اندیشه ها و آموزه های محمدرضا حکیمی

مروری بر تاریخ اصلاح دینی در ایران معاصر – قسمت بیست و پنجم

در آمد
بی گمان یکی از اثرگذاران در تاریخ اصلاح دینی معاصر ایران محمدرضا حکیمی خراسانی است. حکیمی یکی از نویسندگان مذهبی نوگرا و دارای آثار پرشمار و اثرگذار در دوران پیش از انقلاب و پس از آن است. در این قسمت ذیل این عناوین سخن خواهم گفت:
فصل اول – زندگی نامه
فصل دوم – فهرست آثار
فصل سوم – اثرگذاری
تکمله
از آنجا که در حین گزارش فصل سوم به ضرورت به نقدهای مطرح شده در باره افکار و آموزه های حکیمی نیز آمد است، از اختصاص فصلی مستقل در باب نقدها خودداری شد.

فصل اول. زندگی نامه حکیمی
محمدرضا حکیمی در سال 1314 خورشیدی در مشهد زاده شده است. پدرش از یزد به مشهد کوچیده و در آن شهر به تجارت اشتغال داشته است. مراحل نوآموزی و تحصیلات متعارف محمدرضا در مشهد گذشت. در مراحل بالاتر، ادبیات را از محمدتقی ادیب نیشابوری دوم آموخت. فقه و کلام را از استادانی چون شیخ محمدتقی قزوینی و بیشتر از شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفت. سطوح عالی فقه را از مجتهد نامدار خراسان آیت الله سیدمحمد هادی میلانی آموخت. با آن که فلسفه اسلامی را تا سطح عالی فراگرفته بود اما در نهایت تحت تأثیر مشرب فکری حاکم بر مشهد حول میرزا مهدی غروی اصفهانی به راه تفکیک رفت که در جای خود بدان اشارت خواهد شد.
حکیمی پس از یک دوره فعالیت فکری در مشهد، در سال 1345 به تهران کوچ کرد. از آن زمان تا کنون این نوع فعالیت ها در تهران متمرکز بوده و هست. وی، بدون این که خود چندان متجدد و به اصطلاح مدرن باشد، در تهران همواره با روشنفکران غالبا غیر مذهبی و فرهنگی و اهل اندیشه و کتاب و قلم حشر و نشر داشته است. از جمله با مؤسسه فرانکلین (که پس از انقلاب مصادره شده و عنوان علمی فرهنگی یافته است) سالیانی همکاری داشته و کار ویراستاری را بر عهده داشته است. یکی از فعالیت های علمی حکیمی در این دوران، حواشی انتقادی بر کتاب «اسلام در ایران» اثر مشهور پطروشفسکی (محقق نامدار مارکسیست شوروی سابق) است. این حواشی به لحاظ حجم خود یک کتاب است. کریم کشاورز مترجم این کتاب است. نیز حواشی انتقادی حکیمی بر کتاب «تاریخ فلسفه اسلامی» اثر حنّاالفاخوری و کتاب «سیری در اندیشه سیاسی عرب» اثر حمید عنایت قابل ذکر است. حکیمی در همان دوران نیز در مقام ویراستار با شرکت سهامی انتشار و دفتر نشر فرهنگ اسلامی (دو ناشر مهم و اثرگذار مذهبی در دهه سی تا پنجاه) همکاری داشته است. می توان گفت فرانکلین در آن زمان محل فعالیت پژوهشگران و نویسندگان و مترجمان غالبا چپ غیر مذهبی بوده و حکیمی حلقه وصل برخی از این روشنفکران با نوگرایان مذهبی شمرده می شده است. انتشار و دفتر نشر فرهنگ اسلامی نیز مکانی برای پیوند حکیمی با نواندیشان مسلمانی چون بازرگان و مطهری و طالقانی و شریعتی بوده است.

فصل دوم. فهرست آثار
حکیمی دارای آثار پرشماری است و طبق یک فهرست بیش از چهل اثر را شامل می شود. عناوین این آثار چنین است:
1. الحیاه
2. خورشید مغرب
3. شیخ آقابزرگ تهرانی
4. دانش مسلمین
5. بیدارگران اقالیم قبله
6. هویت صنفی روحانی
7. مکتب تفکیک
8. آنجا که خورشید می وزد (مجموعه مقالات)
9. اجتهاد و تقلید در فلسفه
10. ادبیات متعهد در اسلام
11. الهیات الهی و الهیات بشری
12. امام در عینیت جامعه (تحلیلی از دوران امامان شیعه)
13. بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی
14. پیام جاودانه
15. کلام جاودانه
16. مرام جاودانه
17. قیام جاودانه
18. جامعه سازی قرآنی
19. حماسه غدیر
20. امواج غدیر
21. سپیده باوران
22. سرود جهش ها (مجموعه 10 مقاله که از نخستین نوشته های حکیمی است و حاوی 10 مقاله است و در سال 1343 منتشر شده است)
23. شرف الدین
24. عقل سرخ (مجموعه مقالات)
25. آوای روزها (یا فریاد روزها)
26. گزارشی در باره الحیاه
27. معاد جسمانی در حکمت متعالیه
28. نان و کتاب (مجموعه مقالات)
29. مقام عقل
30. میرحامدحسین
31. یکصد و پنجاه سال تلاش خونین
32. عاشورا: مظلومیتی مضاعف
33. عاشورا: عدالت
34. عاشورا و غزه (مجموعه مقالات)
35. علی
36. پیامبر
37. از زندگی تا ابدیت
38. ای آفتاب
39. فاطمیات
40. استغفار
41. سه یار خراسانی در انقلاب
42. تفسیر آفتاب
43. یادنامه علامه امینی
تذکر یک نکته. من شماری از این آثار را ندیده و از محتوای آنها اطلاعی ندارم (هرچند حداقل اغلب عناوین شان محتواها را آشکار می کنند) و حتی از شماری از این عناوین نامی نیز نشنیده ام. به احتمال زیاد برخی از آنها در دوران پس از انقلاب و حتی در سالیان اخیر تألیف شده و انتشار یافته اند.

فصل سوم. اثرگذاری های فرهنگی حکیمی
حکیمی در دوران پیش از انقلاب و حتی تا دهه شصت یکی از چند نویسنده و نظریه پرداز اثرگذار در قلمرو اندیشه دینی و انقلابی و عدالت محور در ایران معاصر بوده است. او گویا چندان اهل سخنوری نبوده و نیست ولی در مقابل اهل قلم و کتابت است و بیشترین ابزار اثرگذاری وی همان تألیفات و مقالات است. فهرست آثار پر شمار ایشان گواه این مدعاست. افزون بر کتاب های غالبا پر حجم و متوسط وی که یاد شد، مقالات پرشماری نیز از ایشان در نشریات مختلف و البته بیشتر در چند دهه اخیر در موضوعات مذهبی و عمدتا معارف قرآنی و شیعی انتشار یافته و گویا شماری از آنها در ذیل بعضی از عناوین برشمرده شده بازنشر شده اند.
در آغاز به برخی از خصوصیات فکری و قلمی حکیمی اشارت می شود که خود تا حدودی از نقش فکری و فرهنگی وی عمدتا در روزگار پیش از انقلاب حکایت می کند:
1. گرایش رادیکال شیعی انقلابی
همان گونه که در گفتارهای پیشین به مناسبت های مختلف گفته شد، گرایش به اسلام و تشیع انقلابی از عصر جنبش مذهبی – سیاسی مشروطه خواهی آغاز شد و پس از شهریور 1320 (به دلایل اجتماعی داخلی و خارجی) تقویت شد و پس از پانزدهم خرداد 1342 اوج گرفت و در جنبش چریکی و مسلحانه اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه، به نهایت خود رسید و در فرجام کار در وقوع انقلاب و پیروزی آن تحت زعامت یک مرجع اعلای دینی و به طور کلی رهبران دینی نقش مهم و تعیین کننده ای ایفا کرد. محمدرضا حکیمی درست در بطن و متن تحکیم و پیروزی این فرایند زیسته و فعالیت کرده و می توان گفت وی از زمان و زمانه اش اثر پذیرفته و از طریق نشر افکار و آثارش بر این روند اثر نهاده است.
هرچند عموم نوگرایان مبارز مذهبی دهه بیست تا پنجاه در اغلب نواحی ایران، شیعی بوده اند ولی حکیمی در این گرایش، رادیکال تر و شفاف تر بوده و شاید بتوان شریعتی را در رادیکالیسم انقلابی شیعی تا حدودی همتای حکیمی دانست.
2. گرایش به مبارزه با ظلم و ظالم و حمایت از فرودستان و محرومان
از آنجا که موضوع حمایت از فرودستان و انواع کمک مادی و معنوی به گروههای اجتماعی تهیدست و نیازمند در اسلام (قرآن و سیره و سنت نبوی) برجسته است و در تشیع علوی نیز عدالت اجتماعی و نوعی برابری طلبی جایگاه مشخص و بلندی دارد (در قرون میانه شیعه در کنار معتزله به «عقلیه» و «عدلیه» شهرت داشت)، عموم مبارزان مسلمان و شیعی معاصر روی عنصر عدالت و به طور خاص «عدالت اجتماعی» تأکید و تکیه فراوانی داشتند. در گذشته به عنصر عدالت اجتماعی و حمایت از فرئدستان جامعه و ستیز با ستمگران در جریان های مختلف هشتاد سال اخیر مانند خداپرستان سوسیالیست و شاخه های آن تا امروز، کانون نشر حقایق اسلامی مشهد، محمدتقی و بیشتر علی شریعتی، سازمان مجاهدین خلق و حتی تا حدودی خفیف تر در نهضت آزادی ایران و نیز در برخی جریان های سنتی تر مذهبی سیاسی (مانند علی تهرانی) نیز اشارت رفت. با این حال حکیمی در این میانه از اغلب این جریان ها و شخصیت ها برجسته تر است و به ویژه در طول بیش از شصت سال همواره و پیگیرانه بر عنصر عدالت و تیمارداری از تهیدستان پای فشرده است. بی مبالغه هیچ اثری از حکیمی پدید نیامده که در آن بر عنصر عدالت تأکید نشده باشد. گفتنی است که تا مقطع انقلاب، عموم مبارزان مسلمان در اشکال مختلف بر حمایت از ستمدیدگان و فرودستان و بر ستیز با ستمکاران تکیه داشتند و از این رو در اذهان عموم مردم تشنه عدالت و مخالف ظالمان طبقاتی نفوذ پیدا کرده و در نهایت زمینه های ذهنی و عینی انقلاب اسلامی زیر پرچم اسلام انقلابی فراهم آمد اما از سپیده دم پیروزی و تشکیل نظام مدعی دینی کاملا جدید با عنوان «جمهوری اسلامی ایران» آزادی خواهی و عدالت طلبی پیشین فراموش و حداقل به شدت تضعیف شد. اما حکیمی از معدود نویسندگان و مروجان اسلام عدالت محور و شیعی انقلابی بوده که حتی لحظه ای تا کنون از این اندیشه جدا نشده و همچنان بر ایده های پیشین خود اصرار می ورزد. از این رو وی در سال 2012 با ارسال نامه ای همدلانه به فیدل کاسترو، رهبر انقلابی چپ گرای کوبا، تلاش کرد اندیشه های اسلامی حول توحید و عدالت را برای وی تبیین کند. در سال 1388 وی به عنوان یکی از استادان برگزیده به دلیل خدمت پنجاه ساله به علوم انسانی برنده جایزه جشنواره فارابی شد. او با ارسال نامه ای اعتراضی از قبول جایزه آن خودداری کرد. وی نوشت: «همان گونه که پیشتر هم یادآور شده ام، بار دیگر تأکید می کنم که تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد می کند، برگزاری چنین جشنواره هایی از نظر اینجانب در اولویت نیست».
بدین جهت است که حکمی، به رغم نقشی که در ایجاد ذهنیت انقلابی عدالت خواه داشته و از حامیان پرشور آیت الله خمینی بوده و در سال 57 کتاب «تفسیر آفتاب» را در ستایش انقلاب و خمینی نوشته است، از همان آغاز از پیامدهای آن سرخورده شد و در نتیجه خود و اندیشه هایش منزوی شده و در سکوت و سکون زیسته و می زیند. طبق اطلاع، حکیمی حتی دیگر اجازه تجدید چاپ کتاب «تفسیر آفتاب» را نیز نمی دهد. گفتنی است که حکیمی هیچ گاه با حکومت اسلامی و به ویژه در قالب نظام روحانی – فقهی باور نداشت و اگر هم از خمینی و یا انقلاب و انقلابیون حمایت کرده است بیشتر در پی تحقق عدالت و بهبودسازی حال و احوال محرومان بوده است. هرچند که حکیمی نیز مانند دیگر نواندیشان غیر روحانی آن روزگار خوش خیالی، گاه دچار تناقض در اندیشه و گفتار بوده است. از جمله می توان اشاره کرد که او در مقدمه «تفسیر آفتاب» نوشته است: «مرجعیت، زعامت و ریاست عامه است و رهبری سیاسی و نظامی و فرهنگی و اقتصادی و بین الملل تشیع، نوعی زمامداری دینی و حاکمیت الهی است». تاریخ تحریر این مقدمه اسفند 57 است.
در هرحال مداومت حکیمی در این زمینه سبب شده که عده ای او را «فیلسوف عدالت» لقب دهند.
البته گفتنی است که حکیمی صرفا از طریق کتاب و یا مُد زمانه عدالت خواه و حامی محرومان نشده است بلکه زندگی زاهدانه و نیز حشر و نشر با گروه فرودستان در نوجوانی و جوانی نیز در این گرایش نقش داشته است. خود او گفته است که مدتها به زاغه ها و کوره پزخانه ها و محل های کارگری می رفته و بدین ترتیب مستقیما با رنج و مشکلات تهیدستان و فقیران آشنا می شده و در واقع رنج های آنان را لمس و حس می کرده است. گزاف نیست گفته شود که حکیمی از معدود عدالت خواهانی است که اندیشه ها و شعارهایش با زندگی شخصی اش هماهنگ و منطبق است. او همان گونه زندگی می کند که مدعی است و می گوید.
3. تتبع گسترده در متون کهن اسلامی – شیعی
آثار قلمی حکیمی نشان می دهد که وی منابع و متون کلاسیک و سنتی اسلامی و به طور خاص شیعی را به خوبی می شناسد و در آنها غور فراوان کرده و در جای جای آثارش از این متون استفاده کرده است. قراین نشان می دهد که شیخ عبدالحسین امینی مؤلف مجموعه «الغدیر» (و البته آثار فراوان دیگر) الگوی عالی و شاخص حکیمی بوده است. خود او نیز بارها به این الگوبرداری اشاره کرده و به پیشکسوتی وی اذعان کرده است. کتاب «یادنامه علامه امینی»، که با همت و مدیریت حکیمی (البته با همکاری سید جعفر شهیدی) در اوایل دهه چهل منتشر شده، نمونه روشنی از ارادت و اثرپذیری حکیمی از امینی است. افزون بر آن، وی در جاهای مختلف در آثارش (و از جمله در تقریظش بر کتاب «شهداء الفضیله» امینی) ارادت عمیقش را به امینی نشان داده است.
هرچند تتبع گسترده از امتیازات حکیمی (و هر پژوهشگری) است، ولی در اینجا لازم است به نکته ای بس دقیق اشاره شود و آن تفاوت و تمایز بین «تحقیق» و «تتبع» است. تحقیق، که امروز معادل آن «جُستار» است، به مقتضای واژه و لغت، جستجوی لازم و ضروری برای انکشاف حقیقت است. محقق پیش از تحقیق، هیچ نظری قطعی ندارد و از این رو به نتایج جستجو و پژوهش منصفانه و بیطرفانه خود ملتزم است. البته قاعدتا «فرضیه» هایی وجود دارد ولی حرف آخر را نتیجه علمی و تحقیق به استناد داده ها می زند ولو ان که در فرجام فرضیه ها به کلی نقض شوند. اما تتبع، بر اساس تعریف و مقتضای لغت، جستجو برای یافتن داده ها و اسناد است و نه بیشتر. البته تجربه نشان می دهد که تتبعات سنتی رایج غالبا و عموما برای اثبات عقیده ای و اندیشه ای جزمی و قطعی و از پیش مفروض ایمانی است. کارهای امینی و طبعا کسانی چون حکیمی این گونه اند. تمامی منابع در حد ممکن دیده می شوند اما برای اثبات و مستند کردن یک اصل اساسی و آن حقانیت تشیع و اصل امامت بلافصل امام علی بن ابی طالب و مؤلفه های آن (مانند وصایت، عصمت، ولایت، علم امام و . . .) و در نتیجه ابطال عقاید و باورهای گروه های متنوع مسلمانان دیگر از گذشته تا کنون. به عبارت دیگر، هر تحقیقی به تتبع محتاج است ولی هر تتبعی، لزوما تحقیق نیست. برای همین است که امینی و حکیمی و مانندشان (از جمله مشهوترین شان: سید مرتضی عسکری و سید جعفر مرتضی العاملی در آثار شیعی پر حجم و پرشمارش)، به طور گزینشی و از پیش مفروض به سراغ منابع فراوان اهل سنت می روند تا در نهایت بتوانند مدعیات مذهبی و موروثی را اثبات و مدلل کنند. اینان معمولا یا روایات معارض در همان متون را نادیده می گیرند و یا به گونه ای ناموجه توجیه می کنند. از این رو آثار حکیمی و همتایانش، به رغم اهمتیی که در تحکیم ایمان موروثی مذهبی شیعی دارند، در ترازوی تحقیق و پژوهش های علمی به معنای متعارف و مدرن آن وزنی شایسته ندارند.
4. کتاب شناسی
حکیمی کتاب شناسی سترگ است. در این زمینه بیش از هرچیز و هرکس، وامدار شیخ آقابزرگ تهرانی صاحب مجموعه بزرگ «الذریعه الی تصانیف الشیعه» است. حکیمی افزون بر کتابی مفصل عنوان «شیخ آقابرزگ تهرانی»، که وی را با عنوان «کتاب شناس بزرگ» معرفی می کند، شاگرد شیخ هم بوده و وفق نقلی از استادش اجازه روایت هم دریافت کرده است. همان گونه که گفته شد، حکیمی خود نیز متتبع پر تلاش بوده و این مداومت، طبعا او را با منابع و متون آشنا می کرده است.
5. ادبیات نیرومند و اثرگذار
حکیمی در قامت نویسنده، بیش از هرچیز، ادیب است و ادب شناس. از روزگار جوانی تحت تأثیر ادیب نیشابوری دوم بود و بعدتر با ادیبان و شاعران و نویسندگان خراسانی و تهرانی آشنا شد. گفته شده سالها با انجمن ادبی «فردوسی» و «قهرمان» مشهد ارتباط داشته و از این طریق و طرق دیگر با ادیبان و شاعران خراسان حشر و نشر داشته است. حس و تخیل شاعرانگی در حکیمی نیرومند است. از آنجا که حکیمی با ادب پارسی آشناست و در ادبیات عرب نیز توانا، اشعاری در قوالب مختلف (از جمله در قصیده) سروده و در این عرصه ها طبع آزمایی کرده است. نقل است که این سروده ها ادیبانی چون ادیب نیشابوری و بدیع الزمان فروزانفر را به شگفتی و تحسین وا می داشته است. گفته شده است که استادش ادیب نیشابوری حکیمی را «متنبّی زمان» نامیده است. اخوان ثالث، شاعر و ادیب خراسانی نامدار، در نخستین دیوان شعرش «ارغنون»، یکی از سروده هایش را با عنوان «سربدار امروز خراسان» به محمدرضا حکیمی تقدیم کرده است. شاعر دیگر مهرداد اوستا در قصیده «سلام بر خراسان»، حکیمی را چنین ستوده است:
در گلشن کلام «حکیمی» ببین / آیات رشک «حکمت» یونان را
در زندگی نامه حکیمی آمده است که او با غالب شاعران و ادب شناسان روزگارش ارتباط و گاه مکاتبه داشته است. جز افرادی که پیش از این اشارت رفت، از عماد خراسانی، غلامرضا قدسی، امیری فیروزکوهی، فضل الله رضا، جلال الین همایی، محمد معین، عبدالجواد فلاطوری و نیز با عالمانی چون آیت الله سید محمود طالقانی و محدتقی جعفری تبریزی ارتباط و پیوند داشته است.
البته وی به ادبیات متعهد و انقلابی و حماسی باور داشته و در تاریخ اسلام نیز همواره دنبال چنین ادب و ادیبانی بوده است. وی در آثارش به ویژه در کتاب «ادبیات متعهد در اسلام» به روشنی در این باب سخن گفته است. البته بیشترین توجه اش با شاعران حماسی سرای شیعه متقدم (کسانی چون دعبل خزاعی و سید حمیری) بوده و از آنان الهام گرفته و در ستایش شان سخن گفته است. برخی از سروده هایش در برخی آثار متأخرش منتشر شده اند.
با این همه حکیمی به ویژه در نثر بیشتر متفنن است. در نوشته های حکیمی غالبا عبارات و استعاره ها و مجازها به وفور استفاده می شود. نمادهای طبیعی چون صبح و غروب و شب و ستیغ کوه و رود و آبشار و دشت و . . . بسیار پربسامد است. گرچه این نوع نثر بیشتر بازی با کلمات و تا حدودی تصنعی می نماید و از این رو از ادبیات مدرن فاصله دارد، ولی با این همه، در روزگاری که پارسی نویسی متعارف در گروه گویندگان و نویسندگان مذهبی (حتی غالبا متجدد) چندان قدرتمند نبود و اصولا بسیاری از طایفه روحانی بلد نبودند ادیبانه و به قاعده، پارسی بنویسند، نویسنده ای چون محمدرضا حکیمی به عنوان پرورده حوزه، در خلق چنان آثاری نو و جذاب چیره دست بود و بسیاری به ویژه از خیل جوانان مذهبی را جذب و جلب می کرد. به ویژه این ابیات قوی با شورآفرینی های زیاد و حماسه سرایی مذهبی و به تعبیر متأخر «ادبیات عاشورایی» نیز همراه شده بود. من خود یکی از علاقه مندان نثر جذاب و حماسی و عدالت طلبانه و ستم ستیزانه حکیمی در آن دوران بودم و شهادت می دهم که نوشته های حکیمی چگونه و چه اندازه در جوانان آن روزگار اثر می نهاده است. من پس از ورود به قم در سال 44، نخستین نوشته ای که از حکیمی خواندم، کتاب «سرود جهش ها» بوده است. از این طریق با نام محمدرضا حکیمی و آثارش آشنا شدم. در آن دوران چندان مجذوب نثر حکیمی بودم که فرازهایی و گاه صفحاتی از نوشته هایش را از حافظه می خواندم. در هرحال از باب نمونه، اگر نثر حکیمی با نثر پرخون شریعتی مقایسه شود (به ویژه در کویریات)، تفاوت دو نوع نوشتارهای ادیبانه از دو نویسنده مذهبی خراسانی و دو دوست همفکر به خوبی آشکار می شود.
اما برای تبیین بیشتر می توان موضوعات محوری اندیشه ها و آثار حکیمی را چنین طبقه بندی کرد:
1. تبلیغ اسلام شیعی انقلابی با ادبیات پارسی و نافذ
از آنجا که حکیمی دارای گرایش غلیظ و رادیکال اسلامی با بینش و تفکر شیعی است، بخش مهم و در واقع بخش اصلی آثار این نویسنده مذهبی، حول عقاید و باورهای شیعی و پیشوایان و بزرگان این مذهب است. وفق فهرست ارائه شده، حداقل 13 عنوان از مجموعه آثار حکیمی، مستقیما حول تشیع است و اگر مقالات و بخش ها و فصل های پراکنده در آثار ایشان لحاظ شود و به ویژه اگر کتاب ها و مقالاتی که در باره شخصیت ها و شاعران و عالمان شیعی نگاشته شده را در نظر بگیریم، گزاف نیست گفته شود که او جز در باب اسلام شیعی و عقاید و سنت ها و تاریخ آن چیزی نگفته و ننوشته است. البته چنان که گفته شد، عناصر اصلی و مهم تشیع تاریخی یعنی امامت و ولایت و عدالت و ستم ستیزی و تیمارداری تهیدستان با چاشنی پررنگ ادب زیبا و جذاب و شاعرانه و احساس برانگیز امروزین دستمایه آثار حکیمی است و این مجموعه سبب شده تا ادبیات انقلابی تند شیعی تولید شود؛ ادبیاتی که صد البته برآمده از فضای فکری و سیاسی پس از شهریور 1320 تا اواخر دهه شصت است. می توان گفت همین خصوصیات بود که در روزگار پیش از انقلاب و تا اواخر دهه شصت یعنی تا زمانی که تب و تاب انقلاب و انقلابی گری آن هم از نوع مذهبی آن فروکش نکرده بود، جذاب می نمود و علاقه مندانی پرشور می یافت.
با این همه، اگر از زبان جذاب و شاعرانه به اعماق نوشته ها و گفته های حکیمی سرک بکشیم و تازگی و نوآوری های فکری و نظری را معیار بدانیم، منصفانه باید گفت این نوشته ها چندان از تازگی و بداعت نظری بهره ندارند. در واقع همان عقاید سنتی و رایج شیعی است که از یک سو با آرمان های عدالت خواهانه نوین همراه شده و از سوی دیگر با ادبیات فاخر پارسی آذین بسته شده است. به ویژه که تقریبا هیچ راهکار عملی برای تحقق عدالت و آزادی و بهبود حال محرومان جامعه در قرن بیستم ارائه نمی دهد. این را یک بار در جلسه ای به جناب حکیمی نیز گفته ام. اگر هنوز انقلاب نشده بود و حکومت اسلامی تأسیس نشده و مدعیان اسلام و تشیع انقلابی شیعی بر مصادر امور گمارده نشده بودند، شاید هنوز این نوع ادبیات جذاب می نمود و می توانست دلربایی کند ولی اکنون پس از 42 سال دیگر هیچ بهانه ای برای عدم تحقق آن وعده ها و شعارهای جذاب وجود ندارد. البته این نقد فقط متوجه حکیمی نیست بلکه عموم گویندگان اسلام و تشیع علوی و انقلابی و عدالت محور پیشین باید پاسخگو باشند. با این حال اگر فرضا حکیمی را با شریعتی مقایسه کنیم، حداقل آن است که شریعتی در آستانه پیروزی انقلاب چشم از جهان فروبست ولی حکیمی همچنان زنده است (عمرش دراز باد) و همچنان از آزادی و عدالت سخن می گوید. ایشان متعهد است که جز الفاظ و ادبیات، محتواها را نیز نو کند مثلا آزادی و عدالت را در معانی و مصادیق مدرن و امروزین نوسازی کند و نیز راهکارهای عملی ارائه دهد. جدای از بدعملی ارادی و غیر ارادی حاکمان و رهبران انقلاب، بی گمان یکی از عوامل سرخوردگی حکیمی و مانند او از انقلاب و رهبری آن، شکست آرمان های عدالت خواهانه بدون ارائه پشتوانه نظری مدرن و بدون ارائه راهکاری عملی بوده و هست.
در زمینه عدالت خواهی حکیمی، مجموعه سترگ «الحیاه» مهم ترین اثر اوست. این مجموعه (که با همکاری دو برادرش: علی و محمد تنظیم شده) در 12 جلد و در 40 باب تدوین شده است. تألیف و تدوین این مجموعه حدود چهل سال (1352 تا 1394) طول کشیده است. شش جلد نخست الحیاه به وسیله احمد آرام به پارسی ترجمه شده است. حکیمی معتقد است این اثر انقلابی است و به انگیزه «پاسخ دادن به دردهای بشر امروز» پدید آمده است. منابع اصلی این اثر آیاتی از قرآن و متون حدیثی کهنی چون الکافی، بحارلانوار، تحف العقول، وسائل الشیعه و . . . است. ای کاش حکیمی پس از پایان رنج تدوین این مجموعه، حداقل به راهکارهای اجرایی و تحققی آن ایده های جذاب نیز می اندیشید. صرف گردآوری هزاران حدیث و آیات قرآن حول اهمیت عدالت و استناد به آنها هیچ کفایت نمی کند.

2. معرفی چهره های برجسته علمی و فکری شیعی معاصر با گرایشات کم و بیش نوگرایانه
بخش قابل توجهی از آثار حکیمی، به معرفی شماری از شخصیت ها و چهره های علمی و فرهنگی شیعی معاصر اختصاص دارد. او در کتاب های مفرد و یا در مقالات متعدد، در باره زندگی نامه و افکار و آثار عالمانی چون شیخ عبدالحسین امینی، سید جمال الدین اسدآبادی، سید عبدالحسین شرف الدین جبل عاملی، میرحامدحسین هندی، شیخ مجتبی قزوینی، میرزای شیرازی، شیخ محمد خیابانی، شیخ محمدجواد بلاغی، شیخ آقابزرگ تهرانی، محمدتقی شریعتی، سید روح الله خمینی و دهها تن دیگر به تفاریق نوشته است. البته در این میان بیش از هم دلبسته امینی بوده و به دلایل آن نیز پیش از این اشارت رفت. جز آثاری که به طور اختصاصی در باره برخی از این بزرگان نوشته شده و از آنها یاد شد، دو اثر «بیدارگران اقالیم قبله» و «سپیده باوران» به معرفی این شخصیت ها اختصاص یافته اند. البته گفته اند که حکیمی در جوانی مدتی به فداییان اسلام و شخص نواب صفوی گرایش داشته ولی به زودی از آنها فاصله گرفته و بعدتر دیدگاههای تازه اش را در این باب و نیز در باره انقلاب در دو جزوه با عناوین «نامه ها» و «انقلابی که متوقف شد» باز گفته است.
اما انگیزه محوری پرداختن به این شخصیت ها در آثار حکیمی دو چیز است. یکی دفاع جانانه اغلب این افراد از تشیع و عقاید و آداب آن در جهان معاصر و دیگر صبغه سیاسی و مبارزاتی این افراد علیه استعمار غربی و احیانا استبداد داخلی. البته گرایشات علمی و تا حدودی نوگرایانه و مسالمت جویانه این شخصیت ها در تعامل با اهل سنت و ترویج وحدت اسلامی در برابر استیلای بیگانه نیز برای حکیمی مهم و قابل تحسین بوده است.
3. نقد اندیشه ها و آداب و سنن مسلمانی و برخی رویکردهای عالمان دین
حکیمی مانند دیگر مصلحان دینی معاصر از منتقدان برخی آموزه های خرافی رایج و یا برخی رویکردهای مذهبی متداول در قلمرو اندیشه ها و آداب مسلمانی و به طور خاص شیعی، بوده و هست. گفتن ندارد که زندگی پارسایانه و اندیشه های عدالت خواهانه و برابری جویانه وی نمی تواند با نظام طبقاتی مذهبی و سلسله مراتب حاکم بر حوزه های علمیه چندان سازگار باشد. حکیمی حتی رخت روحانی را نیز از تن درآورد و به سبک مردم عادی و حتی در شمایل روشنفکری آن سالها ظاهر شد. از آنجا که او از هر نوع منفعت فردی و شخصی و یا سود طبقاتی و صنفی به دور بوده و هست، آزادگی و حریت فکری و شجاعت نظری و انتقادی وی محفوظ است و از این منظر مانعی بر سر راه وی قرار ندارد. کتاب «هویت صنفی روحانی» وی در این باب قابل توجه است.
البته رویکردهای انتقادی حکیمی به نهادهای مذهبی و یا برخی آداب دینی و شیعی رایج، برآمده از یک اندیشه دیگر وی هم هست و آن اذعان به عقب ماندگی تمدنی مسلمانان در روزگار جدید است. او نیز مانند غالب به تعبیر خودش «بیدارگران اقالیم قبله»، از عقب ماندگی جوامع اسلامی معاصر رنج می برد و در مقابل طالب سرفرازی و استقلال فکری و تمدنی آنان است و به زعم ایشان و دیگر مصلحان و احیاگران، خرافات مذهبی و اندیشه ها و آداب ضد عقلی و نامنطبق با نصوص دینی قطعی و اصیل، به سهم خود، از عوامل انحطاط و سستی مسلمانان است و لاجرم باید اصلاح شود.
گفتنی این که نقد و نقادی های حکیمی نسبت به سنن مذهبی رایج و یا نهاد علما و روحانیت، تا حدود زیادی محافظه کارانه و نرم است و از این روست که با واکنش های تندی و حتی ملایمی از سوی پاسداران سنت مواجه نشده است. اگر نقدهای رادیکال شریعتی را در همین قلمرو با حکیمی مقایسه کنیم، واکنش های تند و گاه تکفیری بسیاری از عالمان و واعظان و حتی فقیهان در قبال نقادی های شریعتی، تفاوت ها قابل فهم تر خواهد بود.
4. تلاش برای تحقق پروژه تفکیک
گفته شد که حکیمی به روش تفکیک باور دارد و در واقع تا حدودی مبدع این عنوان و مروج چنین اندیشه ای در روزگار ماست. هرچند امروز اندیشه «مکتب تفکیک»، تا حدودی قوام یافته و شارحان و حامیانی دارد ولی حداقل بیش از همه به نام محمدرضا حکیمی شناخته شده است. بخش مهمی از آثار قلمی حکیمی مستقلا و مستقیما به این موضوع اختصاص دارد. جز کتاب مفرد «مکتب تفکیک» حکیمی، آثاری چون «اجتهاد و تقلید در فلسفه»، الهیات الهی و الهیات بشری»، «عقل سرخ» و «مقام عقل» به انگیزه تبیین معقول مکتب تفکیک پدید آمده اند.
گزیده دعوی آن است که قلمرو وحی الهی و عقل بشری از هم به کلی جداست و یا به بیان دقیق تر قلمرو وحی الهی، عقل و عرفان از هم منفک اند و نباید این ها را با هم خلط کرد. می توان گفت مدعیان تفکیک در پی نابگرایی و خالص سازی دین وحیانی و اصیل هستند. البته این اندیشه تفکیکی علی قدر مراتبهم در تاریخ اسلام دیرینه سال است و در روزگار ما نیز پیش از حکیمی به ویژه در مشهد سابقه داشته است ولی به گمانم به طور کلی نظریه قابل دفاعی نبوده و نیست. چنین تفکیکی نه در نظر ممکن است و نه در عمل چنین بوده و هست. به رغم نزاع دیرین و گاه عنیف بین دو عنصر «نقل» و «عقل» اصولا تمدن اسلامی، تمدنی جمعی و امتزاجی و یا به تعبیری التقاطی است. هرچند مدافعان این تفکیک عقل و تعقل را به کلی نفی و رد نمی کنند ولی اصرار بر این اندیشه در نهایت به نوعی عقل ستیزی منتهی می شود. به ویژه نواندیشی که طرفدار آزادی و عدالت و طالب بازسازی تمدن اسلامی و علوم و فنون در این روزگار است، چگونه می تواند حجیت و نقش عقل و عقلانیت مدرن را نادیده بگیرد؟ تعبیر «عقل خودبنیاد دینی» نیز که در برابر عقل خودبنباد مطرح شده، معنای محصلی ندارد. اصولا تمامی شخصیت های مورد تعظیم و تکریم حکیمی (جز تنی چند از استادانش) تفکیکی نبوده اند. در واقع حکیمی یک شیعه حدیث گرا و اخباری مسلک است که البته انقلابی و عدالت محور هم هست و از این منظر نسبتی استوار با جهان مدرن پیدا کرده است.
در هرحال مکتب تفکیک به طور عام و به طور خاص تفکیک حکیمی، از جهات مختلف مورد رد و نقد جدی قرار گرفته است. من خود اغلب این نقدها (که عمدتا در بیست سال اخیر منتشر شده اند) را ندیده و نخوانده ام ولی کتابی در اختیار دارم با عنوان «رؤیای خلوص – بازخوانی مکتب تفکیک -» که به قلم آقای سید حسن اسلامی است و چاپ دوم آن در سال 1390 به وسیله بوستان کتاب در قم منتشر شده است. این کتاب نقد جدی و جامعی است و از جمله در آن شمار زیادی از کتاب ها و مقالات انتقادی علمی بر مکتب تفکیک به اجمال معرفی شده اند.

تکمله
در پایان لازم است به یک نکته بس مهم اشاره کنم و آن هم نوشته ای از شریعتی خطاب به حکیمی در آخرین روزهای خروج وی از کشور است که به «وصیت نامه شریعتی به حکیمی» شهرت یافته است. این نوشته نه چندان مفصل حاوی مطالب متنوعی است و، طبق معمول نوشته های شریعتی، انباشته است از نکات اعتقادی و اشارات تاریخی. متن با خطاب به حکیمی با این جملات «برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمدرضا حکیمی» آغاز می شود و در ادامه از جمله به منزلت و اعتبار فردی و علمی حکیمی اشارتی می کند و در نهایت می نویسد:
« . . . و اما…برادر! من به اندازه‌ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با اینکه هرچه داشتم فدا کردم از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از «بچه» ها احساس حقارت می‌کنم. در عین حال، لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده‌است که هرگز بدان نمی‌ارزم و می‌بینم که : «کم من ثناء جمیل لست اهلا لهه نشرته» و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود می‌گذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی‌ام به همان علتِ همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می‌شود، آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده‌است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی- تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه‌هایی از یک راه، تکان‌هایی برای بیداری، ارائهٔ طریق، طرح‌هایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده‌ها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد و آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می‌رفت.
آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من، همهٔ این‌ها را که ثمرهٔ عمر من و عشق من است و تمام هستی‌ام و همهٔ اندوخته‌ام و میراثم را با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما می‌سپارم و با آن‌ها هر کاری که می‌خواهی بکن. فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت‌ها و خباثت‌ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را به‌دست کسی می‌سپارم که از خودم شایسته‌تر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست می‌رود، ملت ما مسخ می‌شود و غدیر ما می‌خشکد، برج‌های بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارتْ بی دفاع مانده‌است. بغض هزارها درد، مجال سخنم نمی‌دهد و سرپرستی و تربیت همهٔ این عزیزترْ از کودکانم را به تو می‌سپارم و تو را به خدا و… خود در انتظار هرچه خدا بخواهد. علی مشهد آذر ۵۵».
سالها بود که از این وصیت سخن می رفت ولی هرگز منتشر نشد تا این که متن کامل آن نخستین بار در کتاب «راه خورشیدی، اثر محمد اسفندیاری، تهران، دلیل ما، 1382 منتشر شده است. به گفته اسفندیاری، حکیمی به این دلیل حاضر با انتشارش نمی شده که شریعتی از وی تجلیل بسیار کرده و او ابا داشته که آن را منتشر کند.
فکر می کنم در اوایل دهه هفتاد بود که در یکی از سخنرانی هایم به مناسبت بزرگداشت شریعتی (که در آن زمان در منزل یکی از دوستان در تهران برگزار می شد)، به تفصیل در باب این نوشته ادعایی سخن گفتم و تلاش کردم نشان دهم که، برخلاف تصور بسیاری، شریعتی نمی تواند و نمی توانست به متفکری دیگر، هرچند دارای صلاحیت و مورد اعتماد کامل، این اجازه را بدهد که نظریات علمی و فکری او را چنان تغییر دهد که قلب شود و به گونه ای دیگر درآید. هیچ نویسنده و صاحب نظری چنین نکرده و نمی کند. از باب نمونه فرضا اگر حکیمی با تفسیر شریعتی از ماجرای هابیل و قابیل مخالف باشد، چه باید بکند؟ آیا مجاز است آن را از متن آثار شریعتی حذف کند و یا به گونه ای ماهوی و خلاف نظر نویسنده تغییر دهد؟ در این صورت، تغییر دیگر نظر حکیمی خواهد بود و نه نظر شریعتی. بگویم پس از آن سخنرانی که در دو جلسه انجام شد گفتار مکتوب و در قالب یک جزوه تکثیر شد و بعدها در یکی از آثارم («شریعتی و نقد سنت» و یا در «شریعتی، ایدئولوژی و استراتژی») منتشر شده است. قابل ذکر این که، طبق اطلاع، جناب حکیمی در ارتباط با آثارش چندان سختگیر است که کمترین تغییری در رسم الخط نوشته هایش را نمی دهد. شاید بدان دلیل که او خود ویراستار ادیب چیره دستی است.
به هر تقدیر انتشار متن نهایی و کامل وصیت نامه شریعتی به حکیمی به این حرف و حدیث ها و تفسیرهای غالبا من لایرضی به صاحبه پایان داده است. حال روشن می شود که مراد شریعتی ویرایش ادبی و علمی و اصلاح اشتباهات احتمالی محتوایی و جلوگیری از هر نوع تحریف و دستبرد و در نهایت چاپ و انتشار مناسب و استاندارد است و نه چیزی دیگر. سفارش «باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود»، معنایی جز این ندارد. بدین ترتیب روشن می شود که معنای «با آن‌ها هر کاری که می‌خواهی بکن»، اعطای اختیار تام برای حفاظت از میراث پر بهای وصیت کننده به وصیت شونده است و بس. نباید کلمات را از ساختار متن خارج کرد و به صورت موردی و لفظی و جداگانه تفسیر و تأویل کرد.
در این میان قابل توجه است که مرتضی مطهری نیز گویا دچار همین تفسیر نادرست بوده است. او در نامه اش به آیت اله خمینی، که پس از مرگ شریعتی برای ایشان در نجف فرستاده، در باب شریعتی و افکارش به تندی انتقاد کرده و از جمله در این مورد خاص نوشته است:
«مقارن با حرکتش به خارج اطّلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته‌های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثّق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته‌های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتاب‌هایم با او مشورت کنم. و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیتِ او و سوءنیت اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب می‌بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدیدنظر لااقل وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود». این نامه در کتاب «سیری در زندگانی استاد مطهری» (انتشارات صدرا) منتشر شده است.
در این نامه دو نکته بس مهم قابل توجه است. اولا، نویسنده آن؛ نویسنده ای که تلاش می کند خود را در سیمای یک منتقد علمی و خیرخواه نشان دهد، چنان دچار آشفته گویی شده که در مواردی در دام تناقض گویی افتاده است. از جمله وی در کنار اظهار خوش بینی و اذعان به فروتنی علمی و حسن ظن شریعتی، از مرگ وی در خارج از کشور اظهار خرسندی می کند و آن را مکر خداوندی می شمارد. وی با خوشحالی و رضایت می گوید «. . . و خدا می داند که اگر خداوند از باب «یمکرون و یمکرالله والله خیرالماکرین» [آیه 54 سوره آل عمران] در کمین او نبود، او در مأموریت خارجش چه بر سر روحانیت و اسلام می آورد». واقعا چگونه می توان شخصی را «مأمور» (مأمور از جانب کی؟!) دانست و از این رو مزدور و آنگاه به حسن نیت چنان فردی اذعان کرد؟ چگونه می توان فردی را که مأمور نابودی اسلام و دشمن روحانیت بوده و مرگش در غربت مکر الهی بوده و لاجرم باید خرسند بود و شاکر، دارای نیت خیر دانست؟ نکته دوم و بس مهم تر آن که، مطهری از خمینی مصرانه می خواهد که وی از نفوذ و اعتبارش استفاده کند و بخواهد تا زمان اصلاح آثار شریعتی، به طور کلی از بازنشر آنها ممانعت شود. معنای محصل چنین در خواستی دو امر التزامی است. اول توسل به سانسور است و دوم این که درخواست کننده خود را میزان الافکار می داند و شریعتی (و البته دیگران نیز) موظف اند که فکر و اندیشه و نظر خود را با این میزان و معیار تطبیق دهند. گفتن ندارد که نه مطهری چنین حقی دارد و نه خمینی و نه هیچ فرد و یا نهاد دیگر. بیفزایم این تمسک به سانسور مذهبی در زمانی مطرح شده است که هنوز مطهری ها در قدرت نبودند و از این رو چند سال بعد از این دیدیم که مطهری ها چه کرده و چه می کنند. در هرحال چنین می نماید که مرحوم مطهری نیز (هرچند که از متن نوشته شریعتی به حکیمی خبر نداشت) نیز می پنداشته که این وصیت به معنای اصلاح و تغییر محتوایی افکار و آثار شریعتی به وسیله حکیمی است.
در پایان به موضوع مهم و مرتبط دیگر اشاره کنم. چند بار از آقای سید محمدمهدی جعفری شنیدم که در اوایل پس از انقلاب، عده ای به آقای حکیمی گفتند حال که شریعتی به شما اختیار تام داده تا در آثارش بازنگری کنید شما هم به وصیت شرعی او عمل کنید و برای پیشنهاد اصرار ورزیدند. حکیمی ابا داشت ولی سرانجام پذیرفت. جلسه ای در «دفتر نشر فرهنگ اسلامی» تشکیل شد و کسانی چون محمدجواد باهنر و افرادی دیگر (که البته اکنون آنها را به یاد نمی آورم) و خود جعفری و صد البته حکیمی حضور داشتند. قرار شد در جلسه بعد آقای حکیمی نظرش را بگوید. در جلسه مقرر، آقای حکیمی آمد و گفت تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ ایرادی قابل ذکری در آثار شریعتی نمی بینم (نقل به مضمون). به گفته جعفری، با این اظهارنظر حکیمی، جلسه پایان یافت و برنامه مقرر منتفی و بلاموضوع شد.

جز منابع یاد شده در متن، از این منابع نیز استفاده شده است:
جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران، رسول جعفریان
مدخل محمدرضا حکیمی در ویکی شیعه و نیز در ویکی پدیای فارسی
مقاله مسلم نادعلی زاده در باره حکیمی منتشر شده در «پایگاه اطلاع رسانی مرکز بررسی های اسلامی».
در باره حکیمی و زندگی و افکار و آثار وی مقالات و کتاب های قابل توجهی منتشر شده ولی ظاهرا جامع ترین و مستندترین این آثار کتاب «راه خورشیدی» اثر

Share:

More Posts

Send Us A Message