خاطره تلخ درگذشت شریعتی

اشاره: این مطلب در صفحات 356-357 کتاب «گرد آمدو سوار نیامد – یادمانده های پیش از انقلاب ایران» (چاپ 2020 در آلمان) آمده که اکنون در روز 29 خرداد 1403 در اینجا بازنشر می شود. هدف یاد و خاطره ای از کسی که از جهات مخنلف حق بزرگی بر گردن من و مانند دارد.

‏بی گمان تلخ ترین روز عمرم در آن سال [1356] ، دریافت خبر درگذشت دکتر شریعتی بود. شریعتی محبوب ترین چهره فکری – انقلابی من و امثال من در آن دوران بود. وی پس از آزادی از زندان، گاه در محافل خصوصی دوستانه در تهران حاضر می شد و سخن می گفت. من از طریق برخی از دوستان در تهران کم و بیش از این جلسات اطلاع داشتم. از ‏یکی از دوستان خواستم که هرطورشده ترتیبی دهد تا من نیز حداقل در یکی از این دیدارها  شرکت کنم و دکتر را پس از سالها از نزدیک ببینم. او هم گفت که قرار است به زودی جلسه ای در منزل آقای [فخرالدین] حجاری باشد و به شما اطلاع می دهم. اما چندی بعد شایع شدکه شریعتی از ایران رفته است. از این که او به سلامت جسته است، ‏خوشحال شدم ولی محرومیت از دیدار و حضورش در وطن سخت ملول و آزرده مان کرد.

‏فکر می کنم صبح روز 30 یا 31 ‏خرداد 56 بود و من هنوز خواب بودم که در زدند. دوستم سید محمود خضری (از طلاب فاضل قزوبنی) وارد شد. آشفته و سراسیمه بود. نتوانست حرف بزند اما بالاخره بغضش ترکید وگفت دکتر شهید شد. باورکردنی نبود.

لحظاتی به حیرت گذشت. دو نفری نشستیم و سیر گریستیم. او نتوانست بماند و رفت. من نیز نتوانستم در خانه بمانم و زدم به خیابان. از قم نو راه افتادم و تا انتهای خیابان چهارمردان رفتم و بازگشتم. در حیاط مسجد اعظم نشستم و تنها چنان زارگریستم که به وصف نمی آید.

Share:

More Posts

Send Us A Message