درسی از انقلاب لیبی و انقلاب ایران

چه درس آموز است این تاریخ! در سال ۵۸ در دیباچه کتاب «مقدمه ای بر تاریخ معاصر ایران» نوشته بودم که هرکس تاریخ نمی فهمد هیچ چیز نمی­فهمد. تاریخ مکتوب، با تمام جعلیات و برساخته­های عمدی و غیر عمدی آن، به هرحال مهم­ترین و حداقل یکی از چند منبع بنیادین و فناناپذیر معرفت و آگاهی آدمی است.

 

قسمت نخست

چه درس آموز است این تاریخ! در سال ۵۸ در دیباچه کتاب «مقدمه ای بر تاریخ معاصر ایران» نوشته بودم که هرکس تاریخ نمی فهمد هیچ چیز نمی­فهمد. تاریخ مکتوب، با تمام جعلیات و برساخته­های عمدی و غیر عمدی آن، به هرحال مهم­ترین و حداقل یکی از چند منبع بنیادین و فناناپذیر معرفت و آگاهی آدمی است.

زمان چه زود می­گذرد! هرچند به قیمت پیر شدنمان و به بهای انواع بیماری و فرسودگی تن و آزردگی روح و سپید شدن موهایمان. گویا همین ماه پیش یا سال قبل بود که به عنوان گروهی از نمایندگان مجلس به دعوت دولت لیبی به آن کشور رفته بودیم. در این شش ماه اخیر، که ماجرای لیبی رخ داد و تحولات آن با شتاب دنبال می­شد، بارها به آن سفر و خاطرات آن افتادم و بارها تصمیم گرفتم از آن سفر و آن خاطرات عبرت آموز چیزی بگویم اما، به هر تقدیر نشد، که نشد. اما اکنون که کار دولت لیبی و رئیس دیکتاتور و قانون گریز و متوهم آن به پایان رسیده و اوضاع به گونه­ای انقلابی دگرگون شده، انگیزه چندان نیرومند است که چند خطی بنویسم و گزارشی برای همه و به ویژه حاکمان همتای ایرانی قذافی بدهم، بدان امید که عبرتی بیفزاید و راه شکست خوردة قذافی در ایران تکرار نشود.

تابستان سال 60 بود که به مناسبت جشن سالگرد انقلاب لیبی جمعی از نمایندگان مجلس اول به صورت منفرد به لیبی دعوت شدیم. در چند سال اول انقلاب روابط ایران و لیبی بسیار گرم بود. سرهنگ معمّرالقذافی، رهبر لیبی، از همان لحظات اول پس از پیروزی داوطلب آمدن به ایران و اعلام همبستگی و حمایت از انقلاب و رهبران انقلاب بود اما مقامات ایران تمایلی نشان ندادند. دلیل اصلی ماجرای امام موسی صدر بود که یک سال قبل در خاک لیبی ربوده شده و از سرنوشت آن خبری نبود و لیبی متهم به این ربایش بود. قذافی بالاخره نیامد ولی روابط همه جانبه ایران و لیبی بسیار گرم ودوستانه بود. در سال 58 به مناسبت سالگرد انقلاب لیبی، که هر سال در شهریور به طور گسترده و با تبلیغات فراوان در لیبی برگزار می­شد، گروههایی از ایران (دولتی و غیر دولتی) به لیبی دعوت شدند و در آنجا پذیرایی گرمی از مقامات و نمایندگان ایرانی به عمل آمد. سال بعد نیز همین طور. در سال 60 در کنار هیئت نمایندگی رسمی جمهوری اسلامی شماری از نمایندگان به صفت شخصی به این کشور دعوت شدند. من هم یکی از آنها بودم. چرا از من دعوت شده بود، نمی دانم. تا آن روز من هیچگونه ارتباطی با لیبییایی­ها نداشتم. زمان حرکت روشن شد که ده نفر هستیم. از جمله زنده یاد مهندس عزت الله سحابی و خانم اعظم طالقانی و دکتر محمد مهدی جعفری نیز بودند.

تاریخ حرکت از تهران را به یاد نمی آورم اما اواسط شهریور بود و یک روز بعد از اخذ رأی اعتماد دولت آقای مهدوی کنی، که پس از حادثه هشتم شهریور ایشان به عنوان کابینه موقت مسئولیت را بر عهده گرفت، از تهران به دمشق پرواز کردیم. در فرودگاه دمشق چند تن از نمایندگان مجلس سوریه از ما استقبال کردند. دو روز مهمان رسمی پارلمان سوریه بودیم. از برخی جاهای دیدنی شهر و از جمله از محل پارلمان دیدن کردیم. از آنجا به بنغازی پرواز کردیم و پس از ساعتی از آنجا به طرابلس رفتیم. روز 11 سپتامبر/20 شهریور روز انقلاب لیبی بود. البته می­دانیم که در لیبی انقلابی رخ نداده بود، در سال 1969 چند افسر جوان با رهبری سرهنگ معمّرالقذافی علیه پادشاه آن کشور ملک ادریس کودتا کرده بودند و طبق معمول کودتاچی­ها آن را با سر و صدا و تبلیغات و آن هم از نوع قذافی و یارانش «ثوره الفاتح» (انقلاب پیروز) می­خواندند.

وقتی به طرابلس رسیدیم مراسم مختلف جشن در جریان بود. تبلیغات گسترده بود. انواع برنامه بود. رسانه­های دولتی (رادیو و تلویزیون و مطبوعات) تمام برنامه­های خود را به تبلیغ برای انقلاب و دستاوردهایش با تمرکز فوق­العاده روی «قائد» (رهبر=پیشوا) اختصاص داده بودند. ما در هتلی نسبتا شیک و بزرگ در مرکز شهر مهمان شدیم. تمام برنامه­های مدت اقامت یک هفته­ای را به یاد نمی­آورم. اما مهم­ترین آنها دیدار تقریبا مفصل با عبدالسّلام جلّود نخست وزیر لیبی بود که در محل کارش صورت گرفت. جلود مرد شماره دو حکومت لیبی بود. مردی پخته و با تجربه و مدیر و بر عکس رهبرش کم حرف و به دور از جنجال و حاشیه سازی. سالها جلود بود که به واقع دولت و کشور را اداره می­کرد. گرچه بهره­اش را رهبر می­برد. در آن زمان سعد مجبر سفیر لیبی در ایران بود. من او را فقط یک بار در مجلس دیده بودم اما در مجموع به گواهی تمام آشنایان او نیز مردی با تجربه و هوشمند و کاردان و موفق بود. در اواسط دهه شصت شخص دیگری سفر لیبی در تهران بود که نامش را اکنون به یاد نمی­آورم و او هم مردی فرهنگی و با شخصیت و سیاستمدار بود. او به فارسی تقریبا مسلط بود. یکبار من و مهندس سحابی را به رزیدانسش در تهران دعوت کرد و دو ساعتی صحبت کردیم. شگفت این که در طول این مدت تنها سخنی که نگفتیم مسائل سیاسی بود. او به ایران و تاریخ ایران به شدت علاقه مند بود. به گفته خودش در حال تحقیق و نگارش کتابی در تاریخ معاصر ایران تحت عنوان «از نوری تا خمینی» بود (منظور شیخ فضل­الله نوری است). به دکتر شریعتی شدیدا علاقه مند بود. به نظر می­رسد که در دولت لیبی در این سالها مردان کاردانی مسئولیت داشتند اما سرانجام اشکالات اساسی و مهم­ترین آنها دیکتاتوری مفرط و شخص پرستی مضحک حاکم بر پیرامون قذافی تلاش احتمالا درست این مردان را بی ثمر کرد. به هرحال در دیدار با جلود در زمینه­های مختلف گفتگوهایی صورت گرفت. از آن میان دو نکته را به یاد می­آورم. یکی این که ایشان معترضانه می­گفت که چرا شما در ایران قانون اساسی نوشته اید و چرا نظام غربی را پذیرفته و مثلا به تفکیک قوا و احزاب و مطبوعات تن داده­اید. دیگر این که تأکید داشت که چرا در ایران این همه اصرار بر ماهیت شیعی انقلاب ایران دارید و روی آن تبلیغ می­کنید (به زودی درباره هر دو مطلب توضیح خواهم داد). البته زیرکانه به هر بهانه­ای گریزی به قائد داشت و حرفهایش را به شکلی متخذ و ملهم از اندیشه­های رهبر معرفی می­کرد. از سرنوشت هیچکدام از این سه تن اطلاعی ندارم. یک بار در یک جشن شرکت کردیم که در چمن کاخی برپا شده بود. محوطه­ای با صفا و درختانی زیبا و چمنی با طراوت و خنک. در آن ایام هوای طرابلس به شدت گرم بود و واقعا در اواسط روز غیر قابل تحمل می­نمود. به همین دلیل در ساعات میانی روز کمتر از هتل خارج می­شدیم. از قبل قرار بود که ملاقاتی با قائد داشته باشیم اما امروز و فردا کردند و می­گفتند قائد وقت ندارد و سرانجام به دلیل اصرار ما گفتند قائد در جشنی شرکت می­کند و در آنجا دیدار مختصری انجام خواهد شد. .وعده در همین مراسم بود. اما در اواسط برنامه گفتند که قائد به اینجا نمی­آید. ما هم محل را ترک کردیم و تا پایان نماندیم. این اقدام دو دلیل داشت. یکی این که از این نوع برخورد میزبانان آزرده شده بودیم و به این نتیجه رسیده بودیم که عمدی در کار است (شاید هم توهم بود) و دیگر این که از حضور در آن مراسم ناراحت و در واقع در عذاب بودیم. چرا که در مراسم برنامه موسیقی اجرا می­شد و دختران جوان با لباسهای باز و آزاد و سر و گردن باز آواز می­خواندند و حال و هوای خاص خود را داشت. در چنان فضایی حضور ما سه روحانی (من و دو دوست روحانی دیگر) و یک خانم ایرانی با چادر مشکی غلیظ وصله­ای ناجور بود و احساس بدی داشتیم. به ویژه که دو روحانی دیگر از جناح سنتی حوزوی (از سنخ همانها که اکنون ولایی و اصولگرا خوانده می­شوند) بودند و طبعا بیش از من ناراحت بودند. البته دوستان غیر روحانی از جمله مهندس سحابی هم مانند ما بودند و فقط منتظر آمدن قائد بودیم تا آزاد شویم اما وقتی روشن شد که ایشان تشریف فرما نمی­شوند ما هم زود آنجا را ترک کردیم. یک بار هم در یک ضیافت شام که به افتخار ما ترتیب داده بودند شرکت کردیم. قابل توجه این که در طول این یک هفته نه هیئت دولتی ایرانی را در طرابلس دیدیم و نه از حضورشان در جایی خبردار شدیم. چند بار هم به دیدار چند وزارتخانه رفتیم. البته این نوع دیدارها را بیشتر مهندس سحابی ترتیب می­داد چرا که ایشان علاقه مند بود تا از تجارب لیبی در مورد امور اقتصادی و اجتماعی (به ویژه صنایع و بازرگانی و توزیع و شوراها که البته مورد توجه همه ما هم بود) اطلاعاتی کسب کند.

اما در این میان مفیدترین و مهم­ترین تجربه دیدار و گفتگو با رئیس دفتر «کتاب­الاخضر» بود که احمد شحاطه نام داشت. قذافی کتابی داشت به نام «کتاب­الاخضر» که در ایران تحت عنوان «کتاب سبز» ترجمه شده بود و در همان اوائل مجلس به تمام نمایندگان داده بودند. در لیبی هم متن عربی آن را به ما هدیه دادند. در آن زمان سفارت لیبی در تهران بسیار فعال بود و به ویژه فعالیت تبلیغاتی­اش کامل بود. مرتب برای نمایندگان کتاب و خبرنامه و بولتن­های مختلف به عربی و فارسی می­آمد. این کتاب کم حجاب در واقع کتاب مقدس لیبییایی­های حکومتی بود. بی­مبالغه بیش از قرآن مورد عنایت و توجه آنان بود. آن را مانیفیست انقلاب لیبی و ایدئولوژی حاکمان و البته مردم لیبی می­شمردند. چنین تبلیغ می­شد که ناب­ترین اندیشه­های انقلابی و در عین حال اسلامی در این متن مقدس و یگانه مطرح شده و باید براساس این متن بی­همتا جهان را اداره کرد. من قبلا کتاب را خوانده بودم اما واقعا افکار جناب قذافی برایم سخت شگفت انگیز می­آمد. چرا که صرفنظر از برخی افکار نادرست و غیر قابل قبول، شمار قابل توجهی از این ایده­ها بیش از حد ساده لوحانه می­آمد. از جمله حرفهایش در مورد زن و نقش او. او تقریبا مدافع همان افکار ارتجاعی و سنتی عامیانه اسلامی درمورد زن بود و جز شوهرداری و بچه داری و خانه داری مسئولتی برای زنان مسلمان قائل نبود. یا مخالفت شدیدش بر ضد نظام­های غربی و دموکراسی. در عین حال به دلیل فضای فکری خود من و مانند من در آن سالها که با برخی از این افکار انتقادی علیه غرب همدل بودیم و نیز علاقه­ای که به قذافی و انقلاب لیبی از سالیان پیش داشتم، این کتاب و افکار نویسنده آن چندان مهم و غریب نیامدند. شاید بتوان گفت با عمق نظریات قذافی چندان آشنا نشده بودم. اما در دیدار با احمد شحاطه و گفتگوی مفصل با ایشان بیشتر با این افکار بدیع آشنا شدم.              

در طرابلس دفتر و در واقع نهادی دربارة کتاب­الاخضر وجود داشت که ظاهرا چندان گسترده نبود اما فعال بود. احمد شحاطه مردی میانسال اما پخته و متین می­نمود. هرچند تبلیغاتی حرف می­زد اما از لابلای سخنانش بر می­آمد که خود اهل فرهنگ و دانش است. در نظام­های دیکتاتوری و قائد محور اساسا همه چیز بر محور تبلیغات و آن هم حول محور یک شخص و شخصیت می­گردد و آن هم رهبر (پادشاه و یا ولی فقیه و یا هر نام دیگر) است و در چنین نظام­هایی معمولا کارگزاران حکومت خودشان نیستند که در عمل نشانه داده می­شوند. ریا و نفاق لازمه بقا و حداقل معیشت شان است. در ایران زمان شاه و به ویژه اکنون آن را تجربه کرده­ایم و در لیبی سی سال پیش هم دقیقا چنین بود. به هرحال احمد شحاطه شاید دانش و شخصیت فکری دیگری داشت اما در عمل کاری جز توضیح و توجیه نظریات بدیع جناب قائد نداشت. حرفهای زیادی بین ما و ایشان رد و بدل شد که حال غالب آنها را به یاد نمی­آورم و فقط سه نکته محوری را گزارش می­کنم که از قضا در تحلیل چگونگی و چرایی سقوط دولت سوپر انقلابی و البته اسلامی و عربی جناب قائد مهم­اند و قابل توجه و تأمل.

موضوع اساسی گفتگو موضوع دموکراسی بود. از روزی که وارد لیبی شده بودیم و با هرمقامی دیدار می­کردیم معمولا این ایراد را به صورت ایجابی و یا در قالب طرح سئوال انکاری و یا توبیخی مطرح می­کردند که شما در انقلاب اسلامی ایران چرا نظام غربی را پذیرفته اید. چرا قانون اساسی نوشته اید. قانون اساسی و نهاد قانونگذاری به شکل پارلمانی غربی است و فاسد و ضد منافع و مصالح مردم.  تفکیک قوا بیهوده و غلط است. همه چیز باید در نهایت تحت فرمان رهبر و رهبری (قیادت) باشد. احزاب و نظام حزبی فاسد و ضد مردم اند. با احزاب و تحزب به شدت مخالف  بودند. در هفته­ای که در طرابلس بودیم یکی از شعارهایی که از هر کوی و برزن روی پارچه­ای آویخته بود این بود: «من تحزّب خان» یعنی حزب ساز خائن است! آنها به شدت از نظام شورایی دفاع می­کردند و آن را به گونه ای که خود مدعی بودند در لیبی محقق شده، بدیل نظام پارلمانی و حزبی فاسد غربی می­دانستند. مدعی بودند که تمام تصمیم­ها در «لجنه­ها» و شوراها از پائین گرفته می­شود و به بالا منتقل می­گردد و در نهایت به اجرا در می­آیند. تمام امور از پائین به بالاست نه از بالا به پائین. می­گفتند قائد در آخر فقط مجری همان تصمیمات لجنه هاست. او در واقع نماد افکار عمومی و رهبر است نه یک مقام حکومتی. کشور را دولت از طریق تصمیمات لجنه­ها اداره می­کند.

ما اطلاع خاصی از این نظام شورایی اوتوپیایی نداشتیم از این رو یادم نیست که کسی در مقام انکار آن برآمده باشد. اما واقعیت این است که این طرح و نظام مدیریتی برای ما جذاب بود و با تحسین به آن نگاه می­کردیم چرا که در آن جمع ده نفری ما جز همان دو روحانی سنتی و راستگرا بقیه ماها کم و بیش چپ گرا بودیم و طرفدار سر سخت نظام شورایی. در عین حال توضیحات آقای شحاطه آشکارا نشان می­داد که این دعاوی همراه با مبالغه و تبلیغات است و ما هرکدام به شکلی تلاش می کردیم با طرح پرسش­هایی این گزافه گویی­ها را به چالش بکشیم. اما مهم­ترین بخش سخنان ما مربوط می­شد به دفاع از ضرورت قانون اساسی و نظام پارلمانی در ایران. مخصوصا مهندس سحابی، که عملا رئیس و سخنگوی گروه ما بود، در این مورد به تفصیل صحبت کرد. جان کلام این بود که اولا ایران لیبی نیست، ایران یک تمدن سه هزار ساله دارد، بنیادگذار نخستین امپراتوری جهان است، 150 سال سابقه دولت سازی مدرن دارد، انقلاب مشروطه دارد که انقلاب قانون گرا بود و پارلمانی و حزبی و این انقلاب نخستین انقلاب قانونگرای خاورمیانه بود، بیش از 150 سال است از مطبوعات نیمه آزاد و گاه تمام آزاد برخوردار است، از مشروطه تا کنون صدها حزب و گروه و جمعیت حزبی و شبه حزب در ایران درست شده و از همه مهم­تر انقلاب ایران برای تحقق تمام این خواسته­های مدرن بوده و رهبر انقلاب ما، بر خلاف قائد شما، همواره بر قانون و حق حاکمیت ملی تکیه کرده و همواره وعده داده که در نظام اسلامی همه این مطالبات برآورده خواهد شد و از این رو پس از انقلاب می­بایست به آرای مردم مراجعه می­شد و قانون اساسی نوشته و نظام جمهوری می­شد و لوازم آن یعنی پارلمان و انتخابات و احزاب و مطبوعات آزاد و دیگر امور ضروری برای تحقق حاکمیت ملی پدید می­آمدند. گفته شد که در انقلاب ایران اگر هم رهبر می­خواست و عقیده داشت، در عمل قادر نبود که قانون اساسی را منتفی اعلام کند و آن را نادیده بگیرد. از قضا در ایران انقلابی رهبر انقلاب، برخلاف برخی که پیشنهاد می­کردند تدوین قانون اساسی به تعویق بیفتد مثلا برای پانزده سال، اصرار داشت که قانون اساسی هرچه زودتر نوشته شود و نظام حقوقی و نهاد دولت دایمی شکل بگیرد تا مملکت به ثبات برسد. همه ما به صورت اثباتی از نظام قانونی و پارلمانی دفاع کردیم و گفتیم جز این روشی برای مدیریت کشور نمی­بینیم. هرچند که از شوراها که در قانون اساسی ما هم آمده دفاع می­کنیم و معتقدیم که می­توان ترکیبی از نظام پارلمانی و شورایی داشت و به هرحال نظام قانونی و پارلمانی در تفکر انقلابیون مسلمان ایران با سیستم قانونی و حزبی تجربه شده در غرب مغایرتی ندارد.

موضوع دیگر اسلام بود. مقامات لیبی به پیروی از قائدشان خود را مسلمان می­دانستند اما مسلمان ناب انقلابی. اما اسلام انقلابی آنان طبق مانیفیست جناب قائد عمدتا روی ضدیت با غرب سیاسی (استعمار و امپریالیسم) و غرب فرهنگی و مدرنیته (مانند قانون و پارلمان و انتخابات و احزاب و مطبوعات آزاد و . . .) متمرکز بود. در ایران انقلابی آن روز البته محور اول تقریبا غالب بود اما محور دوم با تجربه لیبی هماهنگ نبود و حداقل در ظاهر بر خلاف آن بود. اما قابل تأمل این که امروز پس از سی سال از آن روز جمهوری اسلامی عملا بر همان راه قذافی چهل سال پیش می­رود و در عالم واقع تمام نهادهای قانونی و حزبی و پارلمانی را بلاموضوع کرده است. اما لیبیایی­ها حرف دیگری هم داشتند و آن این که در اسلام نوین و انقلابی آنها موضوع شیعه و سنی عملا موضوعیت ندارد. می­گفتند نباید از شیعه و سنی و فرقه ها سخن گفت، فقط بگوییم اسلام. آنها به سیاست شیعه گرایی جمهوری اسلامی انتقاد داشتند. جمع ما نیز تا حدودی با اندیشه میزبان موافق بود اما می­گفتیم نباید خیلی ذهنی بود و انتظار داشت که امروز پس از 1400 سال اختلاف فورا همه عقاید میراثی و تاریخی خود را رها کنند و به یک عنوان مبهم به نام «اسلام خالص» متمسک شوند.

موضوع دیگر که مورد بحث واقع شد زن و جایگاه و نقش زن در جامعه اسلامی و انقلابی بود. گفته شد که جناب قذافی در متن مقدس خود کاملا سنتی به زن نگاه کرده بود و برای زن نقشی جز همان نقش سنتی و رایج قایل نبود. من خودم که سخت با این نگاه مخالف بودم، مشتاق بودم که بدانم در لیبی زنان چه وضعیتی و موقعیتی دارند. وقتی که وارد لیبی شدیم آنچه دیدیم با آن اندیشه رسمی سبز بسیار متفاوت بود. زنان در همه جا کم و بیش حضور د اشتند. زنان شاغل در ادارات کم نبودند. در انظار عمومی زنان دارای حجاب با همان روبنده مخصوص زنان شمال آفریقا بودند اما زنان و دختران جوان غالبا بی حجاب بودند و سر و گردن و سینه ها باز و آزاد بود. در این زمینه البته بحث زیادی نشد چرا که جناب شحاطه در برابر پرسش من که با بیان طعن آمیزی پرسیدم جناب قائد چنان گفته اند ولی اکنون به گونه ای دیگر می بینیم؟، سری تکان داد و گفت: بله! آن حرفها قدیمی است و حالا در این مورد تجدید نظر شده است. قبلا در حد شایعه شنیده بودیم که محافظان ویژه جناب قذافی جملگی زن هستند اما بعدها روشن شد که چنین است و حالا عکس و فیلم این گروه زنان جوان و تنومند و واقعا ویژه منتشر شده است. جالب است که جناب قائد این زنان را از ازدواج منع کرده و روشن نیست چرا.

ادامه دارد

Share:

More Posts

Send Us A Message