برآمدگان اصلاح طلبی؛ رهبران جنبش سبز

از آغاز برآمدن جنبش سبز در سال 88 همواره این پرسش مطرح بوده که این جنبش یک جنبش اصلاح طلبانه است یا حرکت تازه و متفاوت و یا انقلابی؟ گرچه شماری از ایرانیان (و البته غیر ایرانیان نیز) از همان آغاز یعنی در شش ماهه نخست جنبش سبز (جنبشی که به دلیل نشان سبز در کمپین انتخاباتی میرحسین موسوی به زودی «جنبش سبز» لقب گرفت)، انقلابی است و گسسته از جریان اصلاح طلبی و وارد فاز براندازی نظام جمهوری اسلامی شده و تا هدف نهایی یعنی سرنگونی نظام حاکم آرام نخواهد شد. تحولات بعدی نشان داد که اینان غالبا دچار توهم بوده و در حقیقت آرمان خودشان را در جنبش و رهبران آن می جسته و به عبارتی کاری که خود نتوانتسته بودند بکنند از رهبران و پیشگامان جنبش سبز توقع داشتند. پس از حدود یک سال روشن شد که نه کسانی چون موسوی و کروبی و رهنورد و اکثریت مردمی که در داخل کشور فعال بوده و هزاران نفرشان به زندان افتادند و از جهات مختلف هزینه دادند دنبال تغییر رژیم اند و نه اصولا چنین چیزی ممکن است و حداقل در کوتاه مدت دست یافتنی. طبق شناختی که از ترکیب جمعیتی شهری چون تهران داریم می توانیم با حدس قریب به یقین ادعا کنیم که اکثریت قاطع سه میلیون نفری که در 25 خرداد 88 خیابانهای مرکزی تهران را به تسخیر خود درآوردند به لحاظ استراتژیک (نه لزوما آرمانی) خواهان تغییر رژیم نبودند بلکه با سکوت اما پرسش بنیادین «رأی من کو؟» می خواستند که حاکمیت با التزام به قانون اساسی خودنوشته آرای ملت را محترم بشناسد و از دستکاری آشکار در آرای آنان دست بردارد و به خواست ملی احترام بگذارد.
مراد از طرح این موضوع این است که بگویم جنبش سبز و سخنگویانش یعنی موسوی و کروبی و رهنورد و غالب زندانیان سیاسی و فعالانش در داخل کشور و همراهان آن در همه جای جهان با توجه به خواسته های اعلام شده اش (بیانیه های پر شمار موسوی و کروبی) از آغاز تا کنون جنبشی است ماهیتا اصلاح طلبانه و اصلاح طلبی نیز در تقابل با روش انقلابی به معنای تغییرات تدریجی در ساختار حقوقی و حقیقی رژیم حاکم به سود دموکراسی و حقوق بشر و تحدید هر نوع استبداد و خودکامگی فردی و طبقاتی و صنفی و گروهی است. یعنی اجرای همان گزاره هایی که در قانون اساسی آمده است. در مقدمه قانون اساسی آمده «حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتی و سلطه گری فردی یا گروهی نیست» و در بند ششم اصل سوم نیز آمده «محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی») حال اگر برخی اصول دیگر قانون با قیدهای مکرر به «اسلام» مقید و مشروط شده بر حاکمان و ولی فقیه است که تفسیری از اسلام ارائه دهند که با اصول بنیادین قانون اساسی یعنی هر نوع استبداد و موضع طبقاتی و سلطه گری فردی و گروهی و انحصارطلبی را محو کند.
اما در این میان یک نکته بس مهم و اساسی وجود دارد که غفلت از آن موجب آشفتگی و حتی گمراهی است. درست است که جنبش سبز ماهیتا اصلاح طلب است و برآن بوده و هست که رفتارهای حاکمیت را تغییر دهد نه نظام حقوقی و مستقر را اما این جنبش پس از رخداد مهم و تاریخی 88 از نوع اصلاح طلبی پیش از خود (76-88) فراتر رفته و وارد مرحله تازه و متفاوتی شده است. تازگی آن در این است که این بار سبزها و رهبرانشان مدعی اند تغییرات محدودی که در دوران هشت ساله دولت اصلاحات رخ داده و البته بسی مغتنم بوده کفایت نمی کند چرا که با خواسته های عمیق تاریخی مردم ایران و ارزشهای فراموش شدة انقلاب اسلامی 57 سازگار نیست. برای تبیین آن می توان گفت: رخداد دوم خرداد 76 خوابگرادنه و با خواسته های حداقلی آغاز شد (در حد ناکام گذاشتن تصمیم رهبری و ترجیح شخصی یک روحانی حکومتی بر روحانی دیگر حکومتی) اما به زودی مطالبات ناکام و خفته ملتی فوران کرد و تبدیل به امید تازه ای شد و فضایی پر جنب و جوشی پدید تا راهی به رهایی بگشاید و اوضاع نابسامان سیاسی و فرهنگی و اقصادی اندکی بهبود پیدا کند. اما کارشنکی های اقتدارگرایان از یک سو (به اعتراف رئیس جمهور اصلاحات در هر نه روز یک بحران) و برخی محافظه کاری های غیر ضروری رئیس دولت از سوی دیگر و البته زیاده روی ها و برخی توقعات ناشدنی حامیان جوان دولت و مجلسس ششم از جهت سوم موجب شد تا یأس و سرخوردگی مفرطی بر جامعه جوان کشور حاکم شود. در چنین بستری رهبری نظام و جریان های امنیتی و نظامی وابسته کودتاگونه عنصر بی اصل و نسبی را بر کرسی ریاست جمهوری نشاندند که در مرحله نخست وظیفه ای جز حذف کامل جریان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان از ساختار قدرت و خلاصی از آنان برای همیشه نداشت. در دوران چهار سالة ریاست او بر قوة مجریه چنان بلایی بر سر کشور و مردم آمد و فضای دروغ و فساد و جعل و تباهی چندان دامن گستر شد که نه تنها جوانان و اصلاح طلبان و تحول طلبان و طبقه متوسط شهری را به عصیان واداشت بلکه حتی بخشی از اصولگرایان هم پیمان رئیس دولت را به ضرورت تغییراتی معتقد ساخت. در چنین زمینه هایی بود که با ورود آغازین رئیس جمهور محبوب دوران اصلاحات به عرصه انتخابات و پس انصراف وی با ورود موسوی و کروبی به کارزار انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری قاطبة مردم تشنة اندکی تغییر و حداقل بازگشت به دوران اصلاحات با تمام توان و عرض و طول خود به میدان آمده و با شوق تغییر و تحولی معنادار در ساختار حقیقی قدرت پای صندوق های رآی رفته و غالبا به موسوی رأی دادند. پیروزی موسوی چنان قطعی می نمود که وقتی به صورت غیر متعارف نتایج آعلام شد همه در بهت و شگفتی فرورفته و به طور شهودی و وجدانی دریافتند که کودتایی دیگر طراحی شده و از این رو آن را نپذیرفته و از همان نیمه های شب شنبه 23 خرداد 88 به صورت انبوه به خیابانهای تهران ریخته و شعار دادند: «موسوی، موسوی، رأی مرا پس بده». موسوی و کروبی و حامیانشان در ستادها صریحا مهر تأییدی بر وجدان مردم گذاشته و به جنبش اعتراضی خیابانی مردم پیوستند. شعار نخستین به زودی تبدیل شد به شعار بنیادی تری با عنوان «رأی من کو؟».
حال حدود چهار سال از آن زمان گذشته و در این فاصله نه چندان کوتاه تحولات ریز و درشت و مهمی اتفاق افتاده است. حال که به گذشته های دور و نزدیک نگاه می کنیم به روشنی می بینم که جنبش سبز در تداوم اصلاح طلبی پدید آمد بدان معنا که اگر تلاشهای مفید و مؤثر رئیس جمهور اصلاحات و مجلس اصلاحات و آثار و برکات مطبوعات نسبتا آزاد دوران هشت ساله (به ویژه چهار سال اول) نبود جنبش سبز نمی توانست شکل بگیرد و تداوم پیدا کند. اما نکته آن است که به تعبیر دوستم رضا علیجانی «جنبش سبز اصلاح اصلاحات بود». چرا که هم سطح مطالبات عمومی را ارتقا داد و هم روش مبارزه و مقاومت را عمق بخشید. جنبش اعتراضی و مواضع قاطع رهبران آن و ایستادگی دلیرانه و شفاف کسانی چون موسوی و کروبی و رهنورد و انبوه زندانیان سیاسی و خانواده ای شهیدان جنبش، به رغم هزینه های گزاف، بر سر مطالبات خود و به رسمیت نشناختن دولت غیر مشروع برآمده از انتخابات مهندسی شده (که حالا نمایندة ولی فقیه در سپاه نیز با بی پروایی از ضرورت مهندسی انتخابات به وسیلة سپاه سخن می گوید) جنبش آزادی خواهی ایرانیان را به مرحله ای رسانده که دیگر بازگشت به شیوه های محافظه کارانه دوران دولت اصلاحات نه ممکن است و نه مفید. هرچند جنبش اعتراضی خیابانی مهار شده اما تا زمانی که رهبران آن در حصر و زندانیان آن در حبس و خانواده های آنان و شهدا در سطح جامعه مقاومت می کنند و به گفتة موسوی تسلیم «بازی های خطرناک» حاکمیت نشده اند، جنبش نه تنها ادامه دارد بلکه همواره تعمیق می شود و در اشکال رادیکال تر خود را آشکار می کند. اگر مطالبات دولت اصلاحات به تدریج ادامه می یافت و سیر صعودی ملموسی داشت، قطعا چنین جنبشی نبود اما انسداد سیاسی دوران دوم خاتمی و افسادهای چهار سالة دولت اول احمدی نژاد و به ویژه افتضاحات دورة دوم او، که حتی امروز مورد اعتراف تمامی هم پیمانان پیشین او نیز هست، جنبش مطالبه محوری را ارتقا داده است. اقتدارگرایان خود بهتر از هر کسی می دانند که به تعبیر خودشان جنبش آتش زیر خاکستر است و در نخستین فرصت احتمالا به صورت آتش فشانی بروز و ظهور خواهد داشت.
اگر این تحلیل درست باشد و مقبول، سخن اصلی من این است که امروز کسانی چون خاتمی و نوری و موسوی خوئینی ها و دوستان اصلاح طلب و حتی با فاصله هاشمی رفسنجانی، که البته تا کنون هر کدام در چهارچوب سلایق و توان نظری و عملی خود علی قدر مراتبهم به جنبش وفادار مانده اند، باید بدانند که اصلاح طلبی امروز در قالب جنبش سبز با نمادهای موسوی و کروبی و رهنورد معنایی محصلی دارد لا غیر. درست است که موسوی و کروبی برآمدگان جریان اصلاح طلبی اند اما امروز رهبران جنبش پیشرفته تری با عنوان «جنبش سبز» اند. این بدان معناست که نمی توان در تعارض با خواسته های مطرح شدة پیشین این بزرگواران و حداقل بدون درنظر گرفتن رأی و نظر فعلی آنان گامی پیشنهاد و کامیاب شد. طبعا انتظار نیست که همگان یک گونه سخن بگویند و یا همه از سخنگویان جنبش تقلید کنند بلکه سخن این است که چرخ زمان به عقب بر نمی گردد، هر تصمیمی که در امور مهمی چون انتخابات گرفته شود، در صورتی کامیاب خواهد شد که در تداوم مطالبات اعلام شدة پیشین باشد و در همراهی و توافق با رهبران و زندانیان سیاسی. مسئله این نیست رهایی زندانیان و رهبران جنبش از حصر و حبس پیش شرط هر نوع کنشی باشد، اما هر نوع اقدامی باید در سیر طبیعی خود به گشایش فضای اختناق کنونی و تغییرات تدریجی و بهبود اوضاع فلاکت بار کنونی و از جمله رهایی محبوسان متهی شود. تجربه نشان می دهد که در جنبش های اجتماعی و یا انقلابی به میزانی که فاعلان آنها آگاهانه تر، با برنامه تر، دلیرانه تر عمل کنند و به میزانی که پایداری بیشتر نشان دهند، کامیاب تر خواهند بود. منطق امور و داده های تاریخی و سیر تحولات اجتماعی به ما نوید می دهد که وضعیت موجود و انسداد تحمیلی کنونی نمی تواند دوام داشته باشد. جنبش توانسته هر روز از حامیان و متحدان اقتدارگرایان بکاهد و بر حامیان و حاملان جنبش مدنی سبز بیفزاید. در سال اخیر جنبش شهری طبقه متوسط به دلیل بالاتر رفتن خط فقر با انبوه تهیدستان و مسائل اقتصادی جامعه نیز گره خورده و این بر گسترش حاملا و حامیان جنبش می افزاید. از ممیزات مهم این جنبش این است که اکنون یک زن نیز در رأس رهبری آن قرار گرفته و به صورت نمادین نقش و جایگاه و حضور زنان جامعه مردسالار ایران را نشان می دهد و این خود یک دساورد مهمی در تاریخ جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران است.
در هرحال بر این نکته انگشت تأکید می نهم که اگر تاریخی به تغییرات نگاه کنیم و منطق امور را در نظر آوریم، جنبش سبز اکنون، به رغم مهار خیابانی، در مرحلة توسعه یافته تری در قیاس با چهار سال پیش است و این معلول عوامل متعددی است اما در این میان پایداری و مداومت کسانی چون رهنورد و موسوی و کروبی سهم مهمی داشته و دارد و بدین ترتیب سخنگویان و حامیان جریان اصلاح طلبی کنونی در صورتی قادر به ادامه راه خواهند بود که در همان مسیر گام بردارند و از این رو می توان گفت پس از این اصلاح طلبی در قامت شمشاد سبز ادامه می یابد.
منتشر شده ذر سایت کلمه

Share:

More Posts

Send Us A Message