آیا صلح در پرتو دین ممکن است؟

اشاره: این مقاله پیش از این در سایت نگام با عنوان «دین و صلح» منتشر شده است.

دیباچه
هرچند ساده سازی و تقلیل گرایی در مسائل پیچیده می تواند موجب گمراهی ذهن و اندیشه شود ولی برای تفهیم و تفاهم گاه ضروری می نماید. اگر بتوان مهم ترین خواسته عمومی و اجتماعی بشر در طول تاریخ را در چند خواسته خلاصه کرد احتمالا می تواند چهار خواسته زیر باشد: عدالت، برابری، امنیت و صلح. وجه سلبی این چهار خواسته عبارت است از: ظلم، تبعیض، ناامنی و جنگ. اگر به تاریخ عمومی بشر (از آغاز تا کنون) نگاهی بیندازیم، به روشنی می بینیم که آدمیان در کره ارض و در اقصی نقاط جهان با هر رنگ و نژاد و عقیده و مذهب و مسلک، همواره از این چهار پدیده یعنی ستم و تبعیض و ناامنی و جنگ و ویرانی و کشتار در رنج بوده و از این رو همواره و به طور مطلق در آرزوی عدالت و برابری و امنیت و صلح بوده و هر فرد و یا جمع و یا ملت و گروه در حد توان و درک و تشخیص خود برای تحقق این آرمانهای انسانی و بلند تلاش کرده و می کند.
هرچند این الفاظ همواره در تخته بند زمان و فضاهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و طبقاتی دارای معانی و به ویژه مصادیق مختلف و متنوع و گاه متضاد بوده ولی در هرحال مفاهیم اصلی و مضامین بنیادین عدالت و برابری و امنیت و صلح ثابت و مستمر و مستدام بوده و در تمام فرهنگها و در تمام مقاطع تاریخی پابرجا و استوار بوده است. آخرین دستاورد بشر در این زمینه «اعلامیه جهانی حقوق بشر» است که به واقع برای تحقق این چهار آرمان بلند انسانی در سال 1948 تدوین و تنظیم شده و مورد تأیید عموم ملت ها و دولت ها قرار گرفته و «سازمان ملل متحد» نیز به عنوان ابزار اجرایی آن تشکیل شده و اکنون شش دهه است که برای برآوردن خواسته های ملت ها و اجرای عدالت و برابری و امنیت و صلح جهانی تلاش می کند. در این میان البته مسئله جنگ نقش برجسته تری داشته چرا که دو جنگ جهانی اول (1914-1918) و دوم (1949-1945) بیش از پیش ضرورت تنظیم اعلامیه جهانی حقوق بشر و تأسیس سازمان ملل متحد را ایجاد کرد.
سیمای پارادوکسیکال ادیان در باره جنگ و صلح
گرچه چهار مؤلفه عدالت و برابری و امنیت و صلح، هم به لحاظ مفهومی و مضمونی و هم در بستر واقعیت های اجتماعی و رخدادهای تاریخی، در هم تنیده و از این رو با هم گره خورد اند، اما در این مجال بیشتر روی عنصر جنگ و صلح تکیه کرده و سیمای ادیان را در این زمینه به تصویر می کشم.
نقش ادیان نهادینه شده تاریخی و به طور خاص سه دین ابراهیمی و یا سامی مهم یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام در ارتباط با جنگ و صلح دارای سیمای متناقض و به اصطلاح رایج پارادوکسیکال است. با این توضیح که این دینها به اعتبار دعوت اولیه و در واقع در نقطه آغارین شان همواره منادی صلح و امنیت و عدالت و برابری و برادری بوده اند و تمام آدمیان را آفریده خدایی واحد و فرزندانی برآمده از یک پدر و مادر (آدم و حوا) شمرده و همه را هم خون و هم تبار دانسته و از این رو به نحو الزام آوری بنی آدم را برادر و برابر و به اصطلاح «اعضای یک پیکر» تلقی کرده اند که «چو عضوی به درد آورد روزگار / دیگر عضوها را نماند قرار». در قرآن حول قصه آفرینش بارها به این اصول فلسفی و دلالت شناختی و انسان شناسی اشاره و تصریح شده و در یک روایت از نبی اسلام نیز آدمیان به دندانه های شانه تشبیه شده که گرچه بر یک تنه روییده اند ولی با هم برابر اند و بین شان نسبت تساوی برقرار است.
این در نقطه آغازین و در مرحله دعوت اولیه است و به نحو پیشینی است ولی به نحو پدیدارشناسانه (پسینی-تجربی-تاریخی) همین دعوت به برابری و برادری و صلح و مسالمت دچار دگردیسی می شود و به گونه ای متناقض در می آید. روند این دگردیسی نیز چنین است که دین پس از تثبیت اولیه خود با مرزکشی بین آدمیان و بندگان خدا ذیل عناوینی چون مؤمن و کافر گروهی دوست خدا و دسته ای دشمن خدا شمرده شده و بدین ترتیب غیریت سازی نیرومندی پدید می آید و در پی آن ظلم جانشین عدل می شود و تبعیض جای برابری را می گیرد و با وقوع گاه و بیگاه نزاع و جنگ و اعمال انواع خشونت بین پیروان ادیان و یا در درون اردوی یک دین ناامنی رخ می دهد و در این روند دستاوردهای انسانی اولیه پیامبران از بین می رود و یا تضعیف می شود.
اما چرا چنین دگردیسی متضاد رخ می دهد؟
به نظر می رسد سه عامل مهم در این تحول منفی سهم و نقش مهمی دارند. اول، زمینه های معرفتی و عقیدتی نهفته در متون مقدس از جمله در قرآن ذیل عناوینی دوگانه سازی چون مؤمن و کافر و ذیل آن با عنوان دوستان خدا و دشمن خدا به نحو متنافی؛ دوم، نهادی شدن دین و تأسیس نهادهای خاص مذهبی از جمله نهاد روحانیت و رهبری خاص دینی (شمن و خاخام و پاپ و کشیش و موبد و هیربد و آخوند و ملا و . . .)؛ و سوم، پیوند دین با سیاست و قدرت و به طور خاص تأسیس حکومت دینی و در واقع ابزاری شدن دین و نهادهای دینی.
آیا صلح در پرتو دین ممکن است؟
به گواهی تاریخ مرزهای عقیده خونین است چرا که در طول تاریخ خشونت های مذهبی بخش عمده جنگها را به خود اختصاص داده و هنوز هم به ویژه در جوامع اسلامی چنین است. اما آیا، به رغم واقعیت های تاریخی و به رغم منابع سه گانه تولید خشونت در پرتو ادیان، می توان از دین ها و از جمله اسلام انتظار داشت که به تأمین صلح و مدارا و مسالمت بین بندگان خدا و در نهایت صلح جهانی کمک کنند؟
پاسخ مثبت است ولی با شروط و شرایطی. اگر روایت من از منابع تولید نزاع و خشونت در اسلام درست باشد، می توان به نحو سلبی نتیجه گرفت که اولا، متون نقلی دین (قرآن و سنت و سیره نبوی) باید به نحوی تفسیر شوند که نه تنها منادی جنگ و خصومت و خشونت نباشند بلکه مبلغ و مروج مدارا و بردباری و مسالمت و صلح در نظر و عمل مؤمنان باشند. قابل تأمل این که در موجه سازی این خوانش درون متنی، اصول و مبادی اولیه دینی حول محکمات قرآن و سیره نبوی معیار بسیار استواری اند و از این رو چندان نیاز به تکلف و حتی آموزه های بیرون دینی جهان مدرن نیست. چرا که وقتی قبول کنیم وفق آیات پر شمار قرآن و اصل توحید و برابری نوع بشر در خلقت و پدیداری در تاریخ، همه ما جدای از تعینات تاریخی میوه های یک شاخساریم و مساوات انسانی اصل خدشه ناپذیر است، دیگر جایی و محملی برای انوع تبعیض و ستم و تنازع و تخالف باقی نمی ماند. در این صورت لاجرم باید بگوییم که «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست». از سوی دیگر، اگر قبول کنیم که در اسلام اصل بر صلح و مسالمت بین مؤمنان و غیر مؤمنان است، به نحو الزام آوری هر نوع منازعه و خشونت و جنگ و کشتار تحت هر عنوانی محکوم و نامشروع است. درست است که در صدر اسلام و در ده سال فرمانروایی نبی اسلام جنگهای متعددی رخ داده اما اولا این جنگها به مقتضای فرمانروایی پیامبر بوده و نه مقتضای نبوت و دعوت دینی او و ثانیا همان برخوردها نیز عموما عارضی و تحمیلی بوده و از این رو جهاد ابتدایی قابل دفاع نیست و برای همیشه باید نامشروع اعلام شود.
باید افزود که در حهان مدرن افکار انسانی تعالی پیدا کرده و امروز حقوق جای والایی در روابط انسانی پیدا کرده و طبعا برخی مناسبات و یا اصطلاحاتی که در صدر اسلام به ضرورت پیدا شده و مولد نوعی تبعیض و ناامنی و خشونت اند، در جهان امروز نه قابل دفاع اند و نه قابل اجرا (مانند ستاندن جزیه از اهل کتاب). در هرحال اصول و منابع نقلی و عقیدتی اسلام ظرفیت بازسازی صلح و رواداری دینی را دارد به گونه ای که از مرزهای ایمانی و دینی بنیادین نیز خارج نشود.
اما در مورد دوم یعنی نهادینه شده ادیان. واقعیت این است که فعلا کار چندانی نمی توان کرد. به هرحال حدود سه هزار سال از یهودیت و حدود دو هزار سال از مسیحیت و حدود هزار و چهارصد سال از اسلام گذشته و در این زمانهای دراز این سه دین تبدیل به نهاد شده و نهادهای متنوع دینی خود را تأسیس کرده اند. واقع بینانه می توان گفت تثبیت و ماندگار شدن این ادیان به دلیل همان نهادیته شدنشان است ولی نمی توان انکار کرد این نهادینه شدن به نوعی عامل کم رنگ شدن آموزه های نخستین و ارزش های اصیل دینی هم شده است. در هرحال باید قبول کنیم که پارادوکس ایمان و نهاد وجود دارد و اکنون نمی توان آن را محو کرد ولی می توان با بازسازی ایمان فردی و تنظیم درونی و فردی انسان و خدا و حذف واسطه ها از استیلای نهادهای مذهبی و از میزان تخریبی آنها کاست؛ کاری که پروتستان ها و حتی شماری از متفکران یهودی و مسیحی پیش و پس از جنبش پروتستانی در غرب و شماری از عارفان مسلمان در تمدن اسلامی کرده اند. این تجارب و آموزه ها برای نواندیشی مصلحانه و کاستن از چیرگی مخرب سنت های جزمی و ارتدوکسی مذهبی بسیار ارزشمند و مفید تواند بود. مراد نفی آداب و سنن و شعائر مذهبی نیست بلکه مراد تفاسیر مداراگرانه از این سنت هاست. اگر قبول داریم دین برای انسان است و نه انسان برای دین و اگر درست است که نبی اسلام فرمود «بعثت لاتمم مکارم اخلاق» و اگر راست است که پیامبر اسلام گفت «بعثت لمداراه الناس»، به ضرورت عقل نظری و حکمت عملی، دین ورزی مؤمنان همواره باید در این چهارچوب تفسیر و عملی گردد و گرنه تناقضات نظری و عملی بنیاد دیانت و فلسفه و آرمان های اصیل دینی را کم اثر و حتی بی خاصیت خواهد کرد.
وقتی عارف مسلمانی چون ابولحسن خرقانی بر در صومعه اش نوشته بود «هرکس که در این سرای درآید آبش دهید و نانش دهید و هیچ از ایمانش نپرسید»، معنایی جز این ندارد که اساس ایمان و دین ورزی صلح و امنیت و عدالت و برابری و مسالمت بین بندگان خداست و نه نزاع و جنگ و ستیز تحت هر عنوانی.
مولانا جلال الدین رومی خود از یکی از چهره های ماندگار چنین تفسیری از دین و ایمان و اسلام است. از برخی تناقضات گفتاری در آموزه های او (به ویژه در مثنوی معنوی) که بگذریم، تفاسیر صلح طلبانه وی میراث پر ارجی از تفسیر انسانی و رحمانی از اسلام است. او آدمیان را چون دانه های انگور می داند که همه بر یک شاخه روییده و فقط به ضرورت عینی با پوسته های نازک از هم جدا شده و چون پوسته ها برداشته شود ماده درونی دانه ها یکی اند و از هم قابل تفکیک نخواهند بود. بر این اساس او تما نزاع ها را معلول نادانی ها و سوء فهم و یا اغراض نفسانی آدمیان می داند و می آموزد «چون که بی رنگی اسیر رنگ شد / موسئی با موسئی در جنگ شد». در آن داستان مشهور نزاع سه نفر بر سر انگور همین معنا را مراد می کند. سه نفری که یک چیز را طلب می کردند ولی به دلیل عدم استفاده از زبانی واحد دچار سوء تفاهم شده بودند و ناگزیر جدال می کردند و وقتی واقعیت عینی انگور را دیدند فریاد برآوردند که همان است که می خواهند. یا در داستان مشهور دیدن فیل در تاریکی نیز همین معنا را می آموزد.
اما در مورد سوم. هرچند دین اسلام از همان آغاز چنان با قدرت آمیخته شده است که به سادگی نمی توان دین و قدرت را از هم جدا کرد ولی تاریخ نشان داده است که به تعبیر شخص نبی اسلام آفت اسلام «مُلک» است چرا که وقتی دین نهادینه شده ایدئولوژی رسمی حکومت شد، گریزی از حکومتی شدن دین نیست و در نتیجه دین ابزار سلطه حاکمان و طبقات خاص خواهد شد و تیغ دادن در دست زنگی مست و این یعنی هموار شدن راه انواع غیریت سازی ها (خودی / غیر خودی) و رسمیت یافتن انواع تبعیض و ستم و تجاوز و تضییع حقوق اقلیت های مذهبی و یا فکری و در نتیجه ناخرسندی و خشم نهفته و آشکار و اعتراض گروهی بر ضد گروه دیگر و احیانا جنگ و ویرانی و کشتار. این دیگر یک امر فلسفی نیست که بتوان در آن مناقشه کرد بلکه این روایت مستمر تاریخ است چرا که در تمام نظام های ایدئولوژیک مذهبی و غیر مذهبی این روند رخ داده است.
حال برای هموار شدن راه تفاسیر انسانی و صلح طلبانه مدرن از اسلام، گریزی نیست که قلمرو دین و قدرت سیاسی (دولت و حکومت) به طور اساسی از هم جدا شود و حوزه عمومی را به عرف و خردمندان هر روزگار وانهاد و از رسمی و ابزاری شدن دین مانع شد. حکومت دینی به مقتضای عینیت ها به دین حکومتی بدل خواهد شد و این یعنی دین منهای دین و این یعنی دامن زدن به غیریت ها و دشمنی ها و احیانا جنگها و کشتارها. سخن اصلی این است که ما پس از درگذشت نبی اسلام، میراثدار نبوت و دعوت دینی او هستیم و نه میراثدار حکومت و سلطنت وی در اوایل سده هفتم میلادی در حجاز. اگر دین و دولت تفکیک شود، دیگر دو گانه هایی چون «دارالاسلام و دارلکفر» و یا اصل اعتقادی «جهاد ابتدایی» یعنی «اسلام یا شمشیر»، که جملگی اینها برساخته فقه و اجتهاد حکومتی حول خلافت عربی-اسلامی قرون اول است، بلاموضوع خواهند شد.
جان کلام این که امروز باید از «دین مدنی» بهره برد و این نوع دین ورزی می تواند در تقویت آرمان بلند صلح و مدارا و از این رو عدالت و امنیت و صلح و دموکراسی و حقوق بشر در سطح داخلی جوامع مسلمان و در گستره جهانی کمک کند.

Share:

More Posts

سلام بر وجدان های بیدار

آنچه در این روزها و هفته ها و ماه های اخیر موجب بقای امید و حداقل موجب تسلی خاطر است گسترش مخالفت ها و تعمیق

Send Us A Message