت، خود گویای تقدم و تأخر منطقی عنوان ترکیبی نواندیشی دینی است و این بدان معناست که وی به التزام مبانی مفروض، منطقا ملتزم است در زیر سقف مبانی و اصول موضوعه مفروض و مستندات معتبر دینی تفاسیر و تحلیل های خود را ارائه دهد. به دیگر سخن، یک نواندیش دیندار، تا آنجا می تواند و مجاز است در باب مبانی و مقولات دینی دست به تفسیر و حتی تأویل بزند که مبانی و یا مبنای قطعی و از پیش پذیرفته دینی خود را نقض نکند. زیرا منطقا نمی توان خودشکن بود و بر شاخ نشست و بُن برید. این البته یک مفروض دینی نیست بلکه یک قاعده روش شناختی است و در تمامی موارد صادق است. چرا که التزام به هر ایده و فکر و مکتبی، به طور معقول و منطقی، تفاسیر شخص ملتزم را به نحو پیشینی به شرط عدم نقض مبادی و یا اصل اساسی و مقبول آن ایده و یا مکتب مقید می کند. «اجتماع نقضین» اصلی بدیهی شمرده می شود. دایره مربع ممتنع است. به کچل نمی توان گفت زلفعلی. nاز باب نمونه، اگر کسی خود را به دموکراسی باورمند معرفی کند، نظرا و عملا نمی تواند ناقض اصول موضوعه دموکراسی باشد. هرچند دموکراسی می تواند دارای تعاریف مختلف و مصادیق متنوع باشد، ولی در نهایت، دموکراسی دارای مبانی و معیارهای حداقلی مشخص و اجماعی است و نمی توان با نقض تمامی آنها و حداقل بنیادی ترینش، باز مدعی دموکراسی بود. اگر جز این باشد، عنوان دموکراسی مهمل است و برای هیچ کس در جهان نه قابل فهم خواهد بود و نه عملا تمایزی بین دموکراسی و استبداد وجود خواهد داشت. اصولا فهم بین الاذهانی جز با توافق روی مبادی معین حاصل نمی شود. صرف ادعا کفایت نمی کند. نمونه دیگر، التزام به حقوق بشر است. اعلامیه جهانی حقوق بشر (مصوب 1948)، بر اصول و اهداف روشنی استوار شده که نقض حتی یکی از آنها به معنای بلاموضوع شدن اصل اعلامیه خواهد بود. می توان ماده اول اعلامیه را که تصریح می کند «تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابراند؛ همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیه ای برادرانه رفتار کنند»، معیار بنیادین و اصیل حقوق بشر دانست؛ به گونه ای که نقض آن به هر شکل و به هر بهانه، نتیجه ای جز بلاموضوع شدن اهداف اعلامیه ندارد. مواد بیست و نه گانه بعدی اعلامیه، دقیقا برآمده از مادّه نخست آن است. اگر صرف ادعا باشد، گفتن ندارد که در جهان امروز عموم ناقضان دموکراسی و حقوق بشر، خود را در حرف باورمند و ملتزم به دموکراسی و حقوق بشر معرفی می کنند و حتی مدعی نقض این دو به وسیله منتقدان داخلی و جهانی خود هستند. اصولا نهادهای حقوق بشری با چه معیارهایی هر روز و هر لحظه دیگران را به نقض حقوق بشر متهم می کنند؟ جز این است که مبانی و اصول موضوعه و غیر قابل خدشه اعلامیه، معیار و ملاک بررسی و اعتراض است؟ جهانی بودن اعلامیه و اصول و قواعد آن دقیقا به همین دلیل است. اگر بشریت و انسان بماهوانسان معیار حقوق نباشد، خودشکن خواهد بود. چرا که هر ناقض حقوق بشری در سراسر جهان می تواند با تمسک به معیارهای بومی و محلی و مذهبی و مانند آن مدعی حقوق بشر خاص بشود که شده اند و با این ترفند خود را از نقدهای منتقدان رها سازند. دعوی «حقوق بشر اسلامی» و یا هر عنوانی مشابه، بلاموضوع شدن اهداف و مواد سی گانه اعلامیه خواهد بود nجز آن، در مقام استدلال فلسفی و معرفت شناسانه، نیز می توان گفت اصولا این یک قاعده است که اصطلاحات و مفاهیم در صورتی برای عموم و حتی برای دو نفر قابل فهم خواهد بود که جنس و فصل ممیز آنها از پیش به صورت بین الاذهانی شفاف و روشن و در نهایت پذیرفته شده باشد. اگر دو نفر از یک اصطلاح و یا مفهوم درک و تعریف ثابت و مفروضی نداشته باشند، هرگز مکالمه و مفاهمه ممکن نخواهد شد.nالبته در اینجا بحث ذاتگرایی مطرح می شود که امروز عموما آن را بر نمی تابند و آن را قابل دفاع نمی دانند. من نیز مانند بسیاری دیگر ذاتگرایی ارسطویی را، که می توان آن را ذات باوری صُلب و حداکثری دانست، مردود می دانم و غیر قابل دفاع، اما این که برای تمایز بین اشیاء (مثلا همان طبقه بندی معتبر ارسطویی: جمادات، نباتات، حیوانات و انسان) و یا مفاهیم، روی شروط و معیارهایی از پیش توافقی لازم است، تردیدی وجود ندارد و فکر نمی کنم قابل انکار باشد. هرچند باید اذعان کرد که چنین وجوه تمایزی، نه برآمده از ذات اشیاء و یا مفاهیم و یا مقرر شده در ورای مفهوم سازی های بشری است، بلکه معیارهای جنس و فصل و وجوه تمایزها، پسینی است و کاملا در قلمرو اندیشه و ذهن و زبان بشری شکل می گیرد. در واقع تمامی این برساخت ها، معجزه زبان به مثابه «خانه هستی» است (اشارتی است به جمله هایدگر). اگر تعبیر ذات باوری روا باشد، می توان از تعبیر «ذاتگرایی حداقلی» یاد کرد. شاید بتوان از «ذات روایی» نیز استفاده کرد. البته ویتگنشتاین برای توجیه تمایزات از «شباهت خانوادگی» سخن می گوید که شاید چندان بلیغ و روا نباشد. nاین تبیین ارائه شد تا گفته شود، عناوینی چون اصلاح دینی و یا اصلاح فکر دینی و یا نواندیشی دینی (که این آخری فعلا رواج بیشتری دارد)، به الزام منطقی و مفهومی، ملتزم است در چهارچوب مبانی و مبادی مفروض دین اسلام، برای تحقق اهداف مشخص و مقرر و اعلام شده خود، هر نوع تفسیر و تأویل مطلوب و البته روشمند و مستند و معتبر را ارائه دهد. در واقع فرض است که این نواندیشِ مصلح، مرحله نخست یعنی قبول اساس دیانت اسلام را به نحو معقول و مستدل پیموده و اکنون در مرحله دوم یعنی مرحله تفسیر و بازتفسیر چالشی و انتقادی همان اصول موضوعه پیشین است. در این مرحله، همان گونه که هیچ باورمند به دموکراسی و یا حقوق بشر منطقا مجاز نیست نظرا و عملا خودشکن باشد، هیچ نواندیش مسلمان نیز مجاز نیست نواندیشی را تا مرحله نقض بنیادهای از پیش پذیرفته شده و مفروض نقض کند و گرنه نواندیشی و یا روشنفکری دینی پارادوکسیکال خواهد بود. از این رو تصور آن به معنای عدم تصدیقش است. nالبته گفتن ندارد که تعیین معیارهای تمایز بین دین و بی دینی و یا به طور مشخص مسلمان و غیر مسلمان، کار آسانی نیست و احتمالا نمی توان به معیارهای صددرصد اجماعی در این مورد دست یافت. با این همه، لازم است که به سه نکته اشاره شود. اولا، منطقا باید معیار و یا معیارهایی در این باب وجود داشته باشد و گرنه طبق قاعده دوگانه مسلمانی و نامسلمانی، تعبیری مهمل و بلاموضوع خواهد بود؛ ثانیا، در تعریف مسلمانی می توان روی یک اصل به شکل اجماعی توافق کرد و آن ایمان به نبوت محمدبن عبدالله به عنوان نبی و عملا مؤسس اسلام است چراکه به هر دلیل نفی آشکار نبوت محمد تمامی دعوی مسلمانی را ویران می کند؛ ثالثا، اگر هم توافق روی یک قاعده ممکن نباشد، حداقل می توان تعریف شخصی معین (یعنی شخص مدعی مسلمانی) را معیار داوری قرار داد و افکار و تفاسیر و آموزه های او را با همان معیار مشخص ارائه شده و مقبول سنجید. باز از عنوان دموکراسی استمداد بطلبم. ممکن است فردی دموکرات هیچ یک از معیارهای رایج در تعریف دموکراسی را قبول نداشته باشد ولی منطقا خود باید تعریفی روشن از اصطلاح و مفهوم دموکراسی ارائه دهد و گرنه چگونه و چرا او خود را دموکرات می خواند و انتظار دارد دیگران نیز او را دموکرات بشناسند؟ در این صورت، گفتارها و رفتارهای مدعی یاد شده، با همان معیارهای مقبول و مفروض خود سنجیده می شود. در هرحال، بدون توافق روی یک یا چند اصل به عنوان معیار پیشینی، مفاهیم و عناوین و اصطلاحات مهمل و بلاموضوع خواهند بود. با این همه، بر این باورم که می توان روی یک یا چند اصل به عنوان معیار ایمان یا اسلام توافق کرد همان گونه که در گذشته روی ادای شهادتین (اقرار به یکتایی خداوند و نبوت حضرت محمد) توافق شده و فکر می کنم هنوز نیز معتبر است. کلام آخر آن که در ساده ترین حالت، اذعان شخص به مسلمانی اش کفایت می کند. با این حال منطقا انتظار می رود که شخص تعریف خود از مسلمانی را با دیگران به اشتراک بگذارد تا ارزیابی معرفتی در باره افکار و اعمال وی ممکن شود. nnمستندات دین شناخت نواندیشانهnاما مستندات دین شناخت نواندیشان دینی، هم می تواند درون دینی باشد و هم بیرون دینی. بی تردید قواعد عقلی و نقلی سنتی و بازمانده از میراث گذشتگان، اخیرا یا به کلی بی اعتبار شده اند و یا به بازسازی و نوسازی و ترمیم نیاز دارند. به همین دلیل است که دیری است از «کلام جدید» و یا «فقه پویا» و یا «الهیات مدرن» یاد می شود و بر طراحی و تحکیم آنها تأکید می شود. می توان به الهیات ایجابی و یا سلبی باور داشت و مثلا اسپینوزایی بود ولی منطقا نمی توان بدون تصوری از مفهوم «الله» یا «خدا» از مفهومی به نام الهیات سخن گفت. یک قرن است که (البته به اقتفای اقبال لاهوری) به درستی گفته می شود اول اجتهاد در اصول و بعد اجتهاد در فروع. این بدان معناست که نخست باید الهیاتی نو و معرفت شناسی و روش شناسی تازه ای پی افکند و آنگاه به نواندیشی و بازسازی دستگاه مسلمانی (باز به تعبیر اقبال) اهتمام کرد. nnدر چیستی نقد دینیnبا توجه به این ملاحظات در لغت و اصطلاح نقد و نقادی، می توان گفت نقد دینی عبارت است از بررسی گزاره ها و مدعیات درون دینی و در واقع واکاوی سنجشگرانه متون و منابع و معتقدات دینی با معیارهای متعارف در علوم انسانی و اجتماعی. زیرا معارف اسلامی رایج (کلام، فقه، تفسیر، علم الحدیث، تاریخ و . . .) به اعتبار معرفت و معرفت بخشی، با دیگر معارف متعارف در علوم انسانی تفاوتی ندارند و از این رو هر یک تابع روش شناسی ویژه خود است. همان گونه که از قدیم علوم را به اعتبار اهداف خاص طبقه بندی کرده اند، معارف اسلامی را نیز می توان با همین معیار طبقه بندی کرد. روشن است که در معارف درون دینی، روش ها برگرفته از قواعد متعارف در نزد متخصصان هر علم است و البته اهداف متمایز است و همین طور بخشی از داده ها و مستندات برآمده از الزامات عقلی و نقلی مبانی دینی (به طور خاص قرآن و سنت و سیره معتبر) است. همان گونه که در باره معارف دیگر غیر دینی نیز دقیقا همین گونه است. این معیارهاست که از باب مثال ریاضیات و تاریخ و فلسفه و هنر و جامعه شناسی و اقتصاد را از هم جدا می کند. هر علمی، ضمن التزام به روش شناسی عام علوم، از اسناد و داده های درونی و موضوعی خاص خود نیز استفاده می کند و استدلال ها نیز بر بنیاد همان اصول موضوعه ویژه خود انجام می شود و طبعا نتایج نیز خاص و محدود خواهد بود. اگر جز این باشد، هیچ علمی و هیچ نظر و نظری، نقدپذیر و در واقع قابل راستی آزمایی نخواهد بود. nnاما نقد دینnاما نقد دین. همان گونه که پیش از این گفته شد، جمله ترکیبی «نواندیشی دینی» نشان می دهد که شخص نواندیش، اول مسلمان است و بعد نواندیش و نواندیشی نیز بر بنیاد مبانی و مبادی مفروض و مقطوع دینی انجام می شود و طی روندی خاص و معتبر به سامان می رسد. بدین ترتیب پسوند دینی، شرط لازم نواندیشی در دین است و نه صد البته شرط کافی. از آنجا که، بر اساس قاعده اجماعی «حرمت تقلید و وجوب تحقیق در اصول دین»، قبول اصول و مبانی دینی یکسره عقلی و مبتنی بر استدلال برون دینی و در واقع پیشادینی است، فرض است که یک مسلمان نواندیش و آگاه و مختار اصول مذهبی خود را مستدلا پذیرفته و از این رو وارد مرحله دوم مسئولیت خود شده و در این مرحله ایفای نقش می کند. در این مقام، نقد دین عملا موضوعیت و حداقل ضرورت خود را از دست می دهد. nnآیا نواندیش دینی می تواند مفروضات بنیادین دین را نقد کند؟nبا این حال این بدان معنا نبوده و نیست که یک نواندیش در مقام روشنفکری و یا پژوهشگر نمی تواند و یا نمی باید به مرحله ماقبل بازگردد و در ریشه ها و مبادی تحقیق کند و دست به نقد و نقادی بنیادین بزند. گفتن ندارد که نواندیشی، به اعتبار وصف خود و به ویژه ابزار خود یعنی عقل نقاد و استدلالی، نمی تواند هیچ منعی را در مقام تحقیق و نقادی قبول کند. اما در این باب دو نکته قابل ذکر است. نخست این که، به منظور جلوگیری از خلط مفاهیم و خلط نقش ها، بر شخص محقق فرض است که مقام خود را در نظریه پردازی مشخص کند و به طور شفاف بگوید در مرحله تحقیق در مبادی (کلام) و در جایگاه تأسیس دین است و یا در مرحله دوم و در مقام «بازسازی اندیشه دینی». روشن است که بین «دین» (بماهو دین) و «اندیشه دینی» تمایز آشکاری وجود دارد. این که اقبال از ضرورت «بازسازی اندیشه دینی» در اسلام سخن می گوید (The reconstruction thougioht in Islam)، اساس دیانت و حقانیت دین اسلام را مفروض گرفته و در پی آن از ضرورت بازسازی و نوسازی در قلمرو معارف و طرز فکر اسلامی سخن می گوید. این البته با دعوت به «تجدید نظر در کل دستگاه مسلمانی» او در تعارض نیست. زیرا این پیشنهاد، تجدید نظر در دستگاه مسلمانی است و نه در دستگاه بنیادین دیانت اسلام و خروج از دین و احیانا تأسیس دینی جدید. این که اقبال در تمامی فصول کتاب خود (که اخیرا ترجمه کاملی از آن با عنوان «تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام» با همت مسعود نوروزی منتشر شده است) جز اندیشه ورزی حول مبانی و مبادی باورهای دینی و معارف فلسفی و عرفانی و کلامی و فقهی کاری نکرده است، گواه این مدعاست. نکته دوم آن است که نقد دین و نقد دینی، مانعه الجمع نبوده و نیستند. می توان به گاه ضرورت، در هر یک از دو قلمرو متمایز، البته با اعلام موضع در موضوع نقد و نقادی، سخن گفت. از قضا می پندارم که یکی از آسیب شناسی های جریان نواندیشی و یا اصلاح دینی معاصر، آن است که اغلب نواندیشان بدون تحقیق کافی و تنقیح مناط در مبادی کلامی (از جمله در الهیات اسلامی و قرآنی)، وارد مرحله دوم شده و به تفسیر و تأویل دست زده اند. کاری که عموم سنتی ها و نوسنتی ها و حتی بنیادگراها هم می کنند. بی دلیل نیست که اخیرا برخی چهره های شاخص و اثرگذار نواندیشی نیز گاه وارد عرصه نقد دین شده و به بنیادها نیز می پردازند. هرچند که این نوع نقادی دین نیز غالبا برآمده از همان معتقدات و مبانی مفروض میراثی و سنتی است. در این صورت لازم است که نواندیشان، در هر زمان و در صوت نیاز، مواضع انتقادی خود در باب اصول و مبادی را بگویند تا تفاسیر درون دینی شان مفهوم تر و معقول تر بنماید. در هرحال مخالفت با نقد دین مطرح نیست بلکه تفکیک حوزه ها مد نظر است و این که نقاد دینی نواندیشانه، مدعی کدام ساحت است. nضمنا نباید از یاد برد که کار نواندیشی و نقد دینی، صرفا کار آکادمیک نیست بلکه افزون بر تفسیر، تغییر احوال مؤمنان نیز، مطمح نظر است. در ارتباط با این نقش، باید به تأکید گفت در صورت خروج از چهارچوب های متعارف و قطعی مبانی دینی، دیگر نه تنها مصلحان دینی نمی توانند ایفای نقش کنند و سودی برای مؤمنان برسانند، بلکه مخاطبان باورمند خود را نیز از دست داده و در نهایت در بهترین حالت منزوی شده و بی خاصیت و یا کم خاصیت خواهند شد. دین ناباوران و دین ستیزان نیز ممکن است در آغاز تشویق کنند ولی در نهایت مهره سوخته و بی اثر در جامعه به کارشان نیز نخواهد آمد. nnیادآوری یک نکته مهمnدر واپسین کلام، لازم است اشاره شود که اندیشه ورزی و نقد و نقادی مرز نمی شناسد و تا بی نهایت می توان نظر و نظریه تولید کرد ولی به حکم علم و عقل اخلاق، هر صاحب نظری به هر نتیجه ای که رسیده و بدان قانع شده است، باید صادقانه آن را با مخاطبان و علاقه مندانش در میان بگذارد. وفق ضرب المثل مشهور «بین دو صندلی نمی توان نشست». این که گفته شود شرایط چنین است و فضا چنان، هرچند درست و قابل فهم است، اما توجیهی اخلاقی و انسانی و علمی برای عدم شفافیت نیست. مگر کم بوده اند در تاریخ بشر و از جمله در تاریخ اسلام، که به زعم خود اسرار هویدا کرده و بر دار رفته و حداقل چوب تکفیر خورده و عمری را در انزوا و رنج و محرومیت به سر برده ولی در دادگاه تاریخ و در عرصه وجدان ها جاودان شده اند؟ ممکن است فلان نظر را عموما نپسندند و این موجب انزوای صاحب نظر شود، ولی وقتی پای صدق و راستی در میان باشد، صرف اندیشه ورزی و استواری و پایداری در اندیشه و علم و عقل و به یک معنا آزادگی، درخور احترام است. چرا که به گفته درست حکیم طوس: «دلیری سزایش ستودن بود». n nnn n nnnnn
پاسخی به یاوه های نتانیاهو
در گذشته متنی کوتاه نوشته و در این کانال منتشر کرده ام با عنوان «بزرگترین تجربه عمر سیاسی ام» و در آن گفته ام پس