برگی از دفتر ایام-شعری و شاعری در زندان انفرادی

دو غزلی که می خوانید یادگار دوران تلخ و شیرین زندان انفرادی در بهار و تابستان 1380 است. زمانی که در ارتباط با دستگیری دوستان ملی-مذهبی (منهدس سحابی، دکتر پیمان، بسته نگار، علیجانی، رحمانی و . . .) از زندان اوین به زندان انفرادی سپاه در عشرت آباد (معروف به زندان 59) برده شدم. بهتر است بگویم در اوین بازداشت و به انفرادی زندان مخفی سپاه اعزام شدم. در انفرادی زمان چندان کند حرکت می کند که گویی ثانیه ها ساعت هایند و ساعت ها روزها و روزها هفته ها و هفته ها ماهها و ماهها سالها و . . . هر کار که بلدی می کنی اما زمان همچنان متوقف است و یا چندان کند حرکت می کند که حرکتش را احساس نمی کنی.nنمی خواهم خاطرات آن صد روز فراموش نشدنی را بازگو کنم. فقط می خواستم به عنوان مقدمه بگویم یکی از سرگرمی های من در آن ساعات و روزها و شبها سرگرمی با شعر و شاعری بود. اوائل برای ایجاد نشاط و امید در خود از حافظه نخ نمای خود کمک می گرفتم و شعر می خواندم. از حافظ و سعدی و مولوی تا رهی معیری و شهریار و اخوان ثالث و . . .اما سرانجام اندیشیدم که خودم شعر مرتکب شوم. چنان که در گذشته های دورتر گاهی مرتکب شده بودم. دو شعری که در قالب غزل سروده شده را می آورم. با ذکر تاریخ سرودن آنها در ذیل. شاید بعدها سروده های دیگری را نیز بیاورم. شاید به خواندنشان بیرزند. در آن زمان نامی و عنوانی برای اشعار انتخاب نکرده بودم و اکنون نیز ترجیح دادم بدون عنوان باشند. n nچون باد از این گوچه گذر کردم و رفتمnاز مردم و از شهر حذر کردم و رفتمnاندر طلب آب حیات تا دل ظلماتnبا وسوسه عشق خطر کردم و رفتمnچون پیر طریقت خبر از راز بقا دادnعالم همه زان راز خبر کردم و رفتمnتردامنی و لذت بیهوده روا نیستnدامان خود از درّ و گهر کردم و رفتمnسرمستی و شادی همه از آن شما بادnمستانه و پر شور سفر کردم و رفتمnدنیای حقیر و رخ زیبای بتان را nبا گوشة چشم و سر مغرور نظر کردم و رفتمnعمرم همه بگذشت به شیدایی و مستیnآری همه را در طلب یار بسر کردم و رفتمnاز آتش و از سوز درونم به کلامیnیکسر همه را غرق شرر کردم و رفتمn1/2/1380-زندان انفرادی 59-عشرت آبادnnnnگرچه افتادم ز چشم اشک افشانت چو اشکnگرم و رقصان آمدم تا سبز دامانت چو اشکnبوسه بر رخسار میگونت زدم وقت فراقnبر کشیدم دامن از آن تیر مژگانت چو اشکnموج طوفان خیز اشکت برد تا ساحل مراnلیک ماندم در امان زان موج طوفانت چو اشکnدامنت میعادگاه عشق و اشک است زان سببnگرم و رقصان آمدم تا سبز دامانت چو اشکn31/1/1380-زندان انفرادی 59-عشرت آبادnnn

Share:

More Posts

Send Us A Message