جرس: خرداد را ماه حادثه های سیاسی جمهوری اسلامی نامیده اند؛ ماهی که آخرین روزش هم می تواند اولین رئیس جمهور تاریخ ایران را برکنار کند.
شاید در روزهایی که سخن از دید و بازدید های آخرین رئیس جمهور است، گفتن و نوشتن از اولین رئیس جمهور حال و هوایی دیگر می خواهد.
۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ابوالحسن بنی صدر رای عدم کفایت خود را از مجلس اول گرفت. به این مناسبت گفتگوی مشروحی داشتیم با حسن یوسفی اشکوری، نماینده ی مجلس اول شورای اسلامی؛ کسی که در ابتدا از حامیان بنی صدر بوده است اما به طرح عدم کفایت او رای مثبت داده است.
یوسفی اشکوری در این گفتگو روایت های تازه ای از ماجرای عزل بنی صدر می گوید، از ماجرای اولین تقابل ها و تقابل اولین های جمهوری اسلامی..
آقای اشکوری، شما در جلسه ای که طرح عدم کفایت بنی صدر مطرح شد ، حضور داشتید. بنا گزارش ها در آن جلسه ۱۴ تن از نمایندگان که اغلب از اعضای نهضت آزادی بودند در مجلس حضور نداشتند و از میان حاضران تنها یک نفر با برکناری بنی صدر مخالف کرد. سوال این است که آیا رئیس جمهوری که با حمایت ۷۶ درصدی مردم انتخاب شده بود، چرا در مجلس نمایندگان مردم، تنها ماند؟
پاسخ آن را باید در چگونگی رئیس جمهور شدن جناب آقای بنی صدر و نیز ترکیب و فضای عمومی مجلس اول و به طور کلی شرایط ان روزگار دید.
آقای بنی صدر زمانی که با «پرواز انقلاب» همراه رهبر انقلاب به ایران آمد در افکار عمومی و حتی خصوصی کاملا ناشناخته بود. دلیلش نیز آن بود که بنی صدر در مقطع دهه چهل و پنجاه نه در مبارزات سیاسی داخل حضور داشت و نه در فضای عمومی و فرهنگی فعال بود. هرچند در خارج از کشور برعکس بود و ایشان در هر دو قلمرو فعال نام آشنایی بود.
من خودم با نام ایشان در سال ۵۶ آشنا شدم. در یکی از روزنامه ها (احتمالا کیهان) خواندم که شخصی به نام ابوالحسن بنی صدر از افراد ناراضی از فرانسه وارد عراق شده و با خمینی دیدار و گفتگو کرده است (نقل به مضمون). بعدها در سال پنجاه و هفت دو کتاب «اقتصاد توحیدی» و «کیش شخصیت» از ایشان به دست ما رسید و خواندیم و به ویژه وقتی یادنامه دکتر شریعتی انتشار یافته در خارج از کشور به دست ما رسید بر علاقه و ارادت من و افرادی چون من به ایشان افزوده شد. چرا که دانستیم آقای بنی صدر هم یک فعال سیاسی و مخالف رژیم است و هم یک متفکر و نظریه پرداز اسلامی است و هم از همفکران و حامیان شریعتی است و این سه ویژگی در آن سالها برای محبوبیت و مقبولیت یک شخصیت در افکار عمومی و به ویژه در میان انبوه جوانان انقلابی و پرشور کفایت کرد.
با این همه ستاره بخت بنی صدر با آمدن به ایران و در معیت با آیت الله خمینی و پیروزی زودهنگام انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی آغاز شد. ایشان از همان آغاز در کنار از خارج برگشتگانی چون دکتر ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و دکتر حسن حبیبی به عنوان یکی از یاران و نزدیکان رهبر انقلاب شناخته شده و شواهد و قراین مکرر نشان می داد که آیت الله خمینی به ایشان توجه و عنایت خاص دارد. افزون بر آن، ایشان از همان آغاز ورود به ایران از طریق حضور در محافل عمومی و به ویژه دانشگاهها و مراکز پر جمعیت دینی و ایران سخنرانی های پرشور و غالبا طولانی و نیز حضور فعال در مطبوعات به زودی هم در افکار عمومی کاملا شناخته شد و هم به عنوان یک متفکر انقلابی مسلمان و صاحب نظریه در مسائل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی شهره شد و در سال اول موقعیت خود را تثبیت کرد.
دفاع پر شور ایشان از آزادی فکر و عقیده و بیان و به ویژه طرح مناظره ها در تلویزیون شهرت و محبویت ایشان را گسترده تر کرد. بعدها انتشار «روزنامه انقلاب اسلامی» با تیراژ خوب به این موقعیت تا حدودی استثنایی کمک کرد. البته عضویت ایشان در شورای انقلاب و نیز قرار گرفتن در برخی مناصب اجرایی و اقتصادی و برخی اقدامات اقتصادی (از جمله وام کم بهره) در پستهایی چون بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و دارایی بر نفوذ و محبویت ایشان مدد رساند. برای این که شما جوانان تصویری روشن از موقعیت آقای بنی صدر در آن زمان داشته باشید باید گفت ایشان به عنوان یک روشنفکر و سیاستمداری قاطع و انقلابی جا افتاده بود که می خواهد جامعه را با معیار شرک و توحید دچار انقلاب و دگرگونی بنیادین کند و مناسبات توحیدی را جانشین مناسبات استبدادی شرک کند.
به همین دلیل برخی از کسانی که بازرگان و دولت او را لیبرال و سازشکار می دانستند طرفدار بنی صدر بودند و به عنوان نمونه می توان اشاره کرد به شیخ صادق خلخالی، دشمن نامدار لیبرالها و شخص بازرگان، در انتخابات ریاست جمهوری به نفع بنی صدر و در حمایت از ایشان رای داد.
در چنین فضایی یک سال بعد آقای بنی صدر در اولین انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا شد و با رأی قاطع مردم به پیروزی رسید. به صورت جمع بندی می توان گفت جز عوامل یاد شده رخدادهایی دیگر نیز در پیروزی ایشان بر رقیبان و حریفان نقش داشته است. مهم ترین آنها حذف کاندیدای جناح رقیب از عرصه انتخابات بود.
مخالفان آقای بنی صدر در آن زمان چه افراد و گروههایی بودند؟
از همان اواسط سال ۵۸ روشن شده بود که مخالف اصلی و جدی آقای بنی صدر حزب جمهوری اسلامی و مقامات عالی و روحانی این حزب هستند. دلیل پررنگ شدن مخالفت نیز این بود که از همان آغاز شهرت یافته بود که آقای بنی صدر خود را برای ریاست جمهوری آماده می کند. اختلافات فکری و سیاسی بنی صدر و کسانی چون بهشتی و هاشمی و دیگران، که از اعضای بلندپایه شورای انقلاب و نیز رهبران حزب بودند، به جامعه نیز کشیده شد و در ریاست جمهوری خود را علنی کرد. حزب می خواست با نفوذترین و مقتدرترین شخصیت یعنی دبیر کل خود دکتر بهشتی را کاندیدا کند اما با مخالفت شدید آیت الله خمینی روبرو شد، که به طور کلی با ریاست جمهوری روحانیان به شدت مخالف بود، ناگزیر حزب جلال الدین فارسی را نامزد کرد و برای پیروزی او تلاش بسیار کرد. اما با طرح ایرانی الاصل نبودن فارسی به وسیله شیخ علی تهرانی (از منتقدان سرسخت حزب و به ویژه برادر همسرش سید علی خامنه ای) و حامی بنی صدر، جنجال بر سر فارسی بالا گرفت و سرانجام با دخالت رهبر انقلاب و رأی او که بهتر است در اولین رئیس جمهور شبهه ای نباشد، فارسی کناره گرفت و این کاملا به سود بنی صدر و موجب شکست رقیب شد.
در این زمان، که فکر می کنم یک هفته مانده به برگزاری انتخابات بود، دیگر حزب کاری نمی توانست بکند ناگزیر از حسن حبیبی کاندیدای نهضت آزادی حمایت کرد. اگر بهشتی کاندیدا می شد به احتمال زیاد پیروز می شد و یا فارسی هم بود احتمالا انتخابات دو مرحله ای می شد و البته در نهایت بنی صدر پیروز می شد اما با خلع سلاح رقیب به دست رهبر بلامنازع انقلاب دیگر نامزدها (سامی و قطب زاده و مدنی و حبیبی) هماورد بنی صدر نبوده و شانسی برای پیروزی نداشتند. می توان گفت اگر انتساب بنی صدر به آیت الله خمینی و حمایت معنوی ویژه ایشان از بنی صدر و در واقع انتساب وی به رهبری نبود، و نیز تصمیمات مهمی که رهبری با قصد و یا تصادفی به سود بنی صدر گرفت نبود، به گمانم بنی صدر شانسی برای موفقیت نداشت.
اما حزب که ریاست جمهوری را به رقیب باخته بود برآن شد که مجلس را، که به زودی تشکیل می شد، از آن خود کند و موفق هم شد. تقریبا دوسوم اعضای ۲۷۰ نفره مجلس یا عضو حزب بودند و یا کاندیدای حزب و یا عضو فراکسیون «حزب الله» مجلس که مدیریت آن را حزب و مقامات آن از طریق آقای هاشمی و خامنه ای و باهنر (سه چهره با نفوذ حزب در مجلس) بر عهده داشتند. حدود صد نفر بعدی، جز پنج عضو نهضت آزادی، شماری از برکشیدگان جناح بنی صدر، از طریق نهاد «دفتر هماهنگی با رئیس جمهور» (که عملا کارکرد حزبی داشت)، به مجلس راه یافته بودند و افرادی نیز منفرد و یا عضو فراکسیونهای کوچک بودند. چند تن از اعضای «جامعه روحانیت مبارز تهران»، که در جریان انتخابات ریاست جمهوری با حزب جمهوری اسلامی به مخالفت برخاسته و از بنی صدر حمایت کرده بود، در میان این اقلیت بودند. این حدود صد نفر عموما بیش و کم از حامیان بنی صدر بودند و من نیز یکی از آنان بودم. با تشکیل مجلس کشمکش بین دو جناح آغاز شد و به زودی شدت یافت.
لطفا به طور مشخص فضای مجلس را در مواجهه با بنی صدر ترسیم کنید؟
پاسخ سرراست شما این است که: در چالشی که بین دو جناح در مجلس آغاز شد، مخالفان رئیس جمهور به تدریج نفوذ بیشتری هم در مجلس و هم در افکار عمومی کسب کرده و ناگزیر بنی صدر و حامیانش در مجلس و بیرون از آن ناتوان تر و کم اثر ترشدند و این روند معکوس در فرجام کار به حذف رئیس جمهور و پیروزی نهایی رقیب منتهی شد. در اینجا نمی توان چگونگی و چرایی طی این روند را بازگفت اما فقط به اجمال به دو نکته اشاره می کنم: اول-اجرای طرح تضعیف و احتمالا حذف بنی صدر در جناح مخالف و حداقل در بخشی از حزب جمهوری اسلامی (به طور خاص جریان حسن آیت و فراکسیون مؤتلفه) و پی گیری مجدانه آن در مجلس و تبلیغات گسترده در جامعه علیه بنی صدر و بی اعتبارکردن وی، دوم-اشتباهات مکرر و شگفت انگیز شخص رئیس جمهور که به آسانی بهانه به دست رقیب مقتدر و در کمین می داد.
در واقع ایشان در همان دامی افتاد که حریف برای او پهن کرده بود و شگفت انگیزتر این که خود ایشان و دوستانشان با در اختیار داشتن «نوار» معروف آیت به خوبی از آن آگاه بودند. در این میان اقلیت حامی بنی صدر هم روز به روز ضعیف تر و منزوی تر شد و در نهایت در خرداد سال شصت کمتر کسی قادر بود از کارنامه بنی صدر دفاع مؤثر بکند. مهم تر این که حمایت های همه جانبه آیت الله خمینی از بنی صدر نیز در نهایت کارساز نشد و او هم در اواخر خرداد دست حمایتی خود را برداشت و در واقع عملا برای برکناری رئیس جمهور چراغ سبز داد.
چنین بود که رئیس جمهور به قول شما هفتاد و شش درصدی در فاصلة حدود یک سال و نیم از مقام خود برکنار شد. فراموش نکنیم در آن زمان به هر دلیل ثقل قدرت و معیار داوری افکار عمومی آیت الله خمینی بود و بدون او نه کسی می توانست به مناصب مهم و کلیدی برسد و نه می توانست بدون حمایت او کاری بکند و در نهایت بر سریر قدرت بماند. بنی صدر در نهایت حمایت بی دریغ خمینی را از دست داد و با عملکردهای خود و البته تبلیغات غالبا غلط و نادرستی که در این فاصله علیه او شده بود، خرداد شصت دیگر بنی صدر جایی در افکار غالب مردم نداشت. گرچه جناب ایشان پیشنهاد رفراندوم داده بود (که به یاد ندارم موضوع آن چه بود) ولی من تردید ندارم که در بهار سال ۶۰ برنده رفراندوم آیت الله خمینی و جناح منتسب به او بود و نه بنی صدر و یا هرکس دیگر. فراموش نکنیم که در جامعه توده واری چون ایران (آن هم در سالیان نخستین انقلاب) که نه نهادهای قدرتمند مدنی و احزاب معتبر وجود دارد و نه شناخت معتبری از افراد و شخصیت های سیاسی و یا فرهنگی زود به شهرت رسیده در افکار عمومی شکل گرفته است، فراز و فرودها و غرور و سقوط ها نیز توده وار و ناگهانی است. به ویژه که افکار عمومی با معیار شخصیت های کاریزماتیک شکل می گیرد. چنان که دیدیم در سال ۳۱ در ۳۰ تیر چنان حمایت جانانه ای از مصدق شد و او را به کرسی صادرات بازگرداند اما یک سال بعد به سادگی کودتا علیه او موفق شد و نه احزاب به یاری او آمدند و نه مردم و نه حتی خود مصدق اقدام مؤثری برای مقابله با کودتا انجام داد.
آیا مجلس (و به روایتی حزب جمهوری اسلامی)، رجایی را به بنی صدر تحمیل کرد؟ آیا این کار مجلس با توجه به قوانین و شرایط آن زمان قانونی بود؟ ایا تحمیل نخست وزیر به رئیس جمهوری که با رای اکثریت مردم انتخاب شده بود به معنای تضعیف جمهوریت نظام نوپای جمهوری اسلامی نبود؟
داستان از این قرار بود که آقای بنی صدر در نظر داشت که یکی از یاران قدیمی خود آقای احمد سلامتیان را، که در آن زمان نماینده اصفهان در مجلس بود، برای نخست وزیری معرفی کند اما چون دید که وی نمی تواند از مجلس کسب رأی اعتماد کند، ناگزیر به گزینه های دیگر روی آورد. احتمالا در این زمان بود که ایشان به رهبری پیشنهاد کرد که سید احمد خمینی این سمت را بپذیرد اما خمینی، به هر دلیل، موافقت نکرد.
شاید بنی صدر می اندیشید که با معرفی کسی چون احمد خمینی، هم موفق به گذر از سد سدید مجلس خواهد شد و هم با حضور او اقدامات ایذایی رقیب را بی اثر خواهد کرد. پس از آن بود که حزب و بنی صدر با هم توافق کردند که آقای میرسلیم را، که عضو حزب بود، به عنوان نخست وزیر معرفی شود. اما به محض دریافت این خبر، جناح تندور مجلس، که برخی از آنان حزبی هم نبودند (مانند مرتضی الویری و احمد توکلی و فؤاد کریمی)، با شور و هیجان بسیار به مخالفت برخاسته و تلاش کردند چنین نشود. برای بررسی مشورتی این موضوع جلسه غیر علنی تشکیل شد. در آن جلسه مخالفان، مخالفت شدید خود را اعلام کردند. هاشمی رفسنجانی بسیار کوشید آنان را قانع کند اما آنها قبول نکردند و گفت تنها راه تفاهم همین است. آنان حزب و هاشمی را متهم به سازش با بنی صدر و لیبرالها کردند. ظاهرا هاشمی دریافت که میرسلیم نیز رأی نمی آورد. در آن زمان جریان تند و افراطی، هم در جامعه قوی و اثرگذار بودند و هم در مجلس و در موارد بسیاری حتی در برابر هاشمی و بهشتی و خامنه ای نیز مقاومت می کردند. اگر چنین جریانی نبود، شاید بسیاری از امور (از جمله جریان بنی صدر) به گونه ای دیگر رقم می خورد. متأسفانه آقای بنی صدر نیز مرتب با گفتارها و رفتارهایش بهانه های لازم را به دست آنان می داد.
در این مقطع، که تلاشهای آشتی جویانه بی ثمر شده بود، مطرح شد (به یاد ندارم از سوی چه کسی) آقای رئیس جمهور به مجلس بیاید و در یک جلسه غیر رسمی و غیر علنی با ایشان رأیزنی بشود و روی یک نفر توافق بشود به گونه ای که رأی اعتماد او قطعی باشد چرا که خوب نیست اولین رئیس جمهور اولین نخست وزیر خود را به مجلس معرفی کند و رأی نیاورد. همه پسندیدند. به رئیس جمهور اطلاع دادند و او هم پذیرفت و به مجلس آمد. ایشان سخنرانی مفصلی ایراد کرد که من از آنها اکنون چیزی به یاد ندارم اما او پیشنهاد کرد یک هئیت پنج نفری (با عضویت سه نفر از نمایندگان، یک نفر از طرف امام و یک نفر هم از طرف رئیس جمهور) مأمور توافق و معرفی نخست وزیر شود و همه به آن گردن نهند. مجلسیان نیز قبول کردند. روز بعد در جلسه علنی و رسمی با آرای نمایندگان آقایان خامنه ای، باهنر و (فکر می کنم) محمد یزدی برگزیده شدند. همه خوشحال بودند که مشکل حل شده است. اما بنی صدر به محض اطلاع نامه ای به مجلس نوشت و گفت من شرط کرده بودم این افراد نباید حزبی باشند (مراد حزب جمهوری اسلامی بود). این خبر مثل بمب ترکید و جنجال تازه ای ایجاد کرد و مخالفان دوآتشه بنی صدر بهانه تازه ای علیه ایشان پیدا کردند. آنان این اقدام را توهین به نمایندگان و نقض استقلال مجلس می دانستند. به ویژه که این مدعا نیز خلاف بود یعنی رئیس جمهور چنین شرطی را مطرح نکرده بود. ایراد نمایندگان وارد بود و من هم، که از حامیان رئیس جمهور بودم، اقدام بنی صدر را خلاف قرار و توهین به آرای نمایندگان و حتی دخالت در کار مجلس می دانستم (چندی بعد در دیدار با آقای بنی صدر نیز در این زمینه با ایشان صحبت کردم). اما این بار نیز با تلاشهای آقای هاشمی و بزرگان مجلس، نمایندگان کوتاه آمده و رأی گیری تجدید شد و دو نفر دیگر انتخاب شدند که اکنون دقیقا به یاد ندارم چه کسانی بودند. آقای خمینی هم اعلام کرد دخالت نخواهد کرد. هیئت چهارنفره (آقای جلالی نماینده نیشابور نماینده بنی صدر شد) از میان ۱۳ نفر افراد مطرح محمدعلی رجایی را به عنوان کاندیدای نخست وزیری معرفی کرد. گرچه رجایی مطلوب بنی صدر نبود و در واقع بر او تحمیل شده بود اما هرچه بود محصول پیشنهاد خود ایشان بود از این رو معرفی او نه خلاف قانون بود و نه نافی جمهوریت.
چرا بنی صدر در جلسه دفاعیه حضور نداشت و فرصت دفاع از خود را نیافت؟ آیا این عدم حضور با توجه به قوانین آن زمان مجلس قانونی بود؟
-در این مورد دو نکته را باید از هم جدا کرد. این که چرا ایشان به مجلس نیامدند خود ایشان باید پاسخ بدهند چرا که من اطلاعی از وضعیت ایشان و نظر ایشان ندارم. اما با توجه به شرایط حاد و ملتهب و حتی خطرخیز آن روزها عملا امکان حضور ایشان در مجلس نبود. فضایی که از گذشته به ویژه پس از ۱۴ اسفند ۵۹ در کشور ایجاد شده و پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا به اوج خود رسیده و بنی صدر مخفی شده بود و گویا در حمایت سازمان مجاهدین قرار گرفته بود، ایشان نمی توانست از خانه خارج شود تا چه رسد به حضور در مجلس و دفاع از خودش و شرایط چنان هیجانی و خطرناک شده بود که حتی کسانی چون مهندس بازرگان و دیگر اعضای نهضت آزادی و دکتر سامی به مجلس نمی آمدند. مجلس نیز فضای ملتهبی داشت و می شد انتظار هر حادثه ای داشت. قطعا این فضای ناسالمی بود، ولی بود و محصول یک روند پر تنش از دو سو بود و از این رو مسئولیت آن نیز متوجه دو طرف منازعه بود که به یک بازی قانونی و دموکراتیک ملتزم نبودند.
اما عدم حضور رئیس جمهور، به هر دلیل، خلاف طرح استیضاح نیست. این حق قانونی رئیس جمهور است که شرکت کند و در مقابل اتهامات خود دفاع کند اما اگر نخواست از آن استفاده کند استیضاح انجام خواهد شد. در هرحال فضای هیجانی و ستیزانه استیضاح، که فرجام آن نیز مشخص بود، قطعا برای استیضاح دموکراتیک مناسب نبود اما به لحاظ شکلی و قانونی فکر نمی کنم ایرادی وجود داشته باشد.
بسیاری از گزارش ها و روایت های منتشر شده در رسانه های جمهوری اسلامی، از تغییر رفتار بنی صدر، عدم تعامل او با مجلس ، سرپیچی از قوانین مصوبه ، خروج از دایره اختیارات و رویکرد تخریبی او علیه مجلس و نخست وزیر خبر میدهند. به نظر شما آغاز گر این رویکرد تقابلی چه کسانی بودند و علت اصلی آن چه بود؟
-در مورد آغازگر این منازعه بدفرجام، نمی توانم سخن دقیقی بگویم چرا که بخش عمدة این اقدامات در پنهان انجام می شد (مخصوصا در جناح حزب جمهوری اسلامی) و من از آنها اطلاعی ندارم و حداقل الان پس از سالها چیز خاصی به یاد نمی آورم. آنچه من می توانم به عنوان گواه آن دوره بگویم این است که هر دو طرف (البته بیشتر جناح تندرو خط امامی) و بنی صدر نه تنها بنا را بر تفاهم و همکاری نگذاشته بودند بلکه برعکس تمام گفتارها و رفتارهای پیدا و پنهانشان در تعارض با دیگری بود و ظاهرا هرکدام جز به حذف رقیب نمی اندیشید. بدیهی است از آن زمان تا کنون هرکدام خود را محق و حامی قانون و آزادی و دفاع از حقوق مردم و حافظ استقلال کشور دانسته اند و می دانند و رقیب را به نقض آنها متهم کرده و می کنند، اما طبق تجربه و اطلاعات من، در عمل هیچ کدام البته علی قدر مراتبهم به دعاوی خود پایبند نبوده و نیستند. حقانیت مواضع فکری و اعتقادی لزوما به معنای حقانیت رفتارها و عملکردها نیست.
اما تا آنجا که مربوط به آقای بنی صدر می شود باید اذعان کنم که ایشان از همان آغاز بنا را بر تعارض و حتی دشمنی با مجلس گذاشت در حالی که او به مجلس نیاز داشت. اول مدعی تقلب در انتخابات شد و مجلس را قلابی خواند و بعد که به هر دلیل مهر تأییدی بر انتخابات زد و در مراسم افتتاح مجلس شرکت کرد، هرگز در خط تعامل با مجلس حرکت نکرد و حتی مرتب مجلس (و به طور کلی حزب جمهوری اسلامی و دیگر رقیبان واقعی یا توهمی) را تحقیر می کرد و سخنان تحریک آمیزی بر زبان می آورد.
مجال ذکر نمونه ها نیست اما فقط به مواردی اشاره می کنم. ایشان پس از حضور در افتتاح مجلس گفته بود که مجلس او را تخفیف کرده است و دلیل آن را نیز عدم بلند شدن نمایندگان هنگام ورود ایشان به مجلس می دانست. این حرف بسیار موجب شگفتی و خشم بسیاری شد. بار دوم که ایشان می خواست به مجلس بیاید، آقای هاشمی رئیس مجلس، از نمایندگان خواهش کرد که به خاطر حفظ وحدت جلو پای رئیس جمهور بلند شوند. واقعا توقع شگفتی بود. همه ما از این توقع ناخرسند بودیم اما عموم نمایندگان به خواستة هاشمی تن داده و جلو پای بنی صدر ایستادند. فقط یک نفر بلند نشد و آن هم فؤاد کریمی نماینده اهواز بود که محکم سر جایش نشست. چنان که گفته شد، اختلاف و تخاصم در مورد تعیین نخست وزیر به اوج رسید و شگفت این که پس از معرفی نخست وزیر به مجلس برای کسب رأی اعتماد، تبلیغات گاه توهین آمیز رئیس جمهور برای تخریب نخست وزیرش آغاز شد و پس از آن نیز ادامه یافت. او رجایی را «خشک سر» می شمرد. بعد اختلاف برای اعضای دولت ادامه پیدا کرد و تبدیل به یک بحران شد و برخی از وزراتخانه های کلیدی ماها بی وزیر بودند. غالب مصوبات مجلس به محل منازعه تبدیل می شد و رئیس جمهور به عنوان این که ماشین امضا نیست از تأیید آنها خودداری می کرد. مسائل مربوط به جنگ از محورهای مهم اختلاف و منازعه بود. به ویژه مخالفان مرتب جلسه غیر علنی تشکیل می دادند تا در آن صریح تر علیه فرماندة کل قوا سخن بگویند و او را مسئول شکست ها معرفی کنند که البته غالبا با غرض ورزی همراه بود و به واقع جوسازی می کردند.
گفته می شد که بنی صدر به ارتش متکی است و سپاه و بسیج مردمی را قبول ندارد و به آنها امکانات نمی دهد. البته اصل این مدعا می توانست درست باشد. برای این که سپاه در مجموع، به ویژه در اواخر، وابسته به جناح رقیب بود و ارتش بیشتر با رئیس جمهور سنخیت و هماهنگی داشت. اما اینها به اصطلاح سیاه نمای بسیار می کردند و آشکارا دشمنی و کینه و نفرت خود را به نمایش می گذاشتند و خدمات بنی صدر را نایدیده می گرفتند. رخداد چهاردهم اسفند ۵۹ در دانشگاه تهران تبدیل شد به یک بستری برای سقوط بنی صدر.
با این که رهبر انقلاب و نظام بارها در سخنان علنی خود هر دو طرف را به اتحاد و همکاری دعوت می کرد اما بی فایده بود. بارها ایشان دو طرف را فراخوانده و تلاش می شد با گفتگو آنها را به مصالحه دعوت بخواند و گاه نیز می پذیرفتند و مدتی جو آرام می شد اما پس از چندی باز هم از این سو و از آن سو اختلاف آغاز می شد. مدتی بنی صدر از سخنرانی منع شد اما در نهایت بی ثمر بود. هیئتی با پیشنهاد رهبری و با نمایندگانی از دو طرف تشکیل شد و اقداماتی هم صورت گرفت اما باز به جایی نرسید. مهندس بازرگان نیز به عنوان شخصیت بی طرف و مورد احترام همه البته به دعوت آیت الله خمینی در آن هیئت حضور داشت. گرچه تردید نیست طرف مقابل (حداقل بخشهایی از آنها) به حذف بنی صدر مصمم بودند و اعتنایی به این تلاشها نمی کردند اما بنی صدر نیز اهل انعطاف و همکاری و تعامل نبود و به ویژه که مرتب بهانه به دست رقیب می داد. تلاشهای روحانیون بلندپایه ای چون آیت الله پسندیده (برادر بزرگ آیت الله خمینی)، آقا شهاب اشراقی (داماد آیت الله خمینی)، سید احمد خمینی، محی الدین انواری، حجتی کرمانی، حسن لاهوتی اشکوری و فضل الله محلاتی (که این چهار نفر اخیر نماینده مجلس بودند)، که همگی از حامیان بنی صدر بودند، نیز برای ایجاد تعامل و آشتی به جایی نرسید. این سخن را در دو نوبت اما با یک عبارت از آقایان انواری و حجتی کرمانی شنیده ام که گفتند امام می گوید «اینها» در خفا کار خودشان را می کنند ولی بنی صدر در کوچه و بازار سر و صدا راه می اندازد، بروید به او کمک کنید.
این حرف کاملا درست است. آنها با ابزارهایی که داشتند تقریبا بی سر و صدا علیه بنی صدر اقدام می کردند و پروژة خود را پیش می بردند اما بنی صدر، که هیچ حزب و ابزاری نداشت، تلاش می کرد با ابزار سخنوری و افشاگری و جنجال بر رقیب چیره شود و البته چنین روشی با التهابی که در جامعه ایجاد می کرد و اختلافی که بین قوا پدید می آورد، عملا به سود حریف و به زیان بنی صدر تمام می شد و روز به روز او را در افکار عمومی منزوی تر می کرد.
مرحوم عزت الله سحابی در سخنرانی خود در مجلس اول می گوید اگرچه از عملکرد بنی صدر دفاع نمی کند اما روندشکل گیری جلسه استیضاح را “روند سالمی نمی داند” وهمزمان به پیشینه اختلاف بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی اشاره می کند. به عنوان یکی از کسانی که به طرح عدم کفایت رای مثبت داده اید، در آن روزها چه روایتی از این” روند تقابلی ” مورد اشاره داشتید ؟ آیا هنوز هم بر همان روایت مانده اید؟
-زنده یاد سحابی درست گفته و من هم قبلا به آن اشاره کردم. فضای سالم و آرامی نبود. روند تقابلی را هم شرح داده ام و تکرار نمی کنم. اما در مورد خودم باید عرض کنم بله من همچنان رأی خود در تشخیص عدم کفایت سیاسی بنی صدر را صائب می دانم. اما این نیازمند کمی شرح و تفسیر است.
من در زمان انتخابات به آقای بنی صدر رأی داده بودم. دلایل نیز همان بود که قبلا درباره ایشان گفتم. او را به عنوان یک متفکر نواندیش اسلامی، مبارز سیاسی علیه استبداد، صاحب نظر و طرح در حل معظلات جامعه انقلابی می شناختم (بگذریم که بعدها دریافتم که غالب این حرفها مانند دیگر حرفهای انقلابیون آن زمان کلیاتی است میان تهی که حتی اگر نظرا درست باشند در عمل طرح و برنامه نیستند و گرهی نمی گشایند). در مجلس هم تا اواخر از حامیان آقای بنی صدر بودم. اما در خرداد ماه من و جمع دوستان ما به این نتیجه رسیدیم که آقای بنی صدر کفایت و توانایی لازم برای اداره کشور و عمل به مسئولیت های قانونی اش را ندارد و در عمل نیز چنین امری ممکن نخواهد بود. رئیس جمهوری که به هر دلیل مخفی شده و ( بعدها دانستیم که در اختیار سازمان مجاهدین قرار دارد) و حتی امکان دفاع از خود را در مجلس ندارد، چگونه می تواند مدیریت کشور را بر عهده داشته باشد و به کارش ادامه دهد؟ با این همه تصمیم گیری برای ما آسان نبود.
برای ما بسیار تلخ بود و دوست نداشتیم چنین حادثه ای رخ دهد و به ویژه به پیامدهای منفی آن می اندیشیدم. من طرح استیضاح را امضا نکردم. وقتی استیضاح قطعی شد، جمع حدود ده نفره ما جلسه ای از صبح تا عصر داشتیم و در آنجا پس از بحث و گفتگوی مفصل به این نتیجه رسیدیم که بنی صدر به دلایلی (از جمله رفتاری غیر مسئولانه و مدیریت پر اشتباه خودش) نمی تواند به کار خود ادامه دهد و باید رأی به عدم کفایت بدهیم. منتهی بحث شد چگونه رأی بدهیم که به معنای تأیید کارها و اقدامات غلط طرف مقابل نباشد. در نطق ممکن نبود چرا که یا می باید در موافقت صحبت می شد و یا در مخالفت و جمع آن دو ممکن نبود. از این رو تصمیم گرفتیم در سکوت رأی بدهیم اما همزمان بیانیه ای منتشر کنیم و در آن دلایل رأی خود را بیان کنیم و ضمنا نقدهای طرف مقابل را هم بگوییم و همین کار هم شد. بیانیه ای تحلیلی با امضای ده تن انتشار دادیم که روز اول یا دوم تیرماه در کیهان و اطلاعات منتشر شد. امضا کنندگان کم و بیش از حامیان بنی صدر بودند که اکنون به عدم کفایت وی رسیده بودند و این رأی هیچ ارتباطی با مخالفان سنتی بنی صدر نداشت و در واقع به لحاظ انگیزه و محتوا متفاوت بود.
آقای اشکوری، آقای بنی صدر و همفکران ایشان روایت خود را از تاریخ آن روزها دارند. آنها می گویند بنی صدر مدافع آزادی و اجرای قانون بوده و برای اجرای عدالت و دفاع از حقوق مردم مبارزه کرده و به همین دلیل جناح استبدادی او را تحمل نکرده است. شما که زمانی مدافع ایشان بودید، چرا در کنار ایشان نایستادید؟
-گفتن ندارد که اگر من هم چنین تصوری داشتم طبعا باید نه تنها رأی به عدم کفایت ایشان نمی دادم بلکه مانند نماینده تربت حیدریه رأی به کفایت رأی می دادم اما من چنین فکر نمی کردم. دلایل عدم کفایت را هم گفتم. حتی اگر الان هم به این نتیجه برسم که در آن زمان جدال استبداد/آزادی در جریان بود و آقای بنی صدر نماد مقاومت در برابر استبداد بوده، به صراحت از رأی خود در آن زمان عدول کرده و اشتباه بودنش را اعلام خواهم کرد.
یعنی بنی صدر مدافع اجرای قانون نبود؟مخالف سرکوب مخالفان و اعمال شکنجه نبود و از آزادی عقیده و بیان و استقرار احزاب و حقوق دگراندیشان حمایت و دفاع نمی کرد؟ پس ریشه ی این اختلاف کجا بود ؟
به نکته مهمی اشاره کردید. به اصطلاح پیچ قضیه در همین جاست. ببینید. مسئلة باور به آزادی و دموکراسی و مخالفت با استبداد و شکنجه و بی قانونی نیست، مسئلة اصلی و محوری نوع رفتار و عملکرد و مدیریت است یعنی همان موضوع کفایت و یا عدم کفایت برای تصدی مقام مهم ریاست جمهوری. قطعا آقای بنی صدر در حد متعارف به آزادی و حق حاکمیت ملت و اجرای قانون اعتقاد داشت و از آنها نیز دفاع می کرد، ما ایرادی به این مسائل نداشته و نداریم و آنها را در آن زمان و این زمان انکار نمی کنم؛ پرسش اصلی این باید باشد که آیا ایشان در مقام رئیس جمهور توانسته بود با استفاده از ابزارهای قانونی و با شیوه های مدنی برای تحقق همان آزادی ها و عدالت و حق حاکمیت ملت بکوشد و موفقیتی کسب بکند؟
بنابراین مسئله کفایت در مدیریت است نه باورهای نظری و یا طرح شعارهای عام قانون گرایی و مانند آنها. و گرنه جناح مقابل ایشان مگر در مقام حرف و نظر مخالف آزادی و عدالت و قانون بود؟ طبق تجربه و مشاهدات من و مانند من، که رأی به استیضاح دادیم، آقای بنی صدر هم در عمل چندان به قانون ملتزم نبود و هم از شیوه های نادرست و گاه غیر دموکراتیک برای رسیدن به اهداف خود، ولو درست و صادقانه، استفاده می کرد. از جمله به بهانه سخن گفتن با مردم و «دانستن حق مردم است» از روش افشاگری استفاده می کرد و تلاش می کرد افکار عمومی که غالبا از پشت صحنه ها چیزی نمی دانستند، تحت تأثیر قرار دهد. البته کاری که طرف مقابل هم گاه در اشکال عوام پسندانه و پیچیدة دیگر می کرد.
دموکراسی و قانون گرایی مقولاتی فلسفی و غایی نیستند، بلکه ابزارهایی برای تحقق عدالت و حق و آزادی اند. این یک واقعیت تجربه شده است که قانون و عدالت را در جدال و تنازع و تنش دائمی و در فضای ویرانگر افشاگری علیه رقیب نمی توان اجرا کرد. کار زشتی که تسخیرکنندگان سفارت (دانشجویان خط امام) بنیادگذارش بودند. قطعا آقای بنی صدر افکار مترقی و آزادیخواهانه داشت و دارد و به همین دلیل هم به ایشان رأی داده بودم و از ایشان حمایت می کردم و الان هم، تا آنجا که آرمانها و اصول آزادی و استقلال مطرح اند، قطعا در کنار هم هستیم. اما سخن از آرمانها و آزادیخواهی و یا صداقت ایشان نیست، در آن زمان سخن در مورد مدیریت و کفایت سیاسی ایشان بود. ما که دربارة افکار و آرمانهای ایشان و یا نیت خیرشان تصمیم نگرفتیم و حتی اظهار نظر نکردیم. ظاهرا مهندس بازرگان در برابر تقاضای آیت الله خمینی که از او خواسته بود پستی در دولت به بنی صدر بدهد، گفته بود که چنین نمی کنم، چرا که ایشان یک مدرسه را نمی تواند اداره کند. ما در عمل دیدیم که چنین بوده است. این که مرتب استبداد و یا کارهای خلاف و حتی جنایتها و خیانتهای طرف را به رخ بکشیم، چیزی را عوض نمی کند و برای طرف دیگر صلاحیت و حقانیت نمی آورد. پروندة هر فرد و یا جریانی را باید مستقلا بررسی و نقد و داوری کرد. آقای بنی صدر تمام سرمایه های خود و انقلاب و جامعه را تباه کرد. ایشان می توانست با درایت و درک شرایط تاریخی از سرمایه هایی چون محبوبیت و مقبولیت بسیار خود و نیز از حمایتهای بخش مهمی از روحانیان با نفوذ و به ویژه از سرمایه حمایتهای همه جانبه آیت الله خمینی استفاده کند و بستر تحولات مثبت بعدی را هموار کند.
اختلافات واقعا بر سر چه بود؟
نمی توانم سخن دقیقی بگویم. آنچه مسلم است ایشان ملی و مصدقی بود و این با بخش هایی از سنت گرایان ضد مصدقی سازگار نبود. بسیاری از افکار و آموزه های اسلامی و سلایق ایشان با روحانیان حاکم هماهنگ نبود. با این همه اینها اموری نبود که موجب این همه تنازع و جدال سخت بشود و راه هر نوع تعامل و همکاری را ببندد، به گمانم مهم ترین عامل، همان کیش شخصیت ایشان بود و در نهایت هر دو طرف به چیزی کمتر از تمام کیک قدرت و تسخیر تمام عیار ماشین دولت رضایت نمی دادند. «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند». آقای بنی صدر چنان از خود راضی و حق به جانب بود، که خود را علی بن ابی طالب می دانست و طرف مقابل را معاویه و هرکس هم که در میانه ایستاده بود و تلاش می کرد میانه را بگیرد و به صلح و آشتی دعوت کند، عمرو عاص و یا ابوموسی اشعری لقب می گرفت (چنان که در بهار سال ۶۰ به جمعی از نمایندگان، که به دیدنش رفته بودیم تا ایشان را دعوت به همکاری و آشتی کنیم و من هم حضور داشتم، با همین عناوین یاد کرد).
ایشان کلیدواژه و اصطلاح مشهوری دارد: «وسط باز». در اندیشه ایشان، یا باید بنی صدری باشید و آزادیخواه و یا حزب جمهوری و استبدادی، میانه ای وجود ندارد. همین فکر را ایشان و مدافعان هنوز هم با قدرت و صراحت ادامه می دهند. با توجه به همین خصوصیات فکری و منشی و روشی است که آقای بنی صدر همواره تک رو است و تقریبا در هیچ جمعی موفق نبوده است. البته یک اوپزیسیون سرسختی است اما هرگز در پوزیسیون کامیاب نبوده است. اوایل از منتقدان جدی دولت موقت بازرگان بود و او را به غیر انقلابی بودن متهم می کرد، ولی پس از آن که در دولت شورای انقلاب رفت، چندان دوامی نداشت. بعدها با مجاهدین ائتلاف کرد و در پاریس عضو شورای ملی مقاومت و رئیس آن شد اما به زودی اختلافات چندان گسترده و عمیق شد که اعضای شورا ایشان را از شورا اخراج کردند (ماجرای آن را آقای خانبابا تهرانی در خاطرات خود شرح داده است).
با این همه بهتر نبود که شما هم مانند اعضای نهضت آزادی و برخی دیگر یا در جلسه شرکت نمی کردید و یا اصلا در رأی گیری حاضر نمی شدید؟
صادقانه بگویم که با تفکر و تجربه محافظه کارانه امروز، شاید بهتر بود همین کار را می کردم، اما نمی توان با تجارب و افکار سی سال بعد در بارة زمان ماضی قضاوت کرد. در آن زمان به این نتیجه رسیدیم که رئیس جمهور برای مدیریت کلان کشور نه کفایت لازم را دارد و نه در عمل قادر است بماند و مسئولیت خودش را انجام دهد، به همان فکر هم عمل کردیم. این تشخیص ما اشتباه نبود ولی به استناد حوادث بعدی شاید بهتر بود اصلا در جلسه شرکت نمی کردم.پ
شما حتما فکر می کردید که پس از عزل بنی صدر اوضاع بهتر خواهد شد؟
درست می گویید. واقعا برای خروج از بن بست خطرناک و برای اصلاح امور و بهبود مدیریت کشور به چنین تصمیمی رسیده بودیم. به ویژه که من در آن زمان به آیت الله خمینی اعتقاد کامل داشتم و برای ایشان هم حقانیت قایل بودم و هم صلاحیت و حتی به کسانی چون بهشتی و هاشمی و دیگران نیز، به رغم انتقادات فراوان، باور داشتم و در قیاس این دو جناح درگیر طبعا به اصلاح امور به دست رهبری و جناح او امید بیشتری داشتم. هرچند بعدها این تصور نادرست از آب درآمد اما در خرداد سال شصت آینده ای چنان دهشتناک حداقل برای من یکی قابل تشخیص نبود. ضمن این که اگر هم بنی صدر می ماند چیزی عوض نمی شد بلکه اوضاع بدتر می شد. چرا که اصولا سطح منازعه به حدی رسیده بود که یکی می بایست عرصه را ترک می گفت و گفتن ندارد که این یکی بنی صدر بود که وزنی در قیاس با طرف دیگر نداشت و هزینه ای هم نداشت.
ماجرای ۳۰ خرداد ۶۰ نسبت تام و تمامی با عملکرد مجلس اول و روند شکل گیری آن دارد. گویا داستان تقلب از همان ایام و انتخابات هم مطرح بوده است. نسلی که شاهد ماجراهای اول انقلاب نبوده است، معترضانه می گویداگر سنگ بنای اولین تقلب ها در همان انتخابات اول گذاشته نشده بود، شاید الان دامنه ی حذف ها و تقلب ها این همه گسترده نمی شد. به عنوان یکی از نمایندگانی که در همان انتخابات به مجلس راه یافتید چه روایتی و چه دفاعی از مجلس اول دارید؟
بله. درست می گویید. در آن زمان هم اعتراضات زیادی نسبت به سلامت انتخابات مجلس وجود داشت. اما چند نکته را نباید از یاد برد:
اول این که من (و البته بسیاری چون من) در آن زمان حساسیت و دقت امروز را در بارة دموکراسی و انتخابات و معیارهای یک انتخابات آزاد و طبق ضوابط متعارف جهانی نداشتم. اصولا در آن زمان دموکراسی و انتخابات آزاد و عادلانه و منصفانه به صورتی که الان مطرح است و عمومیت یافته، چندان مطرح و برجسته نبود.
دوم این که ایران یک کشور جهان سومی و تازه از بند استبداد رسته بود و عموم مردم و حتی جوانان و روشنفکران و سیاستمداران مخصوصا انقلابیون تجربه قابل ذکری در این مورد نداشتند. در فضای پر هیجان انقلابی و در فقدان نهادهای حزبی و مدنی نمی توان انتظار داشت که همیشه انتخابات سالم و بدون دستکاری پنهان و آشکار انجام شود. چنان که بیش از سه دهه بعد در کشوری مثل مصر می بینیم تنش و اعتراض به سلامت انتخابات چه اندازه است. و هنوز هم ما حتی در شرایط بدتری نسبت به زمان انقلاب قرار داریم. از این رو اعتراضاتی نسبت به سلامت انتخابات در مجلس اول و دیگر انتخابات های ۵۸ و ۵۹ طبیعی است.اگر معیار واقعا دموکراسی باشد، تمام انتخابات های دو سال اول انقلاب دارای اشکال بوده اند. از جمله در انتخابات ریاست جمهوری اول نیز معیارهای دموکراسی متعارف دنیا وجود نداشت. زنان و اقلیت های دینی و حتی مسلمانان سنی نمی توانستند کاندیدا شوند و حتی مسعود رجوی به فرمان آیت الله خمینی به جرم رأی ندادن به قانون اساسی از کاندیداتوری بازماند.
سوم این که باید به این پرسش پاسخ داد که تقلب در انتخابات مجلس اول در حدی بوده است که واقعا مشروعیت اصل انتخابات را در سراسر کشور مخدوش کند؟ من الان نمی توانم در این باره اظهار نظر کنم. چرا که اطلاعات لازم و منابع و اسناد در اختیار ندارم. در هرحال پاسخ دادن به آن کاری است سترگ و محتاج اسناد و دلایل قانع کننده است. اشاره می کنم اگر واقعا در انتخابات تقلب تعیین کننده ای رخ داده بود، حداقل در شهری مثل تهران، نمی بایست کاندیدای اختصاصی دفتر هماهنگی یعنی آقای فخرالدین حجازی رأی اول را می آورد و فردی چون هاشمی رفسنجانی در ردیف (احتمالا) دوازدهم قرار می گرفتند. در شهرهای بزرگ و مهم (مانند قزوین و اصفهان و تبریز و رشت و شیراز و نیشابور) راه یافتگان یا کاندیدای اختصاصی دفتر هماهنگی بودند و یا مشترک (چنان که من خودم مورد حمایت دفتر هماهنگی و نیز مجموعه خط امامی ها از جمله حزب جهوری اسلامی بودم) بودند و یا به هرحال کاملا مستقل و غیر حزبی بودند. نشانه ای زیادی وجود دارد که در آن زمان، اگر هم اراده ای وجود داشت، امکان دستکاری گسترده و تقلب به معنای جه به جایی آرا وجود نداشت.
چهارم این که هرچه بود صحت انتخابات به تأیید وزارات کشور و شورای انقلاب و رهبری رسیده بود و در واقع دولت و وزارت کشور دولت شورای انقلاب با ریاست رئیس جمهور منتخب یعنی آقای بنی صدر این انتخابات را برگزار کرده بود و در نهایت بر آن مهر تأیید زده بود. روشن است که از منظر حقوقی هر نوع دعوی بعدی (و در واقع دبّه درآوردن)، مانند تحمیلی بودن و یا رعایت مصالحی، اعتباری ندارد و پیامدهای حقوقی آن را زایل نمی کند. از این رو زیر سئوال بردن مشروعیت مجلس و قلابی خواندن آن به وسیلة آقای بنی صدر در آن زمان و این زمان هیچ اعتبار حقوقی ندارد و به کلی بی وجه است.
پنجم این که دعوی قلابی بودن مجلس طنابی است که بر گردن آقای بنی صدر هم آویخته می شود و مشروعیت ریاست جمهوری خود او و نخست وزیر و اعضای دولت او را هم به چالش می کشد. چرا که ایشان در افتتاح مجلس حضور یافت و در همان مجلس به عنوان رئیس جمهور سوگند خورد و بعد در بیمارستان در مراسم تنفیذ شرکت کرد و دست آیت الله خمینی را بوسید و بدین ترتیب ریاست جمهوری اش رسمیت یافت و بعد نخست وزیر و اعضای دولت او از همین مجلس رأی اعتماد گرفت. در هرحال دعوی قلابی بودن مجلس بیش از این که بینه ای بر ضد رقیبان ایشان باشد بینه ای علیه خود ایشان است و من واقعا در شگفتم که چرا هنوز هم بر این دعوی باطل اصرار می ورزند. یک بار گفته ام که این داستان داستان سعدی است که «یکی بر سر شاخ و بن می برید» است و به پرسشهای مکرر من هم تا کنون پاسخ داده نشده است.
اما این که فرمودید «اگر سنگ بنای اولین تقلب ها در همان انتخابات اول گذاشته نشده بود، شاید الان دامنه ی حذف ها و تقلب ها این همه گسترده نمی شد»، کاملا درست است. اما به قول مولانا «ای عزیزم در اگر نتوان نشست». از این اگرها فراوان است. اگر در ریاست جمهوری اول تمام آزادیخواهان، از جمله آقای بنی صدر که مدعی دفاع از حقوق مردم و دموکراسی و عدالت است و قربانی این دفاع شده است، در همان آغاز با چنان قانونی اساسی پر تبعیضی مخالفت می کردند و به آن رأی نمی دادند، و اگر روی حق زنان برای کاندیداتوری پای می فشردند و حداقل تفسیر بهشتی مبنی بر تعمیم واژة «رجل» در قانون اساسی بر زن و مرد پای می فشرند، و اگر آقای بنی صدر از حق رجوی و دیگر محروم شدگان در انتخابات ریاست جمهوری و نیز مجلس دفاع می کردند و اگر و اگر و اگر . . .شاید اوضاع به گونه ای دیگر بود. ولی به هرحال باید بدانیم که تحولات تاریخی و مدنی تدریجی و خوابگردانه است و حق مطلق هرگز وجود خارجی پیدا نمی کند.
جناب اشکوری، از شرکت شما در این گفتگو ممنونیم و در پایان اگر نکته ای را بری اطلاع خوانندگان لازم می دانید بفرمائید.
-ممنون از این که این امکان را فراهم کردید که بخشی از تاریخ صدر انقلاب گفته شود. اما می خواهم به این مهم اشاره کنم که من، البته به استناد حافظه و پس از بیش از سه دهه، روایت خودم را از رخدادهای آن دوره گفته ام و مدعی گزارش تمام حقایق نیستم، احتمالا جناب آقای بنی صدر و دیگر تاریخ سازان آن دوره، روایات دیگری دارند و می توانند زوایای دیگری از حقایق و واقعیت ها را باز گویند. اطلاع از آنها قطعا برای همه، از جمله من، مفید و روشنگر خواهد بود.