اسماعیل جلیلوند – منابع مقدس دینی در دین اسلام، چه تعریفی از مسئله شادی دارند و چه حد و حدودی را برای شاد بودن انسان قائل هستند؟ آیا دین با تجویز قواعد اخلاقی، بر حق برخورداری انسان از شادی اثرگذار نبوده است؟ در حکومتهای اسلامی خلیفه یا ولی فقیه، قیم جامعه در تمامی زمینهها بهشمار میرود. آیا این مسئله نمیتواند نقش آفرینی شهروندان را در امور جامعه جهتدهی یا محدود کند و در نهایت منجر به افسردگی یک جامعه شود؟ آیا ترس از آلوده شدن به گناه و گرفتار شدن به عذاب، در نهایت منجر به افسردگی و وسواس ذهنی انسان نسبت به اعمال خود نمیشود؟
در ادامه سلسه گفتوگوهایی درباره حق شادی، در پیوند با پرسشهای یادشده با حسن یوسفی اشکوری، پژوهشگر امور دینی و فعال ملی- مذهبی گفتوگو کردهایم.
گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری را میتوانید از طریق فایل صوتی زیر گوش کنید:
منابع مقدس دینی در دین اسلام، چه تعریفی از مسئله شادی دارند و چه حد و حدودی را برای شاد بودن انسان قائل هستند؟
حسن یوسفی اشکوری: ما در دین اسلام – یعنی در منابع و متون اسلامی- مفهومی به نام شادی و غم یا ماتم و عزا و سرور و نشاط نداریم. اینها مفاهیمی اجتماعی و روانشناختی هستند که شاید بعدها به شکلهایی مطرح یا در حال حاضر برجستهتر شده باشند.
آنچه مربوط به اساس دین -هر دینی اعم از اسلام یا غیر اسلام- است یک سلسله دعوت و گزاره هست که پیامبران، آدمیان را به آن دعوت کردهاند؛ یعنی دعوت به توحید، به خداپرستی، آخرت و دعوت به ارزشهای معنوی و اخلاقی و گاهی هم دعوت به یک سلسله آداب و سلوک و سننی که به نام احکام عبادی مطرح شدهاند. این در اسلام و ادیان دیگر وجود دارد.
در عین حال اما اگر به قرآن و سیره پیامبر نگاه کنیم، میبینیم که عزا و ماتم تقریباً نداریم، البته اینکه انسانی بر اساس حادثهای ماتمزده و یا عزیزی را از دست بدهد و عزادار شود و گاهی اشک بریزد، طبیعی است، اما ما در اسلام سنتی به نام سنت عزاداری نداریم؛ نه برای پیامبر عزاداری کردند، نه برای ائمه بعدی جز جریان امام حسین که آن هم تا قرن سوم و چهارم، تا دوران آل بویه به شکل خیابانی و جمعی نبود. اگر هم ماتمی صورت بگیرد در سیره پیامبر تأکید شده که زیاد گریه نکنید، گریه بلند نکنید و به هر حال ماتم را هم محدود کرده است. در مقابل مسئله شادی و شادمانی و نشاط، در سیره پیامبر فراوان است. همواره در سیره پیامبر نوشتهاند که متبسم و اهل شوخی و بذلهگویی بوده، همواره معطر بوده و آنچنان که روایتی از عایشه هست، همواره هنگام بیرون رفتن از خانه آینه را نگاه میکرده. اگر بخواهیم به اینجور مسائل نگاه کنیم در سنت پیامبر فراوان هست.
فقط یک نکته هست و آن اینکه در اسلام گفته شده است شادیها یا غم هم باید در حد اعتدال باشد (البته خود این اعتدال هم میتواند تعاریفی مختلف داشته باشد که روشن است مربوط به امر دینی نیست)، افراط و تفریط در آن صورت نگیرد و مسئله دیگر این است که انسان مؤمن مرتکب بعضی از گناهان و معاصی که در فرهنگ دینی به آنها اشاره شده نشود؛ وگرنه امر شادی و غم، یک امر کاملاً بشری و فرهنگی است و موقعیت و تعیین حد و حدود آن نیز بیشتر هم به تشخیص خود فرد بازمیگردد.
دین مدعی هست که برای سعادت انسان برنامه دارد و بر همین اساس هم قواعد اخلاقی را برای رسیدن انسان به سعادت تجویز کرده است. به نظر شما دین با تجویز قواعد اخلاقی که لزوماً در همه مذاهب و فرقههای اسلامی برداشت واحدی از آنان وجود ندارد، حداقل به شکل غیر مستقیم بر حق برخورداری از شادی در زندگی انسان اثرگذار نبوده است؟
به این نکته مهم باید اشاره کنم که اصولاً آنچه در زمان پیامبران اعم از پیامبر اسلام یا سایر ادیان اتفاق افتاده و آنچه آنها آموزش میدادند با آنچه بعد اتفاق افتاده و به وسیله پیروان و مؤمنان و بهخصوص علما و مفسران دین تفسیر شده کاملاً متفاوت و چه بسا متعارض است. این یک امر کاملاً تاریخی و قابل فهم و قابل درک است.
در ارتباط با مفهوم سعادتی که شما مطرح کردید، میتوان در آسیبشناسی ادیان این نکته را مورد توجه قرار داد که چون در ادیان همواره توجه به آخرت، معنویت و تخلق به اخلاق الهی و تقید به ارزشهای معنوی و تعالی و تکامل روح و تصعید اخلاقی انسان برجسته است، این را میتوان در نظر گرفت که اگر این به صورت درست فهم نشود و بهخصوص به صورت یک بعدی و افراطی به آن نگریسته شود، زمینه¬ این آسیب و بدفهمی را دارد که انسان از شادی فاصله بگیرد و همواره به سوی سوزناکی روح و غمناکی روان حرکت کند و در نتیجه بالاخره نه تنها انسان شادی نباشد، بلکه حتی انسان غمگینی به شمار آید.
روایتی است از حضرت علی که میگویند مؤمن اگر هم به دلیلی غمگین است، باید آن را در درون خود نگاه دارد، باید چهرهای بشاش و شادمان داشته باشد و همواره متبسم باشد. اینها همگی چیزهایی است که در متون و منابع دینی داریم. در واقع حکومت حق دخالت در «احوال شخصی مردم» را ندارد تا این که بتواند سلیقهها و تمایلات افراد و شهروندان را در امور خصوصی محدود کند.
این نوع تفسیر یک بعدی که همواره مبتنی بر تعالی روح و فراموش کردن تن است، در اسلام نیست و در سنت و سیره پیامبر هم مسئله اعتدال وجود دارد و در خود قرآن نیز آیاتی هست که همواره به مردم توصیه میکند: “شما از دنیا بهرهای دارید و آن را فراموش نکنید”.
در اسلام اصولاً عبادت کردن همراه با نشاط است و نه غمناکی، ولی بعدها مسلمانان به خصوص از طریق تصوف و عرفان اسلامی تحت تأثیر برخی از آموزههای ادیان و دیگر فرهنگها مانند مسیحیت کاتولیکی قرن سوم و چهارم و از سوی دیگر برخی از افکار تند و یک بعدی و معنویتگرایانه بودیسم قرار گرفتند که از شرق وارد ایران شد. این بعد آخرتگرایی افراطی، بر بنیاد اصل «تن رها کن تا نخواهی پیرهن» که در عرفان ما آمده، این نحوه¬ نگاه به زندگی و این نحوه نگاه به انسان و سعادت انسان هم سبب شده که آن روحیه¬ با نشاط کمکم فراموش شود. طبعاً این نگاه یک بعدی، سبب شده که چنین فضایی به وجود آید که نه تنها امروز بلکه قرنهاست که متأسفانه مؤمنان مسلمان از شادی فاصله گرفتهاند و حتی شادی و شادمانی و نشاط را هم در تعارض با معنویتگرایی اخلاقی- دینی تفسیر میکنند. این راهم بگویم ما در ادیان «برنامهای برای سعادت» نداریم، آنچه هست، «دعوت به سعادت» هست.
در حکومتهای اسلامی، خلیفه یا ولی فقیه، قیم جامعه در تمامی زمینهها هستند. آیا این مسئله نمیتواند نقشآفرینی شهروندان را در امور جامعه جهتدهی یا محدود کند و در نهایت منجر به افسردگی جامعه شود؟
اصولاً اگر برگردیم به قرآن و سیره پیامبر میبینیم که هیچ نوع حکومت مشخصی و نهاد حکومتی و سازمان سیاسی مشخصی در اسلام در نظر گرفته نشده است که حالا نامش ولایت، سلطنت، امامت، خلافت و یا هر نام دیگری باشد. در اسلام چنین سازوکاری وجود نداشته است، تا اینکه این سئوال مطرح شود که مردم در ارتباط با اوامر ولی فقیه یا پادشاه و سلطان چه کاری باید انجام دهند.
بالاخره در جامعه اسلامی هم مانند همه جوامع بشری نوعی حکومت و سازمان سیاسی لازم بوده است و هست و طبعاً حکومت هم که تشکیل میشود، یک رابطهای بین حکومت و مردم صورت میگیرد که هر دو طرف وظایفی در آن دارند و باید به آنها در مقابل هم عمل کنند. این وظایف در دوران خلافت یکجور وضع میشد، در دوران سلطنت به نحو دیگری و در دوران مدرن، در دموکراسی و نظامهای دموکراتیک، یک جور دیگر؛ ولی هیچکدام از اینها از مبنای قدرت تا ساختار آن و تا حقوق متقابل حکومت و دولت با مردم، امر مذهبی و امر دینی نیست، بلکه کاملاً امر عرفی و بشری است.
حکومت و دولت به هیچوجه حق دخالت در زندگی شخصی مردم را ندارند. در اوایل انقلاب، وقتی انقلابی هم در تغییر نامها بهوجود آمد، شهرکی در اواخر رژیم گذشته در اطراف تهران ساخته شده بود به نام «شاد شهر»، بعدها در همان سال 58 این نام را به «اسلام شهر» تغییر دادند. در همان زمان دوستی از من پرسید که چرا این نام را تغییر دادهاند و من هم به شوخی گفتم که خب لابد آقایان می خواهند بگویند که اسلام با شادی مخالف است. بعدها دیدم که اسلامی که آقایان تفسیر میکنند کمابیش همینگونه است. در حالی که اسلام نه تنها با شادی مخالف نیست، بلکه بر اساس یکسری شواهد و قراین میتوان نتیجهگیری کرد که یک مؤمن باید شاد باشد. روایتی است از حضرت علی که میگویند مؤمن اگر هم به دلیلی غمگین است، باید آن را در درون خود نگاه دارد، باید چهرهای بشاش و شادمان داشته باشد و همواره متبسم باشد. اینها همگی چیزهایی است که در متون و منابع دینی داریم. در واقع حکومت حق دخالت در «احوال شخصی مردم» را ندارد تا این که بتواند سلیقهها و تمایلات افراد و شهروندان را در امور خصوصی محدود کند. البته تقنین در حوزه عمومی داستان متفاوتی است؛ گرچه مرزبندی دقیق بین امور خصوصی و عمومی کار آسانی نیست.
در برابر مفاهیمی مانند مسئولیت اجتماعی و مجازات در مفهوم مدرن که هدفش حفظ سلامت اجتماع و اصلاح مجرم هست، دین مفاهیمی مثل گناه و عذاب را مطرح کرده است. همین ترس از آلوده شدن به گناه و گرفتار شدن به عذاب، در نهایت منجر به افسردگی و وسواس ذهنی انسان نسبت به اعمال خود نمیشود؟
به نکته¬ خیلی مهمی اشاره کردید. در واقع پرسش این است که فرد مؤمنی که همواره خود را در این چارچوبها و این حلال و حرامها میبیند، آیا دچار پریشان احوالی یا دچار عذاب وجدان نمیشود؟
خب چرا، این اتفاقاً یکی از جاهایی است که مؤمنان و مسلمانان باید خیلی هوشیار باشند و متوجه باشند که در اینجا از چاله به چاه نیافتند. آنچه اساس این اوامر و نواهی و ارشادهای مذهبی است، به تعبیر قرآن کنترل نفس اماره¬ انسان است. در مقام تبیین آن میتوان گفت اگر انسان هیچ معیاری نداشته و کاملاً رها باشد و هیچ قید و بندی را در زندگی برنتابد، به صورت یک عنصر مخرب و مضر برای جامعه و خود تبدیل میشود. بنابراین نیاز به ارشاد، تربیت و نوعی کنترل دارد و این کنترل هم باید انجام شود، حتی اگر دینی هم نباشد، شما اینها را از طریق وضع قوانین و مقررات انجام میدهید.
حالا در آن زمان در اسلام بخشی از قوانین و مقررات، اجتماعی بوده است که با گذشت زمان تغییر میکند. بخشی از این توصیهها، توصیههای اخلاقی بودند که هر فرد مؤمن و مسلمانی یا بر اساس آنچه در متن صریح قرآن آمده عمل میکند یا بر اساس تفسیرهایی که خود به طور شخصی از اسلام دارد. فکر میکنم اگر این گزینهها و قید و بندها اولاً آگاهانه باشد و ثانیاً با اراده باشد و خود شخص آن را مختارانه انجام دهد، دچار عذاب وجدان نمیشود. بعضیها هم همین تعبیر شما را از منظر دیگری در نقد ادیان به کار بردهاند و گفتهاند هر دینداری، در هر حال، همواره دچار «وجدان معذب» است؛ یعنی همواره احساس میکند گناه کرده یا در حال گناه است و در نهایت این احساس گناه شدید، او را دچار عذاب وجدان و در نتیجه دچار عدم تعادل و تلخکامی میکند. بله کمابیش همینگونه است و به همین دلیل هم هست که بسیاری از مؤمنان به ادیان، به اصطلاح مرگاندیش هستند، یعنی همواره به مرگ و آخرت و رهایی از عذاب فکر میکنند. این انتقاد و ایرادی که شما دارید، بنده هم به عنوان یک دیندار، به نوع تفسیری دارم که ما امروز از خدا و دین و آزادی و اختیار و نوع رابطه¬ انسان و خدا داریم و این پیامدهای منفی را به عنوان واقعیتهای اجتماعی میپذیرم و قبول دارم که هست، ولی به نظر من اگر درست اینها را بفهمیم و درک کنیم و عملکنیم میتوانیم از این تضاد و تناقض رهایی پیدا کنیم و به بیانی دیگر در عین دینداری، صادقانه انسانی شاد و با نشاط باشیم.
اگر به متون خدشهناپذیر دینی مراجعه کنیم، به شکل روشن دین چه نظری درباره رقص، موسیقی و پوشش دارد؟
اگر منظور شما از «متون خدشهناپذیر» قرآن و سیره معتبر است، باید بگویم که در قرآن برای موسیقی و رقص و امثال این امور هیچگونه نهی مشخصی نداریم، به خصوص در قرآن که سند اصلی ما است.
امروز برخی از روایات از پیامبر و ائمه¬ شیعه در تشیع مطرح شده که بر اساس آن «غنا» حرام است. حالا خود غنا چه تفسیری دارد؟ انواع و اقسام تفسیرها راجع به غنا شده است و به هرحال این اصطلاح و محدوده آن از منظر فقهی در ابهام کامل است، ولی شما چون از متون و منابع میپرسید، ما در این منابع اصیل که ازجمله خود قرآن باشد، هیچگونه نهی مشخصی در مورد رقص و آوازخوانی و راه انداختن کارناوال و شادی کردن و یا نوع لباس پوشیدن و امثال اینها نداریم.
در قرآن چند آیه در سوره احزاب و در سوره نور هست که امروز مفسران و فقهای ما از آنها بحث وجوب حجاب را مطرح میکنند. وجوب حجاب یعنی اینکه زن باید سر و گردن و تمام بدن را بپوشاند، ولی در این مورد نیز بین فقها اختلاف هست. به عنوان یک امر تاریخی اما حتی اگر وجوب شرعی پوشش زنان را قبول کنیم، باز شما میبینید که در زمان پیامبر و سالیانی پس از زمان پیامبر، این سختگیریها اساسا به این شکل وجود نداشته و بعدها به تدریج تحت تأثیر فرهنگهای مختلف ازجمله تحت تأثیر فرهنگ بسیار محدودکننده علیه زن در آیین زرتشت ایرانی، این مسئله (به خصوص در ایران) بسیار جدیتر شده، فشارها و محدودیتها علیه زن بیشتر شده و در نهایت شما میبینید که حتی تا قرن نهم، هیچ فقیهی در میان فقهای شیعه وجوب پوشش سر و گردن را واجب ندانسته. از قرن نهم به بعد است که این نوع پوشش ترویج میشود و فتواهای عجیب و غریبی پیدا میشود؛ تا آنجا که گفتهاند باید صورت و گردن و دست را هم بپوشاند و روایاتی پیدا شده که میگوید زن از خانه نباید خارج شود.
اتفاقاً یکی از چیزهایی که موجب غمناکی جامعه اسلامی شده و سبب شده که جامعه از نشاط فاصله بگیرد حذف زن از جامعه و عرصه عمومی است.
آیا تأکید بر نهاد خانواده و مسئله لزوم تمکین زن از مرد در برابر دریافت نفقه و به طور کلی ولایت مرد بر زن، حق برخورداری از شادی برای یک زن را مشروط به اما و اگرها نمیکند؟
بله، با شما کاملاً موافقم. مرد نه تنها مالک همسر و فرزندش نیست، بلکه مالک تن خودش هم نیست و همه اینها افاضات خداوند هست و همه انسانها آفریده خداوند هستند. در جامعه یک نوع سلسله مراتبی وجود دارد، بالاخره دولتی، ملتی، بزرگسالی و کوچکسالی، مرد و زنی، روابطی وجود دارد و تفاوت هایی در این روابط تعریف میشود. اینها نیز برمیگردد به شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه و گرایشها و سلایق آدمها و جوامع در هر زمان، اما اینها هیچکدام به معنای این نیست که کسی حق دارد درباره¬ دیگری تصمیم بگیرد.
این نوع رابطه¬ که امروز به وجود آمده که زن واجبالنفقه¬ مرد است و باید از مرد تمکین بکند تا در مقابل وجهی به عنوان نفقه بگیرد، میراث اقوام و سنتها و فرهنگهای پیشین است که البته اختصاصی به اسلام و اعراب و ما ایرانیها هم نداشته و به همه جوامع بشری اختصاص دارد و مربوط به دوران گذشته است. البته ما قصد محکوم کردن گذشتگان را نداریم، اما امروز به نظر من باید با دیدگاهی تازه و با تفسیر تازهای که از انسان، جامعه و رابطه¬ زن، مرد و اخلاق و معنویت میکنیم، همه اینها از نو بازفهمی و بازسازی و در چارچوب تفکر اسلامی هم بازسازی شوند. همه اینها نیاز به تفسیرهای جدید و نو دارد وگرنه تا زمانی که در چارچوب و افکار و اندیشههای گذشته اسیر باشیم، کمابیش همین پیامدهای منفی که وجود دارد، ادامه خواهد یافت.
اشارهای داشتید به اینکه مالکیت انسان متعلق به خداوند است. چطور انسانی که حتی مالک خودش نیست میتواند تصمیم بگیرد که چه شیوه و دیدگاهی را در زندگی خودش انتخاب و شادمانه زندگی کند؟
اگرچه پاسخ دقیق و روشن به این پرسش مهم در این مجال ممکن نیست، اما به اشاره عرض میکنم: دو نکته هست:
نکته¬ اول این است که من انتخاب اولیه را دارم و در چارچوب این انتخاب طبعاً با محدودیتهایی مواجه میشوم که به الزام عقلی باید آنها را رعایت کنم. نکته دوم که مهمتر است، اینکه با تمام این حرفها اگر هم بخواهم که گناه کنم اجازه گناه کردن را دارم، یعنی همان خدایی که به من گفته شما این کار را بکن یا آن کار را نکن؛ این عمل تو را سعاتمند میکند و آن عمل نمیکند، به من اجازه گناه کردن را هم داده است؛ همانطور که راجع به حضرت آدم دستور میدهد که از این درخت نخورید، ولی آدم اجازه خوردن از این درخت را دارد و میخورد و با آن در برابر خداوند به تعبیر قرآن «عصیان» میکند، و اینجا حق اختیار و انتخاب انسان به هیچوجه نادیده گرفته نمیشود.
اصل بر محق بودن انسان است، اما هر انسان محقی، هر چیزی را که انتخاب میکند، گزینههایش هم محدود میشود. این البته یک قاعده است و در تمام انتخابهای آدمی حاکم است. مثلا شما در مرحله اول حق دارید نظام دموکراتیک و اعلامیه جهانی حقوق بشر را بپذیرید یا نپذیرید، اما زمانی که قبول کردید، ملزم به رعایت قواعد و الزامات نظری و عملی آن هستید. مالکیت خداوند بر انسان نیز همینگونه است. انتخاب خداوند با ماست، اما با انتخاب و ایمان به او خواه و ناخواه انتخابهایمان نیز بیمعیار و رهای مطلق نمیشوند. هرچند در عمل حق عصیان برای هر انسانی هست.
در تشیع، عقل به عنوان یکی از منابع شناخت و استنباط از متون دینی شناخته شده، در حالی که در مذاهب سنی، عقل اجازه تفسیر به رأی سنت و کتاب را ندارد. به اعتقاد شما این مسئله چه اثری را بر میزان اهمیت حق برخورداری شهروندان از شادی، در جوامع مختلف اسلامی داشته است؟
متأسفانه تفسیرهایی که تاکنون از اسلام و انسان شده، چه در اهل سنت و چه تشیع، در نهایت غالباً به ضرر ما و در کل به ضرر جوامع دیندار شده است. درست است که در فقه شیعه، عقل در فقه و کلام مطرح شده و عدل نیز اصل بوده، اما اینها چیزهایی است که در قرون سوم تا پنجم (حالا با هر تعریفی از عقل و عدل) مطرح بوده، اما در حال حاضر و حتی از قرن هشتم و نهم به بعد عملاً از دایره استنباط احکام و از دایره¬ فهم احکام دینی و فهم مفاهیم کلامی اسلامی و شیعی خارج شده است و کاربرد چندانی ندارد؛ چه در فقه شیعه و چه در فقه اهل سنت. از عدالت ادعایی نیز چندان خبری نیست. اما لازم به ذکر است که، جدای از مسئله¬ عزاداریهای خاص شیعی امامی که پیامدهای منفی برای ما ایجاد کرده، خود شیعه از جهاتی دارای انبساط روحی و روانی بیشتری نسبت به بسیاری از اهل سنت است، چراکه اهل سنت در مجموع دیدگاه جزمیتری نسبت به اسلام و نگاه فرمالیستیتری نسبت به متون و منابع اسلامی و احکام شریعت دارند، و به همین دلیل است که از نظر سیاسی و اجتماعی هم میبینیم که مسئله بنیادگرایی اسلامی در حال حاضر در کشورهای عربی خاورمیانه در میان اهل سنت به مراتب شدیدتر از آن چیزی است که در ایران، عراق و پاکستان شیعی هست. بنابراین مسئله بنیادگرایی نشان میدهد که در آنجا هم این خشکاندیشی البته در حد بیشتری وجود دارد.
در هرحال عدم عقلگرایی لازم در میان مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، مؤمنان و بهطور خاص فقیهان را به عدم اجتهادهای لازم و جدی در متون و منابع اسلامی کشانده و همین امر موجب شده که بسیاری از آداب و سنن و سلوک مسلمانی منسوب به اسلام در همان محدوده جوامع بسته و جزمی و چه بسا ماتمزده گذشته باقی بمانند و اصولاً شادی و نشاط با زیست مؤمنانه معارض تفسیر شود و در نهایت مؤمنان و جوامع اسلامی کنونی از شادابی لازم برخوردار نباشند. سخن آخر اینکه به قول شفیعی کدکنی «طفلی به نام شادی دیری است که گم شده است».