طفلی به نام شادی!!

طفلی به نام شادی، دیریست گمشده است ؛ با چشم های روشن براق ؛ با گیسوانی بلند به بالای آرزو ؛ هرکس از او نشانی دارد ؛ ما را کند خبر ؛ این هم نشان ما...

 

در تاریخ ایران آنچه بسیار داریم «شاعر» است. شعر و شاعری در سرزمین پنهاور ایران همواره سکه­ای پر رونق بوده و از این رو شعر به معنای سخن منظوم و آهنگین و دارای وزن و موسیقی با ذهن و زبان و هنر و ادب و موسیقی ما آمیخته است. ما حتی همواره در شعر اندیشیده ایم. اما در میان انبوه شاعران نام آور، که در تاریخ پس از اسلام حداقل به چند صد تن می رسند، شمار اندکی داریم که در صدر می درخشند. فردوسی، ناصر خسرو، عطار، مولوی، حافظ، سعدی. در دوران معاصر: نیما، رهی، شهریار، شاملو، اخوان، مشیری، ابتهاج، نادرپور، فروغ، پروین، بهبهانی و شفیعی کدکنی. اگر بین سخن منظوم و منثور فرق بگذاریم، شاعران نامبرده هم ناظم اند و هم شاعر و البته در این میان اکثر شاعران حتی نامدار ما ناظم اند نه واقعا شاعر.

 اشعار شاعران بزرگ ما، نیز همه در یک سطح نیستند و هر کدام در سطحی و مرتبتی از اهمیت و اعتبار شاعرانه قرار دارند. برخی از شعرها از چنان زیبایی و لطافت و صناعت لفظی و عمق زیبایی شناختی برخوردارند که می­توان گفت اگر شاعر همان یک شعر را سروده بود، درخور نام شاعر بود. استاد شفیعی کدکنی شاعر خراسانی روزگار ما، یکی از همین شاعران است. او شعرهای ناب کم ندارد (از جمله مشهور گون) اما چندی پیش شعر کوتاهی با عنوان «طفلی به نام شادی» از ایشان منتشر شد که به راستی درخور نام این شاعر توانا و چیره دست است. ماهها پیش بارها دوستان آشنا و نا آشنا این شعر را برایم فرستاده بودند اما امروز شیر حلال خورده ای، بار دیگر شعر را برایم ایمیل کرده است و من ازخواندن دهها باره آن لذت فراوان بردم. به ویژه که مضمون این قطعه کوتاه مرا به اعماق تاریخ برد و لحظاتی ذهنم را به خود مشغول داشت. اندیشیدم که راستی چرا این شادی «دیریست [که] گم شده است»؟ بر سر ما و شادی چه آمده است که این نعمت بزرگ الهی و این عطیه انسانی از سرزمین ما گریخته و شاعری آگاه و دارای شعور تاریخی و انسانی حتی از باز یافتنش نا امید شده برای پیداکردنش فراخوان داده است؟ آنچه می­خوانید محصول چند لحظه تأمل در این زمینه است. اما اول این شعر را با هم بخوانیم:

طفلی به نام شادی، دیریست گمشده است

با چشم های روشن براق

با گیسوانی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دیگر خزر

این شعر از شمار شعرهایی است که گفتم اگر شاعر همان یکی را سروده بود، شاعر بود و نامش را در صحیفه شعر و شاعری به ثبت رسانده بود. به ویژه اگر به تاریخ و فرهنگ و وضعیت روانی و اجتماعی جامعه ایران مخصوصا جامعه جوان کشورمان در حال حاضر نگاه کنیم (به ویژه زمان سرایش شعر و انتشار آن) و آنگاه آن را با دیگر جوامع مقایسه نماییم، اهمیت «طفل شادی» را بیشتر و بهتر درک می کنیم و بیشتر برای گم شدنش افسوس می­خوریم. مردم ایران عموما به شادی تمایل دارند و در گذشته های دور در عصر باستان بسیار اهل جشن و شادی و شادخواری و پایکوبی بوده اند. در آن دوران دراز در سال دهها جشن بزرگ و کوچک داشتند. اهل سیر و سیاحت بودند. اشرافیت و بزرگ منشی و تظاهر و فخامت از برجستگی های ایرانیان بود. اما دریغ که در دوران متأخیر بسیاری از این سنت­ها فراموش شده و حتی جایش را به اندوه و تیرگی داده است. نمی­دانم از کی و چرا ادبیات و شعر و موسیقی ما از اندوهی پنهان و سوزناکی آشکار سرشار شده است. آیا اسلام و به ویژه تشیع در ایجاد چنین فضای روحی و روانی مؤثر بوده است؟ نمی­دانم. در اسلام به معنای کتاب و سنت و حداقل تاریخ زیسته قرن اول هجری، چنین نبوده است. آیا اندوه پنهان ایرانیان شکست خورده در برابر اعراب، دستمایه هنر و ادب و موسیقی غمناک ایرانیان شده است؟ اما هرچه هست، از عصر صفویه به بعد، فضای روانی و روحی ما ایرانیان انباشته از اندوه و سوزناکی است. دیگر از آن لباس­های سفید باستانی ایرانی خبری نیست، و جایش را لباس­های سیاه و تیره و تار گرفته است. دیگر از آن جشن­ها و شادی های دیرین (جز نوروز) نشانی نیست. احتمالا شکست­های متوالی تاریخی (از اعراب، ترکان، مغولان، گورکانیان تا تزاریان) کام مردمان این دیار را تلخ کرده است. اما گمان می­کنم به لحاظ ذهنی و روانی، دو عنصر تشیع عزادار صفوی و افراط در عزاداری­ها آن هم به انگیزه­های سیاسی و نیز عرفان خاص و متأخر ایرانی و اثرپذیرفته از رهبانیت مسیحی، بودیسم هندی و گنوسیسم مانوی، در این احوال نقش داشته است. به ویژه در موسیقی ما، این اندوهناکی به روشنی پیداست. شاید هنوز در موسیقی گیلان و تا حدودی کردی ریتم و آهنگ شاد بازمانده باشد.

اما در دوران پس از انقلاب بر روند این تلخکامی از بعد نظری و عملی افزوده شده است. اعدام­ها، جنگ طولانی و پر اندوه و بر دوش کشیدن هرروزه جنازه شهیدان در طول هشت سال (طولانی ترین جنگ کلاسیک معاصر)، اعمال محدودیت­های وحشتناک در تمام عرصه­های زندگی (از هنر و ادب تا اندیشه و فلسفه و دین و لباس و رنگ مو و مراسم عزا و عروسی و دیگر امور زندگی مردمان به ویژه جوانان)، سرکوبهای سیاسی و اجتماعی، شکست­های پیاپی در مبارزات اجتماعی و سیاسی، همه و همه، مردم و مخصوصا انبوه جوانان ایران زمین را تلخکام و افسرده است. ایرانیان زیسته در داخل به گونه­ای این تلخکامی را تجربه می­کنند و ایرانیان مهاجر (اعم از مهاجران به ناچار و یا با اراده و اختیار) به گونه­ای دیگر. خودکشی دو فرزند جوان آخرین پادشاه ایران در تبعید در چند سال اخیر (که گناهی جز بستگی خونی به پادشاهی مستبد نداشتند)، به شکل نمادین، نشانه­ای از این گم شدن شادی در جوانان ایران است. در سال از این نوع خودکشی­ها در داخل و خارج بسیار اتفاق می­افتد اما همه در حد یک شاهزاده شهرت ندارند تا در همه جا آهنگ اندوه و غم نواخته شود.     

اما امید آنکه جوانان امروز و فردا و فرداها، به این تلخکامی مزمن تاریخی پایان دهند و طفل گم شده شادی را به خانه باز آورند. جوانان سبز فعال کنونی ما را به برآمدن این آرزو امیدوار می­کنند.         

Share:

More Posts

سلام بر وجدان های بیدار

آنچه در این روزها و هفته ها و ماه های اخیر موجب بقای امید و حداقل موجب تسلی خاطر است گسترش مخالفت ها و تعمیق

Send Us A Message