سیما و سیره محمدۖ در قرآن ۷ – بخش دوم : محمد و دگر انديشان – فصل اول – گروههای دگر اندیش

 
پيامبر اسلام مانند تمام پيامبران و مصلحان اجتماعي داراي موافقان و مخالفان بود، موافقان كساني بودند كه دعوت او را دير يا زود پذيرفتند و در شمار پيروان و به اصطلاح قرآن «امت» قرار گرفتند، و مخالفان كساني بودند كه هرگز به دعوت ديني و حكومت پيامبر‌گردن ننهادند و بسياري از آنها راه مخالفت و كارشكني و توطئه و گاه جنگ و برخورد نظامي را در پيش گرفتند. در اين ارتباط برخورد‌هاي فكري و عقيدتي و سياسي و نظامي بين پيامبر و مخالفان پيش آمد و مسأله‌اي به نام «جهاد اسلامي» يا «جنگ مقدس» شكل گرفت و جهاد به عنوان يك فريضه ديني در اسلام مطرح شد. اين مخالفان فكري و سياسي را با استفاده از اصطلاح امروزين «دگرانديش» (دگرانديشان دعوت اسلامي) مي‌ناميم. در اين بخش موضوع مهم اسلام با دگرانديشان (اعم از برانداز و عقيدتي) را به بحث مي‌گذاريم و تلاش مي‌كنيم با محوريت آيات گزارشي قرآن، اين موضوع را از زواياي مختلف به نقد و بررسي بگذاريم. فصول زير عهده­دار اين مبحث است :

فصل اول- گروههاي دگرانديش

فصل دوم- واكنش مخالفان و انگيزه‌هاي آنان

فصل سوم- چگونگي مواجهه پيامبر با مخالفان

فصل اول – گروههای دگر اندیش

اگر بخواهيم گروههاي مخالف و دگر انديش عصر نزول قرآن را در عربستان (به ويژه مكه و مدينه) بر اساس عناوين مشهور طبقه بندي كنيم، مي‌توانيم به ترتييب اهميت چنين بگوييم:

1- بت پرستان 2- يهوديان 3- مسيحيان 4- صابئيان 5- مجوسیان 6- حنيفیان 7- ملحدان (= دهريان) 8- يكتا پرستان

البته دوگروه دگر انديش ديگر هستند كه در جامعه داخلی مطرح‌اند: منافقان و مرتدان. براي درك بهتر چگونگي رويارويي اين گروهها با پيامبر و دعوت اسلام، لازم است با استفاده از گزارشهاي قرآن و نيز منابع تاريخي توضيحات كوتاهي درباره اينان بدهيم .

1- بت پرستان

بزرگترين گروه مخالف در برابر پيامبر بت­پرستان بودند كه در اصطلاح قرآن عمدتاً با لفظ «مشركان» ياد شده‌اند. به ويژه در مكه اكثريت قريب به اتفاق مخالفان همين مشركان بودند. چرا كه اولاً اكثريت مردم عربستان بت پرست بودند و ثانياً مكه و كعبه مركز ديني، سياسي و اقتصادي بت­پرستان بوده است. اما چرا اينان را بت‌پرست و يا مشرك دانسته‌اند. پاسخ كوتاه اين است كه اكثريت مردم عربستان (مانند اكثر مردمان دنياي قديم) بتاني و يا اشياء و يا تنديس‌هايي را به عنوان خدا و البته غالباً تجسم خداوند آفريدگار و يا واسطه بين خدا و خلق پذيرفته و از اين رو آنان براي خداوند و آفريدگار در كار خلقت و يا تدبير عالم شريك و انباز قايل مي‌شدند.

اما در باره «بت»[1] گفته‌اند كه در عقيده اسلامي و در عرف قرآن كريم هر نشانه مادي يا غيرمادي باطلي است كه انسانها براي تقرب به خداوند متعال و در عرض پرستش الهي آن را بپرستند و اصطلاح قرآني آن «صنم» و جمع آن «اصنام» و يا «وثن» جمع آن «اوثان» است. بيشتر مفسران براي بت عینيت قائلند و مي‌گويند بت عبارت از تنديسي است كه به اشكال گوناگون از مواردي مانند زر، سيم، سنگ، و غيره مي‌سازند و به جاي خداوند به پرستش مي‌گيرند. در فرهنگ مصاحب نيز آمده است «بت نماينده استقرار نيروي روحاني در جسمي مادي است. در زبان عربي لفظ «صنم» كه جمع آن اصنام است، به هر چيزي، جز خدا كه مورد پرستش قرار گيرد اطلاق مي‌شود ».

اما شرك به معناي شريك و همتا و انباز قايل شدن براي خداوند و خالق است در هر شكلي كه باشد. شرك را در سه نوع طبقه‌بندي كرده‌اند: 1- شرك در خلقت 2- شرك در تدبير عالم 3- شرك در عبادت و پرستش.

شرك در خلقت مانند باور به خدايان متعدد و هم­عرض ‌كه هركدام در قلمرويي فرمان مي­رانند. مانند ارباب انواع يونان و يا اهورا و اهريمن (= خداي نور و ظلمت) در زرتشتي‌گري متأخر[2]. شرك نوع دوم اساساً باور به خداي واحد به عنوان خالق است اما درعين حال اشياء، اشخاص يا اموري را در كار مديريت عالم و يا به عنوان واسطه در رابطه بين خدا و مردم مؤثر مي‌دانند. مانند امشاسبندان (اگر چه نمی­توان امشاسبندان را شریک واقعی اهورامزدا دانست) در آيين زرتشت. هيچ كدام شرك در عبادت نيست، بلكه مسأله پرستش است كه امر عيني و عملی است، همان بت پرستي است كه در تاريخ رايج بوده و بت‌پرستان عربستان چنين بوده‌اند.

قرآن با تكيه بر توحيد مطلق و نفي مطلق شرك، هر سه نوع شرك را نفي مي‌كند و الوهيت مطلق را در قلمرو آفرينش، تدبير عالم و عبادت از آن خداي يكتا و توانا و حكيم و عليم و بصير و خبير مي‌داند. آيات فراوان است كه براي صرفه‌جويي در وقت حتي بدانها اشاره‌هم نمي‌كنم. اما در ارتباط با بت پرستان عربستان عصر نزول قرآن، فقط به دو آيه استناد مي‌كنم :

« أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى »[3] (زمر/3)

« وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّه ِ… »[4]  (يونس/18)

بنابراين شرك مفهوم عام دارد كه هم بعد نظري دارد و هم بعد عملي، هم خفي است و هم جلي، هم حتی ممكن است دامن مؤمنان پيشرفته را هم بگيرد، اما آنچه در قرآن به عنوان يك گروه يا طيف ذيل عنوان «مشركان» خوانده شده و در برابر پيامبر و دعوت ديني او مقاومت كرده و مخالف و دشمن تلقي شده‌اند، همان بت‌پرستان‌اند.

به گفته ايزوتسو : «درسلسله مراتب خدايان شرك، ظاهراً عاليترين مقام به الله اختصاص داشت كه عبارت بود از پروردگار خانه كعبه يا رب‌البيت بودن او بود، در صورتي كه خدايان ديگر را همچون ميانجي‌هايي در ميان اين برترين خدا و مردمان تصور مي‌كردند. اين طرز تصور سلسله مراتب خدايي آشكار در قرآن انعكاس يافته است»[5]

2 و 3- يهوديان و مسيحيان

پس از بت‌پرستان مهمترين گروهي كه در شمار مخالفان پيامبر اسلام و دعوت اسلامي قرار دارند، يهوديان و سپس مسيحيان هستند. در زبان قرآن و به تبع آن فقه اسلامي، اينان اهل ‌كتاب دانسته شده‌اند و كاملاً حكم متفاوتي دارند چرا كه قرآن آنان را اساساً پيرو دين توحيدي و الهي و درست مي‌داند و اهل­كتاب بودنشان نيز به معناي وحياني بودن تورات و انجيل واقعي و اوليه است. قرآن پيروان موسي و عيسي را از مشركان جدا كرده است. از جمله در آيه 105 سوره بقره، آيه اول سوره بينه و آيه 82 سوره مائده. هر چند آنها را «ظالمون» (بقره، 51) و « وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ » (آل عمران، 110) و حتي‌كافرون (بقره، 89) خوانده است. در‌عين حال يك جا (آيه 31 سوره توبه) تلويحاً يهوديان و مسيحيان به شرك متهم شده‌اند: « اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ »[6] اما به نظر مي‌رسد اين آيه اشارتي است به نفوذ برخي افكار شرك‌آلود در عقايد يهوديان و مسيحيان و به معناي قرارگرفتن نام آنها دركنار مشركان عربستان نيست و لذا با آنان نيز برخورد مشركانه نشده است.

يهوديان یثرب در آغاز، به دلايلي‌كه خواهيم گفت، به پيامبر و اسلام روي خوش نشان دادند اما به زودي، باز به دليل ديگر، در برابر پيامبر ايستادند و تا سرحد توطئه و همدستي با دشمن و پيمان شكني و جنگ پيش رفتند و يكي از صفحه‌هاي خونين و تأسف‌آور صدر اسلام پديد آمد. مسيحيان راه مداراگرانه‌تري در پيش گرفتند و لذا سرنوشت ديگري پيدا كردند.

4– صابئيان

        گروه ديگري كه در صدر اسلام طرف خطاب اسلام قرار گرفتند و كم و بيش تن به دعوت اسلام ندادند، « صابئين » بودند. اينان در شمار اهل كتاب دانسته شده‌اند. صابئين يا صابئون سه بار در قرآن به‌ كار رفته است.

در سوره بقره آيه 62 و در سوره مائده آيه 69 در شمار مؤمنان و يهوديان و در سوره حج آيه 17 صابئون در رديف مومنان، يهوديان، مسيحيان و مجوس آمده است. در همين آيه سوره حج به صورت معطوف به مشركان «وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا» آمده كه مجموعاً نشان مي‌دهد از اهل‌كتاب هستند‌و از مشركان نيستند. در دايره‌المعارف اسلام (= انگليسي، چاپ اول) آمده است كه اين نام به دو فرقه كاملاً متمايز اطلاق مي‌گردد: اول ماندايي‌ها يا صبه كه فرقه‌اي يهودي- مسيحي بوده‌اند و تعميد به جاي آوردند. دوم صابئين حران كه فرقه‌اي مشرك بودند و مدتهاي مديدي در‌دوره اسلام دوام آوردند. صابئين كه در قرآن ياد شده ماندايي‌ها هستند. ماندايي‌ها امروز همانند نياكانشان درطول رودها و آبراهه‌هاي جنوب عراق و خوزستان ايران زندگي مي‌كنند و همجوارانشان آنان را صبي (تعميد‌گران- مغتسله) مي‌نامند. در دايره‌المعارف ديني در باره «ماندايي‌ها» و «دين ماندايي» چنين آمده است: (مشتق از ماندا يعني دانش) نظامي خود بسته و متعلق به بدنه اصلي‌گنوسيگري (= غنوصيه عهد باستان) بدين‌سان آيين ماندايي شباهت‌‌هايي با يهوديت و مسيحيت دارد. اين آيين همچنين به دليل جغرافيايي، نمايانگر تاثراتي از محيط ايراني است. ماندايي‌ها كه نسبتاً نسبت به يهوديت و مسيحيت حالت خصمانه داشتند، در قرن هفتم با ظهور اسلام مواجه شدند، و پيشوايان ماندايي در واكنش نسبت به آن، اعلام كردند كه «گنيزه» كتاب مقدس آنان و يحيي معمدان پيامبر ماندايي است. زيرا براي آن كه بر وفق قوانين اسلام، اهل كتاب شمرده شدند و ازگرويدن اجباري به اسلام معاف باشند، بايد‌كتاب مقدس و پيامبري داشتند. ماندايي‌ها در عصر اسلامي، محتمل شدايدي شدند، ولي عمدتاً درصلح و صفا به سر بردند.[7]

5- مجوسيان

« مجوس » يكبار در قرآن (سوره حج آيه 17) آمده و دركنار اهل كتاب ذكر شده است. مسلمانان، به استناد قرآن و روايتي از عبدالرحمان بن عوف، زرتشتيان ايراني را مصداق عنوان، « مجوس» قرآن شمردند و با آنان مانند اهل كتاب رفتار كردند. اما واقعيت امر اين است كه دلالت قرآن چندان روشن نيست و حداقل به صراحت آيات مربوط به يهوديان و مسيحيان و ديگر اهل‌كتاب در باره مجوس و پيامبر و يا كتاب مقدسشان سخن گفته نشده است. اما گفته شده است كه مجوس همان “مگوش” باستان است كه گاه موغو يا مگ هم گفته شده و بعدها به صورت مغ درآمده است. اين كلمه ايراني است اما به وسيله آرامي‌ها با تغيير صوتي و حرفي مختصر‌در زبان عرب وارد شده است. پورداود مي‌گويد نويسندگان قديم از ‌كلمه مغ پيشواي ديني زرتشتي اراده كرده‌اند و همين كلمه است كه در همه السنه اروپايي موجود است[8].

اما روشن نيست كه زرتشتيان در عربستان چه اندازه بودند و چه جايگاه و موقعيتي داشتتد. اما مسلم است كه ايرانيان زرتشتي حضور داشتند و تا آنجا كه دانسته است از اسلام نيز استقبال كردند. چهره شاخص آن سلمان است. ديگر اسلام آوردن باذان فرمانرواي ايراني ساكن يمن است كه پس از هجرت دو تن از سردارانش به نام

فیروز و دادويه اسلام آورد. نضربن حارث در مقابله و معارضه با قرآن، مردم را دور خود جمع مي‌كرد و داستانهاي ايراني (ازجمله رستم و اسفنديار) مي‌خواند و مي‌گفت من داستانهاي بهتری براي شما مي‌خوانم. اين نشان مي‌دهدكه فرهنگ و ادب پارسي درعربستان شناخته شده بود. البته اين نيز گفته شده است كه شماري از اعراب مكه از آيين مزدكي پيروي مي‌كردند. هنگام ظهور محمد هنوز كساني در مكه بودند كه مزدکي بودند و آنها را زنادقه مي‌گفتند.[9] به هرحال حداقل ايرانيان ساكن عربستان هرگز مقاومت و مخالفتي با پيامبر در دعوت اسلامي اظهار نكردند. اين كه گفته شده است كه محمد حرفهاي خود را از عجمان مي‌آموزد، هم حضور ايرانيان مؤثر را پيرامون پيامبر آشكار مي‌كند و هم ارتباط نزديك آنان با پيامبر را نشان مي‌دهد.(هر چند که مدعایشان نادرست بود)

6- حنيفيان

حنيفيان يا « حنفاء » نيز از ‌گروههايي بودند كه در عربستان قرن هفتم مي‌زيستند و مورد خطاب در دعوت اسلام بودند اما عكس‌العمل آنان دقيقاً روشن نيست. به نظر مي‌رسد كه شمار اينان زياد نبوده ولي‌گويا عكس‌العمل مثبت و همدلانه‌اي با پيامبر‌و دين او داشته‌اند. ظاهراً در شمار اهل كتاب نيز نيامده‌اند. در قرآن حنيف دوازده بار آمده كه دو بار آن به صورت جمع «حنفاء» است. به نظر مي‌رسد كه حنيف غيرعربي و سرياني است. به معناي پاك يا فطري اما گفته شده است كه به معناي کجي و ميل است البته كجي و ميل از باطل به حق. حنفا كساني بودند كه در‌عصر جاهليت بت‌پرست نبودند و خود را يكتاپرست و پيرو حضرت ابراهيم مي‌شمردند و گفته شده است كساني كه دو سنت ختنه و مراسم حج را قبول داشته و رعايت مي‌كرد، حنيف شمرده مي‌شمرند. بارها در قرآن ابراهيم حنيف دانسته شده است. نيز گفته شده است كه حتي بت‌پرستان خود را حنيف يعني پيرو ابراهيم مي‌شوند. بعدها به اسلام « دين حنيف » گفتند. در جاهليت شخصيت‌هايي چون ورقه‌بن‌نوفل و عبيد‌الله‌بن جحش و عثمان‌بن حویرث و زيدبن ‌عمروبن‌نفيل از حنفاء بوده‌اند.

7– ملحدان

در قرآن ( البته يكبار) از « دهر» و « دهريان» سخن رفته است. آيه 24 سوره جاثيه: « وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ » [10]. سوره­ای هم به

 

نام دهر هست كه نام ديگر آن انسان است. گفته شده است كه دهريون در عصر نزول قرآن در عربستان كم و بيش بوده‌اند و اين اشارت قرآن نيز دليلي بر‌حضور كم و بيش فعال آنها است اما از عكس‌العمل آنان در برابر دعوت اسلام و شخص پيامبر گزارش روشني در دست نيست. دهر يعني روزگار اما گويا دهريون كساني بودند که به ازلي و ابدي بودن طبيعت و ماده اعتقاد داشتند و از اين رو به آنان « ملحد » يا « زنديق » مي‌گفتند و به تعبير امروز ماترياليست.[11] ( استدلال آنان در آيه 24 جاثيه نيز مؤيد اين نظر است. ) بعدها در اسلام نيز كساني از فيلسوفان پيدا شدند كه متهم به دهري شدند. سيد جمال نيز رساله‌اي دارد تحت عنوان «الرد علي‌الدهريين». در زبان فرنگي به اينان « ناتوراليست» يعني طبيعت پرستان گفته‌‌اند.

8- يكتا پرستان

گفته شده است كه كساني هم بوده‌اند که اساساً معتقد به هيچ دين و آيين شناحته شده‌اي نبودند و فقط به خداي يكتا ايمان داشتند. اميه بن ابي­الصلت يكي از نامداران آن است او مدتها پيش از پيامبر اسلام دعوت توحيدي خود را آغاز كرد و در باديه‌ها مي‌گشت و يكتا پرستي را تبليغ مي‌كرد. اما دقيقاً روشن نيست اينان چند نفر بودند و چه واكنشي در برابر يكتاپرستي پيامبر از خودشان دادند. اما درباره اميه‌ گفته شده است كه او در آغاز همدلي نشان داد اما در نهايت راه مخالفت و حتي عناد را در پيش گرفت و براي كشته شدگان قريش در جنگ بدر شعر سرود.

در پايان اين قسمت لازم است به يك واژه ديگر يعني «كفر» و «گروه كافران» اشاره كنيم كه بارها در قرآن انعكاس يافته است. كفر و كافر نيز مانند شرك و مشرك در سطح گسترده به‌كار رفته است اما در نهايت عمدتاً به مشركان و بت‌پرستان مكه به‌عنوان يك جبهه ضد اسلام تحت عنوان «كفار» اطلاق شده است. كفر از نظر لغت به معناي « پوشاننده » است كه در زبان و ادبيات اسلامي و قرآني به معناي « پوشاننده حق» يا منكر حقانيت اسلام مورد استفاده قرار گرفته است. به لحاظ مفهومي كلي «كفر» در برابر «شكر» است: « فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ » (بقره/152) كه مراد سپاس و ناسپاس است. در اين سطح گسترده حتي مؤمنان ناب هم ممكن است گاه كافر شوند. چنان كه در قرآن از قول فرعون خطاب به حضرت موسي آمده است: « وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ » ( شعراء/19) . كه به معناي ناسپاس است نه مذهبي. در قرآن 21 بار لفظ كفار آمده كه ظاهراً 20 بار به معناي منكران دين است. در اين صورت مفهوم كفر مصداقاً هم شامل اهل كتاب مي‌شود (چنان كه صريحاً درآيات 72 و 73 سوره مائده مسيحيان به دليل پسر خدا دانستن مسيح و اعتقاد به تثليت كافر دانسته شده‌اند).

به هر حال مجموعه آيات قرآن و جايگاه استعمال آنها را در نظر بگيريم، چنين استنباط مي‌شود كه كافران و كفار، اساساً و مصداقاً همان منكران بت‌پرست مكه و مدينه بودند كه آگاهانه و حداقل معاندانه و با انگيزه‌‌هاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي نظراً و عملاً نه تنها دين توحيدي و حق را نپذيرفته كه حتي در برابر آن دست به مقاومت و توطئه زده و با تمام توان كمر به محو پيامبر و دين اسلام بسته بودند. از اين رو قرآن درباره كفار از واژه « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ » صحبت مي‌كند. بنگريد به آيات 39/ بقره، 167/ نساء، 88/ نحل و 16/ روم. وگرنه نمي‌توان به لحاظ كلامي و اعتقادي اشخاص (چه مؤمن و چه غير مؤمن) را به دليل وقوع هر ناسپاسي و يا انكار و پرده‌پوشي «كافر» به معناي مصطلح آن دانست.


[1] . گفته شده است كه بت به بودا گفته شده و تبديل به « بد » شده و آنگاه به شكل بت درآمده و لذا واژه‌اي فارسي است.

[2] .  قابل ذکر است که به استناد گاهان (تنها اثر بازمانده از زرتشت و بخش نخست اوستای کنونی) و دلایل قطعی تاریخی، مفهوم نور و ظلمت و یا خیر و شر به معنای باور به دو خدا نبود، بلکه دو مفهوم نمادین ارزشی و اعتباری در ارتباط انسان و اعمال و رفتار اوست و خداوند آفریدگار و یگانه فقط اهورا مزدا است نه هیچ مقام و یا عنصر دیگر. در عصر ساسانی و در پی نفوذ اندیشه­های زروانی در دین زرتشت، اهورا و اهریمن به مثابه دو خدای هم­تراز مطرح شدند. یکتا­پرستی زرتشت قطعی به نظر می­رسد.

[3] . همان دين خالص خداي اوست، و كساني كه به جاي او سروراني به پرستش مي‌گيرند [و مدعي مي‌شوند] آنان را جز براي اين نمي‌پرستيم كه ما را با تقربي به خداوند نزديك گردانند…

[4] . و به جاي خداوند چيزي را مي‌پرستند كه نه زياني به آنان مي‌رساند و نه سودي، و گويند اينان شفيعان ما در نزد خداوند هستند.

[5] . خدا و انسان در قرآن، صفحات 7 و 8.

[6] . اينان احبار و راهبانشان و مسيح بن‌مريم را به جاي خداوند به خدايي گرفته‌اند، و حال آنكه فرماني جز اين به آنان داده نشده است كه خداي يگانه را بپرستند كه خدايي جز او نيست،‌منزه است از شريكي‌كه براي او قايل شوند.

[7] . دانشامه قرآن، مدخل صابئين. در باره ماندايي‌ها اطلاعات فراواني در منابع مستقل و يا دركتابهاي تاريخي و كلامي عصر اسلامي و متأخر اروپايي و ايراني وجود دارد. از جمله مي‌توانيد به كتاب «ايران در زمان ساسانيان» اثر معروف كريستين سن، صفحات 73-74 مراجعه كنيد.

[8] . دانشنامه قرآن، ذيل عنوان مجوس

[9] . تاريخ ايران (پژوهش، دانشگاه كيمبريج)، ترجمه حسن انوشه، جلد سوم- قسمت اول- صفحه 714.

[10] . و گويند چيزي جز زندگي دنيوي ما در كار نيست، كه زنده مي‌شويم و مي‌ميريم و چيزي جز روزگار ما را نمي‌كشد، و آنان را به اين امر علم نيست، چيزي جز پندار باقي نمي‌كنند.

[11] . كريستن سن با اشاره به اين نكته كه « دهري » مشتق از دهر عربي است، مي‌گويد به اعتقاد من لفظ دهر ترجمه كلمه زروانيك بوده است و منظور مصنف كتاب مذكور مقصودش رد يكي از فرقه‌هاي عصر خود بوده كه در جنبه مادي عقايد زروانيه افراط روامي داشته‌اند. كتاب مورد اشاره رساله «شكند گمانيك ويژار» (توضيحي‌كه شك و گمان را براندازد) است كه در آن آمده است: طايفه موسوم به دهري كه منكر وجود خداي تعالي هستند، برآنند هيچ تكليف ديني بر آنان وارد نيست و مكلف به عمل خير نيستند. گويند اين عالم با حوادث گوناگوني‌كه در آن رخ مي‌دهد، و تركيب اجسام، و تربيت اعمال، و تضاد اشياء، و اختلاط عناصر با يكديگر، همه ناشي از تحولات زمان نامتناهي است، و مدعي‌اند كه نه براي عمل نيك پاداشي هست، و نه براي گناه كيفري نه بهشتي هست، نه دوزخي، نه چيزي كه انسان را به عمل و كار زشت بكشاند، و نيز گويند، كه جز ماديات چيزي در عالم نيست، و روح وجود ندارد. ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، صفحه 570

 

Share:

More Posts

سلام بر وجدان های بیدار

آنچه در این روزها و هفته ها و ماه های اخیر موجب بقای امید و حداقل موجب تسلی خاطر است گسترش مخالفت ها و تعمیق

Send Us A Message