سحرخیز؛ اصلاح طلبی استوار و پیگیر

 

با عیسی سحرخیز در پائیز سال 77 آشنا شدم. در آن زمان «دفتر پژوهش­های فرهنگی دکتر علی شریعتی»، که یک سال پیش با پیشنهاد من و استقبال و همکاری شماری از پیروان فکری دکتر شریعتی تأسیس شده بود، تصمیم گرفت یک نشریه به عنوان ارگان این نهاد فرهنگی-دینی داشته باشد. نام این نشریه، که قرار بود فصلنامه تئوریک باشد، «مخاطب­های آشنا» انتخاب شد که وام گرفته از همان عنوان آشنای «با مخاطب­های آشنا»ی شریعتی بود که «با»ی آن حذف شده بود. تا آن زمان کسانی چون «ما»، (مای غیر خودی)، نمی­توانستیم به اخذ مجوز از وزارت ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی برای انتشار نشریه و به ویژه روزنامه چندان امیدوار باشیم. پیش از آن برای آماده شدن با همراهی برخی دوستان همفکر گاهنامه­ای تحت عنوان «احیاء» انتشار داده بودم که از سال 67 تا 70 طول کشیده و در مجموع پنج شماره منتشر شده بود. اما همان پنج شماره نیز همواره برای مجوز از ارشاد با مشکلات و موانع و مخالفت­های مکرر مواجه بود. برخی شماره­ها ماهها در توقیف ماند و سرانجام پس از ماهها توقیف انتشار شماره پنج با این شرط موافقت شد که دیگر احیاء منتشر نشود و من هم ناگزیر چنین کردم و برای همیشه «احیاء» به «اموات» پیوست.

اما اکنون سالها گذشته بود و دوم خردادی رخ داده و سالی از دولت اصلاح طلب محمد خاتمی می گذشت و سکاندار وزارت ارشاد آقای عطاءالله مهاجرانی بود که مدافع آزادی مطبوعات بود و به راستی هم این زمان در قیاس با گذشته­های دور و نزدیک در عمر جمهوری اسلامی آزادی قلم و انتشار اندیشه بسیار بیشتر بود و مطبوعات جان تازه­ای یافته بودند. درست است که احیاء نیز در وزارت خاتمی بر ارشاد با سانسور و سرانجام توقیف مواجه شده بود اما اکنون روزی دیگر بود و روزگاری دیگر و حال خاتمی رئیس جمهور با تسامح و گشاده دستی بیشتر آزادی را ارج می نهاد و به آزادی اندیشه و قلم و مطبوعات و کتاب توجه و اهتمام وافر داشت. و این همه بر امیدواری ما افزوده بود و می­اندیشیدیم که گویا روزگار محنت پایان یافته و بالاخره «ما» هم می­توانیم نشریه قانونی و رسمی داشته باشیم.

از طریق تلفن وقت گرفتم و به دیدار آقای احمد بورقانی مدیرکل مطبوعات وزارت ارشاد رفتم. این کار به دو دلیل بود. یکی این که با دیدار حضوری و تسلیم درخواست مجوز و گفتگو در این زمینه بر میزان موفقیت ما و احتمال موافقت مقامات ارشاد بیفرایم و دیگر این که نامه­ای خطاب به آقای مهاجرانی نوشته و ضمن تبریک وزارت ایشان از وزیر ارشاد خواسته شده بود که اکنون وقت آن رسیده که معضل ممیزی (نام محترمانه سانسور) را برای همیشه حل شود و حداقل ضوابط نشر کتاب به گونه­ای تنظیم شود که سلایق معیار نباشد و در نتیجه همه (از نویسنده و ناشر) بدانند که تکلیف چیست و می­خواستم نامه را از طریق بورقانی به مهاجرانی برسانم. نامه را من نوشته و به امضای شماری از اهل قلم رسیده بود. بگذریم که برخی اهل قلم به دلیل این که در این نامه به طور تلویحی سانسور پذیرفته شده بود از امضای آن خودداری کردند (از جمله نویسنده نامدار ناصر ایرانی). بورقانی را تا آن روز ندیده بودم و حتی او را نمی­شناختم. او در اتاق کارش به گرمی مرا پذیرفت و با من به گفتگو نشست. نامه به وزیر ارشاد را به ایشان دادم. به عنوان مشورت پرسیدم نامه را سربسته بدهیم بهتر است یا سرگشاده؟ کدام مفیدتر و مؤثرتر است؟ گفت: اگر برای اثرگذاری است، سربسته باشد، بهتر است و به مصلحت نزدیک تر. بعد استدلال کرد که آقای مهاجرانی و دوستان دارند در این زمینه اقداماتی می­کنند و در این میان اگر کسانی چون شما چنین تقاضاهایی را علنی مطرح کنید و این نوعی اعمال فشار تلقی شود، ممکن است محافظه کاران جناح مقابل این را بهانه قرار بدهند و مانع اقدمات مفید بشوند. من هم قبول کردم و گفتم قصد جنجال و تبلیغات نداریم اما به ایشان گفتم نامه را شخصا به جناب وزیر بدهد و آن را پی گیری کند. اما در مورد تقاضای نشریه مخاطب­های آشنا با مدیر مسئولی و سردبیری من، استقبال کرد و گفت نباید منعی باشد و به هرحال قول مساعد داد و در پایان مرا به مدیر کل داخلی مطبوعات معرفی کرد و گفت با ایشان صحبت کنید. او آقای عیسی سحرخیز بود. تا آن روز با او هم آشنا نبودم. او هم مانند احمد بورقانی با روی خوش برخورد کرد و با احترام و امیدواری صحبت کرد و قول همکاری و پیگیری داد. پس از آن یک بار دیگر برای پیگیری کار نشریه به دیدار دوستان جدید بورقانی و سحرخیز رفتم اما هنوز خبری از موافقت با مجوز نشریه نبود و حتی در نوبت بوده و برای بررسی در هیئت مربوطه نطرح هم نشده بود. آقای بورقانی در دیدار دوم در مورد نامه به وزیر ارشاد گفت نامه را به ایشان داده و بیش از این نمی­داند اما خبردارد که آقای مهاجرانی نامه را برای معاونان و مدیران کل وزارتخانه فرستاده است.

چندی بعد بورقانی استفا داد و از وزارت ارشاد رفت. سحرخیز نیز در پی او. دلیل و یا دلایل این استعفا ها را نمی­دانم یا حداقل الان چیزی به خاطر نمی­آورم. اما گویا در باره برخی سیاست­ها بین وزیر و مدیر کل مطبوعات اختلاف نظر وجود داشته است. در جلسه تودیع بورقانی سخنان کنایه آمیز مهاجرانی و بورقانی کم و بیش از این اختلاف دیدگاه پرده بر می­داشت. حال که این موضوع مطرح شد، بد نیست گزارشی را از سحرخیز نقل کنم که شاید ربطی به این اختلافات داشته باشد. در سال 85 (شاید هم 86) انجمن دفاع از آزادی مطبوعات یک سمینار آموزشی یک روزه در سالن کتابخانه حسینیه ارشاد برپا کرد. در آن سمینار سحرخیز، که عضو انجمن بود، درباره سیاست­های دولت خاتمی و شخص رئیس جمهور سخن گفت. او که ازاندیشه­های باز و مداراگرانه خاتمی و سیاست آسان­گیرانه وی و نیز احمد بورقانی یاد می­کرد به خاطره­ای اشاره کرد که جالب و مهم بود. گفت یک بار با وزیر ارشاد و شماری از معاونان و مدیران وزارتخانه به دیدار رئیس جمهور رفته بودیم، بورقانی از خاتمی پرسید برنامه و سیاست ما دربارة صدور مجوز روزنامه و نشریه برای منتقدان نظام چه باید باشد؟ مثلا نهضت آزادی و جنبش مسلمانان مبارز (دکتر پیمان) متقاضی روزنامه اند، چه باید کرد؟ خاتمی با گشاده دستی گفت: ببینید! شما به قانون عمل کنید، در چهارچوب قانون تا می­توانید به هر متقاضی روزنامه مجوز بدهید و در واقع وی به طور تلویحی و محتاطانه با اعطای مجوز به افراد و یا جریانهای یاد شده موافقت کرد. سحرخیز افزود پس از آن که از جلسه دیدار بیرون آمدیم، وزیر ارشاد به تندی به بورقانی گفت: چرا این مطلب را از خاتمی پرسیدید؟ اصلا چرا بدون هماهنگی با من این موضوع را مطرح کردید؟ بعد با تهدید افزود که: مگر از جنازه من رد شوید تا به نهضت آزادی مجوز روزنامه بدهید! برای تکمیل گزارش تقاضای نشریه بگویم که در طول عمر هشت ساله دولت اصلاحات نه تنها مجوز نشریه مورد تقاضای ما صادر نشد که حتی پاسخی هم دریافت نشد. در زمان برگزاری کنفرانس برلین (فروردین 79) یک بار به خانم دکتر جملیه کدیور، همسر جناب دکتر مهاجرانی وزیر ارشاد، گفتم سفارش ما را  به جناب وزیر ارشاد بکند و افزودم به ایشان بگویید که بالاخره سهم ما از دولت اصلاحات یک فصلنامه می­شود! اما جالب این که در سال 85 یا 86 بود که نامه ای از وزارت ارشاد به دستم رسید که در آن نوشته بود فصلنامه «مخاطب­های آشنا» در روز فلان و جلسه فلان مورد بررسی قرار گرفت اما «متأسفانه» با ان موافقت نشد!

دیگر با سحرخیز دیداری و ارتباطی نداشتم. در دوران زندان چند بار که به مرخصی آمده بودم، او گاه تنها و گاه با خانواده و گاه به دوستان انجمن دفاع از آزادی مطبوعات به دیدارم آمدند و از این زمان آشنایی ما بیشتر شد و به تدریج به نوعی همکاری مطبوعاتی ارتقا یافت. فکر می­کنم در سال 79 بود که «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» تشکیل شد و سحرخیز از بنیانگذارانش بود. در آن زمان انجمن آقای دکتر محسن کدیور را، که در زندان بود، به عنوان اولین رئیس خود برگزید. در سال (احتمالا) 80 ماهنامه «آفتاب» به مدیریت آقای سحرخیز منتشر شد که در آن خزان مطبوعات واقعا نوید بخش بود.  در دیدارهای هنگام مرخصی از زندان، سحرخیز چند بار از من خواست که همکاری کنم و مقاله بنویسم که البته جز چند مورد موفق به همکاری نشدم. اما این ماهنامه بسیار ارزشمند و مفید بود و مقالات خوب و پژوهشگرانه انتشار می­داد. آقای کدیور پای ثابت آفتاب بود و مقالات مهمی از ایشان در این نشریه منتشر شد. از ویژگی­های آفتاب آزاداندیشی و برخورد دمکراتیک مدیر مسئول و هیئت تحریریه آن بود و انتشار مقالات نویسندگان مختلف­العقیده و وابسته به گرایشهای متنوع فکری و سیاسی حتی از نویسندگان خارج کشور در تمام شماره های آفتاب نشانه بارز آن است. بعدها که با سحرخیز آشنایی بیشتری پیدا کردم، این تفکر را در ایشان بارز دیدم. او واقعا به آزادی فکر و انتشار افکار مختلف و حتی متضاد باور داشت و تا آنجا که محدودیت­های حکومتی اجازه می­داد تلاش می کرد آزادی عقیده و آزادی بیان عملی شود. اما دریغ که، مانند موارد مشابه، شب پرستان و خفاشان ضد نور آزادی، تاب نور آفتاب را نداشتند و چند سال بعد (احتمالا 84) این نشریه وزین و مفید و اثرگذار به محاق توقیف رفت و غروب کرد.

چند روز پس از آزادی از زندان آقای کدیور به عنوان رئیس انجمن دفاع از آزادی مطبوعات از من خواست که برای آشنایی با دوستان انجمن در جلسه آن شرکت کنم که پذیرفتم و در جمع دوستان انجمن حاضر شدم. انجمن یک نهاد فرهنگی و مدنی بود که صرفا به انگیزة دفاع از آزادی مطبوعات تأسیس شده بود و تمام اعضای آن در سطوح مختلف از اهالی مطبوعات و یا کم و بیش اهل قلم بودند. کار اصلی او نیز به عنوان مدافع آزادی مطبوعات و در واقع دیدبان مطبوعات کشور این بود که از حقوق نویسندگان و آزادی عقیده و آزادی بیان در عرصه مطبوعات در برابر اعمال محدودیت­های شبه قانونی و فراقانونی و تجاوزات مرسوم حاکمان جمهوری اسلامی دفاع و حمایت کند و به تضییع حقوق قانونی مطبوعات و اهل قلم در هر شکلی و تحت هر عنوانی اعتراض کند. انجمن از آغاز تا پایان فعالیت رسمی خود در دو سال قبل این رسالت را به خوبی انجام داد. از اقدامات انجمن اعطای «قلم طلایی» به نویسندگان و یا شخصیت­های فعال در عرصه دفاع از آزادی قلم و بیان اثرگذار بود. به آیت­الله منتظری، حجه الاسلام حسین انصاری راد، اکبر گنجی و مهندس عزت الله سحابی این هدیه و جایزه داده شد. قرار بود به طور سلبی هر سال «جایزه حنظل» نیز به دشمنان فعال آزادی مطبوعات نیز داده شود که به دلایلی هرگز عملی نشد. در ادوار مختلف فعالیت انجمن افراد زیادی به عنوان عضو در آن فعال بودند که نام همه آنها را به یاد نمی­آورم و شاید هم همه را نمی­شناسم و یا از آنها اطلاع ندارم، اما از زمانی که من در جلسه انجمن شرکت کردم این افراد را به یاد می­آورم: محسن کدیور، عمادالدین باقی، فریبا داودی مهاجر، بدرالسادات مفیدی، عیسی سحرخیز، مرتضی کاظمیان، محمد سیف زاده، علی نصیری، محمدجواد مظفر، احمد زیدآبادی، علی حکمت و ماشاءالله شمس الواعظین. در دور بعد در انتخابات انجمن برای گزینش اعضا شرکت کردم و انتخاب شدم و در انتخابات داخلی هم آقای کدیور به عنوان رئیس و من به عنوان نائب رئیس برگزیده شدیم. برخی از یاران رفتند و برخی ماندند. انجمن هنوز رسما وجود دارد اما به دلیل شرایط سخت موجود و اعمال حکومت پلیسی و استبدادی عملا فعالیت ندارد. شماری از اعضای آن زندانی اند (سحرخیز، زیدآبادی، مظفر، شمس الواعظین و سیف زاده) و شماری مقیم در خارج از کشور (کدیور، کاظمیان و من) و بقیه­السیف نیز خانه نشین و مسلوب­الاختیار.

از زمانی که من در انجمن بودم، سحرخیز را از فعالان دیدم و واقعا در هر جلسه در مقام تحلیل و نظر و نیز در تصمیم­گیری­ها و عمل، از فعالان و اثرگذاران بود. معمولا غیبت نداشت و در همواره حاضر بود و پرنشاط. از آزادی­ها پرشور دفاع می­کرد و در دفاع از آزادی قلم و مطبوعات مرز نمی­شناخت و خودی و غیر خودی نمی­کرد. در عین­حال بیشتر اهل عمل بود تا نظر. معمولا در هر انجمنی چند نفر از دیگران فعال­تر و اثرگذارترند و در انجمن دفاع از آزادی مطبوعات یکی از این اثرگذاران بی­گمان عیسی سحرخیز بود.

زمانی مدیر انتشارات قلم بود. جمعی اهل قلم را دعوت کرد تا با استفاده از امکانات این نهاد انتشاراتی نشریات ادواری در عرصه مباحث نظری (چیزی شبیه آفتاب) منتشر شود. آقای کدیور و من هم از مدعوین و همکاران بودیم. مدتی تلاش شد اما به دلایلی این برنامه متوقف شد و به جایی نرسید.

به هرحال سحرخیز در این سالها همواره یکی از ارکان مقاوم و پیگیر اصلاح طلبی و آزادی خواهی در وطن بلازده ما بود. هم در عرصه مطبوعات فعال و اثرگذار بود و هم در عرصه سیاست. از انتخابات نهم ریاست جمهوری، که من شاهد بودم، سحرخیز از فعالان بود. تلاش وافر داشت که نیروهای مختلف ضد استبداد را به هم نزدیک کند. از جمله تلاش می­کرد جریان ملی-مذهبی و نهضت آزادی به جریان دوم خردادی و نیروهای ملی و مدنی نزدیک شوند و در یک صف به دفاع از آزادی و انتخابات آزاد برخیزند. در انتخابات دهم ریاست جمهوری نیز به شیوه مألوف خود عمل کرد و به حمایت جدی از دو کاندیدای اصلاح طلب دست زد و تا پایان نیز به آن وفادار ماند. از سپیده دوم 23 خرداد 88 و آغاز اعلام کودتای انتخاباتی باز سحرخیز با دلیری تمام به اعتراض برخاست و از حقوق تضییع شده و رأی دزدی شده مردم حمایت کرد. نخستین مقالاتش در برخی رسانه­های مجازی و رسانه­های صوتی و تصویری فارسی زبان گواه این دلیری و شجاعت کم نظیر اوست. او در همان شب شنبه (جمعه شب 22 خرداد) از عنوان «کودتا» برای اعلام نتایج انتخابات استفاده کرد. به همین دلیل بود که گزمگان حکومتی از همان لحظات نخستین در فکر بازداشتش برآمدند که موفق نشدند. اما مدتی بعد این حادثه تلخ رخ داد و او هم مانند صدها آزاده دیگر زندانی شد. اما به رغم اعمال انواع شکنجه­های جسمی و روحی و انواع مشکلات و بیماری و رنج وارد بر او و خانواده­اش، همچنان استوار ایستاده و خم نشده است. به ویژه دفاعیات شجاعانه و کم نظیرش در بیدادگاه­های فرمایشی مثال زدنی است و قطعا این متن­های منتشر شده دفاعیات برگهایی زرین از کتاب قطور آزادی خواهی مردم ایران و مایه فخر و شرف اهالی قلم و مطبوعات کشور خواهد بود. او بی­پروا مسئولیت­های رهبر جمهوری اسلامی را به یادش آورد و دلیرانه خطر کرد و مسئول اصلی این همه فاجعه را از انتقادهای صریح اما مشفقانه­اش محروم نکرد. او هنوز هم در بند است و اخیرا باز بر محکومیتش افزوده اند تا به این زودی­ها هوس آزادی نکند. سحرخیز نه تنها فقط تاوان آزادی خواهی­اش بلکه بیشتر تاوان مردانگی و صراحت و شجاعتش را می­پردازد. برای او و خانوده دلیرش شکیبایی و استواری و برای مردم ایران پیروزی بر استبداد آرزو می­کنم. به امید آزادی سحرخیز و تمام زندانیان سیاسی و به ویژه رهایی مردان دلیر ایران و اسلام حجه الاسام کروبی و مهندس میرحسین موسوی از حصر غیر قانونی و ظالمانه.            

منتشر شده در ویژه نامه «سهام نیوز»

 

                   

Share:

More Posts

مردمانی مظلوم!

اول بگویم من از استفاده از واژه «مظلوم» به جد ابا دارم و دیری است که معمولا از آن استفاده نمی کنم. زیرا این واژه

سلام بر وجدان های بیدار

آنچه در این روزها و هفته ها و ماه های اخیر موجب بقای امید و حداقل موجب تسلی خاطر است گسترش مخالفت ها و تعمیق

Send Us A Message