یکی از ترفندهای دیرین و شناخته شده اسرائیل از آغاز تا کنون آن بوده است که، برای تثبیت اقتدار بلامنازع خود در منطقه و به ویژه محو کردن بومیان فلسطینی، تدابیری به کار برد که هم بومیان را در برابر عمل انجام شده قرار دهد و هم مردم جهان و احیانا دولت های مختلف را؛ به گونه ای که در نهایت گریزی و گزیری جز تن دادن به خواسته های نامشروع صهیونیست های حاکم نباشد. اندکی توضیح می دهم.
از آنجا که صهیونیست ها از همان آغاز (یعنی پس از تعیین سرزمین فلسطین برای استقرار یهودیان و تشکیل «وطن ملی یهود» در اوایل قرن بیستم) به خوبی می دانستند که چنین اقدامی شدنی نیست و حداقل به سادگی ممکن نیست، سیاست خود را گام به گام پیش بردند. در گام اول از فرصت به دست آمده در جریان جنگ جهانی اول (1914-1918)، فلسطین به دست انگلیسی ها اشغال شد و تحت قیمومیت آن دولت استعماری قرار گرفت. در واقع انگلستان سود خود را در اجرایی شدن تشکیل وطن ملی یهود در سرزمین فلسطین دید و این اندیشه با صدور فرمان وزیر خارجه وقت انگلیس بالفور به مرحله عمل درآمد.
روند این نقشه خائنانه و ضد فلسطینی و ضد عربی نیز این گونه آغاز شد که بی سرو صدا و آرام اما حساب شده شماری از یهودیان اروپایی و برخی نواحی دیگر جهان از جمله شوروی (سابق) را به سرزمین فلسطینی اشغالی بریتانیا وارد کردند. این یهودیان نیز شروع کردند به خریدن زمین های مردمان غالبا تهیدست فلسطین. حدود یک دهه طول کشید که بومیان فلسطینی دریافتند که نقشه چیست و از این رو واکنش نشان داده و در اشکال مختلف مخالفت های خود را آشکار کردند. تنش ها بالا گرفت و در نتیجه در دهه سی میلادی خیزش های رادیکال و حتی مسلحانه و درگیری های خونین بین دو طرف منازعه بالا گرفت.
در تداوم چنین وضعیتی، جنگ جهانی دوم در سال 1939 آغاز شد و حدود شش سال (تا سال 1946) ادامه یافت. در نهایت آلمان نازی و متحدانش شکست خوردند و جهان یکسره در اختیار فاتحان جنگ یعنی آمریکا و اروپا قرار گرفت. در این میان درگیری بین صهیونیست های مهاجر نیز همچنان ادامه داشت. از یک سو بومیان فلسطینی اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی در اشکال مختلف تلاش می کردند که مهمانان ناخوانده و توطئه گر را از خاک و وطن و خانه هایشان بیرون کنند و از سوی دیگر برخی رهبران مذهبی و سیاسی فلسطینی نیز کوشیدند تا افکار عمومی جهانیان و یا رهبران اروپایی از جمله رهبران آلمان نازی را، که ضد یهود بودند، متوجه وضعیت خود کرده و به حمایت و دفاع از خود وادارند. هرچند موفق نشدند. زیرا که احتمالا از رازهای پشت گرده چندان خبر نداشتند.
اما فاتحان جنگ، که جهان را بین خود به تفاریق تقسیم کرده بودند، بیش از پیش بر ضرورت وجود مهاجران یهودی و اشغال سرزمین فلسطبن اطمینان یافته بودند و بر آن شدند تا بذری را به عنوان نماینده غربی در قلب خاورمیانه بکارند. در واقع صهیونیسم و تشکیل وطن ملی یهود، که یک اندیشه اصولا اروپایی بود و اهداف سیاسی و راهبردی ویژه ای را دنبال می کرد، برای تحقق اهداف استراتژیک فاتحان جنگ دوم شمرده می شد. ماجرای کشتار ددمنشانه نازی ها از یهودیان (هولوکاست) نیز بهانه ای تازه شد برای استقرار یهودیان صهیونیست در فلسطین و استقرار «دولت یهودی اسرائیل». در واقع اروپایی ها و به طور خاص آلمانی ها، صلاح دیده فرافکنی کنند و وجدان خود را برای جبران مافات در استقرار یهودیان سراسر جهان در فلسطین آرام کنند. این اندیشه حتی امروز نیز در رهبران آلمان کم و بیش عیان است.
در اینجا جای بررسی اهداف آمریکا و اروپا در تشکیل دولت یهودی و صهیونیستی نیست ولی جمله ای که اخیرا از جو بایدن (رئیس جمهور کنونی آمریکا) نقل شده تا حدودی اهمیت راهبردی دولت اسرائیل را برای آمریکا و متحدانش در اروپا عیان می کند. نقل است که بایدن در 37 سال پیش گفته بود: «اگر اسرائیلی وجود نمی داشت، ما می بایست آن را به وجود می آوردیم»! این سخن اخیر بایدن که «من یک صهیونیست هستم» نیز بیان دیگری از ضرورت و اهمیت وجود و بقا و موفقیت تام اسرائیلی هاست. به هرحال رژیم اسرائیل با تبار و هویت غربی اش، نماینده غرب و به طور خاص آمریکا، در قلب خاورمیانه و جهان عرب است و برای تحقق اهداف استعماری (هرچند نوین) لازم و ضروری می نماید و از این رو رهبران با نفوذ غربی با تمام قدرت و امکانات می کوشند آسیبی به موجودیت این رژیم اشغالگر و کاردستی غرب وارد نیاید. گفتن ندارد که در این سیاست، صد البته اگر ملیون ها فلسطینی آواره شوند و یا قتل عام، اصلا اهمیتی ندارد!
ادامه در فرسته بعد
پنجشنبه 25 آبان 1402