نقش دگرباوری در تحقق دموکراسی

دوست گرامی جناب آقای وحیدی از من خواسته اند که در باب ایده پیشنهادی ایشان «دگرباوری» به عنوان بدیل «دموکراسی» سخنی بگویم و در واقع در این باب اظهار نظر کنم. از باب امتثال امر چند کلمه ای تقدیم می کنم.

طبق یکی از نوشته های جناب وحیدی ایشان (و همفکران وی در سایت دگرباوران) دگرباوری را به عنوان جانشین عنوان متداول دموکراسی به کار می برند. اما چنین بدیل سازی ای چندان موجه نمی نماید. زیرا دموکراسی هرچند با حق دگرباوری ملازمه دارد (چنان که خواهد آمد) ولی نسبت این همانی بین آن دو مفهوم برقرار نیست. گزیدة دعوی من این است که دموکراسی یک مدل مدیریت جامعه و نظم و نظام سیاسی است و دگرباوری حقی است که برای هر انسانی قایل هستیم و از این رو فردی است و حداقل صبغه فردیت آن بر ابعاد اجتماعی آن چیره و غالب است.

از آنجا که مفهوم سازی از مقدمات و مقومّات اندیشه ورزی است، ضروری است که در این باب تأمل شود و ابعاد دو عنوان دگرباوری و دموکراسی و پیوندشان مورد کندکاو قرار گیرد.

دگرباوری، چنان که از لغت و بیان ادبی آن بر می آید، به معنای باور به حق دگراندیشی دیگری است. به عبارت دیگر اگر من برای غیر خودم (دیگری) در انتخاب هر گزینه ای حق قایل شوم و به انتخاب او احترام بگذارم، دگرباورم و می توانم در جرگه «دگرباوران» تعریف شوم. به نظر نمی رسد که بین «دگرباوری» و «دگراندیشی» فرق فارقی باشد. اگر دگرباوری را به معنای باور به حق دگراندیشی بداینم، این تعبیر می تواند (حداقل با اندکی تسامح در لغت) با دگراندیشی مترادف باشد.

در عالم واقع آدمیان به دو گروه تقسیم می شوند: «خود باور» و «دگرباور». خودباوران خود را محور حق و باطل و زشت و زیبا و خیر و شر می پندارند و همه چیز را با همان معیارهای انتخابی خود می سنجند و هرکس (و حتی گاه ذره ای) از افکار و باورهای آنها دور باشد را باطل و گمراه می شمارند. گویی فقط اوست که حق دارد هرگونه بیندیشد و عمل کند. هرچند این تفکر و سنت در تمام آدمها و در میان عموم نحله ها بیش و کم وجود دارد اما در میان دین ورزان، خصلت خودباوری، که نوعی خودشیفتگی است، بیشتر و آشکارتر است و از این رو خطرناکتر. زیرا دین باوران عموما در دین شان انحصارطلب اند و می پندارند خدا فقط خدای آنان است و فقط خود راه یافته اند و اهل نجات و دیگران راه گم کرده و اهل هلاکت و مستوجب عذاب الهی اند. خدای مسیحیان، مسیحی است و خدای کاتولیک ها، کاتولیک است و بر همین قیاس خدای یهودیان، یهودی است و خدای مسلمانان، مسلمان و خدای شیعیان، شیعی و خدای سنیان، سنی و . . .از این رو دین، حداقل به گونه ای که در تاریخ تعیّن یافته است، از مهم ترین عوامل غیریت ساز است و این غیریت سازی یعنی نفی دگراندیشی و دگرباوری و این روند یعنی تقویت تفکر و رفتار غیر ستیزی و گسترش نفرت و جنگ و ستیز دایمی بین آدمیان. هرچند در تمام دینها ظرفیت تفاسیر صلح طلبانه و پلورالستیک نیز وجود دارد و می توان با معیارهای کاملا درون دینی، غیریت سازی را به حداقل ممکن رساند و حتی بر بنیاد دین منادی دگرباوری و حق برابر آدمیان شد؛ چنان که پیامبران در آغاز بوده اند و بعدها در تمام ادیان و از جمله اسلام دین باوران نه چندان کم شماری بوده اند که با شعار «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» (سعدی) و یا «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/با دوستان مروت با دشمنان مدار» (حافظ)، منادی برابری تمام انسانها بدون هیچ گونه تعیّنی شده اند.

اما دگرباوران، باز به مقتضای مفهومی لغت و اصطلاح، در نقطه مقابل خودباوران قرار دارند. دگرباوران به موازات خود برای هر انسان دیگری حق انتخاب قایل اند و به گزینه های آنان احترام می گزارند. البته واقعیت این است که هرکس منطقا گزینة انتخابی خود را درست و یا درست­تر می داند؛ و گرنه آن را انتخاب نمی کرد (و می دانیم منطقا ترجیح بلامرجح محال است)، اما استبداد و خودباوری از اینجا آغاز می شود که اولا شخص خود و گزینه های مختارش را حق کامل و حق مطلق بداند و ثانیا همین حق را برای دیگران قایل نباشد. در واقع اگر من حق انتخاب را حق همگانی بدانم، دیگر منطقا دلیلی ندارد که خودباور و به عبارتی خودمدار باشم و حق اختیار و انتخاب دیگران را محترم نشمارم. در هرحال دگرباوران ممکن است با معیارهای متعارف بین الاذهانی (مانند عقل و استدلال و علم و تجربه) از اعتبار مطلق و یا نسبی گزینه های مختارشان دفاع کنند و بر وثاقت افکار و باورهایشان حجت بیاورند، اما هرگز حق انتخاب را از دیگران دریغ نمی کنند و برای تمام آدمها هم در نظر (قلمرو معرفت و عقاید) و هم در عمل (قلمرو حقوق و قوانین) حق حیات و عمل قایل اند. با توجه به این اصل بنیادین است که امروز برابری ذاتی آدمیان در حقوق از مسلمات شمرده شده و در ماده اول و دوم اعلامیة جهانی حقوق بشر و مواد بیست و هشت گانه دیگر آن، این برابری انعکاس یافته و مورد قبول عموم قرار گرفته است. با توجه به این سراندیشه ها، می توان گفت که یکی از پیامدهای عملی خودباوری، نابردباری است و در برابر از لوازم منطقی و عملی دگرباوری، بردباری و مداراست.

اما دموکراسی، باز به مقتضای مفهوم و نیز به اعتبار تاریخچه آن، مدلی است برای ملکداری و مدیریت اجتماعی و الگویی است برای نظام سیاسی (حکومت و دولت). به لحاظ تاریخی «دموکراسی» در برابر «تئوکراسی» قرار می گیرد. در این صورت، تئوکراسی حکومت «خداسالار» است و دموکراسی «مردم سالار». خداسالاری به معنای مشروعیت الهی و آسمانی قدرت و ارباب قدرت (حکومتگران و دولتمردان) و تقنین است و دموکراسی به معنای مشروعیت زمینی و مردمی قدرت در تمام اشکال آن (اجرایی و تقنینی و قضایی) است. البته دموکراسی نیز در طول تاریخ (از یونان باستان تا امروز) در اشکال و اطوار مختلف و متنوع و گاه متضاد ظاهر شده است اما محور مهم و بنیادین تمایز مفهومی و تاریخی آن، همان است که گفته شد. از این رو، دموکراسی و تئوکراسی دو پدیده غیر قایل جمع اند. این نیز گفتنی است که دموکراسی دارای اجزا و لوازم فراوان و سازوکارهای مشخصی است که بدون آنها دموکراسی یا باطل است و یا ناقص و ابتر. ایجاد مشروعیت از طریق احذ رأی و رضایت مردم (رأی مستقیم و رفراندوم و یا دموکراسی انتخابی حزبی و پارلمانی)، تفکیک قوا، احزاب، مطبوعات آزاد و مستقل، التزام به رعایت حقوق اقلیت ها و التزام به اعلامیة جهانی حقوق بشر و . . .امروز دیگر دموکراسی صرفا با عدد و رأی و اکثریت و اقلیت و احزاب تعریف نمی شود.

اگر این روایت من از دو مفهوم دموکراسی و دگرباوری درست و صائب باشد، روشن است که این دو یکی نیستند؛ هرچند که در تعارض با هم نیز قرار ندارند. نسبت این دو را می توان چنین تقریر کرد که: دموکراسی از جنس عمل است و دگرباوری از جنس نظر؛ گرچه هم اولی بر بنیاد یک سلسله مبانی معرفتی و نظری استوار شده است و دومی نیز به نتایج عملی ویژه ای راه می برد. مهم تر از آن، از مقومّات و مقدمات تحقق ایده دموکراسی در هر جامعه و در میان هر مردمی، قبول و گسترش و تعمیق اصل دگرباوری و لاجرم فرهنک مداراست. به عبارت روشن تر، خودباوری به استبداد و خودکامگی (اعم از دینی و غیر دینی) منتهی می شود و دگرباوری راه مردم سالاری و نظام مردمی و عرفی (به تعبیر رایج و البته ناقص سکولار) را هموار می کند.

با این توضیح و تبیین، هم اهمیت عملی حق دگرباوری بیش از پیش آشکار می شود و هم اهمیت و پیوند این اصل مهم با پدیده و تحقق دموکراسی در جوامع بشری.

12/فروردین 94/1 آوریل 2015

حسن یوسفی اشکوری

این مقاله مورخ دوم آوریل 2015 در سایت دگرباوران انتشار یافته است.

Share:

More Posts

Send Us A Message