آقای نوری زاد! نامه های شما مصداق «افضل الجهاد» است

برادر گرامی جناب آقای محمد نوری زاد
با عرض ادب و احترام و آرزوی بهترین ها برای شما و استواری بیشتر و دلیری افزون تر در مسیر راه پر مخاطره و جهاد بزرگی که آغاز کرده اید.
اول لازم است ادای دین کنم و یک پوزش خواهی را، که از من طلب دارید، به اطلاع شما برسانم. زمانی که پس از ماجرای انتخابات 88 و آغاز جنبش بزرگ مدنی سبز مردم ایران چند نوشته از شما در قالب نامه به رهبر جمهوری اسلامی در رسانه ها انتشار یافت، بسیار خرسند شدم که فردی از خیل حامیان ولایت به جنبش مردم پیوسته و به ستم اعتراض می کند اما در همان حال برای من این پرسش ایجاد شد که نویسنده این نامه ها همان نوری زاد «روایت فتح» و همان نوری زاد قلم زن کیهان و همکار حسین شریعتمداری است؟ قلمی خوش و افکاری مترقیانه و مردمی و عدالت طلبانه از یک کیهانی و آن هم مخاطب قرار دادن رهبر نظام، که نقد که هیچ حتی نامه نوشتن به وی تابویی خطرناک در نظام ولایت مطلقه فقیه شمرده می شود، چندان معقول و طبیعی و در نتیجه مقبول نمی نمود. به ویژه ادبیات آن همراه بود با انواع سخنان مبالغه آمیز و ثناگویی متداول در نظام جمهوری اسلامی و این بر ابهام می افزود. اما پس از آن که چند بار بازداشت شدید و هر بار که از زندان ولایت فقیه و «رهبر بزرگوار» باز گشتید بر دلیری و صراحت و شجاعت تان افزود و این به تدریج رفع ابهام کرد و سرانجام مرا (احتمالا مانند بسیاری دیگر) به ایمان و اخلاص و صفای باطن و صدق نیت تان مؤمن ساخت. از آن زمان همواره خود را ملامت می کنم چرا در باره شما تردید داشته و چرا از صفای درون یک انسان شریف و اهل فضل و دانش و هنر و ایمان غافل بوده و به ظاهر قضاوت کرده و او را از کیهانیان شمرده ام. به ویژه اکنون که مسیح وار و کُمیت گونه قلم خود را به مثابه صلیب دار بر دوش گرفته با زبان و بیان نرم و خوش آهنگ و شاعرانه اما استوار و شفاف و صریح به پیکار با تباهی ها و ستمگری ها و تجاوزها می روید و بر سنت سلف صالح از حقوق مظلومان و محذوفان حکومت دفاع می کنید. اکنون جمله جمله نامه نگاریهای شما به عالی ترین مقام کشور، که در هرحال مستقیم و غیر مستقیم مسئول تمام فاجعه ها و تبعیض ها و بی عدالتی های سازمان یافته است، مصداق «افضل الجهاد»ی است که نبی گرامی اسلام فرمود و این بدان معناست که این «رهبر بزرگوار» مصداق همان «امام جائر» است که مورد خطاب خیرخواهانی چون شما قرار می گیرد اما دریغ که گوشش بدهکار نصایح و هشدارهای مخلصانی چون شما نیست و خطاها و انحرافها و سیاهکاری ها زیر پوشش دین و امنیت ملی و مصالح نظام و پاسداری از ارزشهای انقلاب و حفظ کشور همچنان ادامه دارد. اکنون این تعالی و توفیق را به شما تبریک می گویم و برای سلامت شما و خانواده تان از گزند گزمگان ولایت جور دعا می کنم.
اما جناب نوری زاد! شما از برخی از شخصیت های مؤثر خواسته اید که برای رهبر نامه بنویسند و از مشکلات و خطرات بگویند و رهبر نظام را به مسئولیت هایش آگاه گنند. در واقع یک نهضت نامه نگاری تدارک دیده اید. پیشنهاد هوشمندانه ای است و امیدوارم دوستان مورد خطاب به هر شکل که صلاح می دانند به دعوت شما پاسخ مثبت بدهند. اما باید عرض کنم که در ایران عصر جمهوری اسلامی و بیشتر در دوران فرمانروایی آیه الله خامنه ای این راه تقریبا طی شده و ظاهرا بی ثمر بوده و حداقل تا کنون آشکارا گوش شنوایی نیافته است.
اصولا به لحاظ تاریخی و روانشناسی جامعه ایرانی، نهضت نامه نگاری و آن هم نامه نگاری عمومی و سرگشاده، زمانی موضوعیت و ضرورت پیدا می کند که اولا سیستم و نهادهای رسمی و مسئول حکومتی و مسئولان قانونی مدیریت کشور، به هر دلیل، ناتوان شده و از عهده وظایف خود بر نیایند و مدیریت معمول و سالم و طبیعی نظام و جامعه با بن بست ناکارآمدی و ناتوانی مواجه شود، و ثانیا، کمکها و نقدها و هدایت های پنهان و خصوصی افراد و یا نهادهای مدنی و مردمی به جایی نرسیده و در نهایت در کار حکومت و فرمانروایی و مدیریت طبیعی مملکت گره کور ایجاد شده و در فرجام راهی جز فریاد بر آوردن در علن نباشد. به عبارت دیگر، نامه نگاریهای علنی و عمومی در قالب نامه سرگشاده به مسئولان، و به ویژه عالی ترین مقام کشور، دقیقا بدان معناست که اداره کشور با بن بست ناکارآمدی و احیانا فساد و تباهی اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و مالی دچار شده و نیز رژیم و مجموعه نهادهای رسمی و قانونی کشور مشروعیت خود را از دست داده و حداقل با بحران مشروعیت مواجه شده است. شاید بتوان با این تعبیر ادای مقصود کرد که نامه های سرگشاده از سوی منتقدان و اوپزیسیون به حاکمان مخصوصا به مقام اول نشانه گره گور و ناگشودنی در مدیریت کشور و نا امیدی مطلق از بهبود اوضاع و تغییر مورد انتظار برای اصلاح طبیعی اداره مملکت است. و گرنه تا زمانی که کشور و مدیریت رسمی و قانونی آن دچار بحران نشده و امور بر وفق وظایف محوله اداره می شود، نیازی به این نامه های سرگشاده و هشدارهای فردی و جمعی به حاکمان و حاکم اول نیست و علی القاعده در آن شرایط کسی هم در فکر نامه نگاری و بر آوردن فریاد اعتراض در مرآ و منظر عموم نیست. چنان که در کشورهای پیشرفته و قانون مدار و دموکرات از چنین نامه نگاری ها و هشدارها و نقدها و رهنمودها خبری نیست.
نگاهی به تاریخ نامه نگاری ها به مقامات عالی و به ویژه نامه های سرگشاده و عمومی به شخص اول کشور در ایران معاصر به خوبی از این مدعا پرده بر می دارد. زمانی که از مهاجرت اول علمای معترض به عبدالعظیم و تحصن آنان به استبداد دربار و دولت گذشت و وعده مظفزالدین شاه مبنی بر ایجاد عدالتخانه (مجلس شورای ملی) و تأسیس مشروطیت عملی نشد، عالم و مجتهد خیرخواه و مترقی و مردمی پایتخت سید محمد طباطبایی ناگزیر شد به ناصرالملک و شاه نامه بنویسد و از آنان گله کند و از شاه بخواهد که به وعده اش عمل کند. اما، طبق معمول، شاه نشنید و همچنان بی اعتنا ماند. سرانجام علما در یک موج گسترده تر اعتراضی به قصد مهاجرت به عتبات حرکت کرده و در بین راه در قم متحصن شدند و البته این بار موفق شده و شاه مستبد و بیمار را به تسلیم وادار کردند. نامه سرگشاده دیگر، که در تاریخ مبارزات اعتراضی و مردمی ایران نامی به یاد ماندنی دارد، نامه سرگشاده دکتر علی اصغر حاج سید جوادی به دربار و محمدرضا شاه است که در زمستان 1354 نوشته و منتشر شد. این نامه در پی برگزاری کنفرانس آموزشی رامسر با ریاست شاه و حضور تمام مقامات کشور و برای اولین بار اعتراف شاه به رسوخ فساد مالی و انواع دیگر فساد در نهادهای دولتی نوشته شد و حاج سید جوادی در اوج اقتدار ظاهری نظام سلطنت، با هوشمندی و درایت یک روشنفکر مردمی جهان سومی، به خوبی نقطه ضعف نظام را تشخیص داد به آن نشانه رفت و دلیرانه اما مشفقانه ایرادها و اشکالات اساسی و بنیادی حکومت و نظام را بر شمرد و آشکارا گفت که فسادهای مالی و مانند آن ریشه در استبداد و خفقان و عدم آزادی دارد. اما، باز طبق معمول، شاه مغرور و غافل پیام این نامه (و البته پیام دهها نامه سرگشاده دیگررا) نشنید و استبداد همچنان ادامه یافت و چند سال بعد رژیم برای همیشه از صحنه روزگار حذف شد.
حال نوبت به نامه های سرگشاده به عالی ترین مقام جمهوری اسلامی در این مقطع تاریخی رسیده است. گرچه این نوع نامه نگاری ها از همان آغاز جمهوری اسلامی رایج بوده و بسیاری از شخصیت های دینی و سیاسی و فرهنگی و روشنفکری (مانند نامه مهندس بازرگان و برخی دوستانش به آیه الله خمینی در سال 66 درباره جنگ بی فرجام، نامه مهندس سحابی در سال 68 به مجلس شورای اسلامی درباره تغییر ماهوی قانون اساسی و نامه دکتر سحابی به رهبر نظام در سال 78) غالبا از سر استیصال به مقام اول و گاه نیز به رئیس جمهور و نخست وزیر وقت نامه نوشته و خواسته هایی را برای بهبود امور و انجام تغییرات ریز و درشتی مطرح کرده اند اما در عمل بی تأثیر بوده و به جایی نرسیده و حد اقل به تغییر محسوسی منتهی نشده است.
در دوران بیست و دوساله رهبری آقای خامنه ای، کشتی بان را سیاستی دیگر آمد، و در نتیجه دوران تازه ای از بحران نا کارآمدی مدیریت کشور آغاز شد و هر سال و ماه کشور را با بحران بیشتری مواجه کرد. در دوران اصلاحات بخشی از بدنه مترقی تر حاکمیت تلاش کرد اندک تغییری ایجاد کند اما تمام تلاشهای خیرخواهانه و مدبرانه دولت اصلاحات و به ویژه مجلس ششم با مقاومت ها و کارشکنی های شخص رهبر با ناکامی مواجه شد. ایشان که حرکت اصلاحی اصلاح طلبان وفادار به انقلاب و نظام را نیز انحراف می شمرد و بلایی که باید به خیر بگذرد، آدمی به نام محمود احمدی نژاد را کشف کرد و به او مأموریت داد تا اندیشه اصلاح طلبی را بزداید و اصلاح طلبان را از ساختار نظام اخراج کند. این اندیشه و سیاست آقای خامنه ای در سال گذشته در گفتگوی وی با جامعه مدرسین قم افشا شد آنجا که گفت این دولت، بر خلاف دوران اصلاحات، دنبال حاکمیت دوگانه نیست. تداوم منطقی و طبیعی این سیاست به کودتای انتخاباتی سال 88 منتهی شد و ثمره تلخ خود را نشان داد. در جنبش انتخاباتی ریاست جمهوری دهم، که آشکار شد هنوز مردم با استواری و همبستگی بیشتری برای تحقق مطالبات قانونی و مشروع خود تلاش می کنند، روشن شد که سیاست حذف اصلاح طلبان و فکر اصلاح طلبی در بدنه اجتماعی نه تنها از بین نرفته بلکه با قدرت ملی رو به تعمیق و گسترش است و بدین ترتیب روشن شد اقدامات چهار ساله احمدی نژاد و تیم مأمور او برای حذف اندیشه تغییر ناکام بوده و در واقع سیاست پسا اصلاحاتی رهبری نظام با شکست مواجه شده است. به ویژه که پس از انتخابات جنبش مدنی و خیابانی عظیمی شکل گرفت و شخصیت هایی چون مهندس موسوی و حجه الاسلام کروبی، دو تن از شخصیت های کلیدی و مؤثر نظام، نیز همراه مردم به اعتراض برخاسته و در کنار مردم دلیرانه ایستادند و ماندند. این بود که آقای خامنه ای همان سیاست پیشین را، اما این بار با خشونت عریان، ادامه دادند و پس از سخنرانی مهم 29 خرداد 88 عملا خود رهبری مقابله با جنبش اعتراضی را بر عهده گرفتند.
قصد من بازگویی تاریخ تحولات این دوره نیست، فقط می خواهم بگویم نامه نگاری ها به عالی ترین مقام کشور دقیقا به معنای بحران ناکارآمدی در نظام مدیریتی کشور است و آشکارا به دلیل سوء مدیریت و بی تدبیری مسئول اول اداره مملکت است؛ این درس و تجربه تاریخ است. اما از سوی دیگر، نامه نگاری های سرگشاده و انبوه، دقیقا به معنای یأس اصلاح طلبان و تحول خواهان و خیرخواهان ملک و میهن نیز هست. در این دو سال و نیم اخیر، که عملا قطار اداره نیم بند قبلی کشور از ریل طبیعی خود خارج و همه چیز به هرج و مرج و حتی ابتذال کشیده شده، صدها نفر از شخصیت های معتمد همین نظام حضوری و غیر حضوری به رهبر نظام مشورت داده و خیرخواهانه کاستی ها و بی تدبیری ها را گوشزد کرده و پیشنهاداتی برای اندک تغییر در سیستم مدیریت بیمار و عوام زده دولت بی کفایت و فاسد بر کشیده رهبری ارائه داده اند، اما بی هیچ نتیجه و ثمری. بعد به تدریج، به دلیل یأس و استیصال، نامه نگاری های علنی و سرگشاده آغاز شد، اما تا کنون هیچ نتیجه ای ند اشته، بدین نشانه که نه تنها تغییری در سیاست های غلط و ایران بر باد ده ایجاد نشده که همچنان در بر همان پاشنه می چرخد. در این دوره به گمانم نامه آقای هاشمی رفسنجانی در آستانه انتخابات 88 به رهبری نقطه عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی است. ایشان با موقعیت سنجی و هوشمندی تمام، بر خلاف همیشه که سیاست پشت پرده و غیر شفاف را دنبال می کند، آگاهانه نامه سرگشاده به رهبری را منتشر کرد و آنگاه به دیدار وی رفت و با وی به گفتگو و رایزنی نشست. نمی دانیم در آن گفتگوی طولانی چه گفته شده اما محتوای همین نامه نشان می دهد که هوشمند ترین و با تجربه ترین شخصیت تمام دوران عمر جمهوری اسلامی به خوبی افقهای دور تر را دیده و، برخلاف رهبری که از قضا رهبر با بصیرتان هم هست و هاشمی را به بی بصیرتی نواخته است، از خطرات به خوبی آگاه است و به ویژه «فتنه احمدی نژاد» و احمدی نژادیسم را به خوبی می شناسد. تحولات پس از انتخابات و به ویژه انکشاف «جریان انجرافی» در دستگاه رهبری و صدور فرمان مقابله با جریان انحرافی، درستی هشدارها و انذارهای هاشمی در همان نامه تاریخی را به روشنی عیان کرد و روشن شد که باز رهبری از بصیرت لازم در اداره امور و در تشخیص جبهه دوست و دشمن بی بهره بوده و شگفت این که به هشدارهای کسی چون هاشمی، که گویی قرار نبوده برای او هیچ کس مثل هاشمی باشد، گوش نداده است.
اما جناب نوری زاد عزیز! اکنون نوبت شما رسیده است. نمی خواهم آیه یأس بخوانم. روشن است که در باره تحولات آینده غیبگویی و یا پیشگویی دقیق نامکن است. از این رو نمی توان در باره هیچ چیز و هیچ کس پیش بینی دقیق کرد و گفت حتما چنین می شود و چنان نمی شود و مثلا کلام مطلقا و در تمام موارد در کس اثر نمی کند. اما اگر تجارب مکرر تاریخی ملاک باشد، چندان جای امیدواری برای به ثمر نشستن نامه نگاری های شما و کسان دیگر در این مقطع و شاید برای همیشه باقی نمی ماند. تجربه نشان داده است که اگر هم بصیرتی حاصل شود و تنبهی پدید آید، به احتمال زیاد دیگر تمام پلهای پست سر خر اب شده و راه بازگشتی نمانده است. باربارا باکمن، نویسنده خوش قلم و خوش فکر آمریکایی، کتاب دارد به نام «سیر نا بخردی». وی در این کتاب تاریخ بشر از «جنگ تروا تا جنگ ویتنام» را مورد بررسی قرار داده و نشان داده که فرمانروایان و حکومت ها بارها در مقاطع مهم تاریخ زندگی شان تصمیماتی گرفته اند که عین نابخردی بوده و در نهایت به زیان خود و کشور و دولت شان تمام شده است. فکر می کنم رهبر جمهوری اسلامی فعلی تا کنون دو اشتباه بزرگ مرتکب شده است. یکی براندازی پروژه اصلاح طلبی و نادیده گرفتن نعمت وجود شخصیتی چون سید محمد خاتمی و نیز کفران نعمت مجلس ششم و دیگر دخالت آشکار در امر انتخابات 88 و برکشیدن مجدد آدمی به نام احمدی نژاد، که حد اقل در طول چهار سال ماهیت و عملکرد او و باندش بر آفتاب افکنده شده بود، و مهم تر بر عهده گرفتن سرکوبی جنبش اعتراضی مردم. این اشتباهات پر هزینه همچنان ادامه دارد و همچنان نشانی از تغییر در این سیاست ها و تصمیم ها دیده نمی شود. شگفت این که در طول این دوران تقریبا تمام شخصیت های با سابقه و خوش سابقه انقلاب و نظام و از جمله خاندانهای روحانی صدر انقلاب (خاندان بهشتی، مطهری، قدوسی، هاشمی رفسنجانی، منتظری و به طور خاص خانواده رهبر فقید انقلاب و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و مؤسس ولایت مطلقه فقیه) کم و بیش از رهبری و سیاست های او فاصله گرفته و غالبا آشکارا در صف منتقدین سیاست های وی نشسته اند. این افراد گرچه از سوی آقای خامنه ای به «بی بصیرتی» ملقب شده اند اما همچنان ایستاده اند و سیر نابخردی نشان داده است که چه کسی در خور عنوان بی بصیرتی بوده است. آقای خامنه ای چگونه کشور و نظام را رهبری کرده که اکنون پس از بیش از دو دهه تمام ارکان انقلاب و نظام و نزدیکان به رهبر فقید و وفاداران به او در صف منتقدانش قرار گرفته و آشکارا از او فاصله گرفته اند؟ پس این همه فرزانگی و بصیرت ادعایی در کجاست و تجلی آن در کجا عیان شده است؟
حال جناب نوری زاد، شما هم بیازمایید! زنده یاد مهندس سحابی، که در برابر نامه نگاری های گاه و بیگاهش و نیز در برابر انتشار مقالات انتقادی منتشر شده در مجله «ایران فردا» قرار می گرفت که گفته می شد «چه فایده، گوش شنوایی که نیست!»، یک پاسخ تکراری داشت و آن این که مخاطبان ما فقط حاکمان نیستند، مخاطبان اصلی ما مردم ایرانند، ما در احتجاج با حاکمان و نقد افکار و رفتارشان، با مردم هم صحبت می کنیم و در امور اساسا ملی و مربوط به خودشان با آنان گفتگو می کنیم و از این طریق بر اگاهی شان می افزاییم و آنان را در تصمیم گیرهای بعدی شان کمک می کنیم. این منطق درستی است. گرچه من احتمال تأثیر در تغییر تصمیمات رهبری را تقریبا هیچ می دانم، اما در هرحال، انتشار همین نامه ها نوعی سخن گفتن با مردم هم هست. در شرایطی که تمام مجاری آگاهی بخشی و ارتباطات رسانه ای با مردم مسدود شده و «دارها برچیده و خونها شسته اند» و«آوای جغدی هم به گوش نمی رسد»، نامه های سرگشاده شما و برخی دیگر (به ویژه زندانیان شجاع و مبارز و دلیر از درون زندان) خوانده می شود و مضامین و محتوای آنها به گوشها منتقل و در اذهان آماده و بی غرض در حاکمیت و بیشتر در مردم اثر می گذارد. نیز همین نامه ها تابوی نقد ناپذیری و مقدس سازی ولایت عظما را می شکند و همگان در می یابند که نه در قانون چنین مصونیتی برای رهبر وجود دارد و نه در دین چنین تقدسی محلی از اعراب دارد. هرچند ممکن است در شرایط عادی نامه نگاریهای خصوصی مؤثرتر باشد، اما در شرایط بحران و بن بست و یأس از تغییر روش فرمانروایان و صاحبان قدرت مطلقه، خطابات مستقیم و نقد صریح و شفاف رهبری نظام سود بیشتری دارد. من خود (مانند بسیاری دیگر) از دوران مجلس اول نامه های پر شماری برای مقامات عالی کشور (آیت الله خمینی، هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه ای، موسوی اردبیلی، میر حسین موسوی و اخیرا خاتمی) نوشته ام که جملگی خصوصی بوده و اکنون اکثر آنها در اختیار است و همچنان منتشر نشده باقی مانده اند. در سالیان اخیر نیز بارها تصمیم گرفته ام که برای مقام رهبری نامه (خصوصی و یا عمومی) بنویسم و برخی مسائل را با ایشان در میان بگذارم اما هر بار نیز منصرف شده ام چرا که احتمال تأثیر را هیچ می بینم. به ویژه که امکان ارسال مطمئن نامه خصوصی نیز وجود نداشت. در دوران زندان دو بار نامه نوشته اما باز منصرف شدم. در آن زمان می خواستم درباره دادگاه غیر قانونی ویژه روحانیت و عملکردهای بعضا شگقت آن حرف بزنم و حداقل به اطلاع ایشان برسانم که دادگاه ویژه ایشان چگونه عمل می کند و رفتارش با متهمانی که حتی گاه روحانی نبوده و هیچ ربطی هم به روحانیت نداشته چگونه است. البته بیفزایم هیچ خواسته شخصی نداشتم سخن من عمومی و در دفاع از حقوق تضییع شده دیگران بود. به ویژه با گذشت زمان بر من روشن شد که این رفتارهای دادگاه ویژه در سطح کلان نمی تواند خارج از سیاست و حتی اطلاع ایشان باشد. اصولا داز ادگاهی که هیچ مبنا و مشروعیت قانونی ندارد و صرفا تابع اراده یک شخص و آن هم مقام دارای اختیارات مطلقه و بدون امکان نظارت و بازخواست است، انتظاری جز این نمی توان داشت. اخیرا نوشتم که جناب آقای خامنه ای! برای خروج از بن بست کنونی و برای رهایی از خطراتی که بر اثر سوء سیاست شما و دولت بر کشیده شما پدید آمده، چند پیشنهاد دارم. اگر میل دارید از الگوی ایران پیش از اسلام (و به پیروی از آن سنت در دوران پس از اسلام نیز) پیروی کنید حد اقل یک «دیوان مظالم» درست کنید تا هفته ای و ماهی و حتی سالی یک بارعموم مردم به محضر شما بیایند و آزادانه و بدون هیچ بیم و هراسی تظلم کنند و پاره ای از مشکلات و مصائب و خواسته های خود را به اطلاع شما بر سانند. این سنتی در ایران قدیم بود، سنتی که احتمالا آن را طاغوتی می دانید! یا دست کم یک «لویی جرگه ایرانی» با حضور معتمدان نظام اما از طیف ها و جناح های مختلف تشکیل دهید و در آن در حد ضرورت بحث و تبادل نظر صورت بگیرد تا راه حلهایی برای خروج از این بن بست پیدا شود. این پیشنهادها با این پیش فرض مقطوع در ذهنم برجسته شد که سیاست های جناب ایشان کشور و نظام حقوقی و ساختار حقیقی ان را با بن بست و ناکارآمدی مطلق مواجه کرده است. در این شرایط فاجعه بار واقعا چه راهی برای خروج از این وضعیت وجود دارد؟ نامه اخیر را نوشتم اما پاره کردم و ریختم دور چرا که هیچ امیدی به تأثیرگذاری نمی دیدم. گرچه می توانست در حد روشنگری مفید باشد.
جناب نوری زاد! با این همه مسئولیت نقد و راهنمایی و ارشاد حاکمان به هر طریق ممکن و مؤثر از هیچ ایرانی وطن خواه و مردم دوستی ساقط نیست و به ویژه در میانه گفتگو و محاجه با حاکمان و با رهبری نظام مردمانند که مخاطب اصلی هستند و بی تردید در نهایت همینانند که به زودی تغییرات را رقم می زنند و به تعبیر قران حکیم و حکمت آموز با تغییر و تحول درونی خود سرنوشت خود و جامعه و میهن خود را نیز تغییر خواهند داد. این مردم محروم از هر نوع امکان گردش آزاد اطلاعات بیش از هر چیز به بصیرت و آگاهی احتیاج دارند. روزگاری شریعتی بصیر و آگاه گفته بود انقلاب قبل از اگاهی توده فاجعه است، تاریخ معاصر و بیشتر تاریخ انقلاب و کارنامه جمهوری اسلامی و کنشگران آن، مهر تأییدی براین گزاره است. به کار سترگ شما ارج می گذارم و برای شما بقای با عزت و برای رهبری و مسئولان تنبه و بصیرت عمیق و برای مردم ایران آزادی و رهایی از مثلث شوم «جهل و جور و جوع» آرزو می کنم.
برادر شما
حسن یوسفی اشکوری
30 آذر ماه 1390

Share:

More Posts

مردمانی مظلوم!

اول بگویم من از استفاده از واژه «مظلوم» به جد ابا دارم و دیری است که معمولا از آن استفاده نمی کنم. زیرا این واژه

سلام بر وجدان های بیدار

آنچه در این روزها و هفته ها و ماه های اخیر موجب بقای امید و حداقل موجب تسلی خاطر است گسترش مخالفت ها و تعمیق

Send Us A Message