به طور منطقي و طبيعي لازم است در آغاز زنان پيامبر و نيز فرزندان يعني اعضاي خانه وي را بشناسيم تا بتوانيم تصوير و تفسير روشني از خانواده آن حضرت داشته باشيم و از اين طريق به فهم و تحليل برخي از آيات و شأن نزولها و اشارات نهفته در آن آيات مربوط به همسران پيامبر موفق شويم. در قرآن نامي از زنان و تعداد آنان برده نشده و نيز از فلسفه ازدواجهاي متعدد و پياپي وي به طور روشن ياد نشده است، همين امر ما را مجبور ميكند كه پيش از ورود به متن قرآن، به اجمال با اعضاي خانواده پيامبر آشنا شويم و آنگاه مستقيماً به آيات و تفاسير آن اشاره كنيم:
n
در تواريخ و سيرهها از شمار متعدد زنان پيامبر اسلام ياد كردهاند كه تعداد آنها را به عدد 21 رساندهاند. برخي از آنان زود مردهاند (پنج تن) و بعضي از آنان حتي پيش از زفاف و همبستري مطلقه شده از دور خارج شدهاند (شش تن). پيامبر تا زمان وفات خديجه در سال دهم بعثت يعني حدود پنجاه و دو سالگي تك همسر بود اما از آن پس تا لحظه وفات پياپي ازدواج كرد و برتعداد همسرانش افزوده است. حتي گفته شده است دختر يكي از بزرگان يمن را به عنوان همسر براي پيامبر ميآوردند كه در بين راه خبر وفات پيامبر رسيد و او از همانجا بازگشت. طبق نقل مشهور پيامبر هنگام وفات داراي نه يا ده همسر بود ولي احتمال دارد كه بيش از اين بوده باشد. اينك به ترتيب ازدواجها، به كوتاهي، همسران رسول خدا را معرفي ميكنيم:
n
1- خديجه دختر خويلد
n
به دليل شهرت و آشنايي نسبي همگان با حضرت خديجه و چگونگي ازدواج وي با محمد (ص)، خيلي مختصر بدان ميپردازيم.
n
پيامبر طبق نقل مشهور با خديجه در بيست و پنج سالگي ازدواج كرد. شهرت دارد كه خديجه چهل ساله بوده و پيش از آن دوبار ازدواج كرده بود و از آن همسران نيز داراي فرزنداني بود. اما بايد گفت كه انتساب چهل سالگي به خديجه نميتواند درست و قابل قبول باشد. چرا كه اولاً دختران عرب (چنانكه خواهد آمد) خيلي زود و گاه در نه سالگي ازدواج ميكردند و در سي(حتي بيست) سالگي ميانسال به حساب ميآمدند و طبعاً در چهل سالگي پير و كهن سال شمرده ميشدند و در این سن و سال زنان نه از زيبايي و طراوت بهرهاي داشتند و نه چندان
n
شانسی براي ازدواج پيدا ميكردند: اين در حالي است كه نوشتهاند خديجه زيبا بود و از نشاط جواني بهره داشت. به همين دليل خواستگاران زيادي داشت. ثانياً طبق نقل منابع خديجه براي پيامبر نيز شش فرزند آورد و اين دليل روشني است كه خديجه نميتوانسته است هنگام ازدواج چهل سال و حتي سي سال داشته باشد. كوچكترين فرزند خديجه فاطمه بود كه طبق نقل مشهور مورخان و محدثان شيعه در سال پنجم پس از بعثت متولد شده است. يعني در حدود شصت سالگي مادر و اين قطعاً معقول نيست (مگر آنكه به اعجاز متوسل شويم).
n
به هرحال خديجه بزرگزاده و از خاندان اصيل بود. ثروتي از همسران سابقش به او رسيده بود و او از طريق تجارت بر آن افزوده بود. يكبار او محمد را به عنوان سرپرست كاروانش فرستاده و در آن سفر تجاري سود زيادي عايدش شد. در اين حادثه با محمد آشنا شد و احساس كرد او را دوست دارد. خود پيشنهاد ازدواج داد و محمد نيز پذيرفت و ازدواج صورت گرفت. محمد، كه تا آن زمان تهيدست بود، به خانه خديجه رفت و از نظر زندگي و معيشت به آسايش و رفاه رسيد. زندگي صميمانه و عاشقانهاي داشتند. پس از بعثت نخستين مسلمان و مؤمن به پيامبر همين بانو بود. در طول ده سال دوران نخست بعثت و دعوت، خديجه با حمايت معنوي و مادي و انسانياش از پيامبر و دعوت او حمايت كرد. به ويژه در دوران سه ساله محاصره اقتصادي (سال هفتم تا دهم بعثت) خديجه و ابوطالب دو ياور مهم و اثرگذار پيامبر ومسلمانان بودند. اندكي پس از پايان محاصره هردو بزرگ، درگذشتند و پيامبر دچاري رنجي بزرگ شد. فرزندان خديجه عبارت بودند از چهار دختر: زينب، رقيه، امكلثوم و فاطمه و دو پسر: قاسم و عبدالله (طيب و طاهر). دو پسر در خردسالي مردند. زينب همسر ابوالعاص بود و رقيه ابتدا همسر عبته پسر ابولهب بود ولي او رقيه را طلاق داد و او همسر عثمان شد. امكلثوم پس از فوت رقيه به عقد عثمان درآمد (به همين دليل عثمان را ذوالنورين ميگفتند.) فاطمه نيز همسر عليبن ابيطالب شد.
n
2- سوده دختر زمعه
n
با درگذشت خديجه پيامبر از هر جهت تنها ماند. افزون بر تنهايي اجتماعي و سياسي، از نظر خانوادگي نيز دچار مشكلاتي شد، به ويژه كه دختر كوچكش فاطمه نسبتاً خردسال بود. ظاهراً پيامبر هنوز تصميمي براي ازدواج نگرفته بود كه در همان سال دهم يا يك سال بعد زني به نام خوله نزد پيامبر رفت و به او پيشنهاد كرد براي رفع پريشاني خانوادگياش ازدواج كند. وي پس از لحظهاي درنگ با اندوه گفت: پس از خديجه با كدام زن ازدواج كنم؟ از اين سخن او پيداست كه هيچ زني را همتا و جانشين خديجه نميداند. خوله عايشه دختر ابوبكر را پيشنهاد كرد و گفت او دختر دوست شماست و البته بعضي گفتهاند كه نخست خود ابوبكر چنين پيشنهادي داد. گويا محمد از اين پيشنهاد خرسند شد اما گفت: آخر او بچه است و فرزندانم به مادر احتياج دارند. در آن زمان عايشه طبق قول مشهور شش یا هفت ساله بود. خوله گفت: باشد، اكنون از او خواستگاري ميكني و صبر ميكني تا بزرگ شود. اما در تكميل آن گفت: اما حال ميتواني سوده دختر زمعه را به همسري انتخاب كني. سوده دختر زمعه از قريش و از قبيله بنیعامر و زني بيوه بود و پير بود و از زيبايي هم بهرهاي نداشت. سوده و همسرش سكران بنعمرو از مهاجران به حبشه بودند. پيامبر قبول كرد و سوده نيز با ميل و افتخار پذيرفت. با ورود سوده به خانه پيامبر، امور خانوادگي او به سامان شد. سوده بسيار مهربان و فداكار بود و عاشقانه به زندگي خانوادگي ميپرداخت. اما پيامبر در عين حال كه به او بسيار حرمت مينهاد، چندان رغبتي به او نداشت. به ويژه بعدها زماني كه در مدينه عايشه و همسران جوان و زيباي ديگر به جمع خانوادگي پيامبر پا نهادند، سوده دريافت كه شوهرش علاقهاي به او ندارد. و اين امر هم موجب آزار پيامبر بود و هم سبب آزردگي سوده. سرانجام پيامبر تصميم گرفت او را طلاق دهد و خود را از اين وضعيت آزار دهنده نجات دهد. وقتي پيامبر پيشنهاد خود را گفت، سوده پريشان شد و به همسرش گفت من نوبت خود را به عايشه ميبخشم اما طلاقم نده چرا كه دوست دارم در قيامت خداوند مرا به عنوان همسر پيغمبر زنده گرداند. و افزود من توقع زناشويي ندارم. پيامبر منقلب شد. و به رقت آمد و پذيرفت اما نوبت او را هم رعايت ميكرد.
n
3- عايشه دختر ابيبكر
n
چنان كه گفته شد عايشه در سال دهم يا يازدهم بعثت در شش سالگي يا هفت سالگي در مكه به عقد پيامبر درآمد. گفته شده است كه پيامبر هر بار كه به خانه دوستش ابوبكر ميرفت و عايشه را ميديد، او را به مثابه دخترش دوست ميداشت و همواره به مادرش «ام رومان» سفارش عايشه را ميكرد. پس از عقد عايشه در خانه پدر ماند و بعدها در مدينه سال اول هجرت به خانه شوهر رفت و عروسي كرد.
n
داستان زندگي عايشه و نقش او در ساليان زندگي با پيامبر و پس از آن مفصل است كه اكنون جاي بيان آنها نيست. درباره برخي از آنها به مناسبتهايي در دو فصل بعد سخن خواهيم. مهمترين حادثه زندگي عايشه عصر پيامبر حادثه معروف به «افك عايشه» است. «افك» يعني تهمت و نسبت دروغ. ماجرا به اختصار عبارت از اين است كه در سال ششم هجرت در جريان جنگ بنيالمصطلق و هنگام بازگشت به مدينه، عايشه به شرحي كه در منابع آمده است از كاروان جامانده و پس از آن شخصي به نام صفوان عايشه را يافت و او را به مدينه آورد. پس از آن اين شايعه (احتمالاً از سوي منافقان) در شهر در افتاد كه گويا عايشه با آن مرد ارتباطي داشته است.
n
پيامبر به سختي ناراحت و آزرده خاطر شد و نيز پدر و مادر عايشه مضطرب گشتند. اما كوشيدند كه عايشه با خبر نشود. پيامبر رابطه معمولي و صميمانهاش را با عايشه قطع كرد و حتي با او سخن نگفت. عايشه علت آن را نميدانست و سرانجام فضاي خانه برايش غير قابل تحمل شد. و به خانه پدر رفت. فضاي خانه و حتي شهر مدينه به هم ريخته بود و پيامبر شديداً دچار رنج و پريشاني شده بود. زنان ديگر پيامبر از عايشه حمايت كردند. در اين ميان پيامبر با اسامه و علي مشورت كرد. گفتهاند كه اسامه قاطعانه به پاكدامني عايشه گواهي داد و شايعات را تكذيب كرد. اما علي گفت يا رسولالله! او را طلاق بده، ميتوانی زن ديگري بگيري، اما در عين حال ميتواني از كنيزش تحقيق كني، او به تو راست خواهد كفت. پيامبر از بريره كنيز عايشه پرسيد و او به بيگناهي عايشه شهادت داد. آوردهاند كه علي كنيزك را كتك زد تا راست بگويد. البته بعضي اظهار كردهاند كه علي نيز عايشه را بيگناه ميدانست اما پيشنهاد و كتك زدنش دو علت داشت، يكي اين كه از طريق شهادت كنيز بيگناهي عايشه آشكار شود و دوم اينكه از نظر علي مصالح اسلام و پيامبر بالاتر از يك زن بود. يكبار پيامبر عايشه را نصيحت كرد و گفت اگر واقعاً خطايي كرده توبه كند آمرزيده ميشود اما عايشه قاطعانه گفت گناهي نكرده تا توبه كند سرانجام در اوج بحران آيات 11 تا 26 سوره نور نازل شد:
n
« إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ/ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ / لَوْلَا جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ / وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ / إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ / وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ/ يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ/ وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ / إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ / وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِيمٌ/ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاء وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ / وَلَا يَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُوْلِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ / إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ / يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ / يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ / الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُوْلَئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »[1].
n
پيامبر آيات را بر منبرخواند و آنگاه به خانه ابوبكر رفت و به عايشه مژده برائت داد. پس از آن سه تن تهمت زننده (يكي از آنها حسانبنثابت بود) را هفتاد بار تازيانه زد.
n
اما به اجمال ميتوان گفت كه عايشه قطعاً سياسيترين و اثرگذارترين زن تاريخ اسلام در نيم قرن اول اسلام است. كساني چون حضرت فاطمه و يا حضرت زينب در مقاطع كوتاهي درخشيدند اما عايشه حدود شصت سال در تكاپوهاي سياسي و اجتماعي نقشآفرين بود و در جبهههاي مختلف مبارزه كرد. او محبوبترين همسر پيامبر بود و سخنان بسياري در ستايش پيغمبر از عايشه در منابع روايي و تاريخي آمده است. گفتهاند كه عايشه در سخنوري توانا بود و در بخشش نيز شهرت داشت و نيز روايت شده است كه او زني شيك پوش بود. او بسيار مغرور و حسود بود و رهبري جبههاي در درون خانه را بر عهده داشت. غرور او ناشي از سه چيز بود: قبيله و پدرش (بني تميم كه به بخشندگي شهرت داشت و پدرش كه دوست نزديك محمد بود و از سابقون در اسلام). به زيبايي و علاقه وافر پيامبر به او و دوشيزگي او هنگام ازدواج. حسادتش نيز عمدتاً ناشي از عقيم بودن و فرزند نداشتن او بود. و به ويژه نسبت به خديجه حساسيت داشت و ظاهراً دليل آن نيز اين بود كه پيامبر همواره از او به نيكي ياد ميكرد. چراکه زني جوان و زيبا و محبوب و سوگلي همسر، طبيعتاً نميتواند هيچ زن و رقيب عشقي ديگر را تحمل كند. هوشمندي و جاهطلبي و توانايي او نيز از خلال زندگي او آشكار است. پس از پيامبر، كه او هيجده سال داشت، وارد سياست و جدالهاي سياسي شد. با اهل بيت و علي به مخالفت برخاست. از منتقدان سرسخت رفتار عثمان بود و مردم را به ضد او برميانگيخت. پس از قتل عثمان خونخواه او شد. با خلافت علي پس از عثمان مخالفت كرد و غائله جنگ جمل را رهبري كرد اما پس از شكست علي با او كريمانه رفتار كرد پس از آن با معاويه به سختي مبارزه كرد. سرانجام در شب 17 رمضان سال 59 هجري (حدود هفتاد سالگي) درگذشت و ابوهريره به او نماز گزارد و بنا به وصيت او شبانه در بقيع دفن شد.
n
4- حفصه دختر عمر
n
چهارمين همسر پيامبر حفصه دختر عمر است كه در سال سوم به عقد پيامبر درآمد. حفصه همسر خنيسبن حدافه بود و او از مجاهدان نامدار جنگ بدر بود اما پس از جنگ درگذشت. حفصه در اين زمان 18 ساله بود و اولاد نداشت. از دست دادن شوهر و بيفرزندي (و احتمالاً عوامل ديگر و شايد معیشت) بشدت اين زن جوان را متأثر و پريشان ساخته بود و پدرش از اين احوال دختر ناراحت و نگران بود. سرانجام تصميم گرفت براي دخترش شوهري پيدا كند. بنا به روايت مشهور عمر اول نزد دوست قديمياش ابوبكر رفت و به او پيشنهاد كرد با حفصه ازدواج كند اما او نپذيرفت و اين امر سخت بر عمر گران آمد. آنگاه نزد عثمان رفت که دوست دیرینش بود. اما او نیز قبول نکرد. این امتناع هم سخت دلش را آزرد. عمر نزد پيغمبر آمد و نزد او از دوستانش شكوه كرد. اما پيامبر فرمود: «كسي كه بهتر از عثمان است، با حفصه ازدواج ميكند و عثمان با همسري بهتر از حفصه ازدواج ميكند (منظور امكلثوم دختر پيامبر است كه پس از درگذشت رقيه دختر ديگر وي به عقد عثمان درآمد). آنگاه در برابر چشمان حيرت زده عمر حفصه را براي خود خواستگاري كرد. نوشتهاند كه عمر چنان خوشحال شد كه بلافاصله نزد دخترش شتافت تا اين مژده را به او بدهد. بدين ترتيب حفصه به عقد پيامبر درآمد و در شمار زنان وي قرار گرفت. ورود حفصه به خانه پيامبر، سخت موجب پريشاني و آزردگي عايشه شد. شايد او انتظار نداشت با موقعيتي كه او دارد، همسرش زن ديگري را به خانه و در كنار او قرار دهد. اوكاري نميتوانست بكند. در آغاز آزردگي نشان داد اما به تدريج با آن كنار آمد. به ويژه جواني و زيبايي و سوگلي بودنش همچنان موجب برتري او بود. پس از چندي كه زنان ديگر به جمع خانواده پيامبر افزوده شدند و رقبا (هووها زياد شدند، عايشه از رقابت فاصله گرفت و به حفصه نزديك شد و همراه با او بر ضد ديگر رقبا به فعاليت دست زد.
n
از ويژگيهاي مشهور حفصه تندخويي او بود گفتهاند ابوبكر و عثمان به همين دليل از تن دادن به همسري و ازدواج با او امتناع كردند. با پيامبر نيز چنين بود. از اين رو همواره مورد انتقاد پدرش قرارگرفت و حتي به او گفته بود پيامبر به خاطر من تو را طلاق نميدهد. پس از درگذشت پيامبر حفصه به عبادت و انزوا گذراند. در جدالهاي سياسي وارد نشد. به دعوت دوست ديرينش عايشه در ارتباط با ماجراي خوانخواهي عثمان پاسخ منفي داد و در سالهاي اول خلافت معاويه (سالهاي 40 به بعد) درگذشت. قرآن مكتوب زمان پيامبر نزد حفصه بود و در زمان ابوبكر از آن به عنوان متن اصلي و معتبر براي تدوين قرآن استفاده كردند.
n
5- ام سلمه دختر زادالركب
n
پس از حفصه زني به نام زينب دختر خزيمه در سال چهارم به همسري پيامبر درآمد. اما به دليل اين كه عمركوتاهي داشت و قبل از پيامبر درگذشت معمولاً نامي از او در ميان نيست. شوهر زينب در جنگ بدر كشته شده و او بيوه بود. البته بعضيها گفتهاند كه او پس از آن شوهر ديگري نيز يافته بود. مدت همسري او با پيامبر را يك يا دو سال دانستهاند و او در 30 سالگي درگذشت. اما مورخان در يك چيز اتفاق دارند و آن اين كه زينب بسيار اهل خدمت و دستگيري از بينوايان بود و از اين رو به اولقب «ام المساكين» دادهاند. اما پس از حفصه يكي از نامدارترين همسران پيامبر يعني امسلمه به جمع خانواده وي پيوست. اين ازدواج در شوال سال چهارم هجري انجام شد. امسلمه از طريق پدر و مادر از خاندانهاي معتبر و خوش نام عرب بود. پدر او لقب «زادالركب» داشت که به معناي « توشه مسافرين» است. او نيز بيوه بود. همسرش ابوسلمه برادر رضاعي محمد (ص) بود كه بر اثر زخمدار شدن در جنگ احد و بعد از جنگ بدر درگذشت. ابوسلمه و امسلمه از سابقون در اسلام بودند و به حبشه نيز مهاجرت كرده بودند. همسر امسلمه از سرداران مهم و دلير و مورد اعتماد پيامبر بود. آن دو داراي پنچ فرزند شده بودند.
n
امسلمه را به عنوان زني زيبا، با شخصيت و با وقار ستودهاند كه مورد توجه و احترام همه بود. پس از بيوه شدن ابوبكر و بعد عمر از او خواستگاري كردند اما او نپذيرفت. بعد پيامبر از او خواستگاري كرد ولي او نپذيرفت اما با اصرار پيامبر قبول كرد. گفتهاند كه در مقام عذرخواهي و توجیه امتناع خود گفته بود كه من لايق شما نيستم چرا كه هم حسودم و هم سالمند و هم داراي فرزندان متعدد و خردسال، محمد نيز در پاسخ گفته بود: اين كه ميگويي سالمندي، من از تو سالمندترم، حسد را هم خداوند از تو دور خواهد كرد، اما فرزندان را بايد به خدا و رسول خدا وانهاد. امسلمه در ميان زنان پيامبر از سلامت نفس و درايت بيشتري برخوردار بود و كمتر در جناحبندي داخلي خانه پيامبر شركت ميكرد. در جريان صلح حديبيه او نقش مهمي ايفا كرد و او بود که از شورش ياران پيامبر جلوگيري كرد. پس از درگذشت پيامبر از اهل بيت و علي و فاطمه و فرزندانش حمايت كرد. سخت به عايشه اعتراض كرد و او را از شورشگري نهيكرد. گفتهاند كه پس از حادثه كربلا در سال 61 يا 62 درگذشت.
n
6- زينب دختر جحش
n
n
پس از امسلمه زينب دختر جحش به جمع همسران پيامبر پيوست.[2] داستان اين ازدواج يكي از پرمناقشهترين ازدواجهاي پيامبر و اساساً يكي از پرگفت و گوترين رخدادهاي اخلاقي و سياسي صدر اسلام و سيره نبوي است. ماجرا به اختصار اين است كه زينب دختر عمه پيامبر بود و از خانداني شريف و مشهور و گفتهاند كه از زيبايي زيادي برخوردار بود. زينب با اصرار پيامبر به ازدواج زيد فرزند خوانده رسول خدا درآمد، چرا كه زينب خود را از خانداني شريف و برتر ميشمرد و زيد را كه روزگاري اسير و برده بوده لايق و سزاوار همسرياش نميدانست. احتمالاً به اين دليل (يا دلايل ديگر) زندگي زناشويي و خانوادگي زيد و زينب چندان همراه با تفاهم و دوستي و مهر نبود. زيد گاه به پيامبرشكايت ميبرد و گاه نيز زينب چنين ميكرد اما پيامبر آن دو را اندرز ميداد و تلاش ميكرد به زندگيشان ادامه دهند. سرانجام زينب مطلقه ميشود و چند ماه بعد به همسري پيامبر در ميآيد. اين حادثه در سال چهارم (به روايتي چند ماه پس از ازدواج با امسلمه) و به روايتي در سال پنجم رخ داد.
n
اما اهميت اين ازدواج در آن است كه پيرامون آن داستان عاشقانهاي پديد آمده و اين داستان سبب شده است تا مخالفان اسلام و پيامبر از گذشته تا حال از آن در نقد پيامبر استفاده كنند و طبعاً موافقان و مسلمانان نيز در مقام دفاع برآيند و به تفسير و تحليل آن دست بزنند. انعكاس اين ازدواج در قرآن و برخي ابهامات در آيه مربوط به آن نيز بر اهميت و نيز بر شبهه آلوده بودن حادثه افزوده است. ماجرا اين است كه گفته شده است كه پيامبر از همان آغاز (يعني آغاز ازدواج زينب و زيد) و يا چندي بعد با ديدن غير منتظره زينب در خانهاش به زينب دلبسته شده و او به فرمان خدا مطلقه شد و سپس باز به فرمان خداوند به عقد پيامبر درآمد. اين خلاصه داستان
n
است و پيرامون آن، البته با استفاده از برخي ابهامها در قرآن و به استناد روايات متعدد و نيز به مدد تخيل مفسران و تحليگران، داستاني جذاب و دلكش عاشقانهاي ساختهاند كه در منابع ذكر شده است.
n
اما تا آنجا كه ماجرا مربوط به قرآن است، دو آيه دركتاب ديده ميشود كه اولي از طريق روايات مربوط به ماجراي ازدواج زينب و زيد دانسته شده است و دومي به دليل آمدن نام زيد ارتباط مستقيمي به اين ماجرا پيدا ميكند. آيه اول آيه 36 سوره احزاب است: « وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا »[3]. گفتهشده است كه زينب و برادرش عبدالله به ازدواج با زيد تمايل نداشته اما در مقابل پيامبر بر آن اصرار ميورزيد و سرانجام اين آيه نازل شد و تكليف را روشن ساخت و ازدواج انجام شد. اما چنانكه گفته شد، اين ازدواج كامياب نبود و به طلاق منتهي شد و پس از آن زينب به همسري پيامبر درآمد. آيه دوم مربوط به اين مرحله است. اين آيه 3 سوره احزاب است: « وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا »[4].
n
مضمون آيه روشن است. در آيه ابتدا به سوابق زيد اشاره میشود و آنگاه توصيه پيامبر به عدم طلاق زينب آمده و در نهايت گفته شده است كه مطلقه زيد پسر خواندهات را به عقد تو در آورديم تا حرمت جاهليت در اين مورد را برداريم. اين آيه به صراحت فلسفه اين ازدواج خدايي را بيان كرده است. جملهاي كه دستمايه داستان عاشقانه شده اين است كه گفته شده است « تخفي في نفسك ….. ». بر اساس رواياتي آنچه را كه پيامبر آن را پنهان ميكرد و از مردم واهمه داشت، همان دلدادگي پيامبر به زينب يعني زني شوهر دار بوده است. و اينكه او آرزو ميكرد كه زيد زينب را طلاق دهد. از آنجا كه از قديم تا حال اين مسأله به عنوان نقد بر پيامبر و بيان نقطه ضعف وي مطرح شده است، مؤمنان مسلمان كوشيدهاند به شكل معقول و از موضوع ديني، تحليلي به آن پاسخ دهند. آرا متفاوت است اما دو ديدگاه در اين باب وجود دارد، يكي به طور كلي چنين علاقهاي را انكار ميكند و صرفاً بر همان صراحت آيه در فلسفه ديني این ازدواج پاي ميفشارد، و ديدگاه ديگر علاقه قلبي را
n
ميپذيرد و آن را با صفت بشري بودن پيامبرتوجيه ميكنند و البته انگيزه الغاي يك رسم غلط را هم قبول دارد (بهعنوان نمونه عايشه بنت الشاطی در كتاب زنان پيامبر). اما من ضمن اينكه پديده مرموز و غير قابل پيش بيني و غير قابل كنترل محبت را خلاف شأن پيامبر (و هركس ديگر) نميدانم و به دليل عدم تحقق خلاف شرع آن را خلاف عصمت هم نميشمارم، اما معتقدم كه اين آيه با توجه به صراحت و دلالت آن، فقط معطوف است به همان الغاي يك رسم غلط و نادرست در آن زمان. در واقع دو رسم غلط در آيات 37 و 38 احزاب مردود اعلام شده است، يكي الغاي اشرافيت خانوادگي، و دوم الغاي حرمت ازدواج با فرزند خوانده .
n
البته احتمالا آيه 38 احزاب هم با آن حادثه مرتبط است: « مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا »[5]
n
به هرحال گفته شده است كه پس از نزول آيه درباره عقد آسماني زينب و محمد، پيامبر زيد را مأموريت داد كه خبر خوش را به زينب برساند، گفتهاند وقتي خبر به زينب رسيد، چنان خوشحال شد كه بلافاصله به نماز ايستاد، روايت شده است كه پس از پايان مدت عده، پيامبر بي هيچ تشريفاتي نزد زينب رفت و به مناسبت اين پيوند اطعام نيز انجام شد. ورود زينب جوان و اشرافزاده و زيبا، بار ديگر موجب پريشاني همسران به ويژه عايشه شد و اختلافات تازهاي پديد آمد. در مقابل زينب نيز با تكيه بر زيبايي و علاقه پيامبر به او و اشرافزادگياش ميكوشيد از خود دفاع كند. به گفته ابن سعد در طبقات (8/73)، او ميگفت: «من از حيث حامي، و واسطه از همه شما بزرگوارترم، شما را خانوادهها شوهر دادهاند، ولي مرا خداوند از فراز هفت آسمان شوهر داده است». پس از آن تا پايان مهمترين و سرسختترين رقيب عايشه زينب بود. با اين همه درباره ماجراي تهمت به عايشه، زينب قاطعانه از عايشه جانبداري كرد و او را مبرا دانست.
n
زينب را زني نيكوكار و اهل خدمت به محرومان و اهل عبادت و پارسايي دانستهاند. چون خبر درگذشت او را در سال بيستم هجرت به عايشه رسيد گفت: «ستوده و عابد از دنيا رفت، او پناه يتيمان و بيوه زنان بود» و بعد گفت: پيغمبر به ما ميگفت، «آنكه دستش از همه درازتر است، پيش از سايرين به من ميپيوندد». دست درازي كنايه از بخشش و صدقه دادن بوده است. زينب زني هنرمند بود و صنعتگر، پوست دباغي ميكرد و چرم ميفروخت. ميگويند كه عمر براي او دوازده هزار درهم مقرري معين كرد اما او نپذيرفت و گفت كه اين مال مايه گمراهي و فساد است. روشن نيست كه پس از درگذشت پيامبر از نظر سياسي حامي كدام جبهه و جريان بود.
n
7- جويريه دختر حارث
n
يكي ديگر از همسران پيامبر «بره» يا «جويريه» است كه در سال ششم هجرت و در جريان جنگ بنيالمصطلق به عقد پيامبر درآمد. در اين جنگ، كه با قبيله بنيالمصطلق تيرهاي از خزاعه رخ داد، بنيالمصطلق شكست خورد و مردانشان يا كشته شدند و يا فرار كردند و شماري از مردان و زنان و كودكان به اسارت درآمدند. در همين جنگ بود كه عايشه همراه پيامبر بود و آن ماجراي تهمت پيش آمد. در مدينه غنايم بين مجاهدان تقسيم شد. بره دختر حارثبنابيضرار، رئيس قبيله بنيالمصطلق، در اين تقسيم سهم ثابتبن قيس شد. بره با مولاي خود قرار گذاشت به ازاي مبلغي معين آزادي خود را بدست آورد اما وي در تأمين پول مورد نياز درماند و ظاهراً راهي براي تآمين آن وجود نداشت. سرانجام وي نزد پيامبر آمد و از او كمك خواست. نوشتهاند كه او پس از بيان ماجرا و خواستهاش، سرخود را از خجالت پايين انداخت و بغض گلويش را گرفت و با صدايي حزين گفت: «مرا براي تهيه پول ياري كن» ! پيامبر فرمود: «يا بهتر و بالاتر از كمك براي تهيه پول؟ «آنگاه ادامه داد: آيا حاضري درازاي پرداخت پول به اربابت به همسري من درآيي؟». بره پاسخ مثبت داد بدين ترتيب او به همسري پيامبر درآمد و پيامبر او را «جويريه» ناميد. مهريهاش چهار صد درهم بود. آوردهاند كه در پي اين ازدواج تمام اسيران بنيالمصطلق با تصميم شخصي مسلمانان و به احترام پيامبر و اين ازدواج آزاد شدند.
n
جويريه قبلا زن پسر عمويش بود و در زمان اسارت بيوه بود اما بيش از بيست سال نداشت. آوردهاند كه او زيبا و خوش منظر بود. به همين دليل عايشه با آمدن او شديداً نگران شد اما به دليل گرفتار آمدنش در دام آن تهمت غير منتظره تا مدتي رقيب تازه را فراموش كرد. جويريه از پيامبر فرزندي نياورد و تا استقرار خلافت معاويه (اوايل دهه چهل هجري قرن اول) در مدينه درگذشت.
n
8- صفيه دختر حيي بن اخطب
n
همسر بعدي پيغمبر صفيه دختر حيي بن اخطب يهودي است كه در جريان جنگ خيبر به همسري پيامبر در آمد. اين جنگ در سال هفتم هجرت روي داد و طي آن قلعهها و دژهاي استوار يهوديان خيبر تسخير شد و يهوديان به سختي شكست خوردند و بزرگان و مردانشان غالباً كشته شدند و غنايم مادي و انساني زيادي نصيب مسلمانان شد.
n
آوردهاند كه پس از پيروزي خيبر، صفيه و دختر عمويش را به اسارت گرفتند و آنان را نزد پيامبر آوردند. بلال آن دو را در مسير راه از كنار كشته شدگان عبور داد. دختر عموي صفيه با ديدن كشته شدگان عزيز خود بيتاب شد و به سر و صورت خود زد و خاك برسر ميريخت، اما صفيه آرامش خود را حفظ كرد و رفتاري متين از خود نشان داد. وقتي اسيران نزد پيامبر درآمدند و او از ماجرا آگاه شد، بلال را به خاطر اين كار ملامت كرد و فرمود: «مگر رحمت و عطوفت از دلت رخت بربسته است؟ چرا آنان را از كنار كشته شدگان عبور دادي؟ پس از آن پيامبر دختر عمو را دور كرد اما وقتي چشمش به صفيه افتاد، ديد صورتش كبود شده است. از او پرسيد چرا صورتت كبود است؟ او گفت: «شبي درخواب ديدم كه ماه در دامان من واقع شده است. صبحگاهان خواب خود را براي شوهرمكنانه بنابي حقيق- بيان كردم. او سيلي محكمي به صورتم زد و گفت: مثل اين كه آروزي محمد پادشاه حجاز را در دل ميپروري؟! «پيامبر به او گفت اگر مسلمان شوي، تو را به همسري خود انتخاب ميكنم و اگر به يهوديت بماني، تو را آزاد ميكنم، تا نزد قبيلهات بازگردي». صفيه پاسخ داد: قبل از اين كه مرا به اسلام دعوت كني، ايمان آوردهام و ماندن نزد رسول خدا برايم ارزشمندتر است. مطلبي كه گفته شد روايت طبقات ابن سعد است (جلد 8، صفحه 120) اما نقل ديگر آن است كه پس از ديدار پيامبر با صفيه پيامبر او را بر ترك اسب خود سوار كرد و جامهاي بر او انداخت و همگان دانستند كه پيامبر او را براي خود برگزيده است و او را به حدود شش ميلي خيبر برد و در آنجا خواست با او عروسي كند ولي او نپذيرفت و پيامبر از او بدش آمد و او را در همانجا رها كرد. اما پس از آن كه به منزلي به نام صهباء رسيد، در آنجا صفيه را آماده ازدواج يافت و در آنجا عروسي صورت گرفت.[6] طبق اين نقل صفيه خواب خود را در اين محل و پس از عروسي به پيامبر گفته است. گفته شده است كه پيامبر از او پرسيد چرا بار اول امتناع كردي، صفيه گفت از يهود كه نزديك بودند ترسيدم. به هر حال قطعی است که صفیه پس از آزادی به ازدواج محمد درآمده است. پيامبر با عروس تازه وارد مدينه شد اما (احتمالاً براي رعايت حال همسرانش) ترجيح داد با زن جوان و زيبايش بر همسران وارد نشود و لذا او را در خانه يكي از اصحاب (حارثه بننعمان) منزل داد و چندي بعد به خانواده محمد پيوست.
n
صفيه در هنگام اسارت و ازدواج با پيامبر بيش از هفده سال نداشت اما دو شوهر كرده بود و ظاهراً فرزندي نيز نداشت. او را زيبا توصيف كردهاند. ورود او به خانه پيامبر منشاء اختلاف تازه شد و جبههبندي داخلي خانواده جديتر شد. به ويژه يهودي بودن صفيه براي او دردسرساز شد و با اين كه او مسلمان شده بود و پيامبر همواره به مسلمانياش شهادت داده بود، اما عايشه و زينب دختر جحش و ديگران همواره از سابقه يهوديت صفيه به عنوان يك حربه و نقطه ضعف عليه او استفاده ميكردند. ماجرايي در يكي از سفرها پيش آمد كه بعداً به آن اشاره خواهيم كرد. اما پيامبر همواره از صفيه حمايت ميكرد و او را دوست داشت و نسبت به او بسيار مهربان
n
بود. حتي بعدها (احتمالاً براي رفع هر نوع كدورت) از ماجراي كشته شدن پدر و همسر وي و مردان خيبر از صفيه پوزش خواسته بود.
n
صفيه پس از درگذشت پيامبر تا حدودي از جدالهاي سياسي بركنار ماند و در ماجراي عثمان به عايشه نپيوست و در مقابل از عثمان دفاع و حمايت كرد و در روزهاي محاصره خليفه از راه مخفي به او آب و نان ميرساند. سرانجام صفيه در حدود سال پنجاه هجري در مدينه درگذشت. او از راويان حديث بود و از جمله امام زينالعابدين از او روايت كرده است.
n
9- ام حبیبه دختر ابوسفيان
n
پس از صفيه امحبیبه به جمع خانواده پيامبر پيوست. ماجراي اين ازدواج آن بود كه رمله دختر ابوسفيان همراه همسرش عبيداللهبن جحش پسر عمه پيامبر به حبشه هجرت كرده بود و در آنجا دختري به دنيا آورد كه او را «حبیبه» نام نهادند و از اين رو رمله كنيه «ام حبیبه» يافت. چندي بعد عبيدالله از اسلام دست شست و به دين مسيح گرويد و تلاش كرد همسرش را به آيين جديد در آورد كه موفق نشد. اين ماجرا موجب آزردگي و افسردگي شديد آن زن شد به ويژه كه در ديار غربت چنين حادثهاي رخ داده بود و زن و كودك خردسال او كاملاً بيپناه شده بودند. به ويژه به مكه نيز نميتوانست باز گردد چرا كه قطعاً مورد حمايت پدرش و خانوادهاش قرار نميگرفت. در مدينه نيز كسي را نداشت. پيامبر كه از اين ماجرا آگاه شد امحبيبه را به عقد خود در آورد تا از رنج و تنهايي و بيپناهي او بكاهد. خواستگاري نيز از طريق نجاشي فرمانرواي حبشه انجام شد. گفتهاند كه امحبيبه چندان از اين خبر خوشحال شد كه النگوهايش را به غلامي كه اين خبر را به او داده بود بخشيد. نجاشي براي اين ازدواج مراسم اطعام و جشني ترتيب داد. در سال هفتم درست در روزهاي فتح خيبر امحبيبه همراه جعفربن ابيطالب و ديگر مهاجران به مدينه بازگشت و به خانه پيامبر رفت. در واقع چند روزي از ازدواج صفيه با پيغمبر نگذشته بود كه امحبيبه به خانه وي در آمد. از امحبيبه چيز زيادي دانسته نيست. روايت شده است كه پيش از فتح مكه پدرش ابوسفيان به مدينه آمد تا با پيامبر ديدار كند و از نقض پيمان حديبيه عذر خواهي كند و مانع حمله به مكه شود. وي ابتدا نزد امحبيبه رفت وي مانع نشستن پدر بر روي فرش اتاق شد و پدر با شگفتي علت را پرسيد و او گفت: اين بستر رسول خدا است و تو مرد كافري، روا ندانستم كه بر آن بنشيني. وي همواره با عايشه در ستيز و رقابت بود. اما پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت و اسلام آوردن ابوسفيان از اين جدال كاسته شد. وي در سال چهلوچهار هجرت در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.
n
10- ماريه دختر شمعون
n
ماريه دختر شمعون مصري يكي از زنان پيامبر بود كه به عنوان كنيز وارد خانه او شد و كنيز نيز باقي ماند و هيچگاه به همسري پيامبر در نيامد. در سال هفتم هجرت پيامبر در سلسله نامههايش به فرمانروايان بزرگ جهان متمدن آن روز نامهاي به مقوقس پادشاه مصر نوشت و حاطب بلتعه آن را به مصر برد. مقوقس وقتي نامه را خواند تحت تأثير قرار گرفت و از حاطب اطلاعات بيشتري از محمد (ص) خواست و او شرحي در اين باب گفت. مقوقس گفت من در انتظار ظهور پيامبري بودم اما فكر ميكردم كه در شام ظهور خواهد كرد نه عربستان. آنگاه نامهاي همدلانه براي پيامبر نوشت و هدايايي از جمله دو كنيز، كه دو خواهر بودند، به نام ماريه و شيرين نيز فرستاد. گفتهاند كه در طول مسير بر اثر گفتارهاي حاطب ماريه و شيرين اسلام آوردند. در سال هشتم اينان وارد مدينه شدند. پيامبر ماريه را براي خود برگزيد و شيرين را به حسانبنثابت شاعر بخشيد. ماريه و شيرين دختر شمعون بودند كه شمعون قبطي (بومي مصر كه سياه چهره هستند و موي مجعد دارند) بود ولي مادرشان مسيحي و رومي بود. آن دو در روستايي در حوالي صعید مصر زاده شدند. اين دو دختر دو رگه بودهاند و گفتهاند كه موي مجعد داشتهاند اما زيبا هم بودند (مخصوصا ماريه را چنين دانستهاند). ورود ماريه هر چند حسادت عايشه و ديگر زنان را برانگيخت اما در مجموع چندان جدي گرفته نشد. مخصوصاً كه او در خانه حارثهبن نعمان اقامت گزيده بود. اما پس از چندي در سال هشتم ماريه، بر خلاف انتظار، حامله شد و اين ماجرا تبديل به جنجال بزرگي شد كه پس از اين به آن اشاره خواهيم كرد. ماريه پسري آورد كه او را ابراهيم نام نهادند. پيامبر به ماريه و ابراهيم بسيار دلبسته بود اما پس از حدود يك سال و نيم (احتمالاً سال دهم) ابراهيم بيمار شد و درگذشت و موجب رنج عظيم براي پيامبر شد. از سرنوشت ماريه پس از درگذشت پيامبر اطلاعي نداريم.
n
در ارتباط با ماريه دو نكته قابل ذكر است. يكي اين كه چرا فقط او حامله شد، در حاليكه تمام زنان ديگر پيامبر جوان بودند و شماري از آنها زير بيست سال داشتند؟ اين مسأله چندان جدي شده بود كه حتي موجب سخناني مبني بر ناتواني جنسي پيامبر شده بود. به هر حال حامله نشدن زنان جوان پيامبر اندكي شگفت و غير طبيعي به نظر ميرسد. به ويژه نميتوان به سادگي تمام زنان و همسران پيامبر را نازا شمرد. اين بود كه وقتي كه ماريه باردار شد، برخي زنان پيامبر به استناد شايعات و يا از روي حسادت شايع كردند كه اين فرزند از غلام ماريه است كه معلوم شد او اساساً اخته است (اين غلام به وسيله مقوقس همراه هدايا فرستاده شده بود). اما در ارتباط با حامله شدن ماريه و فلسفه آن، به دو نكته اشاره شده است، يكي اين كه ثابت شود شايعات نادرست بوده و ديگر اين كه زنان ديگر لايق فرزند داشتن از پيامبر نبودهاند. اما اين هر دو دليل (به ويژه دومي) جاي تأمل دارند و حداقل هيچ دليل معقولي براي اثبات آنها وجود ندارد. نكته دوم سخنان مهرآميز و مهم پيامبر
n
درباره اقوام ماريه است. وي فرمود كه روستايياني كه زمينهاي سياه ويژه دارند و موي مجعد دارند را مراعات كيند زيرا منسوب شما هستند.[7] در جاي ديگر گفتهاند كه در باره قبطيان سفارش نيك كنيد. در طبقات ابنسعد آمده است كه اگر ابراهيم زنده ميماند جزيه را از قبطيان و خانواده او برميداشتم. احتمالاً به همين دليل بوده است كه در مذاكرات صلح بين امام حسن و معاويه، امام از او خواست كه از آبادي حفن مصر كه داييهاي ابراهيم در آنجا هستند ماليات نگيرد. نيز آوردهاند زماني كه مصر فتح شد، عبادهبنصامت در جستجوي آن آبادي برآمد و از خانه ماريه جويا شد و چون آن را يافت مسجدي در آنجا بنا نهاد.
n
11- ميمونه دختر حارث
n
آخرين همسر پيامبر ميمونه دختر حارث است كه اين ازدواج در سال هفتم رخ داد. در اين سال، طبق قرارداد صلح حديبيه، پيامبر همراه شماري از يارانش به مكه وارد شد تا عمره به جا آورد. در اين مراسم با شكوه، كه نخستين حضور قدرتمند محمد در مكه بود، بره زني که بيوه و دختر حارث و خواهر زن عباس عموي پيامبر بود، به محمد علاقهمند شد و آن را با خواهرش امالفضل همسر عباس در ميان گذاشت و او نيز عباس را در جريان قرار داد و عباس نيز آن را به پيامبر اطلاع داد و او نيز پذيرفت و طبق سنت چهارصد درهم مهريه آن زن قرار داد. اما به دليل سپري شدن زمان حضور پيامبر در مكه، مكيان اجازه عروسي ندادند و پيامبر ناچار شهر را ترك كرد و پس از آن همسر جديدش در سرزمين سرف در بين راه مكه و مدينه به او پيوست و پس از عروسي پيامبر او را «ميمونه» ناميد.
n
ميمونه هنگام ازدواج بيستوشش ساله بود و قبلاً دو همسر يافته بود. پس از ورود او به خانه پيامبر، تلاش ميكرد كه در دستهبنديهاي زنان وارد نشود اما در جريان ماريه به جمع توطئهگران برضد ماريه پيوست. اما آوردهاند كه او همواره نسبت به عايشه (به دليل موقعيت ويژه اش) و ماريه (به دليل فرزند دارشدنش) حسادت ميكرد. از زندگي وي پس از پيامبر اطلاعي در دست نيست اما گفتهاند كه او به دليل خاطره خوشش از عروسياش در سرزمين سرف همواره از آن به نيكي ياد ميكرد لذا وصیت کرد كه او را در آنجا دفن كنند و چنين كردند. زمان مرگ او را در نيمه اول قرن اول ذكر كردهاند. عايشه در حق او گفت: به خدا ميمونه در گذشت…. اما به خدا او از همه ما پرهيزگارتر بود و از همه بيشتر به خويشان خود رسيدگي ميكرد.[8]
n
nnn
nn
[1] . كساني كه تهمت ناپاكي را در ميان آوردند، جماعتي از شما هستند، آن را شري به زيان خويش مپنداريد، بلكه خيري براي شماست، بر عهده هر يك از آنان كه عمده آن را دامن زد، عذابي سهمگين دارد/ چرا چون آن را شنيديد، مردان و زنان مؤمن در حق خويش گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمت آشكاري است/ چرا بر آن چهار گواه نياوردند، و چون گواهان را نياوردند، اينان نزد خداوند دروغگو هستند/ و اگر در دنيا و آخرت بخشايش و رحمت الهي برشما نبود در آنچه گفتوگو ميكرديد به شما عذابي سهمگين ميرسيد/ آنگاه كه از زبان همديگر فرا ميگرفتيدش و دهان به دهان چيزي را كه به آن علم نداشتيد، ميگفتيد و آن را آسان ميپنداشتيد، حال آنكه آن نزد خداوند سترگ است/ و چرا چون شنيديدش نگفتيد كه ما را نرسد كه در اين باره سخن گوييم، پاكا كه تويي، اين بهتاني بزرگ است/ خداوند اندرزتان ميدهد كه اگر مؤمن هستيد، هرگز مانند آن را تكرار مكنيد/ خداوند آسايش را براي شما روشن ميگرداند و خداوند داناي فرزانه است/ كساني كه خوش دارند كه بدنامي در حق مؤمنان شايع گردد، در دنيا و آخرت عذابي دردناك دارند و خداوند [حقايق] را ميداند و شما نميدانيد/ و اگر بخشايش در رحمت الهي شما نبود و اينكه خداوند رئوف و مهربان است/ اي مؤمنان از گامهاي شيطان پيروي مكنيد و هركس از گامهاي شيطان پيروي كند [بداند كه] او به ناشايستي و نابكاري فرمان ميدهد، و اگر بخشايش و رحمت الهي در حق شما نبود، هيچ يك از شما هرگز پاكدل نميشد، ولي خداوند است كه هركس را بخواهد پاكدل ميسازد و خداوند شنواي داناست/ و متمكنان و تواناگران شما نبايد سوگند بخورند كه به خويشان و بينوايان و مهاجران [بي چيز] در راه خدا بخشش نكنند، و بايد كه عفو كنند و درگذرند، آيا دوست نداريد كه خداوند از شما درگذرد؟ و خداوند آمرزگار مهربان است/ بيگمان كساني كه به زنان پاكدامن بيخبر مؤمن، تهمت زنا ميزنند در دنيا و آخرت ملعونند و عذابي سهمگين دارند/ روزي كه زبان و دست و پاهايشان به آنها به كارهايي كه كردهاند شهادت دهند/ در چنين روزي خداوند جزاي حقانيشان را به تمام وكمال بدهد و بدانند كه خداوند برحق آشكار است/ زنان پليد براي مردان پليدند، و مردان پليد براي زنان پليد، و زنان پاك براي مردان پاك و مردان پاك براي زنان پاك، اينانند كه از آنچه در حقشان ميگويند بري و بركنار هستند، و از مغفرت الهي و روزي ارزشمند برخوردارند
nn
n
[2] . گفته شده است كه پيامبر از غنايم بني قريظه زني به نام ريحانه را براي خود برگزيد و به او پيشنهاد كرد كه او را آزاد كند و در مقابل او به عقد وي درآيد اما او نپذيرفت ولي او گفت ترجيح ميدهد كنيز باقي بماند. او اسلام نياورد و پيامبر نيز از او دوري ميگزيد. البته گفتهاند كه او بعدها اسلام آورد.
nn
n
[3] . و هيچ مرد و زني را نرسد كه چون خداوند و پيامبرش امري را مقرر دارند، آنان را دركارشان اختيار باشد، و هركس از [امر] خداوند و پيامبر او سرپيچي كند، درگمراهي آشكاري افتاده است.
nn
n
[4] . چنين بود كه به كسي كه هم خداوند و هم خود تو در حق او نيكيكرده بوديد، گفتي كه همسرت را نزد خود نگه دار و از خداوند پرواكن و چيزي را در دل خود پنهان داشتي كه خداوند آشكار كننده آن بود، و از مردم بيم داشتي، و حال آنكه خداوند سزاوارتر است به اينكه از او بيم داشته باشي، آنگاه چون زيد از او حاجت خويش برآورد، او را به همسري تو در آورديم، تا براي مومنان در مورد همسران پسر خواندگانشان، به ويژه آنگاه كه از اينان حاجت خويش را برآورده باشند، محظوري نباشد، و امر الهي انجام يافتني است
nn
n
[5] . بر پيامبر در آنچه خداوند برايش مقرر داشته است، محظوري نيست، اين سنت الهي است كه در حق پيشينيان هم معمول بوده است، و امر الهي سنجيده و به سامان است.
nn
n
[6] . گر چه در مورد زمان ازدواج پیامبر با صفیه نمیتوان دقیقاً سخن گفت و منابع نیز تا حدودی مبهم گزارش میکنند، اما در مجموع چنین استنباط میشود که اندکی پس از پایان جنگ خیبر این ازدواج صورت گرفته است ولی چنین رخدادی قابل قبول نمینماید چرا که طبق شریعت اسلامی میبایست زن جوانی چون صفیه عده وفات (حدود چهار ماه ) نگه میداشت و آنگاه ازدواج میکرد و ممکن نیست پیامبر خلاف شرع کند.
nn
n
[7] . البته ياقوت در مجمعالبلدان (جلد2صفحه 319) گفته است كه منظور از فاميل و بستگي نسبي اشارتي است به اين كه هاجر مادر اسماعيل از قبطيان بوده و ماريه نيز از همين قوم است. در عين حال ميتوان ماريه را به دليل همسر پيامبر بودن فاميلخاندان نبوت و يا بسته مؤمنان دانست.
nn
n
[8] . شرح حال زنان پيامبر با استفاده از «زنان پيغمبر» اثر دكتر عايشه بنت الشاطي، ترجمه محمد علي خليلي، و «شيوه همسرداري پيامبر به گزارش قرآن و سنت» اثر احمد عابديني، و مقاله محمدبن عبدالله اثر اينجانب چاپ شده دركتاب «راه داستان» از انتشارات دايرهالمعارف تشيع نگارش يافته است. البته آن منابع از دهها منابع كهن و مهم (مانند سيره ابنهشام، طبقات ابنسعد، طبري، ابناثير، اسدالغابه و…) سود جستهاند.
nn
n