اشاره: مطلب زیر پاسخی است به دوستی به نام ادوار معمار که در پای مقاله ام در زیتون با عنوان «تبعید یهودیان بنی قینقاع و . . .که پس از انتشارش در همانجا در اینجا بازنشر می شود.
نقدها:
1. الف) اینکه محمد توصیه مى کند نه یهودیان را تأیید کنید و نه تکذیب و فقط بگویید: “آمنوا بالله” البته ملتفت هستید درباره امورى توصیه شد که اهل اسلام از فهم آن عاجز بودند، مخصوصا در موقع مباحثه و مجادله با اهل کتاب. وإلا ، در همان معاهده مدینه که نویسنده محترم بغلط “اساسنامه” مینامد، همین یهود و مسیحى هستند که “مؤمنون” خطاب شدند. همین تفکیک و تمییز بین “مسلمون” و “مؤمنون” در خطابه هاى محمد که در مصحف نقش بسته نیز موید است. پس اینکه تلویح مى کنید محمد ادعایى نکرد مگر دعوت و توصیه یهود به توحید خطاست. در واقع رجوع به کتب مقدس یهود و مسیحى و استعانت از أحبار و ربانى و روحانى مسیحى و یهود و صابئه و غیره اینها از سفارشات محمد به “مسلمون” بوده که منشأ “اسرائیلیات” در فقه و تفسیر و بعد کلام اسلامى شد.
ب) اشکال نوشته شما، در عین حال که روشنگرى هم کرده است، همان اشکال عموم اهل اسلام است در قبول و تکیه به منابع اسلامى در تاریخ و روایت. درحالیکه اینهمه خود متکى به تاریخ شفاهى است که یک قرن بعد از محمد و در همهمه و بلواى قدرت که بزودى منجر به تغییر سیاسى بزرگ و جانشینى سلسله تازه شد به تدریج تألیف و تدوین شده و دو چیز در مجموع این تواریخ و احادیث پیش نظر محقق واضح است: اول اینکه شباهت ها در هر دسته از این منابع ناشى از کپى کردن با یا بدون ذکر منابع است؛ دوم، اختلافها بین دو گروه یا بیشتر، ایدئولوژیک است و نه روش شناسانه و علمى. به همین سبب اینکه کدام سند کدام روایت و تفسیر را ارایه کرده است، ناشى یا موید متد علمى مؤلف و صحت روایات در یک سند یا تفوق دیگرى نیست، بلکه در درست ترین شکل ِتحقیق، فقط ممکن است راهنماى محقق باشد براى فهم و تحلیل آراى نویسنده و راوى در نوع اسلام و محمد و تاریخى که او مایل است ارایه کند و هدف و منظور مؤلف منبع خاص از ذکر روایت و ردّ دیگرى. بى سبب نیست قریب به اتفاق مفسرین نیمى از روایات تفسیرى را از عبدالله بن عباس که “ترجمان قرآن” و “أحبار الامه” بود ذکر کرده اند درحالیکه بیشتر این روایات در معنى و لفظ اغلب در تضاد با یکدیگر هستند.
ج) اینکه فرموده اید “چنین برخوردهایی [ترور و قتل فرا قانونى] نه با آیات پر شمار قرآن سازگار است و نه با منش و روش عمومی و سیره گفتاری و رفتاری نبی اسلام” محل اشکال بسیار است؛ به دلائل زیاد؛ یکى اینکه در قرآن متشبه و متناقض و معلوم و مجهول بسیار است. همین ابزارى است براى اهل اسلام در استنباط حکم از قرآن به اعتبار هر شرایط خاص. این از ضروریات اسلام است هم در اثبات دعوى خاتمیت خودش و هم در رد شان و صحت هر منبع دیگر دون قرآن و حدیث. إشکالات ناشى از تباین و تضاد آشکار و مبرهن در متن مصحف، در بیرون از دنیاى اسلام مغفول بوده و در درون آن البته سرکوب شده؛ اما مرتفع نشده. مفسر یا قاضى شرع به راحتى و بخلاف نظر شما به استناد آیات فصل “توبه” از همین کتاب مقدس مسلمین، دلیل که نه، بلکه اصل حکم خدا بر قتل مخالفان را وسیله اهل اسلام – هر کجا که به این مخالفان دست پیدا کنند – بدست مى آورد. به نظر طیف بزرگ متالهین مسلمان ترورهاى صدر اسلام، مخصوصا ترور متفکران و شاعران و طنز پرداز و سخنور مخالف محمد، در حقیقت اجراى حکم آیات “احزاب” است درباره ‘مرجفون’ یعنى همان ها که با افکار و اشعارشان و نوشته هایشان و سخنانشان “لرزه و هراس در مدینه انداخته اند” (احزاب، ۶١). حکم اینها هم چه وحى باشد یا رویا یا مکاشفه، همانجا ثبت است: “این لعنت شده ها را هر کجا بیابید بگیرید و با قساوت بکشید” (احزاب، ۶٢). همین را در اظهارات عاملان قتلهاى زنجیره اى مى خوانید؛ فلاحیان و ریشهرى هم هنوز همین قرائت از رویاهاى محمد رو دستاویز براى حمایت از قتلها و قاتلان مى کنند. حزب الله هم عامل قتل زنان در مشهد را مؤمن واقعى و شهید امر بمعروف دانسته؛ لنکرانى که مرجع تقلید شیعه است به استناد همین کتاب که شما ترور را ناسازگارى با نص آن دانستید، حکم به ترور رافق تقى میدهد؛ خلف او هم مدح و سناى قاتل مى کند. مسلمانان صدر اسلام که سه خلیفه و جانشین محمد را یکى بعد از دیگرى ترور کردند حکماً از منش و روش محمد اطلاع درست ترى از شما که ١۵٠٠ سال بعد از او و در تحقیق و تبیین خود متکى به إسناد متناقض و کم اعتبار هستید که تاریخ قدیمترین روایت مکتوب آن به زحمت زودتر از نیمه دوم قرن دوم هجرى است و تازه أصل آن در دست نیست بلکه روایت آن در کتب متاخر است که با تغییر و تحریف و تصرف و تلخیص تا امروز بجا مانده است.
نتیجه: در “جستارهایى در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام” به جاى روایت تاریخ و حکم به نتیجه، به بررسى منابع و متون راوى این دوره تاریخى و نقد ایدئولوژیک پنهان در آنها بپردازید با مقصود “زیتون” که روشنگرى دینى است موافق تر است.
پاسخ:
با سلام و سپاس
در مورد مطالب بند اول باید عرض کنم که متأسفانه دقیق به موارد ایراد اشاره نشده است. مثلا نمی دانم در کجا به جای میثاق گفته ام «اساسنامه». مروری به مقاله ام کردم ولی نیافتم. در هرحال اگر هم در جایی آمده قطعا اشتباه است و تصحیح می کنم. در مورد خبری مینی بر این که پیامبر در مورد یهودیان گفت نه تأیید کنید و نه تکذیب فقط نقل قول است و قطعا به شکل عام فعلی درست نیست جرا که قرآن و اسلام یهود و نصارا را اهل کتاب دانسته است و بنابر این تأیید کرده است. در مورد این که گفته ام «محمد ادعایی نکرد مگر دعوت و توصیه یهود به توحید» روشن نیست اشارتی به کدام گفته من است. ای کاش دقیق نقل می شد. مطالب دیگر هم چندان مبهم اند که نمی توانم درباره آنها نظر بدهم و نیز خارج از موضوع بحث است.
در مورد بند دوم. در این مورد طی یک جستار مفصل سخن گفته ام و حرف تازه ای ندارم. با همه اشکالاتی که از جهات مختلف در منابع موجود اسلامی هست به هر حال گریزی به استفاده از همین منابع نیست. درست مانند دیگر منابع نقلی تاریخ عمومی اقوام و ملل و مذاهب تاریخی. قابل تأمل این است که کسانی که با اصرار و با قاطعیت منابع اسلامی را نفی می کنند خود نیز برای نقد تاریخ اسلام و یا دیدگاه دیگران از همین منابع استقاده می کنند. این نشان می دهد که در هرحال این نوع استفاده گریزناپذیر است.
در مورد بند سوم. بله درست است در قرآن و یا سیره ها و تواریخ تناقضات فراوان است و . . .اما این بدان معنا نیست که این متون و روایات یک تفسیر دارند و یا نمی توان تناقضات را رفع کرد. بنگرید به تلاش های فکری و علمی و تفسیری فراوان از گذشته تا کنون. این نیز درست است که از گذشته ها تا کنون شماری از فقیهان به استناد برخی نصوص دینی فتاوای قتل و آزار داده اند ولی اولا نصوص را باید روشمند و هماهنگ در یک بسته زبانی فهم کرد و ثانیا در مقابل کم نبوده و نیستند عالمان و نواندیشانی که به استناد همین متون به تفسیرها و یا فتواهای دیگر رسیده اند. البته در این میان قوت استدلال معیار است که به وسیله عرف اهل علم یعنی متخصاصان انجام می شود.
در مورد توصیه آخرین شما هم باید عرض کنم که توصیه مهم و مفیدی است ولی فعلا خارج از هدفم در این سلسله جستارهاست. شاید روزی بتوانم بدان هم بپردازم.
موفق باشید