بازنگری کوتاه در رویداد حمله به سفارت آمریکا

این نوشتار در شش قسمت در کانال تلگرام من منتشر شده و اکنون در اینجا با اندکی تغییر یک جا بازنشر می شود.

آیا اشغال سفارت آمریکا در سال 58 قانونی و مفید بود؟
13 آبان 98 درست چهل سال از رویداد حمله به سفارت آمریکا در تهران به سال 58 و تسخیر آن به وسیله جوانانی که اندکی بعد به «دانشجویان پیرو خط امام» شهرت یافتند، می گذرد. این حادثه، که شاید در آغاز ساده و عادی جلوه می کرد، چنان پیامدهایی داشت که هنوز هم پس از چهار دهه از عوارض منفی و ویرانگر آن رها نشده ایم.
در این مدت نه چندان کوتاه در باب تسخیر سفارت آمریکا و عواقب آن بسیار گفته شده و می شود ولی به گمانم سخنان سنجیده و مستند و منصفانه کمتر به گوش می خورد. بررسی درست این واقعیت تاریخی، محتاج اشارت به واقعیت های بسیاری است ولی به گمانم یکی از دلایل آن این است که نسل انقلاب و به ویژه گروگانگیران هنوز غالبا زنده اند و بی تردید عواطف و احساسات انسانی قابل فهم و حتی مسائل شخصی و احیانا رعایت مصالح و منافع گروهی و نیز شرایط اختناق در داخل کشور هریک مانع بزرگی بر سر راه بیان حقایق و حتی درک درست واقعیت ها هستند. منصفانه باید گفت که در چنین فضایی، بیان حقایق کماهوحقه کار آسانی نیست.
به مناسبت چهلمین سالگرد این واقعه بس مهم و خطیر، طی چند یادداشت کوتاه به چند نکته ضروری اشارتی خواهم کرد.
نکته نخست طرح این پرسش است که اساسا حمله به سفارت خارجی آن هم در یک کشوری که عضو سازمان ملل است و قرار است وفق قواعد و نرم حقوقی و بین المللی رفتار کند، کار درستی بود؟ آیا این اقدام سودی برای انقلاب و کشور و حتی گروگانگیران داشت؟
واقعیت این است که اگر در آغاز، پاسخ واقع بینانه به این دو پرسش مرتبط با هم دشوار می نمود، فکر نمی کنم اکنون پاسخ معقول بدان چندان دشوار باشد.
هرچند در آغاز، عموم انقلابیون و حتی اغلب مردمان عادی نیز از این اقدام شورمندانه حمایت کردند و من هم یکی از آنان بودم، ولی اگر منصفانه و واقع بینانه و عادلانه بنگریم، بی گمان، چنین اقدام ناسنجیده ای از جهات مختلف غلط اندر غلط بوده است. حداقل آن است که سفارت خارجی وفق عرف بین الملل جزئی از خاک کشور مهمان است و از مصونیت کامل برخوردار است. از این رو هر نوع تعرض به سفارتخانه ها، قانونا و اخلاقا موجب ضمان است وناقضان آن مسئول اند و دولت میزبان باید پاسخگو باشد. بهانه هایی چون عمل انقلابی و مانند آن کمترین خللی در این مسئولیت قانونی ایجاد نمی کند.
از آن مهم تر، چنین اقدام خلافی در سال 58، نه تنها واجد سودی برای کشور ایران و حتی نظام سیاسی حاکم نبود، بلکه از آن روز تا کنون جز زیان حاصلی نداشته است. اکنون به نحو پسینی می توان نشان داد که این حادثه کشور را در بعد داخلی و خارجی وارد بحران خودساخته و حداقل غیر لازم کرد که هنوز هم از آن خلاص نشده و ظاهرا به این زودی هم قرار نیست خلاص شویم. این حادثه بنیان تفرقه و اختلاف و حتی دشمنی عمیقی در داخل پدید آورد که به این زودی ها جبران شدنی نیست.
اینک می خواهم به وجه دیگر ماجرا بپردازم و آن تأملی در چرایی طولانی شدن ماجرای گروگانگیری و حتی اشغال ساختمان سفارت تا همین لحظه است.
در واقع این تحلیل بر یک پیش فرض استوار است: تفکیک بین اصل حمله و اشغال و بعد تداوم آن به مدت 444 روز.
چنین می نماید که چنین تفکیکی منطقی و معقول می نماید. زیرا به گمانم آنچه فاجعه بار شد و پیامدهای منفی فراوان به بار آورد، اصل حمله و حتی اشغال نبوده، بلکه ادامه و طولانی شدن آن و در فرجام کار انعقاد قرارداد الجزایر است که در قبال آزادی گروگانها به وقوع پیوست.
می دانیم که حمله به سفارتخانه ها و حتی اشغال چند ساعته و چند روزه آنها بارها و مکرر در کشورهای مختلف رخ داده و احتمالا باز هم رخ خواهد داد. گاه این حملات به فاجعه انسانی نیز منتهی شده اند. مانند ماجرای حمله به کنسولگری روسیه در سال 1829 میلادی در تهران و قتل سفیر مختار روس السکاندر گریبایدوف، که پیامدهایی سیاسی ضد ملی فراوانی برای ایران به بار آورد. سفارتخانه ها و کنسولگری های جمهوری اسلامی نیز در همین سالها بارها در جاهای مختلف از جمله در برخی کشورهای دموکرات اروپایی نیز رخ داده است. اما ماجرای اشغال سفارت آمریکا در تهران در نوع خود بی همتاست. دلیل بی همتایی آن نیز تداوم آن است.
می توان چنین گفت، با توجه به فضای ملتهب و احساسی و غیر عقلانی و انقلاب زده سال 58 و سوابق امر، حمله به سفارت کشوری چون آمریکا در ایران انقلابی آن روزگار و در دوران جنگ سرد تا حدودی طبیعی بود ولی چرا و به دلیل می بایست این همه طول می کشید و حتی پیامدهای آن در دوسوی منازعه تا امروز نیز کشیده شده باشد؟ می شد ماجرا پس از چند ساعت و یا چند روز فیصله پیدا کرده و ماجرا به نوعی ختم به خیر گردد. به گونه ای که هم گروگانگیران احساس کنند که به وظیفه انقلابی و ملی خود (مثلا در رفتن شاه مخلوع به آمریکا) عمل کرده اند و هم دولت درگیر ماجرا نشود و هم بحرانی مزمن در روابط ایران و آمریکا و به طور کلی در روابط خارجی جمهوری اسلامی ایجاد نگردد.
اما دریغ چنین نشد. پرسش اساس این است که چرا طولانی شد؟ در اینجا به چند دلیل اشاره می کنم:
یکم. رقابت های جناحی. نسل انفلاب به یاد دارد که از همان روزهای آغاز، ماجرای گروگانگیری تبدیل شد به میدان رقابت سیاسی جناحی بین جناح های درونی حکومت. هر یک تلاش می کرد از این نمد کلاهی برای خود بدوزد. در یک طرف، جناح خط امامی حزب جمهوری اسلامی بود که تلاش می کرد ماجرا را به گونه ای پایان دهد که به سودشان تمام شود. در طرف دیگر، جناح بنی صدر (رئیس جمهور وقت و حامیانش متمرکز در دفتر هماهنگی) نیز می کوشید به نفع جریان خود به مشکل را حل کند. دانشجویان نیز تقریبا هیچ یک از طرفها را قبول نداشتند و برای کسی تره خرد نمی کردند. آیت الله خمینی که در آغاز مخالف این حرکت بود ولی به زودی تمام قد از آن حمایت کرده و آن را «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» نامید، در این کشمگش گیر افتاده بود و در نهایت هوشمندانه حل گروگانها را به مجلسی که هنوز وجود نداشت، موکول کرد. فکر می کنم حداقل یکی از دلایل آن استیصال ایشان بود. می پندارم تمام جناح ها (اعم از کسانی که موافق این اقدام بوده و یا نبودند) می خواستند ماجرا به زودی فیصله پیدا کند ولی البته مشروط بر این که تمام امتیازات به نام خود و جریان خودی واریز شود.
دوم. حذف رقیبان سیاسی. عامل دوم دراز شدن معضل گروگانها این بود که جریانهای حاکم هریک می خواست از این فرصت طلایی استفاده کرده رقبای بالفعل و بالقوه خود را حذف کند. به ویژه جریان خط امامی و جوانان انقلابی مسلمان و حتی غیر مذهبی پیرو آنها، به شدت در پی آن بودند که جناح «لیبرالها» را به جرم «سازشکاری با آمریکا و امپریالیسم»، حذف کرده و یک بار و همیشه از شرشان خلاص شوند. لیبرالها در آن زمان عبارت بودند از نهضت آزادی، جبهه ملی، بنی صدریون و البته برخی افراد و یا جریانهای خرد دیگر. زیرا این انقلابیون چپ مذهبی و غیر مذهبی لیبرالیسم را جاده صاف کن امپریالیسم می دانستند و وجود آنها را به زیان انقلاب و کشور می دانستند.
نمی دانم در آغاز چنین ایده ای وجود داشت یا نه ولی پس از بحران گروگانگیری این تنازع و تصمیم به حذف رقیبان، آشکارا مشاهده می شد. یک نمونه آن افشاگری های «دانشجویان خط امام» (که زنده یاد مهندس بازرگان آنها را «دانشجویان خط شیطان» می نامید) در تلویزیون است. این منازعه و رقابت در مجلس نیز به روشنی دیده می شد. منصفانه باید گفت که در این میان جریان نهضت آزادی و شخصیت هایی چون بازرگان و سحابی ها از اندیشه حذف و حتی رقابت جناحی به دور بودند.
سوم. همراهی حکومت. واقعیت این است که اگر اقدام صرفا به دست چند جوان دانشجو و یا غیر آن انجام شده بود و مسئولان حکومتی نیز بلافاصله با آن مخالفت کرده و رسما آن را محکوم کرده و به غائله پایان می دادند (همان گونه که اندکی پیش از آن روی داده بود)، مشکلی اساسی در روابط خارجی و داخلی ایران پدید نمی آمد؛ مشکل حقوقی و سیاسی و اخلاقی مهم از آنجا آغاز شد که چند ساعت پس از اقدام چند جوان خام و بی تجربه (ولو با انگیزه های ملی و خیرخواهانه)، آیت الله خمینی به عنوان عالی ترین و مشروع ترین شخصیت انقلاب و نظام برآمده از آن، تمام قد از این اقدام ضد ملی و خلاف قانون و اخلاق دفاع و حمیت کرد. در پی آن اغلب مسئولان حکومتی (هرچند بعدها روشن شد که بسیاری از آنها خود در آغاز مخالف بوده ولی به دلیل حمایت قاطع رهبری انقلاب) پر شور به حمایت برخاسته و در حمایت و دفاع از جوانان گروگانگیر حمایت کردند. این اقدام ناسنجیده، ماجرا را وارد فاز سیاسی و حقوقی مهم و پیچیده ای کرد. از این رو امروز تمامی کارگزاران جمهوری اسلامی، در آن زمان و در این زمان، بیش از همه باید پاسخگوی افکار عمومی در داخل و در سطح جهان باشند.
چهارم. حمایت های گسترده مردمی. عامل مهم دیگر در طولانی شدن داستان گروگانگیری، حمایت پر شور و قدرتمند اقشار مختلف مردم و اغلب روشنفکران چپ و روحانیون و احزاب و سازمانهای سیاسی و انقلابی در سال 58 و حتی پس از آن بوده است. تردید ندارم که اگر اقدام غلط چند جوان در اشغال سفارت مورد حمایت این امواج حمایت گسترده نبود، نه ماجرا این قدر طولانی می شد و نه این همه فاجعه به بار می آمد.
البته در این میان منصفانه باید گفت بر اغلب حامیان کوچه و بازار و حتی بخشی از روشنفکران و دانشجویان و انقلابیون، چندان حرجی نیست و حداقل مسئولیت کمتری دارند؛ زیرا صرفا و یا عمدتا به دلیل اعتماد به آیت الله خمینی در آن زمان و حمایت های او حمایت کردند؛ ولی روشنفکران مستقل و قاعدتا آگاه به زمان و مطلع از قواعد بین الملل، چرا چنان پرشور و قاطع حمایت کردند؟
در هرحال معقول و منصفانه نبوده و نیست که در این میان فقط چند جوان دانشجوی غافل و یا حتی فقط مسئولان دولتی وقت را (البته جز نخست وزیر دولت موقت و چند شخصیت دیگر که آشکارا مخالفت کردند) مسئول و مقصر بدانیم. واقعیت این است که نه روشنفکران (از جمله برخی از نامدارانشان که با ارسال پیامی به رهبر انقلاب از این اقدام شجاعانه و ضد امپریالیستی دانشجویان پیرو خط امام سپاسگزاری و حمایت کرده اند) بی تقصیرند و نه مردم ولو ناآگاه به کلی تهی از مسئولت اند و منزه. مردم پرستی را رها کنیم.
در همین جا من به عنوان یک فرد عادی و بعدها نماینده مجلس (هرچند به مقتضای فضای انقلابی زمان و بیشتر به اعتماد رهبری انقلاب) از حمایت اشغال سفارت آمریکا حمایت کرده ام، پشیمانم و حداقل به لحاظ اخلاقی خود را موظف می دانم که از همه پوزش بخواهم.

ماجرای گروگانها در مجلس اول
اینک بخش دیگری را با علاقه مندان به اشتراک می گذارم. و آن طرح ماجرای گروگانها در مجلس اول است.
داستان آن را در یادداشت های مجلس (که بخش اصلی آن روزنوشت است) در همان ایام نوشته ام و امیدوارم روزی موفق به انتشارش بشوم. در اینجا نه تمام مطالب مرتبط با این موضوع مهم را به یاد می آورم و نه مجالی برای بیان آنها در این نوشتار کوتاه تلگرامی است. نا گزیر به ذکر چند نکته بسنده می شود.
پیش از این گفته شد که در کشاکش ماجرای گروگانگیری و تعیین سرنوشت گروگانهای اسیر در دست دانشجویان اشغالگر، آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب و حاکم علی الاطلاق جمهوری اسلامی تعیین تکلیف در این باره را به مجلس شورای ملی (که بعدها از طریق یک نظرخواهی غیر قانونی در مجلس به اسلامی ملقب شد) واگذار کرد. پس از پایان کار اعتبارنامه ها و نیز تعیین دولت، از نخستین اقدامات مهم مجلس بحث در باره گروگانها بود. در پائیز سال 1359.
برای نظم و نظام یابی کار، کمیسیونی تشکیل شد که الان اسامی اعضای آن را به یاد ندارم. در هرحال این کمیسیون طرحی برای آزادی گروگانها آورد که همراه شرط و شروطی بود و پس از مدتی بحث های مختلف و پرمناقشه در کمیسیون مربوطه و نیز در جلسات رسمی و غیر علنی و نیز در جلسات علنی رسمی، توافقاتی انجام شد و در نهایت گروگانها پس از تحلیف رئیس جمهور جدید آمریکا (رونالد ریگان) هواپیمای حال گروگانها از فرودگاه مهرآباد تهران به سوی اروپا پرواز کرد.
در این مورد چند نکته قابل ذکر است:
یکم. مهم ترین فصل این تراژدی، مذاکرات جلسات رسمی غیر علنی با موضوع گروگانها بوده است. در این جلسات برخی از آقایان به اصطلاح انقلابی و تندرو محلس (از جمله آقایان موسوی خوئینی ها و صادق خلخالی و هادی غفاری) در مواردی مهم سخنانی می گفتند که با سخنان شان در جلسات علنی و یا در رسانه ها و سخنرانی ها متفاوت و گاه متضاد بود. از جمله در جلسات علنی و عمومی سخنانی تند علیه آمریکا و استکبار جهانی می گفتند و در جلسات غیر علنی به گونه ای (به ویژه با معیارهای خودساخته آقایان در آن زمان) آشکارا سازشکارانه و حتی تسلیم طلبانه بوده است. اگر صورت مذاکرات آن جلسات عینا و بدون سانسور منتشر شود، خیلی چیزها روشن می شود.
طبق قانون صورت مذاکرات جلسات رسمی غیر علنی پس از بلاموضوع شدن دلایل غیر علنی بودن، باید منتشر شود. الان حدود چهار دهه از آن ماجرا گذشته و هیچ دلیلی بر عدم انتشار وجود ندارد اما تا کنون انتشار نیافته و این نقض آشکار قانون است. چرا؟! من در سال 1371 در یکی از شماره های نخستین مجله ایران فردا، به عدم انتشار صورت مذاکرات اعتراض کرده و خواهان انتشارش شدم ولی هنوز اجابت نشده و بسیار بعید می دانم در جمهوری اسلامی حداقل بدون کم کاست منتشر شود.
دوم. چنان که قبلا نوشته ام، بسیاری در این تراژدی مقصرند و مسئولیت دارند. در اینجا می افزایم که در این میان دو نفر بیشترین مسئولیت را دارند و باید پاسخگو باشند. اول آیت الله خمینی که تمام قد از اشغال حمایت کرد و دیگر سید محمد موسوی خوئینی ها که از همان لحظات نخست به عنوان نماینده رهبری عملا رهبر دانشجویان شمرده می شد و سالها نان این مقام را خورده است. خمینی به هرحال رفته ولی خوشبختانه موسوی خوئینی ها زنده است. به گمانم ایشان «جعبه سیاه» این فاجعه است و مسئولیت اخلاقی و قانونی ایجاب می کند که ایشان زبان باز کند و رمزها ورازها را بگوید و اگر روزی برای تخریب و حذف رقیبان افشاگری می کردند، اکنون خود را افشا کنند.

اختلاف نظر در چگونگی آزادی گروگانها
سوم. ظاهرا همه به تصریح و به تلویح با آزادی گروگانها موافق بودند چرا که روشن بود این تعداد دیپلمات و کارمند یک سفارت خارجی را نه می شد اعدام کرد و نه ممکن بود تا مدتهای طولانی آنان را بلاتکلیف نگه داشت و عملا زندانی کرد. به ویژه اوضاع کشور وخیم بود و جنگ عراق علیه ایران نیز آغاز شده و کشور درگیر جنگی خطیر بود و روشن نبود که تا کی ادامه خواهد داشت و چگونه پایان خواهد یافت. بگذریم که خود جنگ نیز (مانند ماجرای گروگانها) عملا تبدیل شده بود به میدان جنگ برای جناح های حاکم و هر یک تلاش می کرد از آن به سود خود سود ببرد.
اما در باره چگونگی آزاد شدن گروگانها ظاهرا سه نظریه متصور بود. اول این که بدون قید و شرط آزاد شوند، دوم این که با شرط و شروطی آزاد شوند؛ و سوم این که پس از محاکمه و رسیدگی به جرایم احتمالی گروگانها و احیانا تعیین مجازات و در نهایت عفو رهبری آزاد شوند. به یاد ندارم که در مقطع بحث در مجلس در پائیز سال 59 کسی مدافع آزادی بی قید و شرط گروگانها باشد. می ماند دو نظریه بعدی.
اکثریت مجلس با محوریت حزب جمهوری اسلامی و اقلیت هایی چون فراکسیون نهضت آزادی (هرچند در آن زمان عنوان فراکسیون مطرح نبود) حامی و مدافع نظریه آزادی مشروط بودند. سران خط امامی غالبا در جلسات غیر علنی استدلال می کردند که گروگانگیری موجب وقوع جنگ شده و باید با حل این مشکل به جنگ پایان داد. استدلال های دیگری هم بود که باید به صورت مذاکرات علنی و غیر علنی مجلس مراجعه کرد. اینان تلاش می کردند که با گرفتن تعهدات و امتیازاتی از آمریکا گروگانها را رها سازند.
در این میان اقلیتی هم بودند که خواهان محاکمه و سپس آزادی گروگانها بودند و من یکی از اینان بودم. در همین جا بگویم اکنون کسی جز خودم را در این نحله به یاد نمی آورم از این رو فقط سخن خود را می گویم و مسئولیتش با من است.
من در آن زمان چنین می اندیشیدم که لازم است گروگانها در یک دادگاه بین المللی و علنی و با حضور قضات و وکلای معتبر داخلی و خارجی محاکمه شوند و بعد از آن قضات احکام خود را صادر کنند و در پایان کار رهبر انقلاب آنان را به دلایل انسان دوستانه و یا دینی مورد عفو قرار دهد و آنها آزاد شوند.
پیش فرض های این دیدگاه آن بود که: اولا- با اعتماد مطلق به تأییدهای «امام»، می پنداشتم گروگانها واقعا جاسوسی بوده و خلاف منافع و مصالح ملی اقدام کرده اند. ثانیا- چنین محاکمه عادلانه ای با رعایت تمام موازین بین المللی موجب اقتدار نظام و استقلال کشور و حکومت انقلابی خواهد بود. ثالثا- از همه مهم تر، هدف نهایی آن بود که به بهانه محاکمه گروگانها، هم اسناد دخالت های آمریکا و کشورهای اروپایی و احیانا کشورهای دیگر افشا خواهد شد و هم اسناد رژیم پادشاهی زوال یافته برملا می شود و بدین ترتیب میزان وابستگی رژیم منقرض شده برای عموم مردم در داخل و خارج آشکار می گردد و فکر می کردم این کار از یک سو مشروعیت مبارزات و انقلاب مردم ایران را ثابت می کند و از سوی دیگر راه نفوذ و چیرگی بیگانگان را در آینده می بندد.

آیا محاکمه گروگانها شدنی بود؟
اما مدتی بعد دریافتم که پیش فرض اصلی من در آن زمان درست نبوده و از این رو محاکمه گروگانها، حداقل به شکلی که در نظر داشتم، چندان موجه نبوده است. یعنی این فرضیه که گروگانهای آمریکایی لزوما در ایران جاسوسی می کرده اند، یا درست نبوده و یا حداقل قابل اثبات نبوده است.
تا آنجا که به یاد می آورم واقعیت این است که آنچه در اسناد ارائه شده در مجلدات پر شمار «اسناد لانه جاسوسی آمریکا» دیده می شود، گزارش های کارمندان و مسئولان وقت سفارت به مقامات بالاتر در محل کار و یا مقاماتی در آمریکا و یا گردآوری اطلاعات از افراد و یا مکانهای مورد نظر بوده است. این نوع گزارش ها و یا جمع آوری اطلاعات از امور جاری تمام سفارتخانه ها در جهان است. مگر سفارتها و کنسولگری های جمهوری اسلامی در تمام جهان جز این می کننند؟ حتی اگر جاسوسی هم بوده باز سفارتخانه های جمهوری اسلامی مرتکب می شوند. با این همه، داوری در این باب بر عهده حقوقدانان است و آنان هستند که باید مفهوم «جاسوسی» و مصادیق آن را مشخص کنند تا روشن شود کارمندان وقت سفارت آمریکا در تهران در آن زمان مرتکب جاسوسی شده اند یا نه.
اما جدای از این ماجرای تاریخی مربوط به روزگار سپری شده، اکنون نیز معتقدم که اگر در همان زمان دادگاهی معقول و جهان پسند و با رعایت تمام موازین حقوقی و عادلانه برای گروگانها تشکیل می شد و به اتهامات آنها رسیدگی می کرد، هم به سود خود گروگانها بود و هم به سود مردم و انقلاب و کشور ایران. به سود گروگانها بود به این دلیل که اگر به واقع مرتکب جرمی نشده بودند تبرئه می شدند و این برای خودشان و دولت متبوعشان امتیازی تاریخی بود. اما به سود مردم و انقلاب بود چرا که در حین برگزاری دادگاه به طور مستند روشن می شد که آمریکایی ها و همپیمانانشان در ایران چه رفتارهایی داشته و رژیم محمدرضا شاه در آن روزگار چه بر سر مردم می آورده است. دیگر نسل های بعدی اصل مبارزه و انقلاب را به چالش نمی کشیدند و بازماندگان سلطنت پهلوی هم طلبکار انقلابیون نمی شدند. البته در نهایت گروگانها با عفو عمومی رهبر انقلاب آزاد می شدند. در این صورت، هم نظام اسلامی انقلابی آزادمنشی و رحمت خود را نشان داده بود و هم مردم ایران کمتر گرفتار تبعات فاجعه گروگانگیری می شد و هم گرفتار قرارداد الجزائر نمی شدیم.
اما آیا چنین ایده ای آرمانی نبوده است؟ هرچند در آن زمان آن را عادی و شدنی تلقی می کردم ولی از شما چه پنهان اکنون آن را خیالی و نشدنی می بینم. چرا؟ برای این که امروز یقین دارم که اغلب مقامات آن روز انقلاب و نظام هرگز برای چنین اقدام مهمی آمادگی نداشتند. زیرا از یک سو افشای اسرار پشت پرده رژیم گذشته ممکن بود موجب افشای اسرار برخی آقایان هم بشود و این هرگز به سودشان نبود. از سوی دیگر بعدتر دانستم که مسئولان دولت رجایی با مدیریت تام الاختیار آقای بهزاد نبوی با آمریکایی ها (به احتمال قوی با واسطه گری دولت الجزائر) مذاکره می کردند تا با کسب برخی امتیازات مالی و مادی با رقیب معامله کرده و از این طریق گروگانها را آزاد کنند. کاری که پس از آن سنت شده و چهل است که رژیم ایران چنین می کند.
از همه مهمتر، در همین چهارچوب، بعدها دانستم که آقایان در سطح عالی (جز افرادی چون مرحوم محمد منتظری که چنین فکر نمی کرد)، با جمهوری خواهان آمریکا وارد معامله شده تا رونالد ریگان انتخاب شود و کارتر شکست بخورد. زیرا در آن سالها کارتر نماد شیطان بزرگ و شعار «مرگ بر سه مفسدین / کارتر و سادات و بگین) در همه جا طنین انداز بوده است. بی دلیل نبوده است که هواپیمای حامل گروگانها با فرماندهی سید احمد خمینی در لحظه ای که ریگان در کاخ سفید در حال ادای سوگند بود از فرودگاه مهرآباد تهران به سوی اروپا (احتمالا سوئیس) پرواز کرد. تنها امتیازی که نصیب کارتر شد این بود که با اجازه رئیس جمهور جدید به اروپا آمد و از گروگانها استقبال کند.
می خواستم در باره آبستراکسیون مجلس و بیانیه الجزائر هم گزارشی بنویسم که دیگر به دلیل طولانی شدن این سلسله یادداشت ها از آنها می گذرم.

Share:

More Posts

Send Us A Message