آیا امام حسن بیعت کرد؟

اشاره: این نوشته قسمت دوم «نقد آرای دو عالم شیعی در باره صلح امام حسن» است. در بخش نخست سه موضوع مورد بحث قرار گرفت: استراتژی اصلی حسن جنگ بود یا صلح؟، پیشنهاد صلح چه کسی بود و شروط صلح. اینک موضوع چهارم در معرض افکار خوانندگان قرار می گیرد.

۴-آیا امام حسن با معاویه به خلافت بیعت کرد؟
هرچند در منابع موجود تقریبا تردیدی وجود ندارد که حسن بن علی در نهایت با علی به خلافت بیعت کرد و بدین ترتیب امر امارت بر مسلمانان را به وی وانهاد و خود از آن به کلی کناره گرفت و تا پایان زندگی‌اش نیز به عهد خود وفادار ماند. اما در منابع شیعی و به طور خاص در تاریخ نگاری دو متفکر شیعی معاصر آل یاسین و مطهری، نه تنها در این مورد تردید شده بلکه با قاطعیت موضوع بیعت و واگذاری خلافت به کلی و با قاطعیت انکار شده است.

آل یاسین بر این گمان است که اصولا آنچه اتفاق افتاده «تسلیم امر» بوده که به معنای واگذاری زمامداری است و نه واگذاری خلافت. ایشان در این باب به تفصیل سخن گفته اما برای اطلاع دقیق تر خوانندگان، فرازهای برجسته و روشن سخنان ایشان را می آورم. ایشان پس از ذکر چند نقل قول با مضمون اعتراف معاویه به برتری اهل بیت می نویسد: «وی [معاویه] پس از پایان گفت: «به این سلطنت راضی و خشنودیم» و در خطبه‌ای که در روز ورود به کوفه ایراد کرد گفت: «من به خاطر نماز و زکات با شما نجنگیدم . . .منظور من از این لشکرکشی فقط این بود که بر شما حمکرانی کنم». همچنین دانستیم که حسن بن علی علیه السلام روبروی معاویه خلافت او را انکار کرد و او ساکت ماند و هیچ نگفت. بر این اساس، مطلب دیگری بر دانسته‌های ما افزوده می گردد و آن این که: معاویه همین که به سلطنت راضی شد خلافت را از خود نفی کرد و همین که گفت: «به خاطر نماز و زکات نجنگیدم . . .اثبات کرد که او یک خلیفة دینی نیست بلکه پادشاهی است . . .این حقایق کجا و تسلیم خلافت که این حضرات کلمه «تسلیم امر» را بدان معنا گرفته اند کجا؟ . . .سعدبن ابی وقاص بر او [معاویه] وارد شد و گفت: «سلام بر تو‌ای پادشاه» و نگفت‌ای امیرالمؤمنین . . .کاوشگر بزرگ اسلامی سید امیرعلی هندی به موضوع این صلح که رسیده، از آن با تعبیر «کناره گیری از حکومت» یاد کرده است . . .بدین ترتیب مشاهده می کنیم که این جنگ از نظر هر دو طرف‌هم حسن و هم معاویه‌جنگ به خاطر قدرت و حکومت بوده است، پس مصالحه‌ای بین آن دو نیز که شرایط آن بر طبق قرارداد مزبور مورد اتفاق طرفین قرار گرفته می باید بر همین موضوع باشد. چه آنان امروز بر همان موضوعی قرارداد صلح می بستند که که دیروز بر سر آن به نبرد برخاسته بودند و در نقطه مورد نظر آنان چه در خلال اظهارهاتشان و چه در هنگام صلح، خبری از خلافت نیست».[۱]

معیار و بنیاد چنین تحلیلی از مضمون سیاسی صلح و قرارداد صلح حسن و معاویه، تفکیک بین دو نوع خلافت و یا خلافت به دو معناست که پیش از این در کتاب آل یاسین انجام شده است. متن گفتار ایشان را در این باب پیش از این نقل کرده‌ام و اکنون به ضرورت و به ویژه به فرازهای مربوط به صلح حسن اشاره می کنم. آل یاسین با این دعوی که می خواهد بین دو نظریة متناقض رایج سنی و شیعی در باب خلافت و امامت خاص شیعی سازگاری ایجاد کند، چنین نظریه را برساخته است. وی با بیان این که هم خلافت سنی و هم امامت شیعی واقعی اند، می گوید «یک واقعیت، عبارت است از خلافت به معنای اول یعنی همان سلطه و قدرت همگانی و عمومی پس از رحلت پیغمبر. این یک موضوع واقع شده (واقعیت) است که شیعه هم به وقوع آن اعتراف می کند و در بسیاری از آثار مترتب بر آن، آن را مستوجب مدح و ثنا نیز می داند. واقعیت دیگر عبارت است از خلافت به معنای دوم یعنی واسطه بودن میان امت و پیامبر در دین که این نیز به شهادت روایات صحیح که از طرق معتبر و غیر قابل خدشه، امری مسلم و واقع شده است و سنی نیز بدان اعتراف می کند . . .ما اینک در صدد بحث دربارة یکی از افراد گروه و برگزیدة خلفای منصوص (یعنی کسانی که پیغمبر به خلافت آنان تصریح کرده است) می باشیم. باید دانسته باشیم که خلافت شخص مورد بحث ما [حسن]، به نوعی بود که در تاریخ خلافت اسلامی، برای آن مشابهی نمی توان یافت. به این معنی که وی از روز وفات پدرش و از لحظه‌ای که مردم با او بیعت کردند، از خلافت به هر دو معنی به بهترین وجهی برخوردار بوده و خلیفه به هر دو صورت، بوده است. هم از نوع اولی ولی به انتخاب و هم خلیفه از نوع دوم و از راه نص و با عنوان امام».

بر اساس چنین اندیشه‌ای نویسنده در تحلیل «تسلیم امر» حسن به معاویه، به این جمع بندی می رسد که: «در این هنگام که سلسله­ی حوادث جاری میان حسن و معاویه، امام حسن را به دوراهی «حکومت؟ و یا عقیده؟» رسانیده بود، منظور از حکومت، همین سلطه و قدرتی بود که وی به موجب انتخاب مردم بدان نایل آمده بود، نه آن منصب و مقامی که مصدر و منشاء آن، انتخاب خدا و نصب و تعیین رسول اکرم‌صلی الله علیه و آله‌بود. زیرا این منصب‌همچنان که گفتم‌در معرض تغییر و تبدیل قرار نمی گیرد و تابع چیزی جز امر و فرمان خدا نیست و فرمان خدا تغییرناپذیر است . . .امامت حسن، دستخوش تغییر نمی شود و در معرض آسیب قرار نمی گیرد، امامت او همچون قرآن است و قرآن را‌که عالی‌ترین مرجع مسلمانان است و باطل را از آن هیچ سو بدان راه نیست‌چه زیان اگر مردم با او مخالفت کنند و از امرش سر پیچند و از او دوری کنند».[۲]

این تحلیل و دعاوی مندرج در آن به عنوان مبانی استدلال و یا نتایج آن، جای بحث و مناقشه فراوان دارد ولی با چشم پوشی از جزئیات آن، به ذکر چند نکته بسنده می کنم. نخست به مبنا و معیار نویسنده می پردازم. ایشان از سه اصطلاح برای تبیین دو نوع خلافت استفاده می کند. خلافت، سلطنت و امامت. به گمان ایشان یک معنای خلافت حکمرانی و زمامداری است که معادل آن سلطنت و پادشاهی نیز هست، و معنای دیگر خلافت، رهبری دینی است که معادل امامتی است که عمدتا شیعه از آن استفاده می کند. از گفتار وی چنین استنباط می شود که اولی با رأی و انتخاب مردم است و ربطی به دین ندارد و دومی کاملا الهی است و مستند به نصب و نص است و به افرادی خاصی و متعین اختصاص دارد. از این رو اولی مردمی است و تغییر پذیر و دومی آسمانی و لایتغیر.

در این باب می توان گفت: اولا، چنین تفکیکی با بنیاد اندیشه کلامی شیعی رایج (تشیع تاریخی) در تعارض کامل قرار دارد و با توجه به این که ایشان در تمام کتاب نشان داده است که به همان چهارچوب و اندیشه تشیع تاریخی کاملا وفادار است، چنین تفکیکی شگفت می نماید و غیر قابل توجیه. هرچند ایشان به انگیزة تقریب بین دو گروه سنی و شیعی و در مقام دو واقعیت تاریخی که مورد تأیید هر دو طرف منازعه هم هست، چنین تفکیکی را انجام می دهد اما دقیقا روشن نیست که در نهایت چنین تفکیکی درست و مشروع و مورد تأیید ایشان هم هست، یا نه. اگر نیست، که نیست، چرا اصولا چنین تفکیکی صورت گرفته و برای رفتار علی و بعد فرزندش حسن در واگذاری نوعی خلافت به خلفا و معاویه از آن استفاده شده است؟ و مهم تر از آن چرا و در کجای متون و منابع شیعی خلافت خلفای راشدین و دیگر خلفا «مستوجب مدح و ثنا» دانسته شده است؟، و اگر هست، چرا آن را در جاهای دیگر خلافت سیاسی خلفای مسلمان را تلویحا «غیر شرعی و غیر قانونی» می شمارد و محکوم می کند و اصولا چنین تفکیکی را انحراف از اسلام می شمارد؟[۳]وانگهی، اگر این تفکیک روا باشد، ناگزیر هم خلافت سیاسی و حکمرانی تمام خلفای راشدین تا معاویه مشروع بوده و هم واگذاری خلافت حسن به معاویه، بدون اشکال خواهد بود. در این صورت اطلاق انحصاری «صاحبان شرعی و قانونی خلافت» به علی و امامان بعدی شیعی به چه معناست؟ایشان به درستی می گوید که از همان آغاز تا پایان، جنگ و اختلاف بر سر قدرت و حکمرانی بوده و نه بر سر خلافت معنوی و دینی و حال حسن به عنوان خلیفة مشروع (مشروع به هر دو معنا)، به هر دلیل، مصلحت دیده آن را به دیگری وا نهد، در این صورت، بیعت حسن و یا هر کس دیگر با او، چرا پذیرفتنی نیست؟ اشکال و ایراد شرعی و قانونی چنین خلافتی از منظر آل یاسین و همفکرانش کدام است؟ ایشان عنوان «امیرالمؤمنین» را نیز از عناوین اختصاصی خلافت معنوی و الهی می داند و به همین دلیل مدعی است که حسن هرگز معاویه را امیرالمؤمنین نخوانده است و حال این که هم به مقتضای مفهوم امیرالمؤمنین و هم به استناد تاریخ پیدایش آن (چنان که پیش از این گفته شد)، این عنوان کاملا سیاسی است و ربط خاصی به مقام الهی و مذهبی رئیس حکومت ندارد (همان گونه که در دوران خلفای راشدین چنین بوده) و هیچ اشکالی هم نداشته که حسن پس از انتقال خلافت به معاویه او را با این عنوان خطاب کرده باشد. البته طبق برخی منابع، که بعدا خواهد آمد، حسن از چنین عنوانی برای معاویه استفاده کرده است.

در هرحال در مقام جمع بندی بررسی گفتار آل یاسین در باب توجیه انتقال قدرت به معاویه، می توان گفت: معاویه، که مانند خلفای پیشین و پسین نه به نصب و نص معتقد بود و نه اصولا کاری به آن داشت، مدعی سلطنت و خلافت سیاسی بود و آن را به هر تدبیر و حیله‌ای به دست آورد. دعوی خلافت الهی خاندانی حسن و یا واقعیت صلح تحمیلی نیز، خللی به مشروعیت خلافت معاویه وارد نمی کند. وقتی آل یاسین، بر اساس تفکیک بین خلافت سیاسی و خلافت معنوی و نیز تصریح به این واقعیت که مسئله قدرت و حکمرانی محل نزاع معاویه و حسن بوده، در مقام تحلیل فلسفه صلح می گوید «در این صورت بگذار حسن، پسر رسول خدا . . .همان نهالی باشد که خدا او را برای مسلمانان در زمین نشانده نه برای خود او؛ و برای دین تربیت کرده نه برای سلطنت؛ بگذار سهم او از این ماجرا، باقی و ابدی باشد نه زودگذر و آنی، و در آن نشأه ی دایمی باشد نه لذت این جهان فانی؛ و از لطف و رحمت خدا باشد نه از دست مردم» و در جای دیگر می گوید: «حسن بر این اساس، نقشه ی مملکت مادی خود را از روی کره ی زمین محو کرد تا در عوض نقشه ی عظمت روحی و معنوی‌اش را در زمین و آسمان ترسیم کند»[۴]؛ دیگر دلیلی ندارد که مشروعیت سیاسی مقام سلطنت و خلافت دنیوی معاویه (و دیگران) را به چالش بکشیم. زیرا مشروعیت خلافت دنیوی منطقا و عقلا با معیارهای دنیوی و عرفی و مردمی سنجیده می شود و نه با معیارهای شرعی و آسمانی و الهی.

استناد به برخی اخبار مبنی بر اعتراف معاویه به برتری حسن برای حکمرانی و یا فضایل حسن و خاندانش (حتی اگر در چند و چون آنها مناقشه نباشد) و یا بیان بخشی از واقعیات تاریخی (مانند مصداق «طلقاء» بودن[۵]و استفاده معاویه از روش‌های مذموم و گاه خلاف شرع مسلم و یا ارتکاب انواع جنایات و خلافکاری‌ها در روزگار خلافتش و . . .) نیز، نافی مشروعیت سیاسی انتقال حکومت و واگذاری قدرت به دست حسن به معاویه، نیست.[۶]واقعا روشن نیست که در چهارچوب چنین نگرشی (تفکیک خلافت دینی و خلافت سیاسی)، چرا آل یاسین، اساسا هم با شورا به عنوان راهی برای انتخاب خلیفه و زمامدار مخالف است (و تصریح می کند که شورا برای تعیین خلیفه نیست[۷]) و هم به شدت از بیعت حسن با معاویه می گریزد و حتی به قیمت نادیده گرفتن گزارش‌های متعدد تاریخی از آن تن می زند؟ اگر قرار باشد خلافت سیاسی و معنوی و روحی از هم جدا باشند، برای گزنیش خلیفه و زمامدار جامعه راهی جز شورای مسلمانان و بیعت عمومی در آن روزگار وجود داشته است؟ با این همه، به نظر می رسد که آل یاسین در نهایت گریزی ندارد که خلافت معاویه را به رسمیت بشناسد، هرچند آن را «اسمی» و برآمده از «قلدری» می خواند[۸]، اما روشن است که این انتساب، حتی اگر کاملا درست باشد، به معنای نفی کسب مشروعیت قدرت سیاسی و سلطنت عرفی معاویه از طریق صلح و واگذاری خلافت و بیعت حسن به وی نیست. از قضا انتقال خلافت خیلی هم جدی و رسمی بوده است. ظاهرا در اینجا مفاهیم با هم خلط شده و به نتیجه گیریهای نادرست و حداقل مبهم منتهی شده است. بازی با الفاظ و کلمات نیز گرهی نمی گشاید. آنچه محل نزاع بود فرمانروایی بود که وفق نقل بلاذری در قرارداد صلح حسن آن را با عنوان «ولایت امر مسلمین» به معاویه واگذار کرد.[۹]

اما دعوی آل یاسین مبنی این که بیعت حسن با معاویه فقط در ابن قتیبه آمده (هرچند بعدا به طور متناقض می گوید «گروهی از مورخان» بدان اذعان کرده اند)، به کلی نادرست و خلاف واقع است. مطهری نیز همین دعوی را به گونه‌ای جدی تر تکرار کرده است. او می گوید «احدی از مورخین ادعا نکرده است که امام حسن یا کسی از کسان امام حسن یعنی امام حسین، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشند با معاویه بیعت کرده باشند. ابدا صحبت بیعت در میان نیست».[۱۰]در منابع مورد استفاده من در این تحقیق جملگی به بیعت امام حسن با معاویه تصریح کرده و حتی خبری خلاف آن دیده نمی شود. به ویژه بلاذری در گزارش کوتاه خود از ترجمه حسن بن علی پنج بار به بیعت وی با معاویه تصریح کرده است.[۱۱]نیز، چنان که پیش از این گفته شده، شخصیتی مانند قیس­بن سعد به عنوان فرمانده محبوب و با تجربه سپاه و مقدمه مهم سپاه در جبهة مواجهه با معاویه در مسکن و مورد اعتماد امام، نیز بیعت کرد. مهم تر از همه در سخنرانی حسن بن علی در حضور معاویه، که در ذیل عنوان «مناظرات حسنین» در جلد دهم «بحارالانوار» انعکاس یافته، از زبان خود او به این بیعت تصریح شده است.[۱۲]شگفت این که آل یاسین نه تنها به این متن صریح اعتنایی نکرده بلکه وی با این که بخش مهمی از متن خطبه را در کتابش آورده اما این بخش را، بدون هیچ توضیح و توجیهی، حذف کرده است. در این صورت دعوی دو محقق شیعی معاصر مبنی بر رد قاطع بیعت حسن با معاویه و انکار ذکر آن در منابع به کلی نادرست و فاقد سند است. حتی اگر در جایی هم بیعت انکار شده باشد، باز این ادعا که «احدی از مورخین ادعا نکرده است که امام حسن بیعت کرده باشد»، خلاف مسلم است. اصولا در چنان فضایی که برتری مطلق از آن معاویه بود، بدون بیعت منبع مشروعیت بخشی چون حسن بن علی، هدف نهایی معاویه، که همان ایجاد مشروعیت برای خلافت خود بود، حاصل نمی شد. از این رو، می توان با اعتماد زیاد گفت که اگر حسن تن به بیعت و آن هم (بر وفق سنت رایج آن زمان) در حضور مردم نمی داد، تحت فشارهای سنگین و خردکننده قرار می گرفت و چه بسا کشته می شد و فرضیة قتل وی فلسفه صلح حسن را از منظر کسانی چون آل یاسین و مطهری بر باد می دهد.

در این میان، این مدعای آل یاسین که: «نه در متن قرارداد و نه در هیچ یک از اظهارات دو طرف، مطلقا سخنی از بیعت و امامت و خلافت نیست، بنابراین جای این سئوال هست که موضوع «بیعت کردن حسن با معاویه»، که گروهی از مورخان و در رأس آنان ابن قتیبه دینوری نقل کرده اند، مستند به کدام مدرک است!!»[۱۳]، به کلی بی‌وجه است. چرا که هم مدرک آن نه تنها «گروهی از مورخان» بلکه عموم مورخان است و هم، حتی اگر در «اظهارات دو طرف مطلقا سخنی از بیعت و امامت و خلافت نباشد»، باز بیعت گریزناپذیر بود چرا که، به شرحی که آمد و به تصریح خود ایشان، موضوع منازعه چیزی جز خلافت و امامت نبود و این برای معاویه جز با بیعت حسن حاصل نمی شد. بدین ترتیب این دعوی آل یاسین که ماجرای بیعت امام حسن با معاویه «افسانه ساختگی» است که «با دست خیال پرداخته شده است»[۱۴] و این توجیه که مورخان راوی این نقل تحت تأثیر تبلیغات دامنه دار معاویه و امویان (حتی در قرون سوم و چهارم) قرار داشته اند، نادرست و خلاف واقع است و ناموجه.

در هرحال زمانی که قبول کنیم که حسن خلافت مشروع خود را، به هر دلیل، به شخص دیگری وانهاده است، دیگر دعاویی این چنین و یا واگذاری خلافت سیاسی نه خلافت معنوی و الهی و یا این که عمل حسن کناره گیری بوده نه واگذاری و یا به اجبار و اکراه بوده نه اختیار و یا معاویه ظالم و فاسد بوده و فاقد صلاحیت برای خلافت و مانند آن، هر چند در جای خود درست و مقبول، تفاوت چندانی در احراز خلافت به وسیله معاویه و ایجاد مشروعیت سیاسی (نه لزوما مشروعیت اخلاقی و یا دینی) برای خلافتش از طریق خلیفة مشروع یعنی حسن بن علی ایجاد نمی کند.[۱۵]

——————————–
[۱] . آل یاسین، ص ۳۷۵-۳۷۶.
[۲] . آل یاسین، ص ۲۴۳-۲۴۶ و ۳۷۴. در مورد این تفکیک بنگرید به بحث مفصل آل یاسین در همان جا در یک فصل تمام ذیل عنوان «عقیده یا حکومت؟».
[۳] . «اینجا مرحله باریکی از مراحل تاریخ اسلام است، یعنی مرحله تفکیک خلافت حقیقی از حکومت یا تفکیک دینی از سلطنت، تفکیک سلطه دنیوی از سلطه معنوی و روحی. این تفکیک به همین صورت ظاهرش، در آغاز کار افکار مسلمانان کاملا بی‌سابقه و نامأنوس بود ولی به هر صورت این واقعیتی بود که اسلام تدریجا بدان منتهی گشت و مسلمانان دانسته یا ندانسته، از روز رحلت پیغمبر بدان خو گرفتند و فقط فاصله‌های کوتاهی که مجموعا قطره‌ای در دریای این قرنها بیش نبودند از این وضع مستثنی بودند. صاحبان شرعی و قانونی خلافت هم بدین جهت در برابر این تفکیک تسلیم شدند و دم بر نیاوردند که تسلیم خود را یگانه وسیله‌ای اصلاحی می دیدند که با آن امکان کیان اسلامی محفوط بماند.
بگذار صریح ترسخن گفته و منظور خود را آشکارتر بیان نماییم: امام حسن در وضع خاص خود با معاویه همان روشی را در پیش گرفت که پدرش امیرالمؤمنین در وضع خاص خود با ابوبکر و دو رفقیش آن را در پیش گرفته بود و این است معنای پاسخی که امام حسن به برادرش حسن داد، چنان که قبلا گفتیم برادرش از وی پرسید: «چه موجب شد که خلافت را تسلیم کردی؟» و وی در پاسخ گفت: «همان چیزی که موجب شد پدرت پیش از من آن را تسلیم کرد». آل یاسین، ۲۶۵-۲۶۶.
[۴] . آل یاسین، ص ۲۳۶ و ۲۶۶.
[۵] . آل یاسین بارها (از جمله در ص ۳۷۱) از این که معاویه از طلقاء بوده او را با عنوان تحقیر آمیز «برده آزاد شده جنگی» و یا «برده پابرهنه» برای احراز خلافت شایسته و صلاح نمی داند. البته این دلیلی است که در گفتار علی و ابن عباس و حتی عمر و برخی دیگر ریشه دارد ولی در گذشته (در زندگی نامه علی) در این باب سخن گفته و به نقاط ضعف استدلالی آن اشاره شده است.
[۶] . پس از این، در فصل مربوط به معاویه و دوران خلافتش، به تفصیل در باب ماهیت فرمانروایی او و نیز کارنامه وی سخن خواهیم گفت.
[۷] . اصولا آل یاسین در باب شورا و مفهوم و کارکرد آن (مانند موارد بسیاری دیگر) دچار تناقض است. در جایی (ص ۸۵) می گوید «خلافت شرعی [حسن]، به صورت پدیده‌ای عمومی و اجتماعی، از راه بیعت اختیاری تحقق یافت» و چند صفحه بعد (ص ۸۸) تصریح می کند که «تسلیم و سر نهادن به بیعت امام منصوب و تعیین شده بر مردم واجب و لازم است». اگر بیعت اختیاری است و بیعت اختیاری مردمان با خلافت علی و حسن یک ارزش است و معتبر، چرا و چگونه بیعت می تواند واجب و لازم باشد؟ این دعوی متناقض بدان معناست که بیعت اختیاری است اما بر همه فرض و لازم است با افراد معین بیعت کنند. این محقق بر بنیاد همین باور الهیاتی مدعی است که «برای امام نیز در صورت وجود داشتن یاور و کمک کار و تمام شدن حجت الهی، قبول این بیعت وظیفه‌ای شرعی و غیر قابل تخلف است». یعنی بیعت اختیاری است اما بر بیعت کننده واجب شرعی است که بیعت کند و بر بیعت شونده نیز واجب شرعی است که قبول کند و گرنه هر دو مرتکب گناه و معصیت شده اند و مستوجب عذاب الهی. همین دعوی متناقض متفکران شیعی معاصر را در تبیین رخدادهای نیم قرن اول اسلام (از سقیفه تا صلح حسن و قیام حسین) دچار مشکل کرده است.
[۸] . «البته این که خلافت اسمی و نام خلیفه در تصرف معاویه‌و پس از او در اختیار قلدران دیگری که آن را به خود بسته یا به زور شمشیر و یا از راه ارث به دست آورده اند‌بوده هیچ تردیدی نیست» ال یاسین، ص ۳۷۸.
[۹] . بلاذری، انساب الاشرف، ترجمه حسن بن علی، ص ۳۸۶.
[۱۰] . مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۸۰-۸۱.
[۱۱] . از جمله در یک جا آمده است: «و سار الی الکوفه، فلقی معاویه بالکوفه و بایعوه . . .» و در جای دیگر: «لما بایع الحسن بن علی معاویه اقبلت الشیعه تتلاقی باظهار الاسف والحسره علی ترک القتال. . .». نیز بنگرید به تصریح طبری (جلد ۴، ص ۲۳۹) به بیعت حسن بن علی با معاویه.
[۱۲] . در این خطبه طولانی آمده که در دیدار حسن و معاویه در کوفه، معاوبه بر منبر نشست و سخن گفت. در پایان معاویه گفت:‌ای مردم! این حسن فرزند علی و فاطمه است که مرا برای خلافت شایسته دیده نه خود را، و آماده است تا با علاقه و آزادانه بیعت کند. حسن، که یک پله پائین تر از معاوبه نشسته بود، آغاز سخن کرد. وی شرح مبسوطی از پیامبر و پدر و مادر و خاندانش و فضایل‌شان در قرآن و سنت و تاریخ اسلام گفت و آنگاه گفت: معاویه مدعی است که من خود را برای خلافت شایسته نمی دانم و او را برای این مقام صالح می شناسم، حال آن که او دروغ می گوید. من در میان مردم شایسته‌ترین کس برای خلافت هستم. آنگاه دلایل این شایستگی و برتری خودرا بر شمرد. در عین حال در پایان گفت: «کیف بکم و انّی ذالک منکم؟ الا و انّی قد بایعت هذا (و اشار بیده الی معاویه) «و ان ادری لعلّه فتنه لکم و متاع الی حین». (شما را چه می شود و چگونه از شما چنین صادر می شود؟ آگاه باشید که من با این (و با دستش به معاویه اشاره کرد) بیعت کرده‌ام« و من نمی‌دانم شاید این آزمایشی برای شماست؛ و مایه بهره‌گیری تا مدّتی (معیّن)!» [انبیاء ۱۱۱]
[۱۳] . آل یاسین، ۳۶۳.
[۱۴] . آل یاسین، ص ۳۷۱.
[۱۵] . مطهری (سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۹۲) معتقد است که «صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهد بودن. در متن قرارداد هیچ اسمی از خلافت برده نشده، اسمی از امیرالمؤمنین برده نشده، اسمی از جانشین پیغمبر برده نشده، سخن این است که ما کنار می رویم». گفتن ندارد که این گزاره‌ها در ارتباط با صلح و قرارداد صلح مورد بحث، گزاره هایی میان تهی هستند بدان معنا که نه چیزی را روشن می کنند و نه چیزی را اثبات و یا رد می نمایند. زمینه‌های تاریخی و عینی رخداد صلح و تمام شواهد و قراین نشان می دهد که موضوع انتقال خلافت از حسن به معاویه است و بیعت حسن خود بهترین دلیل آن است. در هرحال آنچه مسلم است این است که پس از صلح و انتقال خلافت، این معاویه است که عملا و رسما خلیفه و امیرالمؤمنین است و جانشین سیاسی پیغمبر. در ابن اعثم به واگذاری عنوان و مقام «امیرالمؤمنین» به معاویه تصریح شده و این که او را دوستانش «مذل­المؤمنین» خواندند به احتمال قریب به یقین اشارتی به واگذاری این عنوان است. از این رو داستان صلح چیزی به مراتب فراتر از کنار رفتن حسن بن علی به سود معاویه بن ابی سفیان است.

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

ارسال این مطلب برای یک دوستچاپ این مطلب
ارسال به :

inShare

نظرات
سبزآئین : ۰۷ دی ۱۳۹۳, ساعت ۱۰:۲۸ بعد از ظهر
درود. این واکنش صداوسیما به مقاله علمی استاد اشکوری را ببینید:

http://www.jamnews.ir/detail/News/428218
علی : ۰۸ دی ۱۳۹۳, ساعت ۴:۰۰ قبل از ظهر
مطلبی کاملا بی پایه .رطب را به یابس نبافیم تا خواننده را منحرف کنیم آنهم برای تحمیل عقیده مان از راه انتخاب بخش های دلخواه خویش از متون و جواب به آن بخش ها!و بعد ورود بدون منبع اطلاعاتی در هم در متن بدون ریشه شناسی تاریخی..حداقل سابقه متون بعد ار معاویه در زمینه جعل حتی حدیث زبانزد است…..اینکه فردی به خود جرات دهد و اینچنین از زبان امام لقب خاص حضرت علی علیه السلام را به معاویه نسبت دهد آنهم از زبان فرزندشان آنهم با اینکه تاکید روایات صحیح در تخصیص این لقب را بر شخص مولا میداند و اینکه خود حضرات ائمه علیهم السلام هم حاضر نبوده اند این لقب را بر خود بپذیرند..شاید برای همین که دروغهایی مثل این نوشته در همه تاریخ رسوا گردد.
امیدوارم سانسوز نفرمایید زیرا که کل یادداست حاضر توهین آمیز و سرشار از اتهام است..پناه بر خدا

Share:

More Posts

Send Us A Message