مطهری و عدم درک سوبژکتویسیم جدید

بیژن عبدالکریمی
نشست علمی «مطهری و حقوق بشر»، دانشگاه علامه طباطبایی، 21/2/1394
مقدمه:
چرا باید به نقد و بررسی اندیشه¬های چهره¬هایی چون مطهری در موضوعات و مقولات گوناگونی چون «حقوق بشر»، که یکی از مقوّمات زیست¬جهان کنونی است، پرداخت؟ پاسخ سادة این پرسش این است: مطهری «اهل نظر» بود و همین امر می¬تواند دلیل بسیار مهمی برای احترام و توجه ما به اندیشه¬های او باشد. مطهری کوشید به احیای تفکر دینی و ارتقای فهم جامعه از موضوعات و مقولات دینی بپردازد و با خرافه¬ها و خرافه¬گرایی¬ها و عوامیت¬ها و عوامیت¬گرایی¬ها به مبارزه برخیزد. مسیر حرکت او درست عکس جهتی است که بسیاری در جامعة ما امروز طی می¬کنند. وی می¬کوشید تا محافل سنتی مذهبی همچون تکایا و حسینیه¬ها را تا سطح دانشگاه¬ها ارتقا بخشد. این در حالی است که امروزه بسیاری از نهادهای قدرت¬مند متولی دین و مذهب این جامعه می¬کوشند تا دانشگاه-های کشور را تا سطح تکایا، حسینیه¬ها و محافل سنتی تنزل بخشند.
همچنین، در جامعة دوقطبی شدة ما، از یکسو علاقمندان و شیفتگان مطهری باید بدانند که صرف تکرار و بازگویی اندیشه¬های مطهری دفاع از اندیشه¬های او نیست و تقلید و بازگویی هیچ تفکری، تفکر نیست و برای زنده نگاه داشتن اندیشه¬های او باید با آنها مواجهه¬ای فکورانه، پرسش-گرانه و منتقدانه داشت. از سوی دیگر، نسل جدید طغیان¬گر و عاصی ما که با بغض و انکار با سنت تاریخی خویش و با مدافعان این سنت و اندیشمندان سنت¬گرایی چون مطهری برخورد می¬کنند باید بدانند که تفکر در سایه تفکر و درون یک سنت و با گفت¬وگوی با متفکران و سرمایه¬های اجتماعی و فرهنگی یک جامعه صورت می¬پذیرد. با بغض و کینه نسبت به اندیشمندان و مآثر فرهنگی و پشت کردن به آثار آنان هیچ¬گونه سنت و تفکری در جامعه شکل نخواهد گرفت و در کویر و برهوتِ فقدان تفکر و عدم وجود سنت فکری بزرگ¬ترین فجایع و زشتی¬ها در یک جامعه شکل خواهد گرفت. این یکی از نشانه¬های انحطاط در جامعة ماست که نسل-های جدیدمان با سرمایه¬های تاریخی و فرهنگی خودشان قهر کرده، امکان «فهم بهتر متن» را از بین می¬برند و حتی به نوعی خودسوزی و خودویرانگری می¬پردازد و با شخصیت¬هایی مثل شریعتی، مطهری، جلال آل¬احمد یا احمد فردید با بغض و کینه مواجه ¬می¬شوند. ما باید با مآثر فرهنگی¬مان وارد دیالوگی حقیقی و انتقادی شویم و همین برقراری دیالوگ خود بزرگ¬ترین نشانه احترام به مآثر فرهنگی و تاریخی¬مان است.
مطهری و حقوق بشر
پرسش پیش روی ما در این نشست پرسش از نسبت میان اندیشه¬های مرتضی مطهری با «حقوق بشر»ی است که در دورة جدید تکوین و تدوین یافته است. مرتضی مطهری همچون بسیاری از روحانیون و حوزویون ما نمایندة یک سنت تاریخی است. وقتی از نسبت مطهری و حقوق بشر پرسش می¬کنیم در واقع از نسبت میان حقوق بشر با اسلامی که مطهری خود را نماینده آن می¬داند پرسش می¬کنیم. با این پرسش، در واقع ما از نسبت میان دو سنت تاریخی گوناگون، یعنی از نسبت میان «سنت تاریخی عبری¬ـ¬یهودی» که سه دین بزرگ یهودیت، مسیحیت و اسلام را به بشریت عرضه کرده است با حقوق بشری که زاییدة عقل مدرن و سنت عقلانیت متافیزیک یونانی است، پرسش می¬کنیم.
پرسش از نسبت میان تفکر مطهری و حقوق بشر جدید در واقع پرسش از نسبت میان سنت تاریخی عبری¬ـ¬یهودی¬ای است که بر «حقوق الهی» تکیه می¬ورزد با عقلانیت جدیدی که بر «حقوق بشر» تأکید می¬¬کند. پس پرسش از نسبت میان اندیشه¬های مطهری با حقوق بشر را می¬توان به نحو بنیادی¬تری صورت¬بندی کرد: میان دو سنت تاریخی گوناگون «سنت عبری¬ـ¬یهودی» با «سنت متافیزیک یونانی» و «عقلانیت جدید» حاصل از این سنت متافیزیکی چه نسبتی وجود دارد یا چه نسبتی می¬توان برقرار کرد؟ شکل دیگری از صورت¬بندی پرسش بدین نحو می¬تواند باشد: میان اعتقاد به وجود «حقوق و تکالیف الهی» با اعتقاد به وجود «حقوق بشر» چه نسبتی وجود دارد یا چه نسبتی می¬توان برقرار کرد؟
میان سنت نظری و دینی عبری¬ـ¬یهودی با سنت عقلی و متافیزیکی یونانی و عقلانیت جدید حاصل از آن تفاوت¬هایی بسیار بنیادینی وجود دارد. مبانی وجودشناختی (انتولوژیک)، معرفت¬شناختی (اپیستمولوژیک) و انسان¬شناختی (آنتروپولوژیک) این دو سنت تا حدود بسیار زیادی با یکدیگر تفاوت و مغایرت دارند (البته در همان حال می¬توان شباهت¬ها و خطوط مشترکی نیز میان آنها یافت). سنت عبری سنتی است که به لحاظ وجود¬شناختی، «تئولوژیک» است، به این معنا که بنیادی¬ترین واقعیت جهان را «ساحت الوهیت» دانسته، واقعیت اصیلی برای عالم غیرالوهی قائل نیست. این در حالی است که سنت متافیزیکی یونانی، به لحاظ انتولوژیک سنتی «کاسمولوژیک» است، یعنی «کاسموس یا واقعیت کیهانی» را اصیل-ترین واقعیت جهان تلقی می¬کند. لذا معنای واقعیت اصیل و بنیادین در این دو سنت کاملاً متفاوت است. به تبع این تفاوت در نوع وجودشناسی، مبانی معرفت¬شناسی و انسان¬شناسی و نیز نظام ارزشی آنها نیز متفاوت¬اند. در سنت عبری معرفت حقیقی و معنا و غایت دانش نیل به معرفت¬الله و شناخت ساحت واقعیت بنیادین جهان، یعنی ساحت الوهیت است در حالی که در سنت متافیزیک یونانی و عقلانیت جدید حاصل از این سنت، متعلَّق اصلی علم و شناخت بشری کاسموس یا واقعیت همین جهان کیهانی است. «حقیقت» در سنت ادیان عبری¬ یک ذات و امری انتولوژیک است (Truth) که بشر در قرب وی و در انس و وداد با او به معنا، غایت، کمال، رهایی و آرامش می¬رسد در حالی که در سنت متافیزیک یونانی حقیقت به معنای «مطابقت ذهن با امر واقع» تنزل یافته، به امری اپیستمولوژیک و منطقی یعنی به وصفی از گزاره¬ها (True) تبدیل می-شود. در سنت عبری انسان موجودی گشوده به امر متعالی است که حقیقت وی در «عبد متعلَّق» بودن است، در حالی است که انسان متافیزیکی حیوان ناطقی است که غایت و حقیقت آن صرف سوبژه یا فاعل شناسا بودن در این عالَم است، سوبژه¬ای که مهم¬ترین رابطه¬اش با جهان این است که آن را ابژه یا متعلَّق شناخت و معرفت خویش قرار دهد. میان این دو سنت تاریخی تفاوت¬های بنیادین دیگری نیز وجود دارد که اشاره به همة آنها خارج از اهداف و محدوده¬های این مقاله است.
وقتی ما با پرسش از نسبت میان اسلام یا سنت تاریخی خود با پدیدار و مفهوم مدرنی چون «حقوق بشر» مواجه می¬شویم حق نداریم این پدیدار و مفهوم را به نحو جدا و منفک از سنت تاریخی¬ای که در آن ظهور یافته است مورد بررسی قرار دهیم. این جداسازی خطای معرفت¬شناسانه، انسان-شناسانه و هرمنوتیکی بسیار رایجی است که در خیل انبوه پاسخ¬های نامتفکرانه به پرسش از نسبت ما با غرب، مدرنیته و جهان کنونی دیده می-شود. لذا در مواجهه با پرسش از نسبت میان اسلام یا سنت تاریخی خود با پدیدار و مفهوم مدرنی چون «حقوق بشر» ما با دو سنت تاریخی بسیار گوناگون مواجه هستیم. حال سؤال این است: مسلمانان بر اساس سنت تاریخی و دینی خود، که معتقد به «حقوق الهی»¬اند با «حقوق بشری» که جاصل سنت متافیزیک یونانی است چه نسبتی می¬توانند برقرار کنند؟ در واقع، این مسأله شکل و وجه دیگری از همان مسألة دیرینة نسبت میان «وحی و عقل» یا «ایمان و فلسفه» است که هم مسیحیان در صدر تاریخ خود و در قرون میانة مسیحی و هم مسلمانان در قرون اولیة تاریخ اسلام و در آغاز ظهور تمدن اسلامی با آن مواجه بودند.
بی¬آن که در اینجا بکوشم در خصوص شیوه¬های گوناگون پاسخ-گویی به پرسش از نسبت میان سنت تاریخی عبری و سنت تاریخی یونانی یا همان مسألة دیرینة نسبت میان وحی و عقل یا ایمان و فلسفه به بحث بپردازم، صرفاً خواهان توجه دادن به نکاتی در خصوص فهم خود پرسش هستم. بار دیگر صورت¬بندی خود از پرسش را یادآوری می¬کنم: چگونه می¬توان دو سنت گوناگون نظری و تاریخی را که دارای مبانی وجودشناختی، معرفت¬شناختی، انسان¬شناختی، روش¬شناختی و نظام ارزشی گوناگون هستند، به لحاظ نظری، حِکمی و متافیزیکی، در یک نظام نظری واحد و منسجم با یکدیگر تلفیق کرد؟
ما وقتی با دو سنت نظری گوناگون تاریخی روبروییم با دو «عالَمیت تاریخی» گوناگون، یعنی با دو «زیست¬جهان تاریخی» گوناگون، یا به تعبیر توماس کوهن، با دو پارادایم تاریخی گوناگون مواجهیم. لذا، ما قبل از آن که به تعارض یا امکان سازگاری میان «حقوق الهی» و «حقوق بشر» حکم دهیم، ابندا باید در این خصوص بیندیشیم که آیا اساساً سنت تاریخی دینی عبری¬ـ¬یهودی با سنت تاریخی عقلی متافیزیکی با یکدیگر قیاس¬پذیرند؟ به بیان توماس کوهن آیا پارادایم¬های گوناگون با یکدیگر قیاس¬پذیر یا قیاس¬ناپذیرند؟ این پرسش بسیار ژرفی است که ما قبل از هر گونه فتوا به سازگاری یا عدم سازگاری میان وحی و فلسفه، اسلام و مدرنیته، یا حقوق الهی و حقوق بشر در خصوص آن باید بیندیشیم. توماس کوهن می¬گوید پرسش از قیاس¬پذیری یا قیاس¬ناپذیری پارادایم¬ها پرسش ژرفی است که اندیشیدن بدان مرا کشت. اما یک چنین تأمل حِکمی و فلسفی در خصوص این پرسش در میان ما کم¬تر صورت می¬گیرد. نکته¬ای که در اینجا خواهانم بدان اشاره کنم این است که ما مسلمانان و ما ایرانیان در دورة اخیر حیات اجتماعی و تاریخی خود پرسش¬های ژرف و سترگ را ساده و دم دستی می¬کنیم. این ساده کردن و این ساده¬سازی پرسش¬های ژرف و سترگ یکی از مختصات فرهنگی ما در دوره کنونی در قرون اخیر است، که در بسیاری از جمله در مطهری نیز دیده می¬شود.
براستی نسبت ما مسلمانان با حقوق بشر جدید چیست؟
صرف بیان این امر که حقوق بشر امری جهانی نیست مسأله را منتفی نمی¬کند. ما به سهولت نمی¬توانیم رویدادگی مدرنیته را نادیده بگیریم و هر آنچه را با مدرنیته ظهور یافته است به سهولت با صرف بیان این که آنها اموری جهان¬شمول نیستند، کنار بگذاریم. اگر ما عناصر و مقوِّمات جهان مدرن، مثل حقوق بشر، را رها کنیم، آنها ما را رها نخواهند کرد؛ آگر ما آنها را نادیده بگیریم، آنها ما را نادیده نخواهند گرفت.
پرسش ما این است: میان «حقوق الهی» با «حقوق بشر» چه نسبتی وجود دارد؟ این مسأله، پرسش بسیار ژرفی ست که بدان پاسخی ساده نمی¬توان داد. لیکن، پاسخ¬های ما غالباً فوری، فوتی، سیاسی، ایدئولوژیک، تئولوژیک و مبتنی بر مفروضاتی است که راه تفکر را بر ما می¬بندند و ما می¬کوشیم تا به هر نحو ممکن سر و ته قضیه را سر هم بیاوریم و با پاسخی دم دستی مسأله و پرسش را سرکوب کنیم. تئولوژی، ایدئولوژی و سیاست افق تفکر را روشن نخواهد کرد و زمانی که افق در صحنة نظر تاریک است در صحنه عمل، حیات اجتماعی و روابط بین¬الملل نیز با معضلات و بحران¬هایی جدی مواجه خواهیم بود. برای آن که بتوانیم نسبت میان حقوق الهی و حقوق بشر یا به تعبیر دقیق¬تر، نسبت میان دو سنت گوناگون تاریخی یا با استعانت از تعبیر توماس کوهن نسبت دو پارادایم معرفتی گوناگون را مورد تأمل قرار دهیم نیازمندیم خارج از گفتمان¬های تئولوژیک، فقهی، سیاسی، ایدئولوژیک و جامعه¬شناختی و روان¬شناختی، در یک گفتمان حِکمی فلسفی، انتولوژیک و پدیدار شناسانه در معنای راستین کلمه به پرسش ژرف و سترگ خود بیندیشیم.
لیکن چهره¬هایی چون مطهری بیش از اندازه اسیر تفکر و گفتمان تئولوژیک هستند، به همین دلیل نمی¬توانند بر اساس گفتمانی حِکمی، وجودشناختی و پدیدارشناسانه افقی را برای تبیین نسبت سنت تاریخیِ دینیِ عبری¬ـ¬یهودی با سنت متافیزیک یونانی و عقلانیت جدید حاصل از این سنت، مدرنیته و مفاهیمی چون حقوق بشر فراهم سازند. مرادم از تفکر تئولوژیک تفکری است که بیش از فهم خود پدیدارها و بیش از هر چیز دغدغة حفظ و دفاع از پاره¬ای باورها و عقاید نهادینه¬شدة تاریخی شده را دارد، باورها و عقایدی که در قالب یک سیستم نظری و اعتقادی خود را تحت لوای مفاهیمی چون دین، مسیحیت، کاتولیسیسم، تومیسم، اسلام یا تشیع می¬نمایانند.
تفکر تئولوژیک وقتی از پایگاه سنت دینی و از وجهه نظر «حقوق الهی» به جهان مدرن و یکی از مفاهیم اساسی آن، یعنی «حقوق بشر» می-اندیشد، برخلاف تفکر حِکمی و فلسفی اصیل، درکی از این امر ندارد که مفهوم «حقوق الهی» در سنت تاریخی ما مبتنی بر مفروضات وجودشناختی، معرفت¬شناختی و انسان¬شناختی بسیاری است که همة آنها به واسطة عقلانیت جدید محل تردید قرار گرفته، عمیقاً به پرسش گرفته شده است. اعتقاد به وجود «حقوق الهی» در سنت دینی ما مبتنی بر اعتقاد به گشودگی انسان به یک حقیقت قدسی و متعالی، به منزلة بنیاد ارزش¬ها، احکام و قوانین و مبتنی بر امکان نیل آگاهی انسانی به خواست و ارادة الهی است. اما اگر عقلانیت جدید و متفکران و نمایندگان بزرگ این عقلانیت، همچون کانت، معتقد باشند که ما هیچ راهی به اراده الهی نداریم، و لذا مفهوم «حقوق الهی» از اساس بی¬بنیاد است، آنگاه ما چه پاسخی خواهیم داد؟
عالَم و عقلانیت مدرن بسیاری از مقوّمات و مبانی سنن دینی را به پرسش و استفهام انکاری گرفته است. تفکر تئولوژیک به دلیل ماندن در سطح اعتقادات و باورها، بدون سیر در اصول و مبانی، صرفاً می¬تواند به بیان و صدور ادعانامه¬های اعتقادی بپردازد بی¬آن که قادر باشد افق تازه¬ای از تفکر را برای فرهنگ و تمدن بشری فراهم آورد.
یکی از شاخصه¬های عقلانیت جدید بسط سوبژکتیویسم متافیزیکی-ای است که با ظهور خود فلسفه در یونان آغاز شد. بر اساس سوبژکتیویسم متافیزیکی، که با عقلانیت جدید و سوبژکتیویسم دکارتی و کانتی به اوج خود می¬رسد، انسان موجود در خود فروبسته و محصور در آگاهی¬های خویش است که صرفاً به آگاهی¬های خود و نه چیزی فراتر از آن دسترسی دارد. بر اساس این سوبژکتیویسم آدمی فاقد هر گونه گشودگی به امر متعالی است. لذا متفکری که خواهان نقد تمدن جدید غربی است اولاً باید درکی عمیق از جوهرة اساسی و متافیزیکی آن، یعنی از سوبژکتیویسم متافیزیکی، داشته باشد، ثانیاً بتواند امکانی را برای گسست از این سوبژکتیویسم و امکان استعلا به سوی امر متعالی را آشکار نماید. لذا، به اعتقاد اینجانب، امکان دفاع از بصیرت¬ها و ارزش¬های بنیادین سنن تاریخی غیرمتافیزیکی، از جمله سنن دینی و مفاهیم و ارزش¬هایی چون حقوق الهی، در قیاس با حقوق بشری و سوبژکتیویستی، تنها بر اساس درک سوبژکتیویسم جدید و کشف امکانی برای گسست از آن میسر است و این دقیقاً همان امری است که در شخصیتی چون مطهری و بسیاری دیگری از روشنفکران، از جمله روشنفکران به اصطلاح دینی، دانشگاهیان، روحانیون و بسیاری از اصحاب نظر و فرهنگ ما دیده نمی-شود. به بیان دیگر، «پرسش از امکان یا عدم امکان گسست از سوبژکتیویسم» مهم¬ترین پرسش حِکمی و متافیزیکی روزگار ماست، لیکن این پرسش از جانب بسیاری از اهل نظر ما از جمله مطهری نه تنها مغفول مانده بلکه از اساس درک نشده است. به همین دلیل است که معتقدم اگر قرار است خارج از رجزخوانی¬های سیاسی، تئولوژیک و ایدئولوژیک مسیری غیر از آن چه غرب و تمدن غرب پیموده است بپیماییم و امکانی را خارج از امکاناتی که تمدن بالذات سکولار و نیهیلیستی غرب در برابر بشر نهاده است، بیابیم و حقوق بشر حاصل از عقل روشنگری را از وجهه نظر سنن شرقی و دینی مورد سنجش و ارزیابی قرار دهیم باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا اساساً و علی¬الاصول امکان گسست از سوبژکتیویسم متافیزیکی وجود دارد یا نه؟ اگر ما نتوانیم امکانی را برای گسست از سوبژکتیویسم کشف کنیم و کماکان اسیر سوبژکتیویسم متافیزیکی باقی بمانیم آنگاه کتب مقدس نه متونی الهی و آسمانی بلکه صرف آثاری فرهنگی و محصول ذهنیت بشری نبی و شرایط تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی، نژادی، قومی، سیاسی، طبقاتی، خانوادگی، تربیتی و… وی خواهند بود. بر اساس این سوبژکتیویسم، در واقع بنیاد روح فرهنگ و سنت تاریخی و شرقی ما، یعنی امکان گشودگی به امر قدسی و امکان نیل به خواست و ارادة او به منزلة بنیاد حقوق الهی از اساس به چالش گرفته خواهد شد و بدون درک این سوبژکتیویسم امکان پاسخ¬گویی حِکمی و فلسفی و برقراری نوعی دیالوگ و گفت¬وگوی نظری و فرهنگی با جهان معاصر و عقلانیت حاکم بر آن برای ما وجود نخواهد داشت و روح و جوهرة سنت تاریخی ما امکان تبیین شایستة خویش را در روزگار جدید نخواهد یافت و همین امر جوامعی چون جامعة ما را به لحاظ متافیزیکی و نظری روز به روز در موضع ضعیف¬تری قرار خواهد داد. در واقع این اتفاقی است که در جوامعی چون جامعة ما روی داده است و ما در همین مسیر شکست نظری و متافیزیکی حرکت می¬کنیم و اندیشه¬های تئولوژیک چهره¬هایی چون مطهری نیز نمی¬توانند به ما در جهت تغییر دادن این مسیر یاری رسانند. مطهری اساساً فاقد درکی محصل و روشن از سوبژکتیویسم جدید بود، لذا نمی¬توانست درک بنیادینی از مبانی و معنا و مفهوم حقوق بشر در عالم سوبژکتیویستی جدید داشته باشد.
لذا به نظر می¬رسد ما برای برقراری نسبت میان سنت تاریخی خود و مفهوم حقوق الهی مستتر در آن با حقوق بشری که مبتنی بر مبادی سوبژکتیویستی دورة جدید است نیازمند سنخ تفکر حِکمی و فلسفی اصیل¬تری هستیم که در گفتمان¬های تئولوژیک کم¬تر دیده می¬شود. اگر بخواهیم نسبت میان سنت تاریخی خود و عقلانیت جدید را که از مبادی انتولوژیک و اپیستمولوژیک کاملاً متفاوتی برخوردار بوده، دو زیست-جهان و دو پارادایم تاریخی گوناگون را تشکیل می¬دهند مورد تأمل حِکمی و فلسفی اصیل و بنیادین قرار دهیم لازم است از گفتمان¬های تئولوژیک گذر کرده و در گفتمانی انتولوژیک و وجودشناسانه پرسش خود را مورد بررسی قرار دهیم، یعنی بکوشیم به فهم تازه¬ای از هستی و جهان نایل آییم و این همان چیزی است که درک آن خارج از محدوده-های اندیشة بسیاری از روشنفکران، اصحاب نظر و روحانیونی چون مطهری است و نحوة اندیشة تئولوژیک او نیز، همچون اندیشة بسیاری، آمادگی¬های لازم برای نیل به یک نحو انتولوژی و وجودشناسی تازه، خارج از افق¬های تفکر تئولوژیک را ندارد.
قابل ذکر است دعوت به گذر از تئولوژی به انتولوژی، به هیچ وجه به معنای دعوت به نوعی سکولاریسم و تن دادن به سیطرة عقلانیت جدید نیست. تئولوژی، در معنای تبدیل تفسیر دینی و معنوی از جهان به یک سیستم نظری و اعتقادی، روح سنن حِکمی و معنوی شرقی را در زیر بار حجم عظیمی از باورها و اعتقادات خودساختة تاریخی و بشری مدفون ساخته است. دعوت به تخریب تئولوژی و گذر از تئولوژی، به معنای تلاش به منظور رهاسازی روح و جوهرة اصیل سنن تاریخی شرقی، یعنی تفسیری دینی و معنوی از جهان و حقیقتی فراتاریخی، از اسارت در نظام-های نظری بشری و تاریخی است.
به بیان دیگر، ما برای پاسخ¬گویی به مهم¬ترین مسألة نظری و متافیزیکی خود، که خود را در تمامی مناسبات فردی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ما از جمله در نحوة مواجهه¬مان با مقولة «حقوق بشر» نمایان می¬سازد، یعنی نحوة وحدت¬بخشی به دو زیست¬جهان تاریخی گوناگون در یک پارادایم و نظام نظری و زیستی واحد، نیازمند یک شیفت پارادایمی هستیم و باید کل عناصر و مؤلفه های راستین و بنیادین سنت تاریخی خود را مورد تجزیه و تحلیل و بازفهمی و باز تفسیر مجدد قرار داده، آنگاه این عناصر را در هیئتی تازه تألیف کنیم تا بتوانیم نسبت صحیحی هم با سنت تاریخی خود و هم با عقلانیت جدید، مدرنیته و پسامدرنیته از جمله با مقولة «حقوق بشر» که یکی از مقوّمات جهان مدرن کنونی است، پیدا کنیم. چنین آمادگی برای شیفت پارادایمی و بازتألیف عناصر گوناگون سنت تاریخی ما در اندیشه¬های بسیاری از جمله در آثار و اندیشه¬های مطه

Share:

More Posts

Send Us A Message